مانا

مانا

@Mana.mondial

10 دنبال شده

7 دنبال کننده

            من با چیزی زنده ام که دیگران از آن می میرند
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
مانا

مانا

7 روز پیش

        مهم ترین حرف هام در مورد کتاب رو نمی زنم، سانسور می کنم، این از این! هرچی هم ریویو دیدم، انگار هیچ کس مثل من به کتاب نگاه نکرده، یا اگر هم شبیه من فکر کرده، لابد مثل من داره خودشو سانسور می کنه.
من به نویسنده حق دادم که انقدر تاریک فکر کنه و بدبین باشه، بالاخره طرف داره تو روسیه ی صد و چند سال قبل زندگی می کنه، ولی خب، ترجیح می دم عاشق این نویسنده نشم و دیر به دیر ازش بخونم، چون من انقدر تاریک و بدبین نیستم.
در مورد خود کتاب، می خواستم بهش نمره ی چهار بدم از پنج، به خاطر اینکه با نویسنده هم عقیده نبودم و به نظرم مثل باقی نویسنده های روس، این یکی هم "سنتی" فکر می کرد. ولی چهار، پنج صفحه ی آخر نمره رو پنج کرد! چون شگفت زده شدم و مطلقا انتظار چنین پایانی رو نداشتم
کتاب رو تو یه روز تموم کردم و به واسطه ی کتاب، خودم رو با چایکوفسکی آشنا کردم و دو قطعا ازش گوش دادم که دلچسب بودن کتاب رو به حد اعلی رسوند، به خصوص کنسرت ویولونش در گام دی ماژور، اوپوس 35
من یه تایمی باید روسیه زندگی کنم، ترجیحا یک سال، شاید سن پترزبورگ، و با مردم روسیه زندگی کنم، و حالا یا قبلش، یا همون جا، روسی رو یاد بگیرم. این کتاب خیلی بهم هوس انداخت روسی رو شروع کنم. ولی خب فعلا همان فرانسوی و ایتالیایی باید عمیق تر بشن. پس کتاب بعدیم، احتمالا از الساندرو باریکوئه تا حین خوندن کتاب هوس نکنم زبان جدید شروع کنم.
      

