زوربای یونانی

زوربای یونانی

زوربای یونانی

3.7
131 نفر |
48 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

18

خوانده‌ام

212

خواهم خواند

186

شابک
9789644871184
تعداد صفحات
442
تاریخ انتشار
1400/5/18

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
راوی یک روشنفکر جوان یونانی است که می خواهد برای مدتی کتابهایش را کنار بگذارد.و برای راه اندازی مجدد یک معدن زغال سنگ سفری به جزیره کرت می کند.درست قبل از مسافرت با مرد 65 ساله راز آمیزی آشنا می شود به نام آلکسیس زوربا که اورا قانع می کند که او را به عنوان سرکارگر معدن استخدام کند.آنها وقتی که به جزیره کرت می رسنددر هتل قراضه مادام هورتنس اتراق می کنند. که او یک فاحشه فرانسوی است و بعد از اتراق شروع به کار روی معدن می کنند.راوی نمی تواند بر وسوسه اش بر ای کار بر روی دستنوشته های ناتمامش در باره زندگی و اندیشه بودا خوداری کند.در طول ماههای بعد زوربا تاثیر بسیار عمیقی بر مرد می گذارد و معمولا او را ارباب خطاب می کند و راوی در پایان به درک تازه ای از زندگی و لذت های آن می رسدزوربای یونانی را بسیاری شاهکار نیکوس کازانتزاکیس نویسنده بزرگ یونان می دانند. نویسنده در اثر با خلق شخصیتی اپیکور گونه، ما را به سرزمین شادی، رقص و امید می برد. زوربا قلندری است که با شیوه خوشباشی خود جلوه های رنگین زندگی را در برابر ما جلوه گر می سازد، اما تنها این نیست، زوربا مفهوم انسانیت ناب است. آن جا که باید پا پیش گذارد و ایثار کند، ازبن جان چنین می کند، حتی عشق را دستاویزی برای تجلی انسانیت می سازد رمانی که در سطر سطرش روح سرزندگی، نشاط و انسانیت جریان دارد.
      

