معرفی کتاب آخرین انار دنیا اثر بختیار علی مترجم آرش سنجابی

آخرین انار دنیا

آخرین انار دنیا

بختیار علی و 1 نفر دیگر
3.7
57 نفر |
24 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

11

خوانده‌ام

104

خواهم خواند

48

ناشر
افراز
شابک
9789642430536
تعداد صفحات
346
تاریخ انتشار
1396/4/4

توضیحات

        هرچه خواندنی توی دستتان است، بگذارید زمین و آخرین انار دنیا را بردارید. شاهکاری غیرمنتظره، ظریف، معصومانه، عمیق با تخیلی شگفت انگیز و باور نکردنی که بختیارعلی نویسنده کرد عراقی نوشته و تاکنون به زبان های آلمانی، روسی، عربی، انگلیسی و چندیدن زبان دیگر ترجمه شده است.
چطور ممکن است در همسایگی ما نویسنده ای چنین رمان عجیبی بنویسد و ما چطور باید درسمان را می آموختیم که در سیلان ذهنی آرام (که به نظر می رسد انگار هر تصویر رمان به راه جدایی می رود) همه چیز گرد چند محور اساسی جمع شود، به گونه ای که هم اهل ادب دوست اش بدارند و هم خواننده ی متعارف.
آخرین انار دنیا درباره جنگ است، درباره رهبران سیاسی، فقر، عشق، مرگ، معصومیت های پایمال شده! اما این موضوعات بهانه نمی شود که نویسنده به زاری مرسوم (از موضع برتر) به دفاع از مردم بپردازد.
بختیارعلی در این اثر همراه و هم قدم مردم و در دفاع از حقوق اساسی شان می نویسد اما نه علیه کسی شعار می دهد و نه از قداست توده ها می گوید. همه چیز در دستش جمع می شود تا به اثری انسانی، جاودانه و خلاقانه بدل شود.
آخرین انار دنیا رمانی عجیب است که در وضعیت عادی می توانست تیراژی یک میلیونی در جمعیتی 75 میلیونی داشته باشد. امکان خواندن این کتاب را ترجمه خوب آرش سنجابی و نشر افراز فراهم کرده اند.
شمس لنگرودی، روزنامه شرق، 6 آذر 1390
خدای را سپاس می گزارم که پیش از مرگم آخرین انار دنیا را خواندم
شیرکو بی کس
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به آخرین انار دنیا

نمایش همه

یادداشت‌ها

          ✍🏼 این دومین کتابی بود که از آقای «بختیار علی» خوندم. کتابِ بی‌جلد و وارفتۀ امانتی از باغ کتاب ملک، که به خاطر شرایط جسمانیش، نمی‌تونستم همیشه همراهم نگه دارم و دائم بخونم. پس خوندنش فرسایشی شد.


اولین کتاب «جمشیدخان، عمویم، که باد همیشه او را با خود می‌برد» بود. که حتی اسمش هم نفس‌گیره!

✍🏼 بعد از خوندن هر دو کتاب، تا حدی با جهان‌بینی نویسنده آشنا شدم. ظاهراً زندگی در نگاه بختیار علی، یه چیز شانسی و پوچه که خیلی اتفاقی یک روح سرگردان رو به یک جسمِ بی‌صاحب مرتبط می‌کنه.
(همین برای درنظر گرفتن نقص و اهمال در کارِ خالق کفایت می‌کنه، اما قلمِ نویسنده گستاخی‌های بیشتری در حقِ خدا روا می‌داره و نشون میده که زندگی کردن و زندانی شدن در کشور عراق و مهاجرت اجباری به اروپا، معصومیت مغزش رو از بین برده!)

در جهان تاریک و تباهی که بختیار علی میسازه، انسان باید بدون هیچ دلیلی زنده باشه. جنگ و سیاست مذموم‌ترین مفاهیمیه که بهشون پرداخته. اون معتقده هیچ سیاست‌مدار درستکاری وجود نداره و هیچ جنگی، حتی اگر برای عدالت و صلح باشه، ارزش فداکاری انسان رو.