26

مانا

مانا

1403/6/16

        "شاید می ترسیدم اگر واقعا کسی را دوست داشته باشم و وابسته اش بشوم، یک روز یکهو بی هیچ توضیحی غیبش بزند و تنها بمانم"
کاش می تونستم بهش 6 بدم. نه که بهترین کتابی باشه که تو زندگیم خوندم، بیشتر چون خود زندگیم بود! نمی دونستم من دارم کتاب رو می خونم یا اینکه کتاب داره منو می خونه. من خود سوکورو بودم، وقتی که عزیزی رو از دست دادم، با از دست دادن به مردن فکر کردم، پوست انداختم، ولی باز ته ذهنم نتونستم داستانو حل کنم، هنوزم حل نشده، هنوزم اذیت می شم. دلم می گیره از اینکه مسیرها از هم جدا می شه، از اینکه دوستات یه جایی می رن دنبال زندگی خودشون، مگه تو زندگی شون نیستی که وقتی برن "دنبال زندگی خودشون" تورو فراموش می کنن؟! الان دیگه تونستم با تنهایی کنار بیام، حتی یاد گرفتم ازش لذت ببرم و خیلی وقتا اصلا ترجیحش می دم به بودن در جمع. ولی خب، به چه قیمتی پوست انداختم؟ به قیمت زخمی که خوب شده ولی جاش مونده؟ به قیمت از دست رفتن رابطه هایی که بر اساس منافع نبود؟ به قیمت رفتن دوستی که خود خود تو بود؟ کسی که تو دوستش داشتی و فکر می کرد باید ناگویا رو ترک کنه چون "زندگی"، "آینده" و "موفقیت" یه جای دیگه اس؟ اونی که فکر می کرد "جدایی" و "فراموشی" بخشی از زندگیه و باید پذیرفتش؟ من توی زندگی عادی خیلی رنگ دارم! ولی خیلی با سوکورو تازاکی بی رنگ همزاد پنداری کردم و خیلی به "بادوم" و "لیمو" فکر کردم
قطعات موسیقی که تو کتاب معرفی شدن رو دوست داشتم. یک فصل می خوندم و می رفتم یکی از قطعه ها رو گوش می دادم، با چشم های بسته یا خیره به یه نقطه و بر می گشتم سراغ فصل بعدی.
من معمولا از توصیف ها بدم می آد و خیلی وقتا شده که به توصیف که می رسه کل پاراگراف رو نخونده رد می کنم. ولی توصیف های موراکامی رو دوست داشتم. خیلی خوب توصیف می کنه و تشبیه هایی که می کنه برام قابل لمس و جذاب بود.
سانسورهای کتاب خیلی روی مخم بود و اگر بر می گشتم به اول، کتاب به انگلیسی می خوندم. به خصوص اون تیکه ای که رفت سمت اعتقادات و خدا. می خواستم بدونم چی می خواد بگه که به لطف سانسورچی نفهمیدم :)
من دو بار طرد شدم بدون اینکه دلیلی بشنوم. تو یه دونه اش، تا نیم ساعت قبلش نمی دونستم اصلا مشکلی وجود داره و همه چی گل و بلبل بود. تو نمونه ی دوم هم، شب تولد طرف رفتیم کنسرت علی رضا قربانی، بهترین شب سال برام من و اون بود و بعد از اون غیب شد طرف، بدون اینکه هیچی بگه. بذارین یه چی بهتون بگم. اگه می خواین کسی رو طرد کنین، آدم باشین و بهش بگین دلیلش چیه. طرف اینطور راحت تر کنار می آد. ولی وقتی بدون حرف زدن ول کنین برین و حتی جواب طرفو ندیدن، اون بدبخت چند ماه یا حتی چند سال توی اون شوک می مونه و از اون بدتر، دیگه سال به سال به آدمای کمتری اعتماد می کنه. پس ...
ب
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
۶ سپتامبر ۲۰۲۴
      

28

مانا

مانا

1403/5/31

        عباس معروفی رو باید وقتی بخونی که غم داری. وقتی می خوای سوگواری کنی بابت کسی که دیگه نیست. من این کتاب رو با آگاهی نسبت به این موضوع شروع کردم و لذت هم بردم. هم گریه کردم، هم به یاد اون عزیز از دست رفته افتادم و خلاصه که یک روز تمام با خودم و دنیای معروفی تنهای تنها  سر کردم و چقدر راضی ام از حس خوب اون روز. یه جاهایی یاد "سال بلوا" افتادم و یه جاهایی یاد "آخرین انار دنیا" و فصل آخر هم یاد اورهان در "سمفونی مردگان" بهترین کتاب معروفی . باقی متن هم خطاب من به"بادام"، می نویسم که اگه کتاب رو گم کردم یا هرچی، این تیکه بمونه: نام تمام زنده ها بادام است. برای تو که رفتی نمی شه کاری کرد. ولی برای خیلی های دیگه می شه. ولی خب، دیگه به اون ها دل نمی بندم. فقط براشون کار می کنم، که آرتیست بشن، گیتار بزنن، آواز بخونن، سفر برن، "قرابت" پیدا کنن با چیزی که دوست دارن! قضاوت نشن به خاطر چهره شون یا چشم های بادومی شون. تو رفتی! ولی خیلی ها هستن که مثل تو دلشون شکسته. برای تو که رفتی نمی شه کاری کرد. ولی یاد تو بذری می شه که من می کارم. اون قدر که یک باغ بادام بزرگ بسازم. باغی که باهاش تورو نامیرا کنم! جادوانه و ابدی ... 
مانا
سی مرداد 1403
بیست آگوست 2024
      

