یادداشتهای مجتبی بنیاسدی (236) مجتبی بنیاسدی 7 روز پیش پهلوان مقاومت؛ زندگی و خاطرات جانباز شهید مهدی نیساری جلد 1 عبدالله عمیدی 3.5 1 وقتی کتاب را بستم و خاطرات اول تا آخری که در ذهن داشتم را مرور کردم، حسرت خوردم و با خودم گفتم «اگر این کتاب به زبان حاجمهدی نوشته شده بود، عجب کتابی میشد.» اگر کتاب پهلوان مقاومت را یک مستند گفتوگویی در نظر بگیریم، عبداله عمیدی راویِ مستند بود. لابهلایِ روایتها و تصویرهایی که خودش به خواننده میدهد، آدمهای مختلفی را میآورد جلوی دوربین تا روایتش سر و شکل بگیرد. همرزمان، دوستان، همشهریان، فرماندهانِ حاجمهدی و بیشتر وقتها هم اتفاقها از زبان خود حاجمهدی روایت میشد. که صلابتِ روایتِ حاجمهدی یک سر و گردن از دیگر راویان بالاتر بود. این از کلیات کتاب. در کتاب قرار است چه بخوانیم؟ خلاف آنچه روی جلد کتاب نوشته شده «زندگی و خاطرات جانباز شهید مهدی نیسازی»، صفحه اول نوشته شده «جلوتر از خاکریز؛ تاریخ تفصیلی واحد اطلاعات عملیات لشکر 33 المهدی، دفتر چهارم» یک خط پایینتر هم حاجمهدی را معرفی کرده است: مسئول محور واحد اطلاعات عملیات و فرمانده گردان زرهی لشکر 33 المهدی(عج)» نمیتوان این دو را از همدیگر جدا کرد که کتاب «زندگینامه حاجمهدی است» یا «تاریخ تفصیلی اطلاعات عملیات لشکر 33 المهدی». نویسنده آنقدر این دو موضوع را در هم تنیده که قصدش فاش نشود؛ اما چیزی که منِ خواننده برداشت کردم از کتاب، تاریخ واحد اطلاعات عملیات روایت میشد، به بهانهی حاجمهدی. البته که انتخاب و بهانه خوبی است. عبدالله عمیدی سال 91 کتاب منتشر کرده با با عنوان «جلوتر از خاکریز». در آن کتاب خاطرات جمعی از رزمندگان اطلاعات عملیات لشکر 33 المهدی را آورده. خود عمیدی میگوید از 13 رزمنده، بین سه تا شش خاطره به همراه تصویر آورده که یکی از شاخصترین رزمندگان محمد نیساری است؛ محمد، برادر بزرگ مهدی نیساری که در کتاب پهلوان مقاومت، یکی از مهمترین راویان کتاب است. کتاب با خاطرهی شناسایی پیکر شهید محسن حججی، در حضور داعش، توسط حاجمهدی شروع میشود. در واقع کتاب در اوج شروع میشود؛ از خاطرات سوریه. این خاطره اولینبار به تقل از حاجمهدی در کتاب «سربلند، زندگینامه شهید حججی» به قلم محمدعلی جعفری منتشر شد. البته خود حاجمهدی که این خاطره را در محافلی نقل کرده بود. تازگی نداشت، اما شناسایی وسط داعش، بارها و بارها هم بخوانی جذابیت و هیجان دارد. این خاطرهی سوریه را بگذاریم کنار، کتاب سه بخش اساسی دارد: معرفی مهدی نیساری در جنگ، معرفی مهدی نیساری در شهر و معرفی مهدی نیساری در خانه. مهدی نیساریِ در شهر، آشناترین مهدیِ نیساری برای من بود. در کتاب به نقل دوستان و همشهریانش، شخصیت مهدی نیسازی روایت میشود که عناوین این خاطرات «مال و جان»، «شوخیهای مهدی»، «مردمداری و دستگیری»، «هیات و تعزیه»، «رزمایشهای فرهنگی نظامی» و «صبر ایمانی» بود. تقریبا نزدیک به چهل صفحه. اما دو بخش مهمتر کتاب «مهدی نیسازی در جنگ» و «مهدی نیساری در خانه» بود. منِ همشهری مهدی نیساری، نقش او را تا به امروز در جنگ نمیشناختم. مردِ اطلاعات و شناساییِ عملیاتهای نفسگیر، مردِ دریا و اروند، مردِ هورالهویزه و بدر، مردِ مهمِ عملیاتهای کربلای 4، کربلای 5، کربلای 8، والفجر10 و مرصاد، مردی که از اطلاعات به فرماندهی گردان زرهی رسید و مردی که نویسنده معرفی میکند «مردی که یک قدم از همرزمانش جلوتر