یادداشتهای مجتبی بنیاسدی (224) مجتبی بنیاسدی 1403/12/29 ملداش مهدی کردفیروزجایی 3.6 13 رمانی که طلبهای برای تبلیغ میرود روستایی و اتفاقهایی که در روستا برای او میافتد، سوژه داستان میشود. این سبک کتابها را اگر اشتباه نکنم دو سه تایی خواندهام. یک رمان معمولی بود نه خیلی خوب نه خیلی بد. در حد دو ستارهونیم. مسئلههای رمان برای یک کتاب ۱۴۰ صفحهای زیاد بود. و این خواننده را پیگیرتر میکرد. نکتهی بعدی اینکه شخصیت اصلی که آخوند بود، با خودش واگویه داشت. در این واگویهها مسئلههای داستان هی مرور میشد. انگاری خواننده قرار است فراموش کند مسئله داستان چیست. 0 4 مجتبی بنیاسدی 1403/12/2 نعش کش محمدرضا گودرزی 3.3 1 اگر کسی سر کلاسهای داستاننویسی استاد گودرزی نشسته باشد، این حرف من را تایید میکند که «شخصیت اصلی داستان چقدر خود آقای گودرزیِ نویسنده است.» و اما داستان بلند نعشکش؛ - خب ایدهی جذابی بود واقعا. ولی ایده اصلی کمی دیر وارد داستان شد. - نفهمیدم چرا پدر و پسر با زاویه دید اول شخص داستان را روایت میکردند. چون خیلی از اتفاقهای مشترک را تکرار میکردند. - به اواسطش که رسیدم میخواستم نظر بدهم که با یک داستان فقط سرگرمکننده و بدون لایه سر و کار داریم. ولی تاثیر عشق در شخصیت اصلی، کمی نظرم را از یکونیم ستاره به دو و نیم ستاره تغییر داد. 0 4 مجتبی بنیاسدی 1403/12/1 آقای سالاری و دخترانش مجید اسطیری 3.1 14 پیرمردها همیشه سوژهی جذابی برای داستان هستند. چون زیاد فکر میکنم به اینکه «پیر شدم چهجور آدمی میشوم؟» این فکر وقتی توی استخر پیرمردی را عصا به دست دیدم به کلهام افتاده. حالا، بعد از دو جلد کلیدر به یک تنفس احتیاج داشتم، بین کتابهای کتابخانه قفسهی بزرگ طاقچه رسیدم به آقای سالاری و دخترانش. سبک، سبک دوستداشتنی من نبود. من از رمانهایی که قصه را برایم تعریف میکنند خیلی خوشم نمیآید. دلم میخواهد نویسنده به منِ خواننده اعتماد کند و به من نشان بدهد چه در دنیای داستانیاش میگذرد. با همهی این حرفها، وقتی ساعت حدود ۹ شب شروع کردم رمان را، تا ساعت ۱۱ یکسره تمامش کردم. اینکه این سالاریِ پیرمرد الآن چه میکند، بعدش چه میکند، بعدش چه میشود، جذبم میکرد. به هر حال به عنوان کتابِ بینکلیدری خوب بود. دو ستاره و نیم میدهم. یکجورهایی رمان را که میخواندم یکی از سریالهای طنزِ نوروزی یا ماهرمضانی جلوی چشمهایم بود. البته دو سه فصلش واقعا عالی بود. کجایش؟ حسرتهای یک پیرمرد از «زندگی» نکردن فوقالعاده به تصویر کشیده شده بود. 0 7 مجتبی بنیاسدی 1403/12/1 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 23 وقتی از مستور داستان میخوانم، انگاری قرار است با یک فاجعه مواجه شوم. لابهلای دیالوکها و توصیفها حسش میکنم. اما پیدایش نمیکنم. یک ناامیدی خاصی توی داستانهایش حل شده. اما یک باریکهای نور تهِ تهِ داستان سر و کلهاش پیدا میشود. از وقتی صحبتهای مستور را در گفتوگو با سروش صحت در «اکنون» شنیدم، داستانهایش برایم قابل لمستر شده. 0 4 مجتبی بنیاسدی 1403/12/1 برساتی صادق رحمانی 3.5 2 اشعار گراشی را باید با صدای بلند خواند. توی اتاق نشسته بودم و دوبیتیها و غزلها را بلندبلند میخواندم. ریحانه و مادرش، از اتاق کناری، یا ردیفها را تکرار میکردند یا قافیهها