لیست‌های مرتبط به زوربای یونانی

نمایش همه
بهخوان

بهخوان

1403/2/18

صدسال تنهاییغرور و تعصب۱۹۸۴

کدام ترجمه؟ | پیشنهادهایی برای نمایشگاه

72 کتاب

در اهمیت ترجمهٔ خوب و پاکیزه همین بس که باری دو نفر از یک کتاب واحد صحبت می‌کردند و یکی از آشفتگی و چندپارگی متن می‌نالید و آن یکی قربان‌صدقهٔ پیوستگی و پیراستگی‌اش می‌رفت! و ما شنوندگان هم متحیر بودیم که قصه چیست! وقتی فهمیدیم دو تا ترجمهٔ مختلف را خوانده‌اند و آن دوتا ترجمه را کنار هم گذاشتیم و با هم قیاس کردیم، هم به این حق دادیم و هم به آن! ترجمهٔ بد می‌تواند یک اثر را از دایرهٔ خواندنی‌ها خارج کند و ترجمهٔ خوب می‌تواند بر ارزش آن بیافزاید. برای کتابخوانان بسیار پیش می‌آید که ندانند ترجمهٔ خوب یا بهتر هر کتاب مال کیست و کدام ناشر منتشرش کرده؟ در گروه‌های کتابخوانی روزی نیست که سؤال‌هایی مثل «دنیای سوفی کدوم ترجمه‌اش خوبه» یا «کدوم ترجمهٔ قمارباز رو‌ بخرم؟» پرسیده نشود. این شد که به فکر افتادیم ترجمه‌ یا ترجمه‌های بهتر کتاب‌های مشهور را فهرست کنیم. با این امید که به کار جویندگان و پرسندگان آید! قابل‌قبول و خوب بودن این ترجمه‌ها یا به عیار تجربه به دست آمده (یعنی برای خونهٔ خودمون هم از همین بردیم و راضی بودن!) یا از افواه اهل کتاب. ممکن است نظر شما متفاوت باشد که هم طبیعی است و هم گاه محصول تفاوت طبایع و سلایق. یکی زبان ادبی‌تر می‌پسندد و دیگری زبان خودمانی‌تر. یکی دوست دارد مترجم پانوشت‌های طولانی بزند و دلالت‌های فرامتنی و فرهنگی متن را شرح دهد و دیگری دلش نمی‌خواهد هیچ پانوشت و توضیحی -هرچند مفید- در خواندنش وقفه و سکته افکند. نکتهٔ بسیار مهم: مهم است که ترجمهٔ توصیه‌شده را از ناشر توصیه‌شده و معتبر بخریم. ناشران بازاری چون خاطرجمعند که دزیره و قلعهٔ حیوانات و صدسال تنهایی «حتماً» و «همیشه» می‌فروشد، با خیال راحت از روی ترجمهٔ معتبر رونویسی و جای چهارتا فعل و فاعل را عوض و کتاب را چاپ می‌کنند و بی آن که هزینه‌ای برای حق‌التألیف، حق‌الترجمه، صفحه‌آرایی و طراحی جلد پرداخته باشند، سود تضمین‌شده‌ای می‌برند که ناشر معتبر باید سال‌ها زحمت بکشد تا کسری از آن نصیبش شود. آیا بشود و آیا نشود؟ نکات قابل‌عرض: از بعضی کتاب‌ها چند ترجمه پیشنهاد شده که همگی نمرهٔ قبولی می‌گیرند و قابل‌توصیه‌اند. در انتهای فهرست، نسخه‌های مقبول چندتا از مهم‌ترین آثار کلاسیک فارسی هم آمده است. کتاب‌هایی که همه می‌شناسند اما کمتر کسی می‌داند نسخهٔ کدام ناشر را بخرد و به کتابخانه‌اش اضافه کند.

203

حماسه گیلگمشافسانه های جهان باستان "ایلیاد و ادیسه"ماهاباراتا

۱۰۰ کتاب برتر جهان؟!.(بعضی هاش هم در ایران نیست)