(جملات ضدِ جنگِ قشنگی که لااقل این روزها می‌فهمیم چقدر بی‌فایده و توخالیند.)

خب پس تکلیف انسان در دنیای بی‌ثباتی و سرگردانیِ بختیار علی چیه؟ وقتی که زندگی نه ارزش زیستن داره، نه ارزش فدا کردن؟

اینجاست که یه باریکه‌ای از امید می‌گذاره توی داستان و شخصیت‌هارو وادار می‌کنه به دنبال چیزی باشند؛ گمشده‌ای، معنایی، انسانی...

مظفر صبحگاهی، آدمی زخم‌خورده از جنگ و سیاست و رفاقت، بعد از بیست‌ویک سال اسارت در کویر، شروع می‌کنه به دنبال پسرش گشتن.

آخرین انار دنیا، تنها نقطۀ روشن کتاب است، فضایی بهشت‌گونه که خوابیدن در کنارش، انسان رو به درجه‌ای از آگاهی، یقین و دل‌روشنی می‌رسونه.

با وجود کلی جمله‌ و عناصر فریبنده، فاصلۀ عمیقی بین منِ مخاطب و متن بود. هیچ‌جوره نمی‌شد داستان رو باور کرد. نمی‌تونستی خودت رو جای شخصیت‌هاش بگذاری و باهاشون همذات‌پنداری کنی.

به همین دلایل «آخرین انار دنیا» رو دوست نداشتم و باهاش ارتباط نگرفتم.


#کتابخانۀ_اتاق_کناری 
@anbarivaotaghekenari
        

26

Davoud sarvi

Davoud sarvi

1403/9/11

          برای هر کس در آرزویش مردن زیر درختی ،دامنه کوهی ،لب رودخانه ای ،گوشه باغچه ای ،از هر جای دیگری خوشایندتر است .👌

بعضی ها فاصله بین مردن وحس مرگ برایشان کوتاه تر از آن است که فرصت فکر کردن به جا ومکانش را هم داشته باشند .

کاش می‌شد حس کرد زمانش را …شاید هم حسش کنیم …

بعضی ها تا آخرین لحظات مرگ خود را باور نمی کنند .

برای من جالب است که انسان به مکان مردنش هم بیندیشد ،حق انتخاب آن جا را داشته باشد .👌


کاش ما هم حق انتخاب داشتیم …
کاربرد زیبایی برای انسان رو دوست داشتم در موردش صحبت کنیم 
به دنبال صحیح و غلط گفتن نبودم 

نمیدونم زیبایی نسبی محسوب میشه یا مطلق 

زیبایی همین عکس شما با لبخندی کنار درخت انار هست که احتمالا وقتی رو برای رسیدن به اون نقطه– که ممکنه با سختی‌هایی همراه بوده– صرف کردی و دلت خواسته ثبت و اثری از اون لحظه بجا بمونه برای اینکه حضورت و لبخندت رو به نوع بودنت اضافه کنی 

زیبایی وقتیه که فروغ در یک شعر از پدری که حاجی بازاریه و مادری که بفکر سجاده و نمازه و برادری که بفکر حزب و سیاسته میگه که او با باغچه و پنجره تنها مونده و ما در برابر اون حرکت های پدر و مادر و برادر به زیبایی باغچه که شعر شده پی می‌بریم و اونجا از بودن لذت می‌بریم 