را پیشبینی. و اما اشعار؛ تلفیق کلمات بهروز مثل کافه، و کلمات قدیمی و اصیل، اشعار را برای هر گروه سنی دلنشین میکرد. موضوعی که در اکثر اشعار محور بود، باران بود. و واقعا باران برای جنوبیها چه نعمت بزرگی است که شاعر ولکن آن نیست. رحمانی برای روستاهای در گراش یک دوبیتی یا رباعی سروده. من اگر از اهالی چکچک یا زینلآباد بودم، ورودی روستا شعر را نصب میکردم. لحن طنز در اشعار موج میزد. البته که گاهی غم در اشعار بیشتر با دل بازی میکرد. قبل برخی اشعار، نثر آمده بود. منِ نثزنویس و روایتدوست توانستم ارتباط خوبی با آنها بگیرم. با خودم گفتم کاش همهی اشعار پیشدرآمدی از نثر داشت. 1 2 مجتبی بنیاسدی 1403/10/13 از پشت میز عدلیه: خاطرات طنز یک قاضی دادگستری امین تویسرکانی 0.0 67 خُب اسم کتاب و زیرعنوان کتاب که نشان میدهد قرار است چه بخوانید. یک طنز معمولی. ارزش دارد یک ساعت وقت بگذارید. 0 3 مجتبی بنیاسدی 1403/10/13 مثبت: ماجرای واقعی دختری که با HIV مبارزه کرد پیج راول 3.8 12 فکر کنید یک نفر که اچآیوی مثبت دارد، بنشیند روبهروی شما و راز بیماریاش را برای شما افشا کند. اینکه چه عذابهایی کشیده؛ نه از درد بیماری، از درد اطرافیان. این کتاب بینظیر بود. کمترین فایده خواندن این کتاب این است که متوجه میشوید یک جمله ساده و کماهمیت شما به کسی دیگر چه بلاهایی را سر او خواهد آورد. و دیگر به آدمهای دور و برتان که کمی متفاوت از شما هستند، متفاوت نگاه نمیکنید. و از همه مهمتر، به شما تلنگری میزند که «تا کی میخوای توی گذشته و دردِ خاطرات گذشته بمونی؟!» باز یادآوری میکنم: کتاب فوقالعادهای بود. 0 6 مجتبی بنیاسدی 1403/10/1 حفره : ماجرای واقعی خلافکاری که نویسنده شد جک گانتوس 3.6 17 میخواهم از کتاب تعریف و تمجید کنم. اینکه چقدر همهچیز سر جایش بود. حرف حساب راوی که نویسنده هم بود، این بود «من میخواستم نویسنده بشم. ولی سر از زندان درآوردم.» و پایان کتاب، زیرعنوان کتاب را روشن میکند «ماجرای واقعی خلافکاری که نویسنده شد.» بنظر میرسد این مجموعه تجربه جوانی نشر اطراف کارهای خوبی باشد. این کتاب شماره سومش بود. 0 6 مجتبی بنیاسدی 1403/9/23 تقوا؛ طرحی برای اداره جامعه علیرضا پناهیان 4.3 5 خواندن از تقوا همیشه پر از تلنگر است برای انسانی که به قول پناهیان به دنبال «خودکنترلی» است. این کتاب که دو ساعته میشود خواندنش، هر چه نفرهای بیشتری بخوانند، بیشتر به اداره جامعه کمک میکند. فایدهای که من مدیر مدرسه از این کتاب بردم، بخش «تقوا در مدرسه» و روشهای ایجاد انگیزه و تشویق و تنبیه و خودکنترلی دانشآموزان بود. میشود گفت کتاب یک طرح ایدهآل را مطرح میکند که درست است طرحی قرآنی است ولی اجرایش به این راحتی نیست. ولی منِ نوعی، از خودم و خانوادهام و تا حدی در مدرسهام که میتوانم اجرا کنم؟ 