4

مانا

مانا

1403/4/20

        روی هم رفته کتاب متوسطیه. ولی خب ممکنه به ملت معرفیش کنم. به بعضی آدما. ولی خب حرفی که می خواد بزنه رو قبلا زوربای یونانی خیلی بهتر و خفن تر به من زده بود. واس همین خیلی جاها حوصله ام سر رفت. دگ هی تکرار و تکرار یه ایده، بسه دگ حاجی. مثل ملت عشقه شاید.  یه حرفای قشنگی توش هست، ولی خب در عین حال آبکیه. من اول کتاب نوشته بودم ک فلان می کنم و بهمان. کتاب رو که تموم کردم، نه فلان کردم و نه بهمان. آدمی که اول کتاب فکر می کردم تا ابد باهاشم و باهامه دیگه رفته (بادوم)، و آدمی که ازش متنفر بودم و ازم متنفر بود، شده آینده ام (لیمو) ! اونم طی یک سال و نیمی که من خوندن کتاب رو لفت دادم. دنیای عجیبیه، نه؟ واسه همینه که باید زوربا بود. واسه همینه که نباید سخت گرفت، باید سفرو رفت، ژاپنی رو خوند، غرق گیم شد، با تمام وجود همبرگرهایی که امیرحسین درست می کنه و گاز زد و کیف کرد از این لذتی که ممکنه فردا تکرار نشه. گور بابای اخبار، سیاست، حزب، حق و باطل. خود زندگی رو دریاب. بدون توجه به نویزها، بدون توجه به عوام. چون امروز آخرین روز زندگیته و فردایی برای کشف و لمس و مزه کردن نیست. 
۲۰ تیر ۱۴۰۳ - ۱۰ جولای ۲۰۲۴
      

0

مانا

مانا

1403/4/16

        من کلا ناداستان رو دوست دارم. این کتاب هم برام جالب بود. دیدگاه من با اکثر نویسنده های کتاب نمی خوند. مثلا اون ها اهل نوستالژی ان و من دیگه نیستم، اون ها خیلی تو حسرت غرق شدن و من نه. ولی خب، با این حال اکثر بخش های کتاب رو دوست داشتم. هرچند میهن پرستی یه سری برام جذاب نبود، یا مثلا دو سه تا از متن ها اصلا ارزش خوندن نداشت، ولی خب روی هم رفته از خوندن کتاب راضی‌ ام. چون یه نویسنده حرف جدید برام داشت و خوندن متن چنتا نویسنده هم بهم چسبید. به یادگیری عربی فکر کردم، به سفر به مصر و لبنان، به اینکه وقت مهاجرت پل های پشت سرم رو خراب نکنم و سالی یه بار هم شده برگردم خونواده و عزیزانم رو ببینم، حتی اگه خیلی جاها برام آزاردهنده است اخلاق و رفتارشون. فکر کردم به اینکه احساس گناه رو از زندگیم خط بزنم، برم عبری یاد بگیرم، یه تایمی رو با فلسطینی ها و اسرائیلی ها بگذرونم، نفرت رو خط بزنم و بسازم، لبنان رو، یا حتی هندی رو که اینجا حتی حرفی هم ازش نبوده!این کتاب کلیییییی ایده بهم داد واسه ویدیو ساختن. ۱۷ تیر ۱۴۰۳، ۶ جولای ۲۰۲۴ . تامام
      