88 کتاب

بین‌النهرین ۱۸۰۰ ق. م حماسه گیلگمش. یونان ۷۰۰ ق. م ایلیاد و ادیسه . هومر هند ۵۰۰ ق. م مهاباراتا یونان ۴۳۱ ق. م مده آ. ائوریپیدس یونان ۴۲۸ ق. م ادیپ شهریار . سوفکلس فلسطین ۴۰۰ ق. م کتاب ایوب ایران ۴۰۰ ق. م هزار و یکشب هند ۳۰۰ ق. رامایانا . والمیکی ایتالیا ۲۹–۱۹ ق. انئید . ویرژیل ایتالیا ۱۰ ق. م-۱۹ دگردیسی‌ها . اوید هند ۲۰۰ شکونتلا . کالیداس ژاپن ۱۰۰۰ افسانه گنجی موراساکی شیکیبو ایران ۱۲۰۰ بوستان سعدی ایران ۱۲۶۰ مثنوی معنوی مولوی ایسلند ۱۳۰۰ سرگذشت نیال ایتالیا ۱۳۰۸–۱۳۲۱ کمدی الهی . دانته آلیگیری ایتالیا ۱۳۴۸ دکامرون . جووانی بوکاچو انگلیس ۱۳۷۲ حکایت‌های کنتربری جفری چاسر فرانسه ۱۵۳۲ گارگانتوا و پانتاگروئل فرانسوا رابله فرانسه ۱۵۹۲ مقالات میشل دو مونتنی انگلیس ۱۵۹۹–۱۶۰۳ هملت ویلیام شکسپیر انگلیس ۱۶۰۳ اتلو ویلیام شکسپیر انگلیس ۱۶۰۵ لیرشاه ویلیام شکسپیر اسپانیا ۱۶۰۵ دن کیشوت میگوئل سروانتس ایرلند ۱۷۲۶ سفرهای گالیور جوناتان سویفت ایرلند ۱۷۶۰–۱۷۶۷ زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی لارنس استرن فرانسه ۱۷۷۱–۱۷۷۸ ژاک قضا و قدری و اربابش دنیس دیدرو انگلیس ۱۸۱۳ غرور و تعصب جین اوستین آلمان ۱۸۲۸ فاوست یوهان ولفگانگ فون گوته ایتالیا ۱۷۹۸–۱۸۳۷ مجموعهٔ اشعار گیاکومو لئوپاردی فرانسه ۱۸۳۰ سرخ و سیاه استاندال فرانسه ۱۸۳۵ بابا گوریو انوره دو بالزاک دانمارک ۱۸۰۵–۱۸۷۵ داستان‌ها و قصه‌ها هانس کریستیان آندرسن روسیه ۱۸۴۲ نفوس مرده نیکلای گوگول آمریکا ۱۸۰۹–۱۸۴۹ مجموعه داستانها ادگار آلن پو انگلیس ۱۸۴۷ بلندی‌های بادگیر‌ امیلی برونته آمریکا ۱۸۵۱ موبی‌دیک هرمان ملویل آمریکا ۱۸۵۵ برگ‌های علف والت ویتمن فرانسه ۱۸۵۷ مادام بواری گوستاو فلوبر انگلیس ۱۸۶۰ آرزوهای بزرگ چارلز دیکنز انگلیس ۱۸۷۱–۱۸۷۷ میدل مارچ جورج الیوت فرانسه ۱۸۲۱–۸۰ تربیت احساسات گوستاو فلوبر روسیه ۱۸۶۶ جنایت و مکافات فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۶۹ ابله فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۷۲ شیاطین (جن زدگان) فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۸۰ برادران کارامازوف فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۶۹ جنگ و صلح لی یف نیکالاوریج تولستوی روسیه ۱۸۷۷ آنا کارنینا لی یف نیکالاوریج تولستوی روسیه ۱۸۸۶ مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالاوریج تولستوی نروژ ۱۸۷۹ خانه عروسک هنریک ایبسن آمریکا ۱۸۸۴ ماجراهای هاکلبری فین مارک توین نروژ ۱۸۹۰ گرسنه کنوت هامسون آلمان ۱۹۰۱ بودنبروک‌ها توماس مان انگلیس ۱۹۰۴ نوسترومو جوزف کنراد روسیه ۱۸۶۰–۱۹۰۴ مجموعه داستان‌ها آنتون پاولوویچ چخوف ایتالیا ۱۹۲۳ وجدان زنو ایتالو اسوو فرانسه ۱۹۱۳–۱۹۲۷ در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست آلمان ۱۹۲۴ کوه جادو توماس مان آلمان ۱۹۲۹ برلین، میدان الکساندر آلفرد دوبلین اتریش ۱۹۳۰–۴۳ مرد بدون خاصیت روبرت موزیل چین ۱۹۱۸ دفتر خاطرات مرد دیوانه لو خوان ایرلند ۱۹۲۲ اولیس جیمز جویس انگلیس ۱۹۲۷ به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف انگلیس ۱۹۲۵ خانم دالوی ویرجینیا وولف آلمان ۱۹۲۳ محاکمه (رمان) فرانتس کافکا آلمان ۱۹۲۴ قصر فرانتس کافکا آلمان ۱۹۲۴ مجموعه داستانهای کافکا فرانتس کافکا یونان ۱۹۴۶ زوربای یونانی نیکوس کازانتزاکیس انگلیس ۱۸۸۵–۱۹۳۰ پسران و عشاق دی. اچ. لارنس پرتغال ۱۹۱۳–۳۴ کتاب دلواپسی فرناندو پسوآ فرانسه ۱۹۳۲ سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین آمریکا ۱۹۲۹ خشم و هیاهو ویلیام فاکنر آمریکا ۱۹۳۶ ابشالوم، ابشالوم ویلیام فاکنر آمریکا ۱۹۲۹ وداع با اسلحه ارنست همینگوی اسپانیا ۱۹۲۸ قصیده‌های کولی‌ها فدریکو گارسیا لورکا آمریکا ۱۹۵۲ پیرمرد و دریا ارنست همینگوی ژاپن ۱۹۴۸ صدایی از کوهستان یاسوناری کاواباتا روسیه ۱۹۵۵ لولیتا ولادیمیر ناباکوف آرژانتین ۱۹۵۱ هزارتوهای بورخس خورخه لوئیس بورخس ایسلند ۱۹۰۲–۱۹۹۸ مردم مستقل هالدور لاکسنس فرانسه ۱۹۰۳–۱۹۸۷ خاطرات آدرین مارگریت یورسنار ایرلند ۱۹۵۱–۵۵ مولی، مالون می‌میرد، بی‌نام ساموئل بکت سوئد ۱۹۰۷–۲۰۰۲ پی‌پی جوراب‌بلنده آسترید لیندگرن برزیل ۱۹۵۶ شیطان در راه گویمارس روزا الجزایر ۱۹۴۲ بیگانه آلبر کامو آمریکا ۱۹۰۸ مرد نامریی رالف الیسون مکزیک ۱۹۱۸–۱۹۸۶ پدرو پارامو خوان رولفو رومانی ۱۹۲۰ - ? اشعار پل سلان نیجریه ۱۹۵۸ همه چیز فرو می‌پاشد چینوآ آچه‌به مصر ۱۹۸۰ بچه‌های محله ما نجیب محفوظ آلمان ۱۹۵۹ طبل حلبی گونتر گراس انگلیس ۱۹۶۲ دفترچه طلایی دوریس لسینگ سودان ۱۹۶۶ موسم هجرت به شمال طیب صالح کلمبیا ۱۹۶۷ صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز ایتالیا ۱۹۷۹ تاریخ(مورانته) الزا مورانته هند ۱۹۸۰ بچه‌های نیمه‌شب سلمان رشدی کلمبیا ۱۹۸۵ عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز آمریکا ۱۹۸۷ دلبند تونی موریسون پرتغال ۱۹۹۵ کوری (رمان) ژوزه ساراماگو