زیبایی و زیباشناختی تقریبا تنها راه بشر برای فائق اومدن به دنیای سنگین و سخت و بقول شما حقیقت‌هاست، حقیقت‌هایی تلخ.،
حقیقت و خیال
آن شب ندیم شاهزاده که با داد و فغان خود ، در شبی که حقیقت تا بی نهایت خیال را کشته بود ، از آنها خواهش می کند کمکش کنند زیر درخت انار نزدیک قله کوه برسد، درخت اناری که باید زیر آن بخوابد تا چشمانش شفا پیدا کنند.
اگر آن دو تن روحشان لبریز از خیال نبود ، اگر دو کودک نبودند که به راز سرک کشیدن به دورن چیزهای بزرگ تر عادت نداشتند ، در شبی اینگونه که واقعیت دندانهای زشتش را بر جسد انسان فرو کرده بود به دنبال یافتن افسانه درختی نبودند که سریاس صبحدم بعدها به آن می گوید : آخرین انار دنیا
این آخرین انار دنیاست ، اناری که روی خط حائل دو اقلیم روییده بود. اقلیم واقعیت و اقلیم خیال ، زمینی واقعی و آسمانی افسانه ای. سه بچه بودند که از حقیقت تلخ شکست آن روز گریختند و به سرزمینی افسانه ای رو کردند. سه بچه که صعودشان به آن قله آنها را به جایی خارج از حقایق زندگی کشانده بود.
این فصل نیز یکی از فوق العلاده ترین فصل های کتاب است. به نظرم نام فصل خیال و حقیقت است. جایی که نویسنده حقیقت را زشت می پندارد و خیال را زیبا ، او معتقد است که زیبایی خیال انسان را فراغ بال می کند و به انسانیتش نزدیک می کند.
اما آیا می توان حقیقت را کنار گذاشت و همیشه در خیال بود ؟؟؟ آیا راهی برای فرار از حقایق زندگی هست ؟؟؟ احتمالا خیر ولی آیا میتوان حداقل برای مدتی کوتاه از حقیقت فرار کرد و به خیال پناه برد ؟؟؟ شاید بله ،  به نظرم می شود گاهی حقیقت را کنار بگذاریم و در خیال فرو رویم در انسانیت خود ، به فلسفه وجودی خود ، به دیگران و ... از نظر نویسنده راه آن رفتن در جذابیت طبیعت است جنگل یا بیابان یا کوه یا دریا و یا ... زیرا که زیبایی آن شما را مسحور می کند و از حقیقت دور و به خیال می رساند.،
در مجموع زندگی بختیار علی تا حدود 35 سالگی تقریبا سراسر در جنگ های مختلف سپری شده است و احتمالا بر نوع نوشتار و تفکر او این وضعیت تاثیر زیادی داشته است ، بویژه جنگ های داخلی کردستان عراق که از نظر او جنگ های بیهوده و برادر کشی بوده است و قیام های که برای هیچ بوده است. او رمان آخرین انار دنیا را در سال 2002 نوشته است و به نظر میرسد این جنگ های بلند مدت و بویژه جنگ های داخلی احزاب کرد تاثیر زیادی در نوع قلم او داشته است. به نظر می رسد او کشته شدن یا اسارت کشیدن در جنگ ها ، بویژه جنگ های داخلی را افتخار نمی داند و این مرگ رو نوعی مرگ پوچ به حساب می آورد، جنگ هایی که برای به قدرت رسیدن برخی دیکتاتورها هستند ( یعقوب ها ) و طی آن هزاران انسان کشته می شوند و یا به اسارت کشیده می شوند ( مظفرها ) یا اثرات آن زندگی بسیار را تحت تاثیر قرار می دهد و باعث آوارگی بسیار می شود ( سریاس ها ) و یا باعث بی معنی شدن زندگی بسیار پس از جنگ شود ( اکرام ها ) ، شاید نوع زندگی خیال گونه خواهران سپید و محمد شیشه دل برای بختیار علی جذاب تر باشد ، اما او در مورد خواهران سپید می گوید که مردم عادی آنها را نفرین شده می دانند و در مورد محمد شیشه دل معتقد است که پاکی بیش از حد نیز شکستنی است و دنیا کنونی ما با این هم جنگ نه پذیرایی خواهران سپید است و نه محمدهای شیشه دل .
البته من هم اگر بجای بختیار علی بودم و زندگی را در خیال دوست داشتم ، مهاجرت میکردم و از سایه کثیف ترین حقیقت آن دوره یعنی جنگ به خیال پناه میبردم.  همانطور که دیدیم او  حدود ۳۵ سال  از عمر خود را در منطقه ای بود که سایه جنگ و حقیقت های پس از آن ( اسارت ، مرگ ، آوارگی ، نابودی هویت و … ) بر آن حاکم بوده است ، او‌مهاجرت کرد زیرا که میخواست فرصتی برای زندگی کردن در خیال داشته باشد و از حقیقت جنگ بگریزد.،
        

