فارنهایت 451

فارنهایت 451

فارنهایت 451

ری بردبری و 1 نفر دیگر
3.8
66 نفر |
28 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

125

خواهم خواند

102

ناشر
سبزان
شابک
9786001170379
تعداد صفحات
192
تاریخ انتشار
1399/11/12

توضیحات

        خون در سرش جمع می شود و دستانش تبدیل به دستان مسحور کننده رهبر ارکستری می شوند که تمام سمفونی های اندوهناک و سوزان برجسته تاریخ را می نوازند. کلاه خودش که عدد 451 را بر تن سر و بی روح خود می بیند را بر سر دارد . چشمانش آتشی سرخ در خود دارند و آکنده از اندیشه آینده هستند . مرد تلنگری بر آتش زنه می زند و خانه آتش افکن پر می شوند تا آسمان عصر گاهی را سرخ و زرد و سیاه بسوزاند . انگار که همراه دسته ای کرم شب تاب شده است .درست مثل خمیری که بر تن داغ و گرگرفته تنور می چسبد ، کتاب های از هم باز شده و سوزان را بر ایوان این خانه به چنگال مرگ می سپارد . باد کتاب های سوزان و درخشان را در آسمان و درخشان را در آسمان به رقص در می آورد و با خود به دور دست های دور می برد و تاریکی چسبناک شب را روشنی می بخشد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به فارنهایت 451

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به فارنهایت 451

نمایش همه

پست‌های مرتبط به فارنهایت 451

یادداشت‌ها

رها

1400/12/3

          بی نهایت زیبا و خواندنی بود.اینکه یه نویسنده ، داستان کوتاهی بنویسه که تا این حد پرمحتوا و پربار باشه کار هر کسی نیست و به نظرم آقای "بردبری" به بهترین شکل ممکن چنین اثر تاثیر گذاری رو خلق کردن 
 شیوه ی پیشروی داستان و شکل گیری و رشد شخصیت مونتاگ رو بی نهایت دوست داشتم....اینکه از یک شخصیت ترسو وسست اراده ،تبدیل به انسان شجاع و دلیری میشه که برای نجات انسان های پوچ و توخالیه جامعه ی خودش قد علم میکنه و میوه های درخت زندگی رو به هر دهانی که پیش آید پیشکش میکند
توصیفات و تشبیهات کتاب به قدری جذاب و دلنشین بود که گاهی اوقات بعضی جملات رو دو یا سه بار میخوندم

 بخش های  کوچکی ازکتاب
---
رودخانه آرام بود و به آهستگی از آدمهایی که سایه ها را برای صبحانه و بخار را برای ناهار و مه را برای شام می خوردند دور می شد
---
در حالی که تمام شب را به دهانش می فرستاد و آن را رنگ پریده بیرون می فرستاد و تمام سیاهی سنگینش در وجودش باقی می ماند، نسبتاً آرام شروع به حرکت کرد
---
خیابان به تمیزی سطح میدان قربانگاهی، دو دقیقه قبل از پدیدار شدن قربانیان و قاتلان بی نامش بود. هوا بر فراز این رود یخ زده عریض تنها با گرمای بدن مونتاگ می لرزید، این که احساس کرد دمای بدنش می تواند باعث لرزش ناگهان تمام دنیا شود، باورنکردنی بود
        

8

          451 درجه‌ی فارنهایت

1)
451 درجه‌ی فارنهایت (232/78 درجه‌ی سانتی‌گراد) دمای سوختن کاغذ است و همچنین نام یکی از ماندگارترین آثار ادبی جهان. 
"ری داگلاس بردبری" (Ray Douglas Bradbury) نویسنده‌ی آمریکایی (متولد 1920 و فوت‌شده در سال 2012) داستان بلند "فارنهایت 451" (Fahrenheit 451) را تنها اثر علمی-تخیلی خود می‌داند. داستانی که در سال 1953 میلادی نگاشته شده و به اعتقاد اکثر منتقدان شاهکار ادبی اوست. "بردبری" خود مدعی است که ایده‌ی اولیه‌ی این داستان براثر کتاب‌سوزان سال 1933 در آلمان هیتلری، زمانی که او نوجوانی سیزده‌ساله بوده، در ذهنش روییده. 