15

یادداشت‌ها

          * من بعدازظهرها تفریحم این بود که دستم را از ماسه نرم و کمرنگ ساحل پر می‌کردم و به هنگامی که ماسه گرم و نرم از لای انگشتان من فرو می‌لغزید احساس لذت می‌نمودم. دست به منزله ساعت شنی است که حیات ما از لای آن فرو می‌لغزد و نابود می‌شود. عمر می‌گذشت، و من به دریا نگاه می‌کردم، صدای زوربا را می‌شنیدم و حس می‌کردم، صدای زوربا را می‌شنیدم و حس می‌کردم که از خوشحالی شقیقه‌هایم در حال ترکیدن است.
* براستی آن ساعت‌ها که باران ریز می‌بارد چه اندوه شهوت‌آلودی در آدمی ایجاد می‌کند! همه خاطره‌های تلخ که در اعماق قلب آدمی نهفته است - مانند فراق یاران، لبخندهای محو شده زنان، امیدهایی که همچون پروانه‌های بال‌ریخته که از آن‌ها فقط کرمی مانده‌است و بر برگ دل من نشسته تا آن را بجود. -
* کاش می‌شد فهمید ارباب، که سنگ‌ها و گل‌ها و باران چه می‌گویند! شاید که صدا می‌زنند، شاید که ما را صدا می‌زنند و ما نمی‌شنویم. پس گوش آدم‌ها کی باز خواهد شد؟ کی چشم‌های ما برای دیدن باز خواهند شد؟ کی بازوان خود را خواهیم گشود تا همه یعنی سنگ‌ها و گل‌ها و باران و آدمیان را در آغوش بکشیم؟
* همهٔ آدم‌ها جنون خاص خود را دارند، و اما بزرگترین جنون به عقیده من آن است که آدم جنون نداشته باشد.
* زندگی حتی برای آن‌هایی هم که خوشبخت‌اند سخت است.
* این جمله مارکوس اوره‌لیوس که گفته بود: گردش ستارگان را بنگر، گویی تو نیز با آن‌ها در گردشی... قلب مرا سرشار از وزن و آهنگ می‌کرد.
* ‫هوس کردم که سر پاکت را نگشوده آن را پاره کنم. وقتی می‌دانم در آن چه نوشته‌است دیگر چرا بخوانمش؟ لیکن دریغا که ما هنوز به روح خود اطمینان نداریم.‬
        

