بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مریم حبیب الهی

@mary7873

394 دنبال شده

306 دنبال کننده

                      هر کس که به چهره اش نقابی باشد از آینه شکسته هم میترسد.... ♡
                    
mary_7873
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه

باشگاه‌ها

باشگاه کارآگاهان

320 عضو

پستچی همیشه دو بار زنگ می زند

دورۀ فعال

آفتاب‌گردان 🌻

272 عضو

قرآن کریم: ترجمه خواندنی قرآن به روش تفسیری و پیام رسان برای نوجوانان و جوانان

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

            بعد از چهار رمان بلند و 50 و چند داستان کوتاهی که سرآرتور کانن دویل خالق شرلوک هلمز نوشت، طرفداران شرلوک هلمز در این سالها تلش های زیادی کرده اند تا ماجراهای جدیدی از خود شرلوک، یا با محوریت اعضای خانواده او یا به تقلید از سبک او بنویسند. برخی از آنها موفق و قابل توجه از آب در آمده و برخی بسیار فاجعه آمیز. 
دکتر جکیل و آقای هلمز را میتوان در زمره نسبتا خوب ها جای داد. 
البته که من آگر نویسنده یا طرفدار داستان «دکتر جکیل و آقای هاید» بودم حتما از اینکه تخیل و قلم فوق العاده نویسنده آن داستان پرطرفدار اینگونه به یک ماجرای مستند تقلیل داده شده ناراحت میشدم . مخصوصا که با ادعای واقعی بودن این نسخه و بعدا داستانی کردن این ماجرا توسط نویسنده اصلی بسیاری از ماجراهای فرعی و مهم و پیچیده دکتر جکیل از این کتاب حذف شده و از طرفی چون اصل ماجرا و رمزگشایی اش در کتاب اصلی دکتر جکیل آمده، نقش شرلوک هلمز و نبوغ و استعدادش نیز نسبت به سایر داستان های او کمتر است.
آخرین نکته ای که می تواند به حد زیادی توی ذوق ما بزند هم این است که به سبب شهرت جهانی دکترجکیل ، معمای کتاب اصلا ذهن خواننده را آنچنان که شایسته است درگیر نمی کند و لذت کشف معما که یکی از مهم ترین المان های داستان های معمایی و کارآگاهی است از مخاطب گرفته شده است. 
پس چرا 4 امتیاز؟ چون برای کسی که ماجرای دکتر جکیل را نخوانده باشد، کتاب سیر روایی و داستانی آبرومند و جذابی دارد. 
20 صفحه اول کتاب که پر از توضیح و بدیهیات و مقدمات است نباید مخاطب را دلسرد کند. از آنجا به بعد تا پایان کتاب روان و گیراست
          
گربه را دیدند سنگی نشسته‌بود ساکت و آرامماه از آن بالا چه دید؟

جهان از زوایه دید دیگری

8 کتاب

برای چرایی این لیست دوست دارم یک خاطره تعریف کنم یک روز سر کلاس یکی از همکارها اتفاق جالبی افتاد که برای من تازه کار درس زندگی بود. تصور کنید یکی از بچه ها سر کلاس از زوایه دید متفاوتی ساختمان را نقاشی کشیده بود متاسفانه به خاطر ارائه زاویه دید متفاوت از ساختمان و فراتر رفتن از چارچوب طرح درس آن جلسه مورد تمسخر دوستانش قرار گرفته بود. بعدها که همکارم این خاطره را تعریف می کرد از او شنیدم که برای دلداری دادن به این دانش آموز در مورد خلاقیت و زاویه دید متفاوت به روشی که برای بچه ها قابل فهم باشد سر کلاس حرف زده بود. راستش این خاطره برای من تازه کار به این دلیل آموزنده است که گاهی فراموش می کنیم حقیقت هر چیزی در جهان می تواند از زوایای دید متفاوتی به تصویر کشیده شود و متاسفانه اگر دانش آموزی بخواهد یک مبحث را از چند زاویه دید کشف کند در سیستم آموزشی که سر و تا پایش اصرار به همانند سازی دارد به طرد شده گی و کج فهمی محکوم می شود. در واقع این لیست برای یادآوری به خودم است که برای گذر از همانند سازی سیستماتیک این روزهایمان کاش همراه کودک در مسیری قدم گذاشت که دیگری و حقیقت را از زوایای متعدد کشف کند.

            خوندن کتاب برام سخت بود. البته که فکر می‌کنم برای همه سخت باشه از خشونت خانگی خوندن. :(
اما چقدر سارا کروسان و این شعرهای آزادش رو دوست دارم و هرچی ازش خوندم جالب بود. چقدر موضوعات خاصی رو انتخاب کرده...
اولش که کتاب رو شروع می‌کنید ممکنه سخت باشه فهمیدنش. با خودتون می‌گین چی شد؟ کی چیه؟
اما کم‌کم که پیش می‌ره همه چیز آشکار می‌شه...


ادامه یادداشت همه داستان رو فاش می‌کنه و اگه نمی‌خواید، نخونید:
🔻🔻🔻
 آلیسون دختریه که با خشونت خانگی درگیره. پدرش اذیتش می‌کنه. چون مادرش بعد از زایمان از دنیا رفته و پدرش ناخودآگاه یا خودآگاه آلیسون رو مقصر می‌دونه. باهاش بدرفتاری می‌کنه. بهش محبتی نمی‌کنه. یه جا آلیسون میگه هیچ وقت تا حالا کسی بوسش نکرده. نامادریش چند باری بغلش کرده... اما هیچ کس تا حالا نبوسیدتش. می‌تونید تصور کنید؟
و بعد از یه سری که دیگه پدرش خشونت خیلی زیادی از خودش نشون میده، و نامادریش هم چند وقتیه که رفته، از خونه فرار می‌کنه و بعد از مقداری سرگردونی، به خونه مارلا می‌رسه. مارلا، یه خانم حدودا ۷۰، ۷۵ ساله‌ست که بیماری دیمنشیا داره. همه چیز رو فراموش می‌کنه. تو ذهن خودش جوونه و تو خونه پدریش زندگی می‌کنه. قبلا رقصنده بوده و الان هم عاشق رقصه. دخترش رو از دست داده و حتی این رو هم یادش نیست. هی سراغش رو می‌گیره. اما خیلی شیرینه. و آلیسونی که به خونه‌ش پناه آورده رو به اسم تافی می‌شناسه. تافی‌ای که قبلا دوستش بوده... و ترکش کرده. و آلیسون هم انگاری سعی می‌کنه خودش رو با این هویت جدید تطبیق بده. سعی می‌کنه تافی باشه. سعی می‌کنه زندگی جدیدی داشته باشه. و اونقدری اونجا می‌مونه تا آروم بشه. تا بتونه درمورد بلایی که سر صورتش اومده حرف بزنه. و بعد از این که درموردش حرف می‌زنه... بالاخره توانایی این رو پیدا می‌کنه که گوشیش رو روشن کنه. که تماس‌های پدرش و کلی‌آن رو جواب بده. که ببینتشون. حرفاش رو به پدرش بزنه... و بالاخره مدرسه بره.
🔺🔺🔺

اما... اما چی بگم.
خارج شدن از رابطه‌ای که داری درونش آسیب می‌بینی خیلی سخته. خیلی سخته چون خودت به مرور فکر می‌کنی که مستحق اون رفتاری. و چطور می‌خوای چیزی جز این رو فکر کنی؟ چطور به نتیجه متفاوتی برسی...؟
به همه اون کسایی که این شهامت رو دارن، افتخار می‌کنم. ❤