یادداشت سهیل خرسند

فارنهایت ۴۵۱
        رمانی با موضوع جذاب، شروعی عالی، پرداختی خسته‌کننده و نهایتا پایانی ضعیف و دل‌سرد کننده.

فارنهایت ۴۵۱ یک رمان پادآرمان‌شهری‌‌ست. موضوع مورد بحث در این رمان، موضوعی‌ست که ما کتاب‌خوارها را جذب خود می‌کند... در فارنهایت ۴۵۱، آتش‌نشان‌ها آتش‌ها را خاموش نمی‌کنند، بلکه خود آتش برپا می‌کنند. آن‌ها کتاب‌ها را به آتش می‌کشند و وظیفه دارند به جهت حفظ امنیت شهروندان و آرامش جامعه تمام کتاب‌ها را بسوزانند. 
شخصیت اصلی کتاب شخصی‌ست به نام گای مونتاگ. داستان از آن‌جا شروع می‌شود که با او و زندگی آرامش آشنا می‌شویم، اما این آرامش قبل از طوفان تا زمانی ادامه دارد که او شروع به خواندن کتاب‌های قاچاق می‌کند، تا اینکه...

در کتاب می‌خوانیم:
"دانش عین قدرت است!" 
در نتیجه در این پادآرمان‌شهر، به خاطر ترس حاکمان ابله از دانش، با سانسور و سرکوب آزادی بیان روبرو هستیم. درست است که این فقط یک رمان است اما فراموش نکنیم که دست‌کم برای ما ایرانی‌ها که تا به حال رنگ آزادی بیان را ندیده، طعمش را نچشیده‌، با سانسور و خفقان بزرگ شده و زیسته‌ایم، داستانش غریبه نیست. برای همین است که با خواندن کتاب‌هایی از این ژانر، احساس نزدیکی می‌کنیم و ذهن‌مان در هر پاراگراف به دنبال شباهت‌ها با دنیای واقعی خودمان می‌گردد.
همان‌طور که در ابتدای ریویو نوشتم، موضوع رمان بسیار جذاب بود اما معتقدم این کتاب در سطح یک رمان نبود و نویسنده می‌بایست آن را در قالب یک داستان کوتاه جمع می‌کرد. پرداخت موضوع نه تنها خوب یا معمولی نبود، بلکه بسیار ضعیف بود، گویا شخصی اسلحه روی سر نویسنده گذاشته بود، یا با چوب دنبالش کرده بودند که وقایع با این سرعت به پیش می‌رفت! 

از خواندن این رمان نه تنها پشیمان نیستم بلکه دوستش هم داشتم اما آن‌طور که سایر خواننده‌ها از آن تعریف و تمجید که هیچ، بلکه ستایشش کرده‌اند! چنین و چنان نبود و در نتیجه: حال یک کتاب‌خوار را آن‌چنان‌تر نمی‌کند.
      
6

20

(0/1000)

نظرات

"برای ما ایرانی‌ها که تا به حال رنگ آزادی بیان را ندیده، طعمش را نچشیده‌، با سانسور و خفقان بزرگ شده و زیسته‌ایم،"!
واقعا این چه انگاره ی غلطیه که بین جماعت کتاب خوانِ ما رواج پیدا کرده.
والا کتاب هایی چاپ می شوند که خیلی هاشان با هیچ معیاری موافق با اندیشه های حکومت نیست ، نشر چشمه هر چه خواسته چاپ کرده ، حتی بسم الله هم اول کتابشان نمی گذارند، دقیقا تعریفتان از آزادی بیان چیست که انقدر برایش گلو پاره می کنید؟ ...

0

بار ها سعی کردم جوابی ندهم اما این تصور یا بهتر بگویم توهم ، روز به روز دارد بیشتر می شود...

0

👏🏼👏🏼 بهترین تفسیر 👏🏼👏🏼
1

0

ممنونم بابت مهر و توجهی که به خرج دادید، جانتان خوش باد. 

0

الحق و الانصاف که تعبیر درستی گفتید...
سانسور و نبود آزادی بیان بیچاره مون کرده.
1

0

ممنونم بابت توجه‌تون، بیچاره شدیم و اما نه تنها زبان‌شان دراز است بلکه باید عوعوی سگ‌هایشان که این‌طرف و آن‌طرف افسار پاره کرده‌اند را نیز تحمل کنیم!!! 

0

در مملکت چون غرش شیران گذشت و رفت
این عوعوی سگان نیز بگذرد ❤
1

0

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
 شکل درست شعر اینه ،گفتم هروقت خواستید توهین کنید بدونید چه جوری انجامش بدید ! 

0

بله ولی چون مخاطب صاحب نوشته بود کلمه " شما " رو حذف کردم..
از قدیم گفتن حرف رو بندازی وسط صاحبش برمیداره
1

0

اشتباه شعر جای دیگه بود ! 

0

ما مثل شما و صنف شما خیلی توهین بلد نیستیم...ممنون که آموزش دادید 🌺
1

0

بله دیدیم ، 
توی یه پاراگراف نظر من هیچ توهینی نبود، ولی در یک خط شما چرا .. 

0

معمولا وقتی مغزهای کوچک زنگ زده حرفی برای گفتن ندارن ، گیر میدن به غلط تایپی و املایی و هزار چیز دیگه...متاسفانه بحث کردن با شما باعث میشه زیادی دیده و بها داده بشید...
اینقدرها اهمیت ندارید متاسفانه...
روز خوش

0

بله 
در مملکتی زندگی میکنیم که مردمانش هر چع میخواهند علیه کشور و حکومت می‌گویند. نویسندگانش به تصریحدر کتاب‌هایشان علیه حکومت می‌نویسند. روزنامه‌نگارانش صراحتا توهین می‌کنند وخلاصه قصر فرهیخته نما هر چه دلش میخواهد میگوید و آخرش میگویند آزادی نیست.
بهتر بود در امریکا زاده می‌شدید تا به جرم رنگ پوستتان پلیس زانو رو گردنتان را بفشارد تا جان دهید، بلکه کمی قدر می‌دانستید.
1

0

حکومت گل و بلبل‌تان ارزانی خودتان. من هشت ماه است که آن‌جا را درست نشدنی دانستم و دل کندم از هر چه بود... همین‌که ساده‌ترین حرف مخالف یا نقد را تحمل نمی‌کنید، کافی‌ست برای این‌که با شما هم‌کلام نشوم. کاش به‌خوان قابلیت بلاک داشت. 

0

یادداشت جالبی رو راجع‌به محتوای اثر گفتید که حداقل برای من این شد که بیشتر بهش توجهی بکنم. تشکرات!
اما برای اهل‌کتابی مثل شما و حضرتِ‌اشرف " خطیب" درست نیست پهن‌کردن کهنه‌دعواهای قدیمی!. نقد، نقده و نقاد، با دریچه خودش به اثر نگاه می‌کنه. البته که براشفتن با یک کامنت مخالف، حداقل برای من از سمت شما عجیب بود. و از همه عجیب‌تر، تغییر شعر برای بستن‌دهان، که این خود همان سانسوری و تغییر منظورِ شاعر است که برایش نوشتید!
با این‌حال برای بهخوانی، فکر نمی‌کنم چندان پسندیده باشه حمله و کهنه‌اندازی‌ها..
1

2

بابت مهر، توجه و لطفی که به یادداشت داشتید ممنونم ازتون. درمورد باقی ماجراها... ببینید وقتی یک زخمی روی بدن شماست، نهایت خویشتن داری شما می‌تونه این باشه که درد رو فریاد نزنید، اما وقتی روی زخم شما نمک می‌پاشند و هار هار به ریشت می‌خندند... 

0