بریدۀ کتاب

بابل
بریدۀ کتاب

صفحۀ 684

" بعدش به من گفتن به کار بردن نقره باعث شده واگن ها از مسیرشون خارج بشن، اون هم موقعی که آدم ها سر راهشون بودن. اتفاقی رخ داد. یه پسر کوچیک هر دو تا پاش رو از دست داد. وقتی نتونستن راه حلی براش پیدا کنن دیگه از شمش ها استفاده نکردن، اما من اصلا توی کاری که قبلا عجولانه انجام داده بودم، هیچ تجدید نظری نکردم. تا اون زمان بورسیه ی تحصیلی ام رو دریافت کرده بودم. چشم اندازم این بود که استاد بشم و پروژه های بزرگ تر دیگه ای رو ادامه دادم. سال ها و سال ها و سال ها فقط بهش فکر نکردم."

" بعدش به من گفتن به کار بردن نقره باعث شده واگن ها از مسیرشون خارج بشن، اون هم موقعی که آدم ها سر راهشون بودن. اتفاقی رخ داد. یه پسر کوچیک هر دو تا پاش رو از دست داد. وقتی نتونستن راه حلی براش پیدا کنن دیگه از شمش ها استفاده نکردن، اما من اصلا توی کاری که قبلا عجولانه انجام داده بودم، هیچ تجدید نظری نکردم. تا اون زمان بورسیه ی تحصیلی ام رو دریافت کرده بودم. چشم اندازم این بود که استاد بشم و پروژه های بزرگ تر دیگه ای رو ادامه دادم. سال ها و سال ها و سال ها فقط بهش فکر نکردم."

7

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.