مریم حبیب الهی

مریم حبیب الهی

بلاگر
@mary7873

471 دنبال شده

460 دنبال کننده

            ما هیچ وقت به امروز
 برنمیگردیم 
هر چه را لازم است بردارید.....
          
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        من همسن لورا هستم اصلا دقیقا خود لورام انگار توی نمایش نامه زندگی میکنم تاثیری که این نمایش نامه روی من گذاشت هیچ کتاب دیگه ای نذاشت .
آماندا رو قضاوت نمیکنم و به نظرم نمونه ی واقعی مادری است که در زندگی خودش ناکام بوده و تمام آرزوهای تباه شدش رو در وجود فرزندانش جستجو میکنه .
لورا ،دختری که در دنیای خودش به دنبال خوشبختی میگرده و عاشق باغ وحش شیشه ای خودش است،از آدم ها فراری است و در انزوا و تنهایی خودش خوشحال تر است.
برادری که درگیر زندان مسئولیت های خونه شده و میخاد به دنبال آرزوهای خودش بره و پدری که خیلی وقته خودشو از این زندان رها کرده .
بعد از خوندن کتاب فیلم اینجا بدون من رو دیدم که بر اساس همین نمایشنامه ساخته شده البته با تغییراتی ،ولی واقعا فیلم فوق العاده ای بود با دیالوگ های بسیار زیبا که آدم رو به فکر فرو میبره.
ما محکومیم به ادامه دادن به رنج کشیدن به چشیدن طعم خوشبختی های کوچک ما بین بدبختی ها و این واقعیت همیشه ی زندگی ما است .
باغ وحش شیشه ای آیینه زندگی همه ی ماست دویدن برای رسیدن به هیچ و ساختن رویاهایی که گاهی فقط سراب هستن.


      

25

باشگاه‌ها

نمایش همه

🎭 هامارتیا 🎭

164 عضو

بانوی زیبای من

دورۀ فعال

کاغذبازی 📖

188 عضو

عشق در زمان وبا

دورۀ فعال

🌐 اندیشه مطهر 🌐

130 عضو

جاذبه و دافعه علی (ع)

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب

49

ملکه ی زیبایی لی نین
          بعد از مدت ها برگشتم با یادداشت نوشتن...
لطفی که هامارتیا به من داشته ، علاوه بر مرور مباحث نظری و تئوری های ادبی و هنری ، مرور خیلی از آثاری بوده که سالها از خوندن شون گذشته بوده و چیزی ازشون به خاطر نمی آوردم. 
یکی از این کارها ملکه زیبایی لی نین بود. اولین اثر و اولین نمایشنامه مارتین مک دونا که نوید ظهور یک ستاره در آسمان درام نویسی جهان رو می داد. 
این کتاب رو طبق چیزی که بر روی صفحه اولش نوشتم در تاریخ ۱۳۹۷/۲/۱۴ خونده بودم و امروز تقریبا  ۶ سال و نیم از اون تاریخ گذشته و باز هم رجوع کردم به خوندن این اثر.
مارتین مک دونا رو از مرد بالشی شناختم و توی دانشگاه هم حرفش زیاد بود. برای همین با خوندن اون کتاب ، شیفته سیاهی زیاد آثارش شدم. 
ملکه زیبایی لی نین هم یک کار دارک و سیاهه.  اینقدر سیاه و منزجرکننده و جاهایی چندش آور که شاید ارتباط برقرار کردن باهاش رو کمی مشکل کنه. 
جایزه های زیادی رو دریافت کرده اما از اونجایی که من معتقدم جایزه ها دروغ میگن ، پس زیبایی اثر به خاطر جایزه هاش نیست بلکه آشنایی زدایی از سنت های کهنه.
پیرزنی کثافت ، به همراه دختر روانی ای که دست پرورده همین مادره ، سوژه داستانه. 
اثر در لحظه به لحظه ما رو به دنبال خودش میکشونه و با تعلیق های درست و به جایی که استفاده میکنه ، این حس انزجار و درد رو به ما تحمیل میکنه. 
نویسندگان ایرلندی ، به دنبال رهیافتی جدید برای نگاه کردن به سنت ها و ارزش های کهن جامعه ایرلندی بودند و هستند.
اینکه مادر احترامش واجبه درست . اینکه باید از سالمندان نگه داری بکنیم درست. 
اینکه گذاشتن افراد مسن در خانه سالمندان تبدیل به یک قبح شده درست. 
هیچکس دلش نمیاد و اصل کار منزجر کننده ست اما اگر مادری این شکلی باشه یا دختری این اخلاق و اختلالات رو داشته باشه، آیا باز هم باید به این سنت ها پایبند بود؟
مک دونا مانند هر هنرمند درجه یک دیگه ای به دنبال پاسخ دادن و راه حل ارائه کردن یا مانیفست صادر کردن در این اثر نیست. 
بلکه سوژه رو به ما نشون میده تا ما خودمون تصمیم بگیریم. اگر من بودم چیکار میکردم؟ آشنایی زدایی کردن از مسئله نگهداری از سالمندان در یک فضای دارک به خوبی خودش رو نشون میده.
این اثر ، اولین اثر از یک تریلوژی به قلم مارتین مک دوناست. 
ترجمه بسیار روون و خوبه. شخصیت پردازی تقریبا بی نقصه و دیالوگ نویسی در بالاترین سطح خودش قرار داره. 
نمایشنامه اینقد ریتم خوب و قصه جذابی داره که راحت میشه در یک نشست یک الی دو ساعته خوند و ازش لذت برد.
        