2)
"فرانسوا تروفو" (François Truffaut) فیلم‌ساز مطرح فرانسوی (متولد 1932 و فوت‌شده در سال 1984) که جزو پیشروان سینمای موج نوی فرانسه محسوب می‌شود، در سال 1966 با اقتباس از داستان "فارنهایت 451"  فیلمی با همان نام ساخت. دوگانه‌ی "بردبری" و "تروفو" یکی از به‌یادماندنی‌ترین اقتباس‌های ادبی- سینمایی جهان را رقم زد. یک فیلم تلویزیونی دیگر بر اساس داستان "فارنهایت 451" در سال 2018 به کارگردانی "رامین بَحرانی" (Ramin Bahrani) و برای شبکه‌ی HBO ساخته‌شده است. از نام "فارنهایت 451" برای نوشتن داستان‌ها و ساختن فیلم‌های دیگر هم الهاماتی گرفته‌شده است که مشهورترین آن‌ها عبارت‌اند از فیلم مستند فارنهایت 9/11 ساخته‌ی "مایکل مور" (Michael Moore) و نمایشنامه‌ی "فارنهایت 56K" نوشته‌ی "فرناندو دی کورل آلکراز" (Fernando de Querol Alcaraz).

3)
"سناریوی بدترین حالت" 
(The Worst Case Scenario)
که برگرفته از فلسفه‌ی کهن رواقی (Stoicism) است، در زمره یکی از مدل‌ها و روش‌های آینده‌پژوهی و مدیریت استراتژیک تقسیم‌بندی می‌شود و اساساً این روش و از آن فراتر تمام علم آینده‌پژوهی ما پیش از آن‌که پای سیاستمداران و استراتژیست‌ها به میان آید، مرهون فلاسفه و از آن‌ها مهم‌تر، نویسندگان و ادیبان حوزه ادبیات تخیلی (Fictional) است. پس از بزرگانی چون "ژول ورن" (Jules Verne) و "هربرت جرج ولز" (Herbert George Wells) که در نوشته‌هایشان تصاویری از دنیای زیبا و مملو از پیشرفت و انسان‌مداری آینده نشان می‌دادند و بشریت را ترغیب به گام برداشتن در چنین مسیری می‌کردند، نویسندگانی هم با "سناریوی بدترین حالت" دست به خلق دنیاهایی در آینده زدند که نباید اتفاق بیفتد. "سناریوی بدترین حالت" به در نظرگرفتن شرایطی می‌پردازد که عواقب فعالیت‌های فعلی ما به بدترین نتیجه‌ی ممکن در آینده منجر شود. ازجمله مهم‌ترین آثار ادبی که در این زمینه نگاشته شد و شاهکارهای ادبیات پادآرمان‌شهری محسوب می‌شوند می‌توان به "1984" اثر "جرج اورول" (George Orwell) و "دنیای قشنگ نو" (A Brave New World) نوشته‌ی "آلدوس هاکسلی" (Aldous  Huxley) اشاره کرد و البته قطعاً در کنار این دو، داستان "فارنهایت 451" نوشته‌ی "ری بردبری".
داستان "فارنهایت 451" روایتی از یک پادآرمان‌شهر (dystopia) است که در آن کتاب‌ها و کتاب‌خوان‌ها دشمن جامعه شمرده می‌شوند و باید آنان را از مسیر رشد و پیشرفت انسان مغروق در خوشی زدود. در این ویران‌شهر کتاب‌ها هرگاه یافته شوند توسط مأموران آتش سوزانده می‌شوند و کتاب‌خوان‌ها تأدیب و مجازات. 

4)
"ری بردبری" آن‌قدر زنده ماند که متوجه شود آینده‌ای که او از آن می‌ترسید هیچ‌گاه اتفاق نمی‌افتد. بلکه آینده‌ی محتمل بسیار از آنچه او پیش‌بینی می‌کرد هم بدتر است. نمایشگرهای دیواری (Wall Screen) و گوشی‌های صدفی مخصوص مکالمه که او در کتابش تصویر کرده به واقعیت پیوستند و باوجود آنان دیگر نیازی به مأموران آتش نبود. او بعدها بیان کرد: "برای نابودی یک فرهنگ نیازی به سوزاندن کتاب‌ها نیست، فقط کافی است مردم را به سمت کتاب نخواندن سوق دهی". 
کتاب "فارنهایت 451" توسط "علی اصغر شیعه‌علی" ترجمه و سال 1393 در انتشارات سبزان به چاپ رسیده است. البته مترجمین دیگری هم این کتاب را ترجمه و چاپ کرده‌اند ازجمله "علاءالدین بهشتی" در سال 1363 و "معین محب‌علیان" در سال 1396 انتشارات میلکان.
        