0 10 مجتبی بنیاسدی 1403/9/23 آتشگاه احمد مدقق یزدی 4.3 33 رمان کوتاهی بود ولی نهخیلی جذاب. فقط میتوانم بگویم بد نبود. شخصیتها زیاد بود و گاها در حد اسم و اینکه شغلشان چیست کفایت میشد. داستانی موازی با داستان اصلی هم روایت میشد که من چندان سر درنیاوردم. ولی مضمونی که قصد ارائهاش را داشت، خوب بود. «اگر یکدست باشیم، میتوانیم دشمن شکست دهیم.» الآن که فکر میکنم، میبینم داستان مناسب نوجوانان بود و حتی میتواند جذاب هم باشد برایشان. اگر قصد خواندن رمان را دارید، اینجا به بعد را نخوانید: نوجوان داستان، به همراه خانواده و اهالی، در حال زندگی در روستایی در افغانستان هستند که حاکم ظالمی دارد. اما دشمن بیرونی، شوروی، به کشور حمله کرده و نزدیک روستاست. «آیا میشود با ظالم برای دفع دشمن بیرونی متحد شد؟» این هم لایه دیگری از داستان است. اما من رمان را با سایهملخ محمدرضا بایرامی مقایسه کردم که راوی نوجوان رمان و اهالی روستایی مرزی، با جنگ هشت ساله مواجه میشوند. این مواجهه خیلی نرم، طبیعی و زندگیوار روایت میشود. عکس این رمان که کمی مصنوعی بود اتفاقها. 0 5 مجتبی بنیاسدی 1403/9/23 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 143 ایده فوقالعاده است؛ دختری در آن سمت کره زمین، با مردی متعلق به سمت دیگر کرهی خاکی آشنا میشود و این آشنایی ختم به ازدواج. این ازدواج ثمرهاش محمد میشود که در جنگ ایران و عراق به شهادت میرسد. معرکه نیست؟ آقای بابایی، همسر این زن ژاپنی، شخصیت شماره یک این زندگینامه بود. باید بیشتر به آن پرداخته میشد. او بود که سبا بابایی (همان دختر ژاپنی) شد مادر شهید. و نکته بعدی: تقدیر را چه کسی مینویسد؟ از وقتی این کتاب را تمام کردم، فقط به این سؤال فکر میکنم. واقعاً تقدیر برای ما چه نوشته؟ 0 26 مجتبی بنیاسدی 1403/9/1 شهربانو محمدحسن شهسواری 3.1 6 اگر میخواهید بدانید چطور میشود از یک ایده ساده و شاید تکراری، یک داستان بلند و جذاب و چندبُعدی نوشت، شهربانوی استاد شهسواری را بخوانید. ایده چیست؟ زنی که مراقب جانباز شیمیایی است. حالا این هنر نویسنده است که شاخهوبرگ بدهد، آدمهای مؤثر به قصه اضافه کند، شخصیتپردازی کند، تصویرسازی کند، از جبهه بگوید و از همه مهمتر، به طفیلی شهربانو، زندگی آدمهای زیادی را روایت کند. ارزش سهستاره را دارد. 0 6 مجتبی بنیاسدی 1403/8/29 زیر سقف دنیا: جستارهایی درباره ی شهرها و آدم ها محمد طلوعی 3.5 21 بعضی روایتها هستند که وقتی تمامش میکنی، دوست داری یک صفحه وُرد باز کنی و شروع کنی به نوشتن. روایتهای طلوعی هم همین بود. الآنی که ساعت دهِ شبی پائیزی است، به فکر نوشتن از شهرم افتادهام. اینکه چقدر کم از شهرم روایت دارم. از بدِ حادثه، عکسِ آنچه طلوعی هست، میانهی خوبی با سفر ندارم. پس انبار تجربه زیستهام خالی از مواد خام است. پس حداقل میتوانم از شهر خودم بنویسم. و اما این کتاب: اولین اثری بود که از طلوعی میخواندم. توقع همچون روایتهای جانداری را داشتم. و حالا که تمام شده، به دنبال اثرهای رواییِ دیگرش هم هستم. نثر طلوعی به نثر همینگوی خیلی نزدیک بود. شاید من این برداشت را داشتم. دیالوگهای کوبنده، جملات کوتاه. انگاری نثر، ایرانی نبود؛ اینکه انگاری یک ترجمه درجه یکی مثل پیمام خاکسار میخوانی. البته شاید اینکه اکثر روایتها در شهرهای غیرایران رخ میداد هم بیتاثیر نباشد. وقتی روایت دمشق را میخواندم، ضربان قلبم را میشنیدم. خیلی فوقالعاده بود. و آخرین حرف: بعضی وقتها فکر میکردم طلوعی عمدا خودش را در شرایط خاص قرار داده که روایت ازش دربیاورد. 