12

          زوربا، حکمت و نکبت!
زوربای یونانی شخصیتی است که هم عاشق اش می شوید و هم نفرت او را به دل می گیرید! احتمالا خانم ها «زن ستیز»اش بدانند و آقایان «سرخوش بامرام». من هرچه  خواستم از زوربا متنفر نشوم و بازی هایش را توجیه کنم دیدم توهین به شان بهلول است! بهلول در سرخوشی ها و سرگشتگی هایش «حکمت» داشت، هدف داشت،مرام و معرفت داشت...«قدر» می دانست.
بهترین توجیه و‌قرائتی که می توانم داشته باشم این است که نویسنده با قرار دادن زوربا مقابل شخصیت«ارباب» که فردی نکته سنج، محاسبه گر و اهل کتاب است، سعی در تعدیل شخصیت او و چشاندن طعم لذیذزندگی به اوست. می خواهم در منطق زوربا صرفا بازگشت به حواس،توجه به زیبایی های دنیا، اگزیست موثر و تناسب جسم و روح، این گمشده ی مکاتب فکری را بیابم اما با عرض معذرت خوی حیوانی بشر، خوک صفتی شهوت ران او، خودخواهی به معنای واقعی کلمه و فرد گرایی در پس غیر دوستی را یافتم.
دریغ اگر کسی از اینها با هر توجیهی بخواهد «معنا» بیابد و با تلون توجیه او را وارسته کند.

عادت به بد گویی و منفی نگری مطلق ندارم لذا  ذکر نکاتی چند خالی از انصاف نیست:
توصیفات کتاب اکسیرگونه است، مدهوش می کند و اساطیر یونان را نه در زمان که در جغرافیای روستا به تصویر می کشد.
این کتاب و مباحث جهان شناختی اش مقالی می طلبد و این مختصر مجالی نمی دهد.
پ۱: پیشنهاد می کنم مقدمه ی مترجم در پایان کتاب خوانده شود.
قسمتی از متن کتاب:
«_زوربا، تو خیال می کنی یک سندباد بحری هیولا هستی و‌زیاد هم لاف می زنی، چون در دنیا زیاد گشته ای. ولی تو بدبخت هیچ چیزی ندیده ای! هیچ چیز،هیچ چیز! تازه من هم یکی هستم مثل تو. دنیا بسیار وسیع تر از آن است که ما تصور می کنیم.
ما سفرها می کنیم و خشکی ها و دریاها را درمی نوردیم و با این وصف هنوز نوک دماغمان را از آستانه خانه مان آنسوتر نبرده ایم.»
        