19

مانا

مانا

1403/1/20

        کتاب برای من معمولی بود. درسته که یه جاهایی از کتاب رو دوست داشتم، ولی یه جاهایی هم واقعا برام خسته کننده و نه چندان جذاب بود. البته نظر من سوگیرانه اس چون من عاشق ژاپن و فرهنگش هستم و کتاب خیلی چیز جدید و جذابی برای ارائه به من نداشت چون قبلا ساعت ها در مورد ژاپن ویدیو و مستند دیدم. اینه که شاید شمایی که کمتر از ژاپن می دونی از کتاب خوشت بیاد. به نظرم مطالب و محتواهای خیلی جذاب تری در مورد ژاپن هست که البته همه به زبان انگلیسی هستن و هنوز منبع فارسی (نوشتاری، شنیداری، دیداری:) ندیدم که به کیفیت و جذابیت اون ها باشه. من یک ماه دیگه سی ساله می شم و تصمیم گرفتم درست مثل این دو سال اخیر که از بیست و هشت سال قبلش بیشتر زندگی کردم، سی تا چهل رو زندگی کنم. یعنی سفر زیاد برم، کتاب زیاد بخونم، ساز یاد بگیرم و باقی هنرها رو هم امتحان کنم. چندتا زبان به فرانسوی و انگلیسی که بلدم اضافه کنم و قطعا ژاپن رو هم از نزدیک ببینم. این ها رو نگفتم که پز داده باشم! گفتم که تو چهل سالگی که اتفاقی این متن رو خوندم حس خوب بگیریم که دیدی چقدر از داشته های الانت تو سی سالگی آرزو بود؟
بیست فروردین هزار و چهارصد و سه - هشت آوریل دو هزار و بیست و چهار
مانا
      

2

باشگاه‌ها

🎭 هامارتیا 🎭

279 عضو

ستوان آینیشمور

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

          مهم ترین حرف هام در مورد کتاب رو نمی زنم، سانسور می کنم، این از این! هرچی هم ریویو دیدم، انگار هیچ کس مثل من به کتاب نگاه نکرده، یا اگر هم شبیه من فکر کرده، لابد مثل من داره خودشو سانسور می کنه.
من به نویسنده حق دادم که انقدر تاریک فکر کنه و بدبین باشه، بالاخره طرف داره تو روسیه ی صد و چند سال قبل زندگی می کنه، ولی خب، ترجیح می دم عاشق این نویسنده نشم و دیر به دیر ازش بخونم، چون من انقدر تاریک و بدبین نیستم.
در مورد خود کتاب، می خواستم بهش نمره ی چهار بدم از پنج، به خاطر اینکه با نویسنده هم عقیده نبودم و به نظرم مثل باقی نویسنده های روس، این یکی هم "سنتی" فکر می کرد. ولی چهار، پنج صفحه ی آخر نمره رو پنج کرد! چون شگفت زده شدم و مطلقا انتظار چنین پایانی رو نداشتم
کتاب رو تو یه روز تموم کردم و به واسطه ی کتاب، خودم رو با چایکوفسکی آشنا کردم و دو قطعا ازش گوش دادم که دلچسب بودن کتاب رو به حد اعلی رسوند، به خصوص کنسرت ویولونش در گام دی ماژور، اوپوس 35
من یه تایمی باید روسیه زندگی کنم، ترجیحا یک سال، شاید سن پترزبورگ، و با مردم روسیه زندگی کنم، و حالا یا قبلش، یا همون جا، روسی رو یاد بگیرم. این کتاب خیلی بهم هوس انداخت روسی رو شروع کنم. ولی خب فعلا همان فرانسوی و ایتالیایی باید عمیق تر بشن. پس کتاب بعدیم، احتمالا از الساندرو باریکوئه تا حین خوندن کتاب هوس نکنم زبان جدید شروع کنم.
        

26

2

13

مانا پسندید.

5

شاید من کمتر از شما ایرانیم که حرف زدن و بی تعارف گفتن از حقیقت بدون عذاب وجدان برام سخت نیست. احتمالا من کمتر ایرانی ام که غیب شدن بدون دلیل آدمای نزدیک برام منطقی نیست. @mo_salmani

28

آره. فرهنگ ایرانی نان ورباله، فرهنگ جایی مثل هلند ورباله. واسه همین ما تروماهایی داریم که واسه اونا قفله. چون نمی گیم و حرف نزدن فرهنگه! شما یه بار باید طرد بشی و طرف بگه خب چی بگم؟ شجاع باشم و بگم تورو نمی خوام؟ اون موقع لزوم این حرکت رو درک می کنی 🤷‍♂️

