یادداشت فاطیما

فاطیما

1403/6/22

فارنهایت 451
        بسم الله
فارنهایت ۴۵۱ داستانی پادآرمانشهری درباره‌ی زمانی هست که خوندن کتاب جرم محسوب می‌شه و کتاب‌ها رو هر کجا پیدا کنن، می‌سوزونن. مانتگ، شخصیت اول داستان هم یک آتش‌نشانه (دراصل آتش‌فشان) که شغلش سوزندن کتاب‌هاست؛ تا اینکه یک‌شب با دختری به اسم کلاریس آشنا می‌شه و...

۱. آغاز تا میانه‌ی کتاب عالیِ عالیِ عالی بود (هیجان‌زدگی!)، کاملا با مانتگ همذات‌پنداری می‌کردم، حس تنهایی، ترس و سردرگمی‌اش رو درک می‌کردم و هرجا وارد خطر می‌شد من هم استرس می‌کشیدم. ولی نویسنده خیلی سریع داستان رو جمع کرد، هرچند که گره‌گشایی جالب و پیش‌بینی‌ناپذیری داشت. برعکس نظر بعضی از دوستان که گفته بودن ای کاش کتاب در حد داستان کوتاه می‌موند، من فکر می‌کنم جای پرداخت بیشتری داشت و حتی می‌تونست یه مجموعه‌ی چندجلدی بشه و ادامه پیدا کنه. 

۲. دغدغه‌ی اصلی نویسنده از نوشتن این کتاب، نگرانی از فراموش‌شدن فرایند تفکر در انسان مدرنه؛ ولی علاوه بر اون از خیلی چیزهای دیگه هم حرف می‌زنه. از زنجیر دست‌وپاگیر تبلیغات، تا به قول خودش "مصنوعی‌شدن" انسان‌ها در صنعت مد و زیبایی، تا استثمار استعمارگران از کشورهای دیگه و ایجاد "نفرت"، تا جنگ‌هایی که حتی در دنیای مدرن‌شده هم ادامه دارن، و تا خرخره خفه شدن تو" تفریح و لذت" ولی تهی شدن زندگی از معنا و به طور کل تنهایی انسان مدرن. چقدر تلخه که خیلی از چیزهایی که نویسنده پیش‌بینی‌شون کرده بود، الان به واقعیت پیوسته. 

۳. موضع‌گیری نویسنده رو خیلی دوست داشتم و تحسینش کردم. پدیده‌های مدرن رو به طور مطلق نفی نکرده بود بلکه اعتقاد داشت باید در حد اعتدال باشن. و از طرفی هم از اون شیفته‌زدگان کتاب نبود که فقط با بوی کاغذ آرامش می‌گیرن(😅) 
این قسمت از کتاب خیلی خوب موضعش رو نشون می‌ده: 
"چیزی که تو لازم داری کتاب نیست، بعضی از چیزهاییه که یه وقتی تو کتاب‌‌ها بود. همون چیزها می‌شد امروز توی "خانواده‌های اتاق نشیمن" [همون تلویزیونه] هم باشه. همون جزئیات و آگاهی بی‌حد و حصر رو می‌شد امروز از طریق رادیوها و تلوایزرها ارائه کرد، ولی این‌طور نیست.... کتاب‌ها فقط ظرف‌هایی بودن که ما کلی از چیزهایی که می‌ترسیدیم یادمون بره توی اون‌ها ذخیره می‌کردیم. هیچ جادویی توی کتاب‌ها نیست. فقط حرف‌های توی کتاب‌هاست که جادوییه. جادوی کتاب‌ها اینه که تکه‌های دنیا رو برای ما به هم وصل می‌کردن و یه کل می‌ساختن. "

۴. با اینکه اول یادداشت کلی برای نویسنده تره خرد کردم که خیلی خوب شخصیت‌ها و حال‌وهواشون رو درآورده بود، ولی باید اعتراف کنم که این درمورد دیالوگ‌های مانتگ و فیبر صادق نیست (هرجا فیبر می‌خواست صحبت کنه دلم می‌خواست خفه‌اش کنم!). دیالوگ‌های مانتگ و فیبر خیلی طولانی و تصنعی بودن و انگار همه‌اش داشتن هندوانه زیربغل هم می‌ذاشتن! 

۵. من درست‌وحسابی نتونستم فضا رو مجسم کنم، به خصوص اون تلویزیون دیواری‌ها رو، نفهمیدم چجوری کار می‌کنن، فقط تلویزیون هستن؟ یا تماس تصویری‌ان؟ یا چی؟ حالا یا مشکل از من بوده یا نویسنده واقعا کم‌کاری کرده و باید بیشتر توضیح می‌داده. (اگه شما فهمیدین خوشحال می‌شم به منم بگین) 

۶. داستان ارجاع به کتاب مقدس و آثار کلاسیک داره که اگر پیش‌زمینه‌ای ازشون داشته باشین، قطعا بهتون کمک می‌کنه و شاید درک عمیق‌تری از اثر داشته باشین.

۷. برای خوندن پیشنهاد می‌کنم؟ دویست‌درصد! 

"جنایت‌های بدتر از کتاب‌سوزاندن وجود دارد، یکی از آنها کتاب‌نخواندن است." 
      
76

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.