9

          451 درجه‌ی فارنهایت

1)
451 درجه‌ی فارنهایت (232/78 درجه‌ی سانتی‌گراد) دمای سوختن کاغذ است و همچنین نام یکی از ماندگارترین آثار ادبی جهان. 
"ری داگلاس بردبری" (Ray Douglas Bradbury) نویسنده‌ی آمریکایی (متولد 1920 و فوت‌شده در سال 2012) داستان بلند "فارنهایت 451" (Fahrenheit 451) را تنها اثر علمی-تخیلی خود می‌داند. داستانی که در سال 1953 میلادی نگاشته شده و به اعتقاد اکثر منتقدان شاهکار ادبی اوست. "بردبری" خود مدعی است که ایده‌ی اولیه‌ی این داستان براثر کتاب‌سوزان سال 1933 در آلمان هیتلری، زمانی که او نوجوانی سیزده‌ساله بوده، در ذهنش روییده. 

2)
"فرانسوا تروفو" (François Truffaut) فیلم‌ساز مطرح فرانسوی (متولد 1932 و فوت‌شده در سال 1984) که جزو پیشروان سینمای موج نوی فرانسه محسوب می‌شود، در سال 1966 با اقتباس از داستان "فارنهایت 451"  فیلمی با همان نام ساخت. دوگانه‌ی "بردبری" و "تروفو" یکی از به‌یادماندنی‌ترین اقتباس‌های ادبی- سینمایی جهان را رقم زد. یک فیلم تلویزیونی دیگر بر اساس داستان "فارنهایت 451" در سال 2018 به کارگردانی "رامین بَحرانی" (Ramin Bahrani) و برای شبکه‌ی HBO ساخته‌شده است. از نام "فارنهایت 451" برای نوشتن داستان‌ها و ساختن فیلم‌های دیگر هم الهاماتی گرفته‌شده است که مشهورترین آن‌ها عبارت‌اند از فیلم مستند فارنهایت 9/11 ساخته‌ی "مایکل مور" (Michael Moore) و نمایشنامه‌ی "فارنهایت 56K" نوشته‌ی "فرناندو دی کورل آلکراز" (Fernando de Querol Alcaraz).

3)
"سناریوی بدترین حالت" 
(The Worst Case Scenario)
که برگرفته از فلسفه‌ی کهن رواقی (Stoicism) است، در زمره یکی از مدل‌ها و روش‌های آینده‌پژوهی و مدیریت استراتژیک تقسیم‌بندی می‌شود و اساساً این روش و از آن فراتر تمام علم آینده‌پژوهی ما پیش از آن‌که پای سیاستمداران و استراتژیست‌ها به میان آید، مرهون فلاسفه و از آن‌ها مهم‌تر، نویسندگان و ادیبان حوزه ادبیات تخیلی (Fictional) است. پس از بزرگانی چون "ژول ورن" (Jules Verne) و "هربرت جرج ولز" (Herbert George Wells) که در نوشته‌هایشان تصاویری از دنیای زیبا و مملو از پیشرفت و انسان‌مداری آینده نشان می‌دادند و بشریت را ترغیب به گام برداشتن در چنین مسیری می‌کردند، نویسندگانی هم با "سناریوی بدترین حالت" دست به خلق دنیاهایی در آینده زدند که نباید اتفاق بیفتد. "سناریوی بدترین حالت" به در نظرگرفتن شرایطی می‌پردازد که عواقب فعالیت‌های فعلی ما به بدترین نتیجه‌ی ممکن در آینده منجر شود. ازجمله مهم‌ترین آثار ادبی که در این زمینه نگاشته شد و شاهکارهای ادبیات پادآرمان‌شهری محسوب می‌شوند می‌توان به "1984" اثر "جرج اورول" (George Orwell) و "دنیای قشنگ نو" (A Brave New World) نوشته‌ی "آلدوس هاکسلی" (Aldous  Huxley) اشاره کرد و البته قطعاً در کنار این دو، داستان "فارنهایت 451" نوشته‌ی "ری بردبری".
داستان "فارنهایت 451" روایتی از یک پادآرمان‌شهر (dystopia) است که در آن کتاب‌ها و کتاب‌خوان‌ها دشمن جامعه شمرده می‌شوند و باید آنان را از مسیر رشد و پیشرفت انسان مغروق در خوشی زدود. در این ویران‌شهر کتاب‌ها هرگاه یافته شوند توسط مأموران آتش سوزانده می‌شوند و کتاب‌خوان‌ها تأدیب و مجازات. 