34

مجمع الوحوش
        مجمع الوحوش روایتی متفاوت از دوران قاجاره. زمانی که احمد شاه قراره تاج گذاری کنه و قحطی و طاعون  و وبا بیداد میکنه. نویسنده در این کتاب هم مثل باقی آثارش ما رو غرق دنیایی میکنه که خون و مرگ بیداد میکنه. شخصیت اصلی داستان، اسحق، مسئول باغ وحش همایونیه. باغ وحشی که از زمان ناصری تاسیس شده و یکی از عناصر مدرنیته محسوب میشه اون هم تو دورانی که مردم از کمترین امکانات رفاهی و بهداشتی برخوردار نیستن.
اسحق در خلال دغدغه های روزمره، از روند تاریخی اون دوران هم برام صحبت میکنه. ترور ناصرالدین شاه، اخراج زنان از حرمسرا، به توپ بستن مجلس، مشروطه خواهی و تغییر افکار عمومی نسبت به شرایط جامعه.
این مرد انگار تنها کسیه که چسبیده به افکار قدیم خودش و تغییر نمیکنه. در تمام طول داستان میبینیم که ادمای مختلف بهش میگن اسحق تو کوری، نمیفهمی همه چی عوض شده. 
فقط این نیست که مجمع الوحوش رو تبدیل به اثری ارزنده کرده. تروماهایی که اسحق تجربه کرده هم قابل توجهه. دوری از خانه و خانواده، جدایی از مادر و مرگ اعضای خانواده، ناکامی در روابط عاشقانه و نقش پدر بودن همگی باعث شده که اسحق تمام تلاشش رو بکنه که باغ وحش رو سرپا نگه داره. 
عطیه عطارزاده در این کتاب از نمادهای مختلفی هم استفاده کرده که برای من واقعا جذاب بود. از عنوان کتاب شروع کنیم، مجمع الوحوش به صورت غیرمستقیم به جامعه ای اشاره  داره که درحال نابودیه و اعضای اون از تعقل بهره ای نبردن چون یا درگیر افیونن یا سردرگریبان و ناآگاه و غمگین. 
شیر همیشه در فرهنگ ایرانی نشونه ی حکومت، قدرت و برتری بوده و در باغ وحش اسحق هم شیر تریاکی شده و دیگه جلال و جبروت خودش رو از دست داده. اسحق تمام حیوانات و حتی فرزند خودش رو قربانی میکنه تا شوکت و اقتدار سلطان رو بهش برگردونه. نمادها و موارد متعدد دیگه ای هم توی این کتاب هست.
من از خوندنش لذت بردم و امیدوارم شما هم برین سراغش. استتفاده از عناصری مثل خون، قتل و توحش و فراموشی انسانیت از ویژگی های نثر نویسنده است و همین باعث متفاوت شدنش شده.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

ریمل
ریمل برایِ من قصه‌ی آشنایِ میلِ بی حد و اندازه به قدرت، توجه و زیباییه، قصه‌ی گم کردنِ هویت، ولی خب با یه ایده‌ی خلاقانه!

داستان سه بخش و سه شخصیتِ اصلی داره، که هرکدومشون ویژگی‌ای دارن که انگار باعث شده با وجود نقص‌هایی که دارن، قدرت هم داشته باشن.

راوی اول تنهاست، چون یا دیده نمی‌شه یا می‌بیننش ولی فراموشش می‌کنن.
به قولِ خودش نیمه مرئیه! ولی کم‌کم می‌فهمه که به واسطه‌ی این نیمه‌مرئی بودن می‌تونه رازها و واقعیت‌های آدم‌ها رو کشف کنه، دقیقا همون رازهایی که به شدت پنهانش می‌کنن.

شخصیتِ دوم شخصیت عجیب‌تری داره برای من؛ زنی که نیمی از وجودش هنوز چهار سال و نیم بیش‌تر نداره! و آدم‌هایی هم به دنبالشن که در مسیرِ نجاتِ خودش وارد دنیایِ  راویِ اول می‌شه.( ای کاش شخصیت‌پردازیش به اندازه شخصیت اول قوی بود!)

شخصیت سوم کیه؟ به لطف شخصیتِ سوم هویت آدم‌ها خرید و فروش می‌شه،  تا آدم‌ها چیزی بشن که می‌خوان به نظر برسن، و در اصل چیزی که هستن رو پنهان کنن: یک دکتر جراحِ زیبایی‌ِ حرفه‌ای.
انگار که این دکتر برخلاف شخصیت اول که چهره‌ای نداره، مالکِ چهره‌های زیادیه. 