1

          مظفر صبحدم هنگامی که در میانه‌ی جنگ، با فرمانده‌اش گیر می‌افته و تنها یک نفر می‌تونه نجات پیدا کنه، خودش رو فدای فرمانده، یعقوب صنوبر، می‌کنه، پسر تازه متولد شده‌ش سریاس صبحدم رو به خدا میسپاره و اسیر میشه. ۲۱ سال در کویر و میان شن‌ها در اسارت میمونه و تنها کسی که در تمام این سالها به یادش هست و براش نامه می‌نویسه کسی نیست جز یعقوب صنوبر. بعد از آزادی یعقوب، مظفر رو به قصر خودش می‌بره و بهش میگه بیرون پر از بیماری و کثیفیه و تو از انسانها دور بودی و معصومی، همینجا بمون و جایی نرو. اما مظفر میخواد به دنبال پسرش سریاس بره و در این جستجو رازهایی بر ملا میشه و داستان آدمهای دیگه‌ای رو می‌خونیم. داستان یک حالت نمادین داره که به نظرم هر کس خودش باید توجه کنه و اینکه مثلا من بیام بگم از نظر من فلان کس نماد فلان چیزه خیلی قشنگ نیست. اما در مجموع میشه گفت با یک کتاب ضد جنگ روبرو هستیم. ه

از متن کتاب:ه
ه«جنگ دردهای جهان را بزرگتر می‌‌کند‌. جنگ هرچند هم بر ضد خرابی ها باشد، در آخر جور دیگری زمین را آکنده از درد می‌‌کند. اگر جنگ نهایت عدالت هم باشد همیشه زمین را لبریز غم می‌کند.»ه
        

1

نرگس

نرگس

1403/2/21

          رمانی از نویسنده‌ای کُرد که اولین بار توی کشور سوئد چاپ شد!
در سال ۲۰۰۳ برنده‌ی بهترین جایزه‌ی رمان از “جشنواره گلاویژ”* شد.

مظفر صبحدم: کسی که  به تازگی پدر شده. کشورش درگیر جنگ داخلیه (در زمان حکومت بعث) و اون توی یک مأموریت خودش رو فدای رئیس حزبش (یعقوب صنوبر) می‌کنه.رئیسش رو فراری میده و خودش زندانی میشه. تنها خواسته‌ای که از یعقوب صنوبر داره اینه که حواسش به پسرش (سریاس صبحدم) باشه، مراقبش باشه.
🌱زندانیه اتاقی کوچک در محاصره‌ی آسمان و بیابان. جایی که خدا بندگانش را فراموش می‌کند. آن‌جا که زندگی تمام و مرگ آغاز می‌شود. آن‌جا که حتی از رنگ یک ستاره تهی بود.. مرا جا گذاشته بودند.

۲۱سال تو زندان تنها همدمش رمل (شن) بوده و الان به تازگی آزاد شده و فصل اول رو روایت می‌کنه. اولین نفر به سراغ یعقوب صنوبر میره و سراغ پسرش رو می‌گیره.
بعد ازون به صورت فصل درمیون داستانش رو دنبال می‌کنیم تا سریاس رو ببینه.. 
فصل‌‌های مابین روایت مظفر، روایت از پسری به نام «محمد دل‌شیشه» و همینطور از سایر افراد می‌خونیم تا اینکه در اواخر کتاب ارتباط این فصل‌ها و‌ آدم‌ها رو می‌فهمیم.

