بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

با سرودخوان جنگ در خطه ی نام و ننگ

با سرودخوان جنگ در خطه ی نام و ننگ

با سرودخوان جنگ در خطه ی نام و ننگ

4.2
40 نفر |
17 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

60

خواهم خواند

45

کتاب با سرودخوان جنگ در خطه ی نام و ننگ، نویسنده نادر ابراهیمی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به با سرودخوان جنگ در خطه ی نام و ننگ

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به با سرودخوان جنگ در خطه ی نام و ننگ

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به با سرودخوان جنگ در خطه ی نام و ننگ

            نادر می‌گوید: همیشه خجلت‌زده به خود گفته بودم، آنکس که جبهه‌ی میهنش و میدان رزم دلاوران سرزمینش را ندیده است می‌تواند خیلی چیزها باشد، اما قطعاً نویسنده سرزمینش نیست. 
برای همین به همراه ابراهیم حاتمی‌کیا راهی جبهه می‌شود. در مستند "بار دیگر، مردی که دوستش می‌داشتم"، حاتمی کیا می‌گوید کارت عبور سپاه برای نادر جعل کرده و او را قاچاقی به جبهه برده است.
این یادداشت‌ها برای من، گزارش حیرتِ یک شاعرِ شهریِ صادق بود. حیرت از خلوصِ بچه‌های سرگردان در جبهه‌های جنوب. حیرت از بایزید بسطامی‌های قرن پانزدهم هجری. حیرت از آقایشان حسین.
همیشه حسرت این را داشته و دارم که یکبار دنیا را از چشمان نادر ابراهیمی بینیم، از بس که این مرد حقیقت‌بین است.
جای‌جای کتاب پر است از نقد به شبه روشنفکری ایرانی. به خاطر تحریم و ندیدن دفاع مقدس. البته نقد که نه، تخریب.
اما امروز همان روشنفکران به تحریف نادر نشسته‌اند. با چاپ کتاب‌های عاشقانه او با رنگ‌ها و قطع‌های مختلف و تبلیغات پر سر و صدا برای آن‌ها، و چاپ نکردن کتاب‌های استعمارستیز و استحمارستیزش، مثل همین کتاب. انگار که نادر یک آدم گاگولِ عاشق پیشه است و هیچ کاری به اطرافش نداشته. یکی مثل خودشان و برخلاف چیزی که بود.

" این جنگ، قبل از هرچیز، یک نکته‌ی بسیار بنیادی از یاد رفته را به یاد همه ما می آورد. و آن اینکه ما ملتی ترسو، بزدل، تو سری خور، تریاکی، تسلیم و بی حمیت  نیستیم،  و سپس این نکته را، که ایمان، انگیزه و اسلحه‌ی عظیم و خطیری‌ست برای تهی دستانه و غیرتمندانه جنگیدن و پیروز شدن ..."
          
            یادداشتهای نادر ابراهیمی از سفرش به جبهه های جنگ در دوران دفاع مقدس. ابراهیم حاتمی کیا هم همسفر مرحوم ابراهیمی در این سفر بوده است. در کتاب بخشی وجود دارد که احتمال می دهم حاتمی کیا تحت تاثیر آن، سکانس اولیه ی روبرو شدن حاج کاظم و عباس را در آژانس شیشه ای نوشته است.
................                    ..................               ....................              ....................         .................