بود.». این خاطرات پر است از اطلاعات ریز و درشت عملیاتهایی که حاجمهدی در آن نقش محوری داشته. نقشی که هم فرماندهان در ردههای بالاتر نقل میکنند و هم آنهایی که همرده و یا زیردست حاجمهدی بودند. حاجمهدی پرچم گراش را در دفاع مقدس بالا نگه داشته. گراشیهایِ امثال حاجمهدی در دفاع مقدس کم نبودهاند. اما گمنامی را انتخاب کردهاند. تقریبا دو سوم کتاب، خاطرات حاجمهدی در جنگ بود که گاهی ریزاطلاعات تخصصی و پانویسهای متعدد و عوض شدن پیدرپی راویان برای یک خاطره، برای منِ خواننده خستهکننده میشد و گاهی با حواسپرتی همراه بود. وقتی «مهدی نیساری در خانه» را به روایت تکدخترش و همسرش خواندم، با خودم گفتم این روایت چه کم از روایت دختران و همسران شهدا دارد که در سوره مهر و روایت فتح منتشر میشود؟ چرا نباید این روایتها را شرح و بسط داد که خودش بشود یک کتاب مستقل؟ روایتِ دخترمادری این کتاب، بهراحتی میتوانست کتابِ مستقلی شود. در این بخش که راوی حذف شده بود، پر بود از فراز و نشیب و تعلیق، پر از احساس و عشق دخترانه و زنانه و در عین حال حماسی و بدونسانسور از زندگی و اخلاق حاجمهدی در خانه. بیش از شانزدههفده مورد از ایرادات ویرایش و نگارشی و املایی و روایی یادداشت کرده بودم که برای کتاب بنویسم. اما دو بخش «فاطمیا» و «به روایت پروانه» آنقدر ساده و ملموس روایت میشد که بیخیال ایرادها شدم. و در آخر؛ گرچه راوی با حاجمهدی دوستیِ 36 ساله داشته، ولی همشهریِ او نبوده. در شهر با او زندگی نکرده. اگر راویِ کتاب یکی از دوستانِ همشهریِ حاجمهدی بود و حاجمهدیِ در شهر و در خانه را در تار و پود و حاجمهدی در جنگ تنیده بود، پهلوان مقاومت، کتاب ماندگارتری میشد. البته خود نویسنده کتاب وعده داده که رمان حاجمهدی را هم خواهد نوشت. و باز میگویم: کاش راویِ کتاب، خود حاجمهدی بود... کاش همهی کتاب بهزبان حاجمهدی بود... 0 4 مجتبی بنیاسدی 1404/3/27 مرثیهای بر یک رهایی آزاده جهان احمدی 3.1 25 زندگی، به این سادگیها که فکرش را میکنیم نیست. قبلتر میگفتم پیچیده نیست. همهچیز در زندگی رو است. ولی مرثیههایی که برای رهایی سروده شده بود نظر اولیهام را منعطف کرد. این کتاب را تمام کردم؛ راضی هم بودم از کتاب، دوست داشتم، با ده جهان جدید آشنا شدم، شخصیتهای خاص را شناختم. اما آیا میتوانم این کتاب را به کسی معرفی کنم؟ دو دلم. جایی اسمی از کتاب آوردم و بعد پشیمان شدم. شاید خواندن این کتاب، راههای رسیدن به طلاق را هموارتر کند. چطور بگویم؛ شاید ناخواسته تلاش میکند «زنوشوهر باید با هم بسازند» را زیر سؤال ببرد. اگر آدم لبمرز طلاق، این کتاب را بخواند، دلگرم شود به جدایی. با خودش بگوید «کاش من هم تمامش میکردم و زندگی جدیدی میساختم.» از طرفی آنقدر وضعیت این ده روایت حاد بود که همان آدم لبمرزی با خودش بگوید «وضع زندگی من اینقدر ها هم بد نشده که نتوانم ادامهاش بدهم.» البته اگر دخترپسری ازدواج نکرده این کتاب را بخواند، چون درکی از زندگی زیر یک سقف ندارد، نتواند با آن ارتباط بگیرد. یا باعث شود طلاق جلوی چشمهایش ساده بیاید؛ مثل رها کردن یک دوستدختر اینستاگرامی که عاشق پروفایلش شده. هر چه نباشد طلاق، گرچه حلال است، اما منفورترین حلال نزد خدا هم هست. به هر حال، هر چه هست فعلا تصمیم گرفتهام به کسی معرفیاش نکنم. 0 2 مجتبی بنیاسدی 1404/3/27 یادگاران: حسن طهرانی مقدم فرزانه مردی 3.5 4 بهترین زمانی که میشود از پدر موشکی ایران خواند، همین موقع است؛ وقتی ایران با موشکهایش بر سر اسرائیل هجوم میآورد. صد سکانس کوتاه از زندگی پر فراز و نشیب این بزرگمرد در این کتاب خواندنی بود. دوست دارم خط مقدم و مرد ابدی که کتاب جامعتری از شهید است را بخوانم. 