28

          "شاید می ترسیدم اگر واقعا کسی را دوست داشته باشم و وابسته اش بشوم، یک روز یکهو بی هیچ توضیحی غیبش بزند و تنها بمانم"
کاش می تونستم بهش 6 بدم. نه که بهترین کتابی باشه که تو زندگیم خوندم، بیشتر چون خود زندگیم بود! نمی دونستم من دارم کتاب رو می خونم یا اینکه کتاب داره منو می خونه. من خود سوکورو بودم، وقتی که عزیزی رو از دست دادم، با از دست دادن به مردن فکر کردم، پوست انداختم، ولی باز ته ذهنم نتونستم داستانو حل کنم، هنوزم حل نشده، هنوزم اذیت می شم. دلم می گیره از اینکه مسیرها از هم جدا می شه، از اینکه دوستات یه جایی می رن دنبال زندگی خودشون، مگه تو زندگی شون نیستی که وقتی برن "دنبال زندگی خودشون" تورو فراموش می کنن؟! الان دیگه تونستم با تنهایی کنار بیام، حتی یاد گرفتم ازش لذت ببرم و خیلی وقتا اصلا ترجیحش می دم به بودن در جمع. ولی خب، به چه قیمتی پوست انداختم؟ به قیمت زخمی که خوب شده ولی جاش مونده؟ به قیمت از دست رفتن رابطه هایی که بر اساس منافع نبود؟ به قیمت رفتن دوستی که خود خود تو بود؟ کسی که تو دوستش داشتی و فکر می کرد باید ناگویا رو ترک کنه چون "زندگی"، "آینده" و "موفقیت" یه جای دیگه اس؟ اونی که فکر می کرد "جدایی" و "فراموشی" بخشی از زندگیه و باید پذیرفتش؟ من توی زندگی عادی خیلی رنگ دارم! ولی خیلی با سوکورو تازاکی بی رنگ همزاد پنداری کردم و خیلی به "بادوم" و "لیمو" فکر کردم
قطعات موسیقی که تو کتاب معرفی شدن رو دوست داشتم. یک فصل می خوندم و می رفتم یکی از قطعه ها رو گوش می دادم، با چشم های بسته یا خیره به یه نقطه و بر می گشتم سراغ فصل بعدی.
من معمولا از توصیف ها بدم می آد و خیلی وقتا شده که به توصیف که می رسه کل پاراگراف رو نخونده رد می کنم. ولی توصیف های موراکامی رو دوست داشتم. خیلی خوب توصیف می کنه و تشبیه هایی که می کنه برام قابل لمس و جذاب بود.
سانسورهای کتاب خیلی روی مخم بود و اگر بر می گشتم به اول، کتاب به انگلیسی می خوندم. به خصوص اون تیکه ای که رفت سمت اعتقادات و خدا. می خواستم بدونم چی می خواد بگه که به لطف سانسورچی نفهمیدم :)
من دو بار طرد شدم بدون اینکه دلیلی بشنوم. تو یه دونه اش، تا نیم ساعت قبلش نمی دونستم اصلا مشکلی وجود داره و همه چی گل و بلبل بود. تو نمونه ی دوم هم، شب تولد طرف رفتیم کنسرت علی رضا قربانی، بهترین شب سال برام من و اون بود و بعد از اون غیب شد طرف، بدون اینکه هیچی بگه. بذارین یه چی بهتون بگم. اگه می خواین کسی رو طرد کنین، آدم باشین و بهش بگین دلیلش چیه. طرف اینطور راحت تر کنار می آد. ولی وقتی بدون حرف زدن ول کنین برین و حتی جواب طرفو ندیدن، اون بدبخت چند ماه یا حتی چند سال توی اون شوک می مونه و از اون بدتر، دیگه سال به سال به آدمای کمتری اعتماد می کنه. پس ...
ب
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
۶ سپتامبر ۲۰۲۴
        

28

1