0 22 مجتبی بنیاسدی 1403/8/25 گوادالاخارا کیم مونسو 2.8 2 داستان اول را دوست داشتم. چون ایدهی قشنگی داشت. پایان به نسبت قشنگتر. داستانهای بعدی چندان جذبم نکردند. به جز داستان کوتاه نویسندهای که هر داستانی که مینوشت، به واقعیت تبدیل میشد. کتاب را به امید کشف یک نویسنده جدید و خوب برداشتم. چندان موفق نبودم. 0 0 مجتبی بنیاسدی 1403/8/25 خانواده ی تهی کالم تویبین 2.0 1 پنج روز پیش که تمامش کردم، یادم رفت دربارهاش چیزی بنویسم. الآن هیچ کدام از داستانهایش را به یادم ندارم. فقط همین یادم مانده که دو سه داستانش خوب بود. دو ستاره فقط. 0 1 مجتبی بنیاسدی 1403/8/25 مدار بسته: داستان زندگی کودکی مهاجر فرانسیسکو خیمنس 3.5 1 یک داستان روانِ واقعی که وقتی میخواندی هیچ اتفاق عجیب و غریبی نه در داستان میافتاد نه در نثر. ولی خواننده را تحت تأثیر قرار میداد. همهچیز در کمال سادگی، عالی بود. زیرعنوان کتاب نوشته شده: داستان زندگی کودکی مهاجر. خود نویسنده در کودکی مهاجرِ کارگر بوده. احتمالا زیاد دلیل اصلی سادگیِ عالیِ کتاب همین تجربهی زیسته نویسنده باشد. 0 1 مجتبی بنیاسدی 1403/8/25 قصه های بابام احمد شاملو 2.9 2 راستش بهخاطر اسم احمد شاملو روی جلد کتاب، گرفتمش. و الآن راضیام. چون با ترجمهاش چنان بومیسازیاش کرده بود که انگاری داستانهای هوشنگ مرادیکرمانی یا محمدعلی جمالزاده را میخواندی. چهارده داستان کوتاه به هم پیوسته از یک خانواده سه نفره آمریکایی که مادر خانواده زحمتهای خانواده را میکشد، ولگردی و بازی درآوردنهای قصهها با پدر خانواده است. ویلیام، پسر خانواده هم قصههای همین دردسرهای پدرش را روایت میکند. ظاهراً معروفترین اثر کالدول، جاده تنباکو است. 0 1 مجتبی بنیاسدی 1403/8/25 داشتن و نداشتن ارنست همینگوی 3.4 9 دیالوگهای این آمریکایی را خیلی میپسندم. هم در داستانهای کوتاهش، هم وداع با اسلحه، هم پیرمرد و دریا و هم همین رمان که در کل دوستش نداشتم. این رمان، با اینکه قصهاش باب میلم نبود و [ذبم نمیکرد، ولی اینقدر سرعت داستان بالا بود، که دلت میخواست ادامه بدهی فقط. سرعت و دیالوگ، بهانهی دو ستارهای است که به این اثر همینگوی میدهم. 0 2 مجتبی بنیاسدی 1403/8/25 مغازه خودکشی ژان تولی 3.3 450 ایدهی خوب رمان که با پرداخت بهنسبت خوبتر، عالی شده بود. رنگوبوی ناامیدی که در ابتدای داستان پاشیده میشد، رفتهرفته به امیدواری بدل میشد؛ که البته با ریتم داستانی و شخصیت آلن قابل پیشبینی هم بود. گرچه هنوز نتوانستم با پابان غافلگیرکنندهاش کنار بیایم. - برداشت شخصی از گوشهای از داستان: دنیایی که تو بر آن تسلط نداری، میتواند پر از خشونت و ناامیدی باشد، اما تو، حالِ خودت تنها و خانوادهات را که میتوانی خوب کنی! و اگر همه اینگونه فکر کنند، دنیا جای بهتری برای زندگی نخواهد بود؟ 0 2 مجتبی بنیاسدی 1403/8/25 کآشوب: بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم احسان رضایی 3.8 59 خوبیِ روایت این است که بیحایل از آدمها میخوانی. خوبیِ کتاب مجموعهروایت این است که بالاخره خودت را توی یکی از روایتها پیدا میکنی! و من بخشبخش خودم را در هر روایت، جدا جُستم. و فهمیدم من و امام حسین و محرم و عاشورا حالا حالاها با هم کار داریم. و چه کارهای نکرده داریم. از بیستوسه روایت، روایت آخر فوقالعاده بود. پنجشش تا عالی بود و باقی خیلی خوب. حق است چهار ستاره و نیم را بدهم. 0 6