چندماه بعد در تهران، در یک خیابان یک طرفه ی پرگذر، من پیاده او سواره در دو جهت مخالف هم میرفتیم که ناگهان، در آنی، همدیگر را شناختیم. ماشین را، برق آسا، نگه داشت و پرید پایین. دویدم طرفش آنطور که عاشقی میدود به جانب عاشقی، و فریادم بلند شد: "صادقی! چکار میکنی؟ الآن هزارتا ماشین پشت سرت می ماند و راه بندان میشود و نصف شهر مثل ماهی زندهدر تابه به بیتابی می افتد و صدای بوق و دشنام به آسمان میرود" که خیلی راحت و خندان گفت: "عیب ندارد، نگران نباش! آنها که اهل بوق و دشنامند، چه بخواهی و چه نخواهی، همیشه ی خدا دستشان به بوق است و دهانشان اسیر دشنام؛ که اگر یک ذره محبت در دلهایشان بود و یک نقطه ی ایمان در قلبهایشان، به خاطر دو آشنای محب که از آن سوی جبهه به هم رسیده اند، بیا و ببین که چه میکردند
          
در شگفتی م
                در شگفتی می مانم از قدرت قلم مردی که گاه ما را به دل تاریخ می برد و مارا به تماشای نبرد قهرمانان ایران با دشمنان می نشاند ،  گاه از زبان فیلسوفی نرم ترین و لطیف ترین و گاه پیچیده ترین سخنان را می گوید،  به دل قومی در سرزمین های دور رفته و ریزترین آداب و رسوم و سخنان و اشعار فولکلور را سروده و جایی دیگر عاشقانه ترین سخنان بین عاشق و معشوق را می سراید و گاه به قدر یک پسر بچه کوچک شده و برای کودکانمان سخن می گوید و حال با جملات تا ابد قابل تامل ما را به سفری در دل جنگ می برد! آنجا که با شاگردش ابراهیم حاتمی کیا و کمال تبریزی و علی کلیج، خودجوش به خرمشهر، جزیره مجنون و دیگر جبهه های جنوب می رود تا با روحیات و خواسته های رزمندگان ایرانی همراه شود و شگفت زده و مبهوت به دنیای صمیمی و پر ازصفا و اخلاص آنان قدم گذارد. با سرود خوان جنگ یک سفرنامه نیست یک بیانیه بر ضد روشنفکری در دل جنگ است! او افکار روشنفکری (شبه روشنفکری) را در مقابل آرمان های رزمندگان ، حقیر و پست می شمارد و از زبونی و اختگی شبه روشنفکران شکایت می کند. او می رود تا از نزدیک شاهد جنگی باشد که از نگاه او این جنگ « یک نکتهٔ بسیار بنیادی از یاد رفته را به یاد همهٔ ما آورد، و آن اینکه ما ملتی ترسو، بزدل، تو سری خور، تریاکی، تسلیم و‌ بی حمیت نیستیم، و سپس این نکته را که ایمان و انگیزه، اسلحهٔ عظیم و خطیری ست برای تهی دستانه و غیرتمندانه جنگیدن و پیروز شدن »
کتاب با بخشی شاعرانه به پایان می رسد،  بخشی با عنوان یک روز وقتی جنگ تمام شد و نادر ابراهیمی یک پیش گویی دارد از آینده ی بعد از جنگ در سال شصت و پنج! 
او از بازگشت به خانه ای حرف می زندکه ویران است ولی زندگی در آن آغاز می شود با لبخند دختری و خانه ای که ساخته می شود به قدرت ایمان و فرزندانی که به دنیا خواهند آمد برای وطن ،  سفره هایی که باز می شود و دورش از دوستان شهید شان سخن می گویند درحالیکه چشم و دست و پایی ندارند و جنگ را تحلیل می کنند! بچه هایی که به دنیا می آیند تا مسجدها و مدرسه ها را پر کنند و عروسی کنند و اگر خاکمان باز هم در خطر باشد از جان خواهند گذشت. 
هر بخش با اشعار و نوای  آهنگران ، سرودخوان جنگ ، به پایان می رسد. 
با سرودخوان جنگ را بخوانید تا با نادر ابراهیمی در این سفر همراه شوید و چند روزی در بین خاکریزها و سنگرها با او همقدم باشید. 
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            «با سرودخوان جنگ در خطه نام و ننگ» ادای دین نادر ابراهیمی به رزمندگان دفاع مقدسی است که به تعبیر او مومنانه‌ترین، دلاورانه‌ترین، ایرانی‌ترین و سالم‌ترین جنگ تاریخ ایران ماست.