اوایل کتاب سخت میگذشت بهم. گنگ بود و کند پیش می‌رفت. چون به سبک رئالیسم جادوییه یکم برام سخت و سنگین بود ارتباط دادن عناصر این سبک با جملات فلسفی، زیبا و سنگین کتاب. یکم برام ناملموس و دور از تصور بود. مدت زیادی کتاب رو بهمین دلیل رها‌ کردم. اما در نهایت تصمیم گرفتم هرجور شده تمومش کنم ولی هرچی به آخر نزدیک‌تر شد بیشتر برام روشن‌ شد و بیشتر فهمیدمو باهاش ارتباط گرفتم.

درون‌مایه‌ی اصلی این کتاب جنگه؛ بخصوص اثراتش روی بچه‌ها. فضای جدید و بکری ساخته انقدر به این مسئله‌ اهمیت داده که در تمام کتاب تمام توصیفاتش و تمرکزش روی اعتراض به جنگه به هر صورت ممکن.

تعداد زنان توی این رمان خیلی کمه و کمرنگن. اما همین کم بودن نشونه از نقش مؤثریه که در جامعه دارن.

شخصیت‌پردازیش خوب بود. اگر قراره دیالوگ‌های زیادی رو از زبون یک کاراکتری بخونیم، کاملاً با دانشی که ازش داریم، می‌خونه. حتی اسم‌های جالبی هم دارن.
هرکدوم ازین شخصیت‌ها سرنوشتی دارن که نمادی از اتفاقاتیه که بر سر مردمان کُرد (و عراقی) در طی جنگ اومده.

آخرین انار دنیا…
♥︎انار برای مردم کُرد بسیار مقدسه. نماد زایش، تکثیر و زیباییه.

من با ترجمه‌ی مریوان حلبچه‌ای خوندم و راضی بودم. با همین ترجمه هم پیشنهاد میدم. 
چند صفحه‌ای رو تصادفی با ترجمه‌ی آرش سنجابی از نشر افراز مقایسه کردم. انتخاب کلمات ترجمه‌ی حلبچه‌ای خیلی خیلی بهتر بود.

( جشنواره گلاویژ*: یکی از مهمترین رویدادهای فرهنگی اقلیم کردستان و منطقه به‌ شمار می‌رود که سالیانه از سوی سازمان غیردولتی بنیاد روشنگری گلاویژ در شهر سلیمانیه ایتخت هنری و فرهنگی اقلیم کردستان برگزار می‌شود. که همیشه و به‌طور مداوم، زمینه‌ای آزاد و مناسب را برای ارائه مطالب، دیدگاه‌ها و خلاقیت نویسندگان فراهم کرده‌است.)
        

36

hatsumi

hatsumi

1402/3/9

          واقعا نمی دونم چطوری باید از این کتاب بگم،باید از دردی که روی قلبم به جا گذاشته عبور کنم،چشم هام رو ببندم و به داستان فکر کنم و دوباره درد بکشم جایی با مظفر صبحدم بیست و یک سال در کویر زندانی هستم و هر لحظه مثل شن ها فرو می ریزم،سر از جنگلی در میارم ،قصر مجللی که میخوام ازش فرار اما به هر سمتی میرم راه به جایی
 نمی برم ،جایی دیگه محمد شیشه دل هستم که با سیل راهی می شم،عاشق میشم و خون از قلبم جاری میشه،ندیم کوری هستم که زیر درخت انار میخوابه و آرزو میکنه صبح چشم هایی بینا داشته باشه،سریاس صبحدمی هستم که با سینه کژال توی بازار حرکت میکنه ،فریاد میزنه ،میجنگه ،استدلال میکنه ،پیمان برادری میبنده ،سریاس صبحدمی که متنفر از زندگی میجنگه،سریاس صبحدمی که جزغاله شده و روی تخت بیمارستان هست ...
مظفر صبحدمی که گمشده ای داره و همه کتاب با پریشانی در حال جستجو هست.
یعقوب صنوبری بودم که میخواستم فرار کنم و با درد گناهانم روبه رو نشم، اکرام کوهی هستم که میدونم آدم ها زیادی هستند که برای دردهاشون در دنیا همدمی ندارند و من باید در کنارشون باشم.
خواهران سپیدم که بر 
 سر پیمان هاشون هستند،آواز میخونند،پناه و همراه ،دو معصومیت فرشته وار با لباس سفید و موهایی بلند ،دو زیبایی نا تمام در پلیدی جنگ.
.

