یادداشت
دیروز
3.7
48
زوربای یونانی تقابل دو سبک زندگی است. سبک زندگی عقل گرای ارباب و غریزه محور زوربا. قبل از خوندن کتاب زیاد دیده بودم که خیلیها عاشق شخصیت زوربا شدند. مقدمه مترجم کتاب هم کلی از شخصیت زوربا تعریف کرده بود و خودش رو زوربای ایرانی میدونست. البته من شخصا افتخار میکنم که به هیچ وجه از شخصیت زوربا خوشم نیومد و در ادامه سعی میکنم علل این مساله رو بگم. داستان، اتفاق محور نیست و بالا پایین خاصی نداره، بیشتر دیالوگ محوره. با این قضیه ابدا مشکلی ندارم. اما چند نکته بود که به نظرم حایز اهمیته. اول اینکه وقتی این دو با هم آشنا شدند از همون اول کار تا انتها، ارباب مدام تحت تاثیر زوربا قرار گرفت. اگر قرار بر تاثیرپذیری هم بود، بهتر بود بعد از مدتی این اتفاق بیفته تا باور پذیرتر باشه نه اینکه از همون اول کار، انگار ارباب منتظر بود تا تحت تاثیر یکی قرار بگیره. یک نظریه ایست که میگه در لحظه زندگی کنیم و از لحظات زندگی بدون فکر به آینده و گذشته، لذت ببریم، چیزی که زوربا سعی در تبیین اون داشت،میشه گفت یه جور زندگی خیام وار. به نظرم این مساله نباید با آسیب رساندن به بقیه باشه، ما وقتی در جامعه زندگی میکنیم، حتما یک سری مسئولیت ها و بایدها و نبایدها داریم. شخصیت زوربا خودش رو مرکز ثقل میدید و به هیچ چیز متعهد نبود. ذره ای اخلاق گرایی در شخصیت او دیده نشد. به شدت شخصیتی ضد زن داشت. دیدگاهش به زن مثل دستمال کاغذی بود که پس از یک بار استفاده باید اون رو دور انداخت و دستمال دیگری برداشت. خدا و شیطان برای زوربا یکی بود و تفاوتی بینشون قائل نبود. برای من زوربا یکی از مزخرف ترین، لمپن ترین و بیخودترین شخصیتهایی بود که تا به امروز در ادبیات خوندم. دیدگاه های زوربا نسبت به خدا و زن به هیچ وجه چیزی نبود که موافقت من رو با خودش جلب کنه و از نظر من این طرز فکر به غایت مبتذل و حقیره. جملات فیلسوفانه ای که به زبون میاورد، گاهی به قدری تصنعی بود که اصلا به این شخصیت نمیخورد و انگار به زور نویسنده میخواسته چهار تا جمله به این شخصیت بچسبونه. کلام آخر: آیا واقعا میشه بدون توجه به آینده و گذشته زندگی کرد؟ درسته این مساله شاید ایده آل باشه ولی این ایده آل زیبا، آیا تحقق پذیر و دست یافتنی هم هست؟ خوب نظرات متفاوته، من معتقدم خیر. ما نهایتا میتونیم اثرات گذشته و دغدغه های آینده رو کنترل کنیم ولی محو شدنی نیستند. این مدل زندگی بیشتر مثل کتب زرد روانشناسی است، راه حل هایی که مثل «رویا فروشی» میمونه و من از رویا فروشی بیزارم. تلخی زندگی واقعی رو به رویای دست نیافتنی که حتی شیرین باشه ترجیح میدم. ترجمه؟ معلومه وقتی آقای قاضی مترجم باشه، عالیه.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.