4)
"ری بردبری" آن‌قدر زنده ماند که متوجه شود آینده‌ای که او از آن می‌ترسید هیچ‌گاه اتفاق نمی‌افتد. بلکه آینده‌ی محتمل بسیار از آنچه او پیش‌بینی می‌کرد هم بدتر است. نمایشگرهای دیواری (Wall Screen) و گوشی‌های صدفی مخصوص مکالمه که او در کتابش تصویر کرده به واقعیت پیوستند و باوجود آنان دیگر نیازی به مأموران آتش نبود. او بعدها بیان کرد: "برای نابودی یک فرهنگ نیازی به سوزاندن کتاب‌ها نیست، فقط کافی است مردم را به سمت کتاب نخواندن سوق دهی". 
کتاب "فارنهایت 451" توسط "علی اصغر شیعه‌علی" ترجمه و سال 1393 در انتشارات سبزان به چاپ رسیده است. البته مترجمین دیگری هم این کتاب را ترجمه و چاپ کرده‌اند ازجمله "علاءالدین بهشتی" در سال 1363 و "معین محب‌علیان" در سال 1396 انتشارات میلکان.
        

5

          رمانی با موضوع جذاب، شروعی عالی، پرداختی خسته‌کننده و نهایتا پایانی ضعیف و دل‌سرد کننده.

فارنهایت ۴۵۱ یک رمان پادآرمان‌شهری‌‌ست. موضوع مورد بحث در این رمان، موضوعی‌ست که ما کتاب‌خوارها را جذب خود می‌کند... در فارنهایت ۴۵۱، آتش‌نشان‌ها آتش‌ها را خاموش نمی‌کنند، بلکه خود آتش برپا می‌کنند. آن‌ها کتاب‌ها را به آتش می‌کشند و وظیفه دارند به جهت حفظ امنیت شهروندان و آرامش جامعه تمام کتاب‌ها را بسوزانند. 
شخصیت اصلی کتاب شخصی‌ست به نام گای مونتاگ. داستان از آن‌جا شروع می‌شود که با او و زندگی آرامش آشنا می‌شویم، اما این آرامش قبل از طوفان تا زمانی ادامه دارد که او شروع به خواندن کتاب‌های قاچاق می‌کند، تا اینکه...

در کتاب می‌خوانیم:
"دانش عین قدرت است!" 
در نتیجه در این پادآرمان‌شهر، به خاطر ترس حاکمان ابله از دانش، با سانسور و سرکوب آزادی بیان روبرو هستیم. درست است که این فقط یک رمان است اما فراموش نکنیم که دست‌کم برای ما ایرانی‌ها که تا به حال رنگ آزادی بیان را ندیده، طعمش را نچشیده‌، با سانسور و خفقان بزرگ شده و زیسته‌ایم، داستانش غریبه نیست. برای همین است که با خواندن کتاب‌هایی از این ژانر، احساس نزدیکی می‌کنیم و ذهن‌مان در هر پاراگراف به دنبال شباهت‌ها با دنیای واقعی خودمان می‌گردد.
همان‌طور که در ابتدای ریویو نوشتم، موضوع رمان بسیار جذاب بود اما معتقدم این کتاب در سطح یک رمان نبود و نویسنده می‌بایست آن را در قالب یک داستان کوتاه جمع می‌کرد. پرداخت موضوع نه تنها خوب یا معمولی نبود، بلکه بسیار ضعیف بود، گویا شخصی اسلحه روی سر نویسنده گذاشته بود، یا با چوب دنبالش کرده بودند که وقایع با این سرعت به پیش می‌رفت! 

از خواندن این رمان نه تنها پشیمان نیستم بلکه دوستش هم داشتم اما آن‌طور که سایر خواننده‌ها از آن تعریف و تمجید که هیچ، بلکه ستایشش کرده‌اند! چنین و چنان نبود و در نتیجه: حال یک کتاب‌خوار را آن‌چنان‌تر نمی‌کند.
        

20

فاطیما

1403/6/22

          بسم الله
فارنهایت ۴۵۱ داستانی پادآرمانشهری درباره‌ی زمانی هست که خوندن کتاب جرم محسوب می‌شه و کتاب‌ها رو هر کجا پیدا کنن، می‌سوزونن. مانتگ، شخصیت اول داستان هم یک آتش‌نشانه (دراصل آتش‌فشان) که شغلش سوزندن کتاب‌هاست؛ تا اینکه یک‌شب با دختری به اسم کلاریس آشنا می‌شه و...