0 3 مجتبی بنیاسدی 1404/3/27 سواد روایت اچ. پورتر ابوت 3.8 14 وقتی کتاب را دست گرفتم، بهخیالم قرار است سوادِ نظری خودم در حوزه روایت(ناداستان) را بهبود ببخشم. اما کتاب گستردهتر از آن چیزی بود که فکر میکردم. کلا گفتمان روایت را هدف گرفته بود. از قصه میگفت، داستان، فیلم. هر چیزی که روایت بخشی از آن است. کتاب، یک کتاب نظری به حساب میآید. گاهی خستهکننده، گاهی علمی و گاهی که من آن را میپسندیدم، در قالب مثال. یک داستان یا روایتی از ناداستان کوتاه را میگذاشت وسط و آنقدر موشکافیاش میکرد تا به آن هدفِ نظریاش برید. آنچه دستم را در این کتاب پر کرد، کالبدشکافیِ داستانها بود. انگاری هلم میداد که «تو هم میتونی اینجوری با لایه بنویسی.» 0 5 مجتبی بنیاسدی 1404/3/27 کتاب احمدی روشن مرتضی قاضی 4.5 9 با صد قصه کوتاه، در صد صفحه، زندگی مردی را خواندم که در این روزهای جنگی کشور از او زیاد میشنویم. شهید مصطفی احمدی روشن؛ کاش همهی معاونهای این کشور مثل معاون بازرگانی سایت هستهای نطنز بودند. 0 4 مجتبی بنیاسدی 1404/3/20 دیدار اتفاقی با دوست خیالی و هشت جستار دیگر آدام گوپنیک 3.4 13 قالب نوشتاری جُستار را با یک شرط دوست دارم: روایی باشد. شاید اینطور بگویم بهتر باشد که «روایت را از جستار بهتر میپسندم. اگر بخواهم جستار بخوانم، ترجیحم قالب رواییِ آن است.» در این کتاب مرز مشخصی بین جستار و جستار روایی مشخص نشده بود. دو یا سه نوشته از ۹ نوشته، جستار محض، نزدیک به مقاله یا یادداشت بود؛ پر از ارجاع به کتابها و منابع کمتر شناخته شده برای من. به سختی میخواندم. ولی برخی نوشتهها چنان در خردهروایتها پیچیده شده بودند که دوست نداشتم تمام شود. کوتاه درباره این اثر بگویم: مترجم در مقدمه گفته بود که نویسنده از مسائل ساده، چطور به مسائل عمیق میرسد. به این جملهی ساده، عمیقاً اعتقاد پیدا کردم. و بنظر باید به آن در نوشتههایم اعتنا کنم. 0 9 مجتبی بنیاسدی 1404/3/4 اسب هایی که با من نامهربان بودند امین فقیری 3.0 3 داستانهای این مجموعه، به روایتهایی شبیه است که از زندگی شخصی نویسنده الهام گرفته شده. جایی به این نتیجه رسیدم که اصلا شاید داستان هم نباشد؛ کلا روایتهایی از زندگی خودش است. و هر چه بیشتر جلو میرفتم، این برداشت من از نوشتهها بیشتر میشد. این اولین اثری بود که از فقیری خواندم. شیرازی بودنش را در این اثر میشد حس کرد. شاید دهکده پرملال را یکوقتی خواندم. چون به گفته دیگران و خودش، بهترین اثرش است. 0 3 مجتبی بنیاسدی 1404/2/28 کا : مجموعه خاطرات حاج یعقوب مهرابی امیرحمزه مهرابی 3.0 1 اگر بخواهم برای کتاب اسم بگذارم، میگویم «کایعقوب، روایتگر واقعی جنگ». یعقوب مهرابی، رزمنده و جانباز گراشی در این کتاب از کودکیاش روایت میکند تا امروزش. از اشکالات تایپی و چند نکته ریز و درشت روایی که قابل چشمپوشی است، آنچه در این کتاب جذبم کرد چه بود؟ - راوی، آنقدر در جبهه حضور داشته که به خوبی بر عملیات رمضان، و خصوصا کربلای ۴، ۵ و ۸ مسلط است. اسامی را خوب بهیاد دارد. ترتیب وقایع هم خوب رعایت میکند. - خواننده گراشی، با مطالعه کتاب، سیر حضور رزمندگان گراشی، شهدا و حتی جانبازان را متوجه میشود. حتی از پشتیبانی جنگ توسط گراشیها هم روایتهایی اشاره شده که میشود گفت موفق هم بوده. - راوی خودافشاگر بوده. خودش را سانسور نکرده. ابایی ندارد از اینکه از ترسش وسط میدان بنویسد. همین است که خواننده به راوی اعتماد میکند. او را مثل خودش میبیند. حالا جدا از اینکه خودسانسوری نداشته، جبههسانسوری هم نکرده. دفاع مقدس را واقعی نشان داده. بسیجیهای نورانی را در کنار بسیجیهای نمازنخوان، با هم در کتاب آورده. به اخراجیهای جنگ هم اشاره کرده. حتی شلختگی لباس بسیجیها هم نقد کرده. جایی به فرمانده بدزبانشان پرداخته. از سرپیچیها در جنگ گفته. از نامردیهای وسط معرکه نوشته؛ رکوبیپرده هم نوشته. از این بابت است که حاجیعقوب را باید روایتگر واقعی جنگ نامید. - بین خاطرات انقلاب و جنگ، من روایتهای جنگ را بیشتر پسندیدم. هم منسجمتر بود و هم به روایت بیشتر نزدیک بود. البته گاهی هم خاطره را واقعا تعریف کرده تا روایت. گرچه خاطرات انقلاب در گراش نیز در جای خود جذاب بود و بنظرم تا حالا جایی مکتوب نشده است. 0 5 مجتبی بنیاسدی 1404/2/23 کلیدر (دوره ۵جلدی) محمود دولت آبادی 4.6 14 پس از کتاب اول: یکبار دو سه سال پیش شروع کردم به خواندن کلیدر. همان سهچهار صفحه اول رهایش کردم. خواندن شاهکار، عزمی شاهکار میطلبد. چند جا به نیت خرید طرح جدید کلیدر، کتابها را قیمت گرفتهام. گران بود. همین کتابی که از کتابخانه امانت گرفتهام، چاپ ۱۴۰۲ قیمت زده یکمیلیون و هفتصد. پس وقتی کتاب را در کتابخانه دیدم، فورا گرفتم. جانم به لب آمد تا افتادم توی ده و کورهبیابانهای رمان. ولی وقتی افتادم داخلش مگر میشد درآمد؟ امروز، ۲۶ بهمن، نزدیک به ۱۵۰ صفحه یکسره خواندهام. سختخوان است. ولی جذاب، نفسگیر. پرشخصیت. وسط رمان سر و کلهی شخصیتی برای اولین بار پیدا میشود. ولی هر دیالوگی که به زبان میآورد، انگار میکنی صد صفحه است او را میشناسی و داری با او زندگی میکند. دولتآبادی، خدای این داستان بزرگ، خواننده را توی مشت گرفته و با خود اینور و آنور میبرد. به راحتی. از شخصیتی سر میخوری به شخصیتی دیگر. بیآنکه خبرت بشود. نویسنده هرچقدر هم خدای داستاننویسی باشد، گاهیوقت در توصیفهای یکسره، خستهکننده مینویسد. ولی وقتی داستان در حرکت است، دولتآباد نظیر ندارد. یکهو میبینی یک صفحه خواندهای، با جملات یک، دو و سه کلمهای. معرکه است. تند و تیز رو به جلو میراند. جاذبههای جنسی هم کم نگذاشته دولت آبادی. به چه هدف؟ که خواننده وسط مطالعه صفحات طولانی خسته نشود؟ ولی خیلی از آدمهای داستان، یک قصهی اروتیک زیر شخصیت خود پنهان کردهاند. ظاهراً کتاب ده جلد است در پنج کتاب. من یک کتاب خواندهام. دو جلد. هفتصد و چهل صفحه با فونت ریز را در حدود چهل روز خواندهام. امیدوارم پیش از عید به سرانجام برسانمش. نشد، در تعطیلات عید تمامش میکنم. انشاءالله. پس از کتاب دوم: دو جلد این کتاب را چهار قسمت میکنم: بخش اول کمی کند پیش میرفت. بخش دوم و سوم میخکوب شدم. بخش چهارم فوقالعاده بود؛ ولی احساس کردم نویسنده دارد برای تمام کردنش عجله میکند. یکجایی از داستان که خانمحمد وارد شخصیتها میشود، ضربان قلبم بالا میرفت از پرداخت عالیاش. انگاری جلوم ایستاده بود و حرف میزد. تکتک دیالوگهایش به جانم نفوذ میکرد. تا جایی که بلند شدم و لیوانی چایی نوشیدم و گفتم: «نامرد! چه نوشته...» زاویه دید دولتآبادی هم