11

          راستش نفهمیدم چرا معروف شده؟ بیشتر حس میکردم نویسنده دست و پا می‌زند به خواننده بقبولاند که عذاب وجدان ناشی از بی‌تعهدی ( چه دینی چه انسانی) را کنار بگذارد و هرجور که دوست دارد زندگی کند. حالا اگر این دست و پا زدن را نمی‌دیدم و با داستانی پخته و شخصیت‌پردازی و دیالوگ‌هایی قوی مواجه بودم، کار به نوع نگاه نویسنده نداشتم و از کتاب لذت هم می‌بردم. ولی در این کتاب دیالوگ‌های طولانی زوربا و نداشتن قصه‌ای جذاب به ذهنم شعاری بودن و غیرهنری بودن کار را متبادر می‌کرد. چندباری وسوسه شدم نیمه‌تمام رهایش کنم ولی باز خواندم تا بفرستمش در قفسه‌ی کتابهای خوانده شده. البته دیگر نمی‌خوانمش و به کسی هم پیشنهادش  نمی‌دهم. تنها مزیتش این بود که یکی از خوره‌های جانم کم شد. دیگر کسی درونم نهیب نخواهد زد که زوربای یونانی را هم نخوانده‌ای هنوز.
نمی‌شود از ترجمه نگویم. نمی‌دانم علتش چیست و البته اهمیتی هم برای من خواننده‌ی عصر حاضر ندارد ولی ترجمه‌ی کتابی و عصاقورت‌داده‌ی کتاب -از آنها که به‌جای《 او》 می‌گوید 《وی》- خیلی خیلی بد بود و تاثیر زیادی در نظرم راجع به این کتاب داشت.
این یک و نیم ستاره هم برای زحمت چیدن آن همه کلمه کنار هم دادم که سوای هنری بودن یا نبودن به خودی خود کار سختی است.
        

5

          دست های تو را گرفتم، با آنکه نبودی.
و گرم شدم، با آنکه نیستی.
لعنت به خیال با بال های شکسته اش...
_
سلام و درود.
_
کتاب زوربای یونانی اثر کازانتزاکیس، ترجمه جناب قاضی.
کتاب، تقابل 2 انسان که دارای دو فلسفه دو جهان‌بینی و دو نگاه متفاوت به زندگی دارند. یکی آلکسیس زوربا فردی خوشگذران، شاد، ابن الوقت و معتقد به امر لذت است و هر کاری را برای رسیدن به این هدف مجاز می داند. هیچ وقت دچار تکرار نمی شود و هر روز همه چیز را انگار بار اول است که می بیند و سر ذوق می آید. جسور و بی پرواست.
دیگری، راوی یا همان ارباب، فردی است کتاب خوان که تعالیم بودا را دنبال می کند، دانته می خواند، درگیر مبارزه با نفس خود است، ولی در دل به فلسفه ی زوربا معتقد است و راه و روش زوربا را صحیح می‌داند.
زوربا فردی است بی سواد ولی دنیادیده که قدم به قدم اربابش را به تکامل نزدیک و چشمش را به حقیقت باز می کند(که همانا دنیا فانی، پوچ و بی ارزش است)
کتاب فارغ از ساختار روایی، بیشتر در بند محتوا و معناست و می خواهد بگوید: ( غلام همت آنم که زیر چرخ کبود...... ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است)
کازانتزاکیس در سال هزارو نهصدو پنجاه وهفت در سن 74 سالگی با یک رای کمتر نسبت به آلبر کامو جایزه ی نوبل را از دست داد.
بریده ای از کتاب: 
زوربا با دهان باز به آسمان نگریست، گویی اولین بار است که آسمان را نظاره می کند. زمزمه کنان پرسید:
آن بالا چه خبر است و چه حوادثی روی می دهند؟! 
ارباب، می توانی بگویی معنای تمام این کارها چیست؟ 
این همه چرخ ها را کدام دست می چرخاند؟ و برای چه؟ 
چرا مردم باید بمیرند؟ 
خجالت زده گفتم: نمی دانم. 
زوربا که چشمانش از تعجب گرد شده بود گفت: پس آن همه کتابهای لعنتی که خوانده ای به چه دردمیخورد؟ 
چرا اصلا آنها را می خوانی؟ اگر کتاب‌ها جواب این مسائل را به تو نمی دهند پس چه به تو می آموزند؟ 
گفتم: آنها درباره ی رنج و سرگشتگی و حیرت انسانی گفتگو می کنند که نمی تواند به سئوالی که هم اکنون تو کردی پاسخ بدهد. 
_
عشق بسی نیرومندتر از مرگ است. 
_
همه ی آدم ها جنون خاص خود را دارند، و اما بزرگترین جنون به عقیده ی من آن است که آدم جنون نداشته باشد. 
خوشحالم از این که این کتاب را خوانده ام. 
با مهر.
        