۱. آغاز تا میانه‌ی کتاب عالیِ عالیِ عالی بود (هیجان‌زدگی!)، کاملا با مانتگ همذات‌پنداری می‌کردم، حس تنهایی، ترس و سردرگمی‌اش رو درک می‌کردم و هرجا وارد خطر می‌شد من هم استرس می‌کشیدم. ولی نویسنده خیلی سریع داستان رو جمع کرد، هرچند که گره‌گشایی جالب و پیش‌بینی‌ناپذیری داشت. برعکس نظر بعضی از دوستان که گفته بودن ای کاش کتاب در حد داستان کوتاه می‌موند، من فکر می‌کنم جای پرداخت بیشتری داشت و حتی می‌تونست یه مجموعه‌ی چندجلدی بشه و ادامه پیدا کنه. 

۲. دغدغه‌ی اصلی نویسنده از نوشتن این کتاب، نگرانی از فراموش‌شدن فرایند تفکر در انسان مدرنه؛ ولی علاوه بر اون از خیلی چیزهای دیگه هم حرف می‌زنه. از زنجیر دست‌وپاگیر تبلیغات، تا به قول خودش "مصنوعی‌شدن" انسان‌ها در صنعت مد و زیبایی، تا استثمار استعمارگران از کشورهای دیگه و ایجاد "نفرت"، تا جنگ‌هایی که حتی در دنیای مدرن‌شده هم ادامه دارن، و تا خرخره خفه شدن تو" تفریح و لذت" ولی تهی شدن زندگی از معنا و به طور کل تنهایی انسان مدرن. چقدر تلخه که خیلی از چیزهایی که نویسنده پیش‌بینی‌شون کرده بود، الان به واقعیت پیوسته. 

۳. موضع‌گیری نویسنده رو خیلی دوست داشتم و تحسینش کردم. پدیده‌های مدرن رو به طور مطلق نفی نکرده بود بلکه اعتقاد داشت باید در حد اعتدال باشن. و از طرفی هم از اون شیفته‌زدگان کتاب نبود که فقط با بوی کاغذ آرامش می‌گیرن(😅) 
این قسمت از کتاب خیلی خوب موضعش رو نشون می‌ده: 
"چیزی که تو لازم داری کتاب نیست، بعضی از چیزهاییه که یه وقتی تو کتاب‌‌ها بود. همون چیزها می‌شد امروز توی "خانواده‌های اتاق نشیمن" [همون تلویزیونه] هم باشه. همون جزئیات و آگاهی بی‌حد و حصر رو می‌شد امروز از طریق رادیوها و تلوایزرها ارائه کرد، ولی این‌طور نیست.... کتاب‌ها فقط ظرف‌هایی بودن که ما کلی از چیزهایی که می‌ترسیدیم یادمون بره توی اون‌ها ذخیره می‌کردیم. هیچ جادویی توی کتاب‌ها نیست. فقط حرف‌های توی کتاب‌هاست که جادوییه. جادوی کتاب‌ها اینه که تکه‌های دنیا رو برای ما به هم وصل می‌کردن و یه کل می‌ساختن. "

۴. با اینکه اول یادداشت کلی برای نویسنده تره خرد کردم که خیلی خوب شخصیت‌ها و حال‌وهواشون رو درآورده بود، ولی باید اعتراف کنم که این درمورد دیالوگ‌های مانتگ و فیبر صادق نیست (هرجا فیبر می‌خواست صحبت کنه دلم می‌خواست خفه‌اش کنم!). دیالوگ‌های مانتگ و فیبر خیلی طولانی و تصنعی بودن و انگار همه‌اش داشتن هندوانه زیربغل هم می‌ذاشتن! 

۵. من درست‌وحسابی نتونستم فضا رو مجسم کنم، به خصوص اون تلویزیون دیواری‌ها رو، نفهمیدم چجوری کار می‌کنن، فقط تلویزیون هستن؟ یا تماس تصویری‌ان؟ یا چی؟ حالا یا مشکل از من بوده یا نویسنده واقعا کم‌کاری کرده و باید بیشتر توضیح می‌داده. (اگه شما فهمیدین خوشحال می‌شم به منم بگین) 

۶. داستان ارجاع به کتاب مقدس و آثار کلاسیک داره که اگر پیش‌زمینه‌ای ازشون داشته باشین، قطعا بهتون کمک می‌کنه و شاید درک عمیق‌تری از اثر داشته باشین.