پی نوشت:
چی‌ شد که خیلی از آدم‌ها الان به لطفِ عمل‌های زیباییِ افراطی، شبیهِ هم شدن؟
چرا انقدر ظاهر مهم شد؟
اصلا چی ‌شد که بیشترمون دیگه بدون فیلتر عکس نمی‌گیریم؟
(البته نه این‌که اینا بد باشن، حرف از افراطه)
          ریمل برایِ من قصه‌ی آشنایِ میلِ بی حد و اندازه به قدرت، توجه و زیباییه، قصه‌ی گم کردنِ هویت، ولی خب با یه ایده‌ی خلاقانه!

داستان سه بخش و سه شخصیتِ اصلی داره، که هرکدومشون ویژگی‌ای دارن که انگار باعث شده با وجود نقص‌هایی که دارن، قدرت هم داشته باشن.

راوی اول تنهاست، چون یا دیده نمی‌شه یا می‌بیننش ولی فراموشش می‌کنن.
به قولِ خودش نیمه مرئیه! ولی کم‌کم می‌فهمه که به واسطه‌ی این نیمه‌مرئی بودن می‌تونه رازها و واقعیت‌های آدم‌ها رو کشف کنه، دقیقا همون رازهایی که به شدت پنهانش می‌کنن.

شخصیتِ دوم شخصیت عجیب‌تری داره برای من؛ زنی که نیمی از وجودش هنوز چهار سال و نیم بیش‌تر نداره! و آدم‌هایی هم به دنبالشن که در مسیرِ نجاتِ خودش وارد دنیایِ  راویِ اول می‌شه.( ای کاش شخصیت‌پردازیش به اندازه شخصیت اول قوی بود!)

شخصیت سوم کیه؟ به لطف شخصیتِ سوم هویت آدم‌ها خرید و فروش می‌شه،  تا آدم‌ها چیزی بشن که می‌خوان به نظر برسن، و در اصل چیزی که هستن رو پنهان کنن: یک دکتر جراحِ زیبایی‌ِ حرفه‌ای.
انگار که این دکتر برخلاف شخصیت اول که چهره‌ای نداره، مالکِ چهره‌های زیادیه. 

پی نوشت:
چی‌ شد که خیلی از آدم‌ها الان به لطفِ عمل‌های زیباییِ افراطی، شبیهِ هم شدن؟
چرا انقدر ظاهر مهم شد؟
اصلا چی ‌شد که بیشترمون دیگه بدون فیلتر عکس نمی‌گیریم؟
(البته نه این‌که اینا بد باشن، حرف از افراطه)
        

27

از قیطریه تا اورنج کانتی
          "با مرگ در مپیچ که هر زنده مُردَنیست در مرگ زنده باش که آنت سُتودَنیست"
.
"آغازِ پایانی ابدی"
کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی آخرین کتاب نوشته شده توسطِ جناب آقایِ دکتر صدر ، مفسر فوتبال ، منتقد فیلم و نویسنده که برخلاف کتاب های قبلی مبتی بر اتوبیوگرافیِ لحظاتِ پایانیِ ایشونه ...
کتاب فراز و نشیب خاصی نداره اما شما همراه با جناب صدر به سفرِ جانسوزِ بیماری میرید و شاهد اضمحلالِ ذره ذره ی ایشون خواهید بود...
از طرفی ادبیاتِ گفتاری شیرین جناب صدر میل و کششی شدید رو در مخاطب بر می انگیزه.
چشم انداز ایشون پس از مواجهِ با بیماری "مرگ" است کما اینکه این بیماری دیر آشنا گریبان گیر خویشاوندانشون هم بوده.
اما گاهی در پوستین استواری مثلِ گلادیاتورها برایِ مصون نگه داشتن جان و دست و پنجه نرم کردن با غریزه ی بقا هاله ای از لفافه ی امنیت رو دور خودش به انحصار در آورد...
بیماری گنگ و دیریابه ...
فرد بیمار لحظه ای که درک و شناختی از بیماری خود پیدا می کنه ممکن است در عرض چند ثانیه یک عمر پیر شود یا دست به انکار بزند...
هر چقدر هم سعی در هم آوا شدن داشته باشیم ، هر چقدر هم همدلی کنیم هرگز متوجه نمیشیم در جان و قلب و تنِ آدمی زمانی که با مرگ مبارزه میکنه چه می گذره...
قساوتِ قلبی؟
ترسی بی انتها؟!
فروپاشیِ طویل؟!
قرار نیست نا ملایمت ها همیشه سازنده باشند.
.
به طور کلی ترجیحم اینه کسانی که خود بیمار انگاری دارن سمتِ این کتاب نرن
اما باید خوند و درد کشید!
باید خوند و برای لحظاتی چند خود رو در هیبتِ یک بیمار متصور شد!
کاش بهارِ عمر آقایِ صدر تا این اندازه کوتاه نبود و بودنشون به مرگ منتج نمیشد.
اما با این همه در یاد ها جاودان خواهند ماند.
"زنده باد سوته دلان"
        

31