من با همه شخصیت های کتاب زندگی کردم،من خود اون ها بودم،وقتی انتظار میکشیدم،عاشق می شدم و میجنگیدم ،تا ابد شخصیت ها قراره جایی در قلب من زندگی کنن و درد رو زنده نگه دارند.

داستان از جایی شروع میشه که شخصیت اصلی و راوی کتاب مظفر صبحدم در دوران انقلاب وقتی دشمن حمله میکنه سپر بلای فرمانده خودش یعنی یعقوب صنوبر میشه .
مظفر صبحدم اسیر میشه ،بیست و یک سال اسیر کویر،و یعقوب صنوبر جایگاه سیاسی مهمی پیدا میکنه و یکی از افراد حکومت میشه.
بعد از بیست و یک سال اسیری یعقوب صنوبر ،مظفر رو آزاد میکنه و به جنگلی انتقالش میده،از زندانی به زندان دیگه،و ازش میخواد به فکر پا گذاشتن به دنیای بیرون نباشه ،چون همه چیز به فنا رفته،دنیا مثل قبل نیست،آدم ها به پاکی و زلالی قبل نیستند ،مظفر باید خیال کنه بیرون بیماری خطرناکی شایع شده و بیرون نیاد اما مظفر گمشده ای داره،مظفر پسرش سریاس رو گم کرده و باید دنبالش بگرده و بقیه داستان جستجوی مظفر برای سریاس و رازهای اون ها هست و آدم هایی که توی این مسیر باهاشون آشنا میشه،که همه اون آدم ها به نوعی ظریف و شکننده اند تا اینکه از رازی که از ابتدای داستان دنبالش هستیم پرده برداشته میشه،راز انار شیشه ای و سریاس.

داستان ،داستان جنگ هست ،داستان برادری و پیوند ها ،داستان گسستن ها ،داستان آدم هایی که هر یک به نوعی قربانی جنگ شدند ،هر یک اسیر چیزی،
جنگ جایی که هر کسی شکست میخوره،احزاب و فرمانده هان جنگی فقط به دنبال قربانی بیشتری هستند،عشق شکست میخوره و هرکسی به یک شکل قربانی جنگ میشه و حکومت مثل تشنه ای که سیر نمیشه هر دفعه قربانی بیشتری میخواد.

از طرفی داستان به سبک رئالیسم جادویی هست ،توصیفات خیلی زیبا و لحن شاعرانه ای داره ،ترجمه مریوان حلبچه ای خیلی روان و خوش خوان بود،کتاب کند پیش نمیره و کشش خودش رو داره ،اما من از عمد کند میخوندمش که لحن شاعرانه و کلمات زیباش در من جاری بشه و حتی بعضی از پارگراف ها رو دوبار میخوندم ،من رو یاد وقتی انداخت که توی کتاب آتش بدون دود دردهای ترکمن صحرا رو میخوندم و اینجا دردهای کردها رو میخوندم،دردهای جنگ،اسیری،آوارگی،دردهای کودکان و فسادی که حکومت دچارش میشه.
شخصیت محمد شیشه دل رو خیلی دوست داشتم با اینکه همه شخصیت ها توی قلبم جا گرفتند .
بختیار علی رو از کتاب غروب پروانه میشناختم و میدونستم که این کتابش هم قراره جز کتاب های محبوبم بشه.⁦ʕ⁠·⁠ᴥ⁠·⁠ʔ⁩

قسمت های مورد علاقم از کتاب:
.

بعضی رازها نوشته نمی شوند بعضی رازها آدم را می کشند و تمام.من از آن جور اسرار میترسم
.
جهان سنگدل تر از آن بود که کمکم کند،خدا هم ساکت تر از آن بود که انتظارش را می کشیدم
.