38

سامان

سامان

دیروز

          زوربای یونانی تقابل دو سبک زندگی است. سبک زندگی عقل گرای ارباب و غریزه محور زوربا. قبل از خوندن کتاب زیاد دیده بودم که خیلیها عاشق شخصیت زوربا شدند. مقدمه مترجم کتاب هم کلی از شخصیت زوربا تعریف کرده بود و خودش رو زوربای ایرانی میدونست. البته من شخصا افتخار میکنم که به هیچ وجه از شخصیت زوربا خوشم نیومد و در ادامه سعی میکنم علل این مساله رو بگم. 
داستان، اتفاق محور نیست و بالا پایین خاصی نداره، بیشتر دیالوگ محوره. با این قضیه ابدا مشکلی ندارم. اما چند نکته بود که به نظرم حایز اهمیته. اول اینکه وقتی این دو با هم آشنا شدند از همون اول کار تا انتها، ارباب مدام تحت تاثیر زوربا قرار گرفت. اگر قرار بر تاثیرپذیری هم بود، بهتر بود بعد از مدتی این اتفاق بیفته تا باور پذیرتر باشه نه اینکه از همون اول کار، انگار ارباب منتظر بود تا تحت تاثیر یکی قرار بگیره. 
یک نظریه ایست که میگه در لحظه زندگی کنیم و از لحظات زندگی بدون فکر به آینده و گذشته، لذت ببریم، چیزی که زوربا  سعی در تبیین اون داشت،میشه گفت یه جور زندگی خیام وار. 
به نظرم این مساله نباید با آسیب رساندن به بقیه باشه، ما وقتی در جامعه زندگی میکنیم، حتما یک سری مسئولیت ها و بایدها و نبایدها داریم. شخصیت زوربا خودش رو مرکز ثقل می‌دید و به هیچ چیز متعهد نبود. ذره ای اخلاق گرایی در شخصیت او دیده نشد. به شدت شخصیتی ضد زن داشت. دیدگاهش به زن مثل دستمال کاغذی بود که پس از یک بار استفاده باید اون رو دور انداخت و دستمال دیگری برداشت. خدا و شیطان برای زوربا یکی بود و تفاوتی بینشون قائل نبود. برای من زوربا یکی از مزخرف ترین، لمپن ترین و بیخودترین شخصیتهایی بود که تا به امروز در ادبیات خوندم. دیدگاه های زوربا نسبت به خدا و زن به هیچ وجه چیزی نبود که موافقت من رو با خودش جلب کنه و از نظر من این طرز فکر به غایت مبتذل و حقیره. 
جملات فیلسوفانه ای که به زبون میاورد، گاهی به قدری تصنعی بود که اصلا به این شخصیت نمیخورد و انگار به زور نویسنده میخواسته چهار تا جمله به این شخصیت بچسبونه. 
کلام آخر: آیا واقعا میشه  بدون توجه به آینده و گذشته زندگی کرد؟ درسته این مساله شاید ایده آل باشه ولی این ایده آل زیبا، آیا تحقق پذیر و دست یافتنی هم هست؟ خوب نظرات متفاوته، من معتقدم خیر. ما نهایتا میتونیم اثرات گذشته و دغدغه های آینده رو کنترل کنیم ولی محو شدنی نیستند. این مدل زندگی بیشتر مثل کتب زرد روانشناسی است، راه حل هایی که مثل «رویا فروشی» میمونه و من از رویا فروشی بیزارم. تلخی زندگی واقعی رو به رویای دست نیافتنی که حتی شیرین باشه ترجیح میدم. 
ترجمه؟ معلومه وقتی آقای قاضی مترجم باشه، عالیه.
        

0