۷. برای خوندن پیشنهاد می‌کنم؟ دویست‌درصد! 

"جنایت‌های بدتر از کتاب‌سوزاندن وجود دارد، یکی از آنها کتاب‌نخواندن است." 
        

6

شای

1402/5/22

        درک نمیکنم اگه عاشق کتاب باشی و این کتاب رو دوست نداشته باشی
به داستان اهمیت ندید، پیام نویسنده رو بچسبید.

من کلا از کتاب هایی با فضای دیستوپیایی خوشم میاد و این کتاب هم داستان پادآرمان شهری رو روایت میکنه که در اون خوندن کتاب جرم و ممنوعه و کار آتش نشان ها برعکس خاموش کردن آتش، سوزاندن کتاب هاست.
.
.
.
اسپویل⚠️اسپویل⚠️اسپویل⚠️:
.
.
.
به نظر شما «میلدرد» (زن مانتگ)، «کلاریس» رو با ماشین زیر نگرفته؟
چون کلاریس عاشق پیاده روی بود و میلدرد عاشق سرعت و میلدردی که انسان ها براش بی اهمیت هستند، از مردن و نحوه مردن کلاریس خبر داره درحالی که از خونه بیرون نمیره مگر برای ماشین سواری و فقط با دیوار هایی که اسم خانواده دارند وقت میگذرونه.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

25

          "فارنهایت ۴۵۱؛ درجه حرارتی که در آن کاغذ آتش می‌گیرد و می‌سوزد."

کتاب "فارنهایت ۴۵۱" اثری از ری داگلاس بردبری نویسنده‌ی آمریکایی‌ست که جزء کتاب‌های علمی تخیلی و پادآرمانشهری قرار می‌گیرد.

با خواندنش یاد کتاب "۱۹۸۴" جورج اورول افتادم که چطور مردم به بعضی حکومت‌ها و قوانین عجیب و غریب خو می‌کنند و چطور باز هم از دل همین مردم کسانی پیدا می‌شوند که راه‌های مبارزه را کشف می‌کنند و در پی بیداری مردم هستند.

این داستان در کشوری اتفاق می‌افتد که در آن تفکر و خواندن کتاب ممنوع است و آتش‌نشانان هر کتابی را که بیابند، می‌سوزانند و خاکستر می‌کنند. در این بین یکی از مأموران آتش‌نشانی از وظیفه‌اش سر باز می‌زند و خطرناک‌ترین سؤال به ذهنش خطور می‌کند: چرا ؟؟؟

به نظر می‌رسد این رمان در واقع نوعی نقد نسبت به کم‌محلی به کتاب‌ها و اهمیت تفکر و ادبیات است.
در جایی از کتاب می‌گوید: " نویسنده‌های خوب اغلب زندگی رو لمس می‌کنن، متوسطا می‌تونن دستی بهش بکشن و نویسنده‌های بد بهش تجاوز می‌کنن و همین‌طوری ولش می‌کنن برای مگسا. حالا متوجه شدی چرا از کتابا می‌ترسن و تنفر دارن؟ کتابا چاله‌چوله‌های زندگی رو نشون میدن."

هر چقدر که کم‌محلی به کتاب و سوزاندن آن‌ها در داستان پررنگ است به همان اندازه هم نقش تلویزیون پررنگ است به طوری که تقریبا تمام خانه‌ها دیوارهای تلویزیونی دارند و بیشترِ دیوار‌های خانه را با تلویزیون پوشانده‌اند؛ و در جایی از کتاب می‌گوید: "تلویزیون واقعیه، بی‌واسطه‌س، بُعد داره. بهت میگه به چی فکرکنی و به چی صدمه بزنی. یه جوری نتیجه‌گیریش رو بهت تحمیل می‌کنه که مغزت فرصت اعتراض نداشته باشه."
فکر میکنم نویسنده با این جملات اعتراض خود را به سطحی شدن اندیشه‌ها و اهمیت بیش از حد به رسانه‌ها از جمله تلویزیون و نیز خطرات این جعبه‌ی جادو نشان داده است.
با خواندن این قسمت‌های کتاب یاد کتاب "زندگی در عیش، مردن در خوشی" از نیل پستمن افتادم که چطور نسبت به رسانه‌ها و مخصوصا تلویزیون هشدار داده است. 