این خیال که مرده ای و دیگران بی تو زندگی میکنند و زندگی آنها روال طبیعی خود را در پیش گرفته آسودگی بزرگی به انسان می‌بخشد وقتی کسی در انتظارت نیست بهشتی است بیکران برای تو.
.
 مرگ هم مانند زندان نوعی خو کردن است انسان مانند هر چیز دیگری باید گستره ای برای خودش اشغال کرده باشد تا بعدها نبودنش حس شود. مانند هر چیز دیگر؛ مثل گلدانی روی میز یا صدای رادیو از پنجره ای باید ابتدا جایگاهی را اشغال کرده و بعدها گم شده باشند اما اگر ابتدا چیزی نبوده باشد صدایی یا ،رنگی دیگر نبودنش را حس نمی کنی آن وقتها من حس میکردم زندگی ام در آن بیابان بی نیاز کس دیگری به آخرین مرحلۀ خودش رسیده... من و آن چیزهای دور و برم من و آن هیچ بیکران و بیاندازۀ جهان همراهم در مرحله ای از کمال زندگی میکردیم؛ حس میکردم دنیای پیرامون من هم در کمال خودش غرق میشود جای مهمی از دنیا را نگرفته بودم بدون من نیز جهان به زیباترین شکلش ادامه داشت.

.
 هر یافتنی گم کردن دیگری است
.
همیشه تأثیری عمیق و بی اندازه سخت در همه چیز باقی می گذاشت چیزی که آرام از وجودش بر میخاست و در وجودت جا می گرفت. چیزی که ابتدا لطیف و سبک جلوه می،کرد مثل پرواز کردن و نشستن بلبلی از باغی به باغ دیگری... مثل جداشدن برگی از شاخه های بلند. اما مدتی که می گذشت درد خنجری به جا می گذاشت دردی نامرئی درد عدم ادراک انسانها از همدیگر درد پیچیدگی و آمیختگی و تردید... حس می کردم هر جایی که برود بعد از آن تا چندین شب هیچ موجود دیگری آنجا نمیخوابد دقت که کردم بعد از رفتنش چندین شب پرنده ها و درختها
و گلها خوابشان نمی برد.
.
 گفت میخواهم در باره مرگ با تو صحبت کنم با اندکی بیزاری :گفتم من از مرگ برنگشته ام به خاطر تسلی من آرام سیگاری گیراند و بی آنکه به آن پک بزند روی جاسیگاری نقره ای گذاشت و گفت هر دو یک جور از مرگ برگشته ایم. بیابان و سیاست هر دو مثل همند دو زمین که چیزی از آن نمی روید.
.
 
        