کتاب مجموعه ۲۱ یادداشت از سفر نادر ابراهیمی همراه با ابراهیم حاتمی کیا، کمال تبریزی به جبهه های جنوب است. ابراهیمی در این کتاب علاوه بر روایت رشادت و خلوص رزمندگان و دیده ها و شنیده هایش از جنگ، در بخش هایی از کتاب به نقد جدی و بدون تعارف جریان شبه روشنفکری دهه شست پرداخته است.

بخش هایی از کتاب:

پدر، امروز می‌گوید: خودتان را به آب و آتش بزنید. غصه‌ی لانه و باغ و بهار را نخورید. لانه باز ساخته خواهد شد، درخت باز کاشته خواهد شد؛ شرف، اما، اگر برود، در تاریخ ها می‌نویسند و وقتی نوشتند، با مرکبی می‌نویسند که خیلی سخت پاک می‌شود؛ با مرکب تجزیه، با مرکب معاهده گلستان و ترکمن چای... با مرکبی از خون سرداران و سربه داران... (از صفحه ۴۷ و ۴۸)

در فکرم که چرا نزد ایشان، هیچکس به قدر حسین (علیه السلام) عزیز نیست، و چرا خاطره‌ی شهادت حسین آن قدر زنده است که گویی هم امروز، صلات ظهر، تشنه‌ی تشنه، در همین جبهه یا آن جبهه، شهید شده است، و چرا تن برهنه اش را آن طور به چشم می بینند که گویی هم اینک، اینجا، بر خاک برهنه ی داغ افتاده است، و چرا هیچ کس هنوز هم، نیروی حسین را ندارد؛ نیروی پیش برنده، تغییر دهنده، اصلاح کننده، سازنده، به نبرد وادارنده، عاشق کننده و به نهایت افتخار رساننده اش را... باز شبی را در خیمه ی حسینیان زمان می‌گذرانیم چه گریه‌یی می‌کنند این جوان‌های نورسیده چه گریه‌یی می‌کنند...
خدای من! این‌ها از آقایشان حسین چه می‌خواهند؟ ‌(از صفحع ۸۷.۸۸)
          
            بر خلاف اکثر نادر ابراهیمی‌ خوان‌ها نادر را با این کتاب شروع کردم و وارد دنیایش شدم. سفر به جنگ از  دوربین نادر ادبیات ایران.
دنیای قشنگی بود با اینکه از جنگ گفته بود؛ اما زبان نادر شیرینش کرده بود.
بیشتر از اینکه این کتاب را روایتی از جنگ بدانم؛ آن را مجموعه یادداشت‌ها و تحلیل‌های نادر از جنگ و آنچه در جبهه‌ها به نظاره نشسته بود، می‌دانم.
چیزهایی که نادر را شیفته خودش کرده بود؛ خلوص رزمندگان، شجاعتشان، ایمان وصف ناپذیرشان و...
و چیزهایی که نادر قادر به سکوت در برابرشان نبود؛ کسانی که قصد داشتند پشت نقاب بزدلی، هویت دفاع مقدس را زیر سوال ببرند.
نادر در این کتاب گاهی به هم‌کیشان خودش شبه روشنفکران و روشنفکران تنه می‌زند و تفکراتشان را به باد نقد می‌گیرد. 
چهار امتیاز دادم برای کم بودنش.
بیشتر نیاز داشتم از این دنیا بنوشم. از جنگ و از روایت‌های نادر.
کتاب با شعرهای آهنگران ما را به جبهه‌ها می‌برد. انگار صدای آهنگران که می‌پیچد تن بوی خاک جبهه می‌گیرد و تصویر پوتین‌های گلی و پلاک‌های خونی قاب‌می‌شود جلوی چشممان.
"یک روز به جبهه باز خواهم گشت، هر چند شایسته‌ی آن نباشم و شبه روشنفکری رنجیده و زخم خورده باشم.
آنجا سرم را روی زانوی رزمنده‌ای خواهم گذاشت و خواهم پرسید: مگر این آقایتان حسین با شما چه کرده که اینسان..."
چه بگویم جانا که سخن از زبان ما می‌گویی؟!
براستی این حسین کیست که همه‌ی عالم دیوانه‌ی اوست؟