هرگز نمی‌توانم دنیایی را تصور کنم که در آن کتاب خواندن و داشتن کتاب جرم باشد و اگر یک روز چنین اتفاقی بیفتد به گمانم مانند آن زن که داستانش در کتاب آمده است من هم وسط کتاب‌هایم بمانم که با کتاب‌هایم سوزانده و خاکستر شوم...

اگر به کتاب‌های علمی تخیلی و پادآرمانشهری علاقه دارید خواندن این کتاب را بهتان توصیه می‌کنم. اگر از خواننده‌های کتاب‌های "۱۹۸۴" یا "سرگذشت ندیمه" هستید یا اگر به کتاب‌ها علاقه دارید و آن‌ها را جزء جدایی‌ناپذیر زندگی می‌دانید لذت خواندن این کتاب را از دست ندهید.

#فارنهایت_۴۵۱
#یادداشت
#معرفی_کتاب
#کتابی_که_خواندم
        

18

hatsumi

1402/3/6

خیلی دوست
          خیلی دوست داشتم این کتاب رو بخونم از وقتی فیلم 
the bookshop رو دیده بودم و سکانسی که پیرمردی که تنها و منزوی بود از کتابفروشی ای که تازه باز شده بود خواست یه کتاب براش بفرسته و یکی از کتاب هایی که فروشنده براش فرستاد فارنهایت 451 بود و من شگفتی رو توی چهره پیرمرد بعد از خوندنش دیدم و با خودم گفتم باید این کتاب رو بخونم و وقتی دیدم مژده دقیقی ترجمه اش کرده گفتم چه عالی و دیستوپیایی بودنش هم من رو بیشتر ترغیب کرد.
در طول تاریخ همیشه شاهد بودیم که حکومت های خودکامه برای سلطه بر مردم تلاش میکنن اون ها رو ناآگاه و در خفقان نگه دارند،هر اندیشه ای جرم هست و تلاش برای فهمیدن ،تلاشی در راه بر هم زدن نظم عمومی.
و چی میشه اگر حکومت وانمود کنه که میذاره آدم ها اندیشه و تفریح و سرگرمی خودشون رو داشته باشند ولی در واقع ذهنشون رو از افکار بیهوده و سرگرم شدن به برنامه های چرند تلویزیونی‌ و کتاب هایی که به تیغ سانسور آغشته شدن پر میکنه،انسان ها اجازه دارند بیندیشند و آگاه بشن اما در قالب و حد و مرزی که حکومت تعیین میکنه.
توی کتاب فارنهایت 451ما با یک حکومت خودکامه سروکار داریم که از ترس آگاه شدن مردم دستور داده کتاب ها سوزونده بشن و نگهداری کتاب جرم هست و خب میدونیم که سوزوندن کتاب ها بارها در طول تاریخ اتفاق افتاده و در فیلم ها و کتاب های زیادی شاهدش هستیم.اسم کتاب هم هم خیلی عالی انتخاب شده فارنهایت ۴۵۱ درجه ای که کاغذ می سوزه .
توی این داستان دیگه آتش نشانی  شغلی برای خاموش کردن آتش نیست ،بلکه برای افروختن آتش برای سوزوندن کتاب ها و خانه هایی هست که از قانون تخطی میکنند،راوی داستان ،آتشنشانی به نام مانتگ هست که تصمیم میگیره نه بگه و دیگه کتاب ها رو نسوزونه و خب ادامه داستان ...
داستان رو خیلی دوست داشتم و یک نفس خوندمش.
توی این کتاب شخصیت کلاریس رو خیلی دوست داشتم اون عجیب و غریب بودنش و طوری که درست فکر میکرد و یک جورایی باعث آگاهی مانتگ شد.شخصیت فیبر برام مثل شخصیت همین فیلم د بوکشاپ هست ،چون جایی از فیلم و همینطور این کتاب شخصیت های اصلی برای کمک گرفتن سراغ کسی میرن که کتاب های زیادی خونده و اینجا فیبر و توی فیلم اون پیرمرد هستند .


قسمت های مورد علاقم از کتاب:

.
 چهره اش خیلی هم شبیه آینه بود امکان نداشت؛ چند نفر را میشناختی که روشنایی ات را می گرفتند و به خودت باز می تاباندند؟ آدمها اغلب - در ذهنش دنبال مورد مشابهی ،گشت و یکی را در حرفه ی خودش پیدا کرد ـ مشعل ،بودند آن قدر شعله می کشیدند تا خاموش می شدند چقدر امکان داشت چهره ی دیگران احساس تو را نهفته ترین افکار لرزانت را از تو بگیرد و به خودت بازبتاباند؟

.
 میلدر گفت: «راحتم بذار من که کاری نکردم
راحتت بذارم باشه خیلی خب ولی خودم رو چطور راحت بذارم؟ ما احتیاجی نداریم که راحتمون بذارن احتیاج داریم هر از گاهی حسابی ناراحتمون . چند وقته حسابی ناراحت نشده ای؟ به خاطر یه موضوع مهم یه موضوع واقعی؟
.
 انسان قرن نوزدهم رو با اسب ها، سگ ها و گاری هاش مجسم کن با حرکت آهسته. بعد توی قرن بیستم فیلم رو بذار روی دور تند کتابها کوتاه تر میشن کوتاه خلاصه در قطع کوچک همه چی تقلیل پیدا میکنه به شوخی و خوشمزگی به پایان کوبنده
میلدرد با تکان سر حرف او را تأیید کرد. «آره، پایان کوبنده.»
کتابهای کلاسیک کوتاه میشن تا تو برنامه های رادیویی یه ربعی جا بشن، بعد باز هم کوتاه تر میشن تا یه ستون دو دقیقه ای معرفی کتاب رو پر کنن، آخر سر هم میشن یه چکیده ی ده دوازده خطی تو فرهنگ لغت البته من دیگه دارم مبالغه میکنم فرهنگ لغت فقط برای مراجعه .بود ولی تنها شناخت خیلیها از هملت ( مانتگ، تو حتماً با این کتاب آشنایی خانم ،مانتگ شما هم احتمالاً اسمش رو شنیدین ،آره داشتم میگفتم تنها شناخت خیلیها از هملت به خلاصه ی یه صفحه ای بود تو کتابی که روش نوشته بود اکنون دست کم میتوانید تمام آثار کلاسیک را بخوانید؛ از همسایه هایتان عقب نمانید میبینی؟ از مهدکودک به دانشگاه بیشتر » و دوباره به مهدکودک؛ این روند تفکر انسان در پنج قرن گذشته ست
.
 اگه  ناراضی سیاسی نمیخوای دو طرف مسئله رو به مردم نگو که نگران بشن فقط یکیش رو بگو از اون هم ،بهتر هیچی بهشون نگو بذار یادشون بره که چیزی مثل جنگ وجود داره اگه حکومت بی کفایته اگه کله گنده هاش همه چی رو بالا کشیده ان و مالیاتهاش نامعقوله همون بهتر که این جوری باشه تا اینکه مردم نگران این چیزها باشن ، برای مردم مسابقه برگزار کن مسابقه ای که توش برنده بشن مسابقه ی به خاطر آوردن شعر ترانه های محبوب یا اسم مرکز ایالت ها یا مقدار محصول ذرت آیا در سال گذشته کله شون رو از اطلاعات به دردنخور پرکن اون قدر واقعیت تو کله شون بچپون که احساس کنن تا خرخره پر شدهان و "عقل کل هستن اون وقت به نظرشون میاد که دارن فکر میکنن؛ حس میکنن حرکت کرده ان بدون اینکه از جاشون تکون خورده باشن و خوشحال و راضی ان چون این جور واقعیت ها عوض نمی شن برای تحلیل مسائل هیچ ابزار نامطمئن و حساسی مثل فلسفه یا جامعه شناسی بهشون نده این راه آخرش به غم و غصه و افسردگی میرسه کسی که بتونه یه دیوار تلویزیونی رو از هم جدا کنه و دوباره سرهم کنه که این روزها اکثراً از عهده ش بر می آن خوشحال تر و راضی تر از اونیه که سعی میکنه دنیا رو محاسبه کنه اندازه بگیره و ارزیابی کنه
.
 پدربزرگ می گفت:هر کسی باید وقتی می میره چیزی از خودش باقی بذاره. بچه ای، کتابی، تابلویی، یا خونه یا دیواری که ساخته یا یه جفت کفش که خودش دوخته یا باغچه ای که کاشته چیزی که دستت یه جوری بهش خورده باشه تا روحت بعد از مرگ جایی داشته باشه که بره و هر وقت مردم به اون درخت یا گلی که کاشتی نگاه میکنن تو اونجایی می گفت مهم نیست چکار میکنی فقط باید یه چیزی رو با تماس دستت تغییر بدی میگفت و وقتی از زیر دستت در می آد دیگه همونی نباشه که قبلاً بوده و شبیه تو شده باشه می گفت فرق آدمی که فقط چمنها رو میزنه با باغبون واقعی در همینه.
        

17