0

          «مدام به طرف مجری رو می‌کردم و می‌گفتم: فقط ما این‌طور عمل نمی‌کردیم، شما هم از ما شریف‌تر نیستید، در این جنگ کسی از کس دیگر شریف‌تر نیست.» این بخشی از حرف‌های سریاس صبحدم است، یکی از سریاس‌های «آخرین انار دنیا».
جنگ بین دو حزب کردستان‌ عراق جنگی بود از نوع برادرکُشی. مردی از یک حزب که بیست‌ویک سال زندانی بوده است پس از آزادی به جست‌و‌جوی پسرش می‌رود؛ مظفر نمی‌داند پسرش در کودکی با حمله‌ حزب مقابل تحت سرپرستی آنها قرار گرفته و بزرگ که شده سرباز و فرمانده‌ای در حزب مقابل شده است؛ پدر و پسری ندانسته رویاروی هم در جنگ بوده‌اند، جنگ قدیم پدران و پسران.
اما «آخرین انار دنیا» داستان عشقی شرقی و اساطیری نیز هست؛ قلبی که جنسش از شیشه‌ است. فضای رمان یا آن‌قدر رمانتیک است که تنه به سانتی‌مانتالیسم می‌زند تا لبه‌ ابتذال می‌رود و فرو ‌نمی‌افتد، یا آن‌قدر خشن و جنگ‌زده است که انگار خاطرات یک سرباز از دوران جنگ است، تا لبه‌ پرتگاه خاطره‌نویسی می‌رود اما فرو نمی‌افتد.
این رمان مثل اکثر متون استوار معاصر دارای فضا و زبان فردی است، به این معنا که وقتی شروع به خواندن یک رمان می‌کنیم مدتی به اندازه‌ خواندن چند صفحه یا حتی چند فصل طول می‌کشد تا با فضای آن آشنا بشویم.
بختیار علی به‌خوبی از پس فضای رئالیسم‌ جادویی با عناصر بومی که می‌شود آنها را کُردی، شرقی و حتی خاورمیانه‌ای نامید برآمده است؛ به تصویر‌کشیدن فضای بازار و دست‌فروش‌ها و جنگ و آوارگی در کوه‌های کردستان در مرز ایران و عراق و همین‌طور توصیف اساطیریِ عشق شرقی و ظاهر و آواز زنان کُرد.  اما این رمان دارای چند ضعف متوسط است که می‌توانست فارغ از آنها باشد: نویسنده زبانی توضیحی و شاعرانه به سبک شعرهای بلند شاعران کردستان عراق دارد و این زبان جاهایی کارایی‌اش منفی است. دوم، در جاهایی از مدرنیسم خارج می‌شود، اگرچه عشق قلبی شیشه‌ای پر از اسرار، افسانه و اسطوره است اما توصیف آن مدرن و نو است و برای آن باید نویسنده را تحسین کرد؛ اما پیرمردی که به‌شیوه‌ مینیاتورهای شعرهای مصور خیام و حافظ از دست معشوقه‌‌ نوشيدني می‌نوشد، یا کوری که حکمت‌های کهن را به ما درس می‌دهد، کلیشه‌هایی نامناسب برای فضای رمان محسوب می‌شوند. سوم، اکثر شخصیت‌ها و دیالوگ‌هایشان یکسان هستند، حتی در برابر پسر نابینا همه‌ به او ناسزا می‌گویند و چنین به‌نظر می‌رسد که موضعی مستقل از نویسنده ندارند. شاید تنها دیالوگ‌های سریاس صبحدم دست‌فروش است که با بقیه متفاوت می‌نماید وقتی از «ترین»ها حرف می‌زند و این‌گونه یک «شخصیت» شکل می‌گیرد. چهارم، کاش بختیار علی در این رمان در جایگاه نویسنده روشنگر به مخاطبان نگاه نمی‌کرد، تأکید بر روی حس‌هایی مثل خوشی، بیزاری، زیبایی و زشتی، گاهی از کادر بیرون می‌زند. توضیحات زیادی کار را به جایی می‌رساند که نویسنده بیان و رفتارهای متناقض از کاراکترها ارائه می‌دهد. با این حال بختیار علی در چند جا رمانش را از دفن در این ضعف‌ها نجات می‌دهد. در بخش دست‌فروش‌ها و گاریچی‌ها، توصیفات زیبا و رسا و بکر هستند. در کوچ و فرار مردم کُرد از عراق به سمت مرزهای ایران و همین‌طور در توصیف جنگ‌های داخلی موفق و کم‌نظیر عمل می‌کند، همین‌طور در تکنیک تکثیر آدم‌های رمان و غافلگیری مخاطب و لذت قصه‌گویی خوب عمل کرده است.
«آخرین انار دنیا» رمانی است نیمی اسرار و عشق، نیمی جنگ و برادرکشی. عشقی قدیم و به‌نوعی مازوخیسم و جنگی که زندان، سوختن و آوارگی به‌همراه دارد. خاورمیانه جایی است با سابقه‌ مذهبی، عرفانی، با شعرها و قصه‌های قدیمی؛ با مردمانی سرگردان در کهن‌ترین عشق‌ها و کهنه‌ترین جنگ‌ها؛ بختیار علی نویسنده‌ چنین مردمی ا‌ست.

نوشته از علی کاکاوند
        

1