          
            درست در شبهایی که کتاب با سرودخوان جنگ در خطه‌ی نام و ننگ را می خواندم؛ صحبت‌های محمدجواد ظریف در باب تئوریزه کردن قرارداد گلستان و ترکمنچای سروصدا به پا کرد 
همین چند خط قلم نادر ابراهیمی بماند به یادگار که این چنین عاشق ایران بود:
" لانه، باز ساخته خواهد شد
درخت، باز کاشته خواهد شد
#شرف ، اما، اگر برود، در تاریخ‌ها می‌نویسند و وقتی نوشتند، با مرکّبی می‌نویسند که خیلی سخت پاک می‌شود: 
با مرکّب تجزیه
با مرکّب معاهده‌ی گلستان و ترکمنچای
با مرکّبی از خون سرداران و سربه‌داران"

#نادر_ابراهیمی در این کتاب بی‌نظیرش مرامنامه و عشقش به ایران را از دل مناطق عملیاتی جنوب و جزایر مجنون فریاد می‌زند از حسین(ع) می‌گوید، از بسیجی‌های پیر و نوجوان جبهه‌ها و از روشنفکرانی که به ملت پشت کرده اند:

"کاتیوشا! کاتیوشا! ترکمنچای را به یاد می‌آوری؟ گلستان را به یاد می‌آوری؟ اینک به همت غیرتمندان سجاده نشین خط شکنی همچون شهید همت که در خیبر به خاک وخون غلطیدند و شهید عباس کریمی که آواره و در به در شهید شد و هزاران چون همت و کریمی، کاری کن که حیثیت به مخاطره افتاده ما به ما بازگردد "

نادر جاهایی از سطور کتاب چنان به شبه روشنفکران می‌تازد که فراموش می کنی که این کتاب نادر است نه غربزدگی جلال!
          
            در کتاب با سرودخوان جنگ در خطه‌ی نام و ننگ با نادر ابراهیمی در سفرش در سال ١٣٦٥ به جبهه‌های دفاع مقدس همراه می‌شویم. مراد از سرودخوان که در نام کتاب به او اشاره استاد آهنگران، سرود‌خوان بزرگ جبهه‌هاست. در این سفر آهنگران و حاتمی‌کیا همراه نادر ابراهیمی هست. کتاب حال و هوایی ادبی -مثل اغلب نثرهای ابراهیمی - دارد. اغلب فصل‌ها با ابیاتی که آهنگران خوانده، خاتمه می یابد. 
این کتاب سفرنامه نیست. بلکه یادداشت‌های پراکنده‌، از مشاهداتش، آدم‌ها و شگفتی‌های رقم خورده به دست آنها است که با قلم گیرای نادر ابراهیمی روایت شده. البته این تنها موضوع کتاب نیست، نادر ابراهیمی در این کتاب، به روشن‌فکران هم دوره‌ی خودش که بی‌شباهت به به اصطلاح روشن‌فکران این روزهای ما نیستند می‌تازد و ادعاهای وطن‌پرستانه‌ی پوچ و خالی از عمل آنها را به چالش می‌کشد. 
ابراهیمی در این کتاب سراپا حسرت و حیرت است، حسرتِ آدم‌هایی در ظاهر ساده اما در باطن خالص و حیرتِ شگفتی‌هایی که به دست این آدم‌های ساده اما مخلص آفریده می‌شود. 
در این کتاب با وجه کمتر شناخته شده‌ی نادر ابراهیمی روبرو هستیم.
این کتاب توسط نشر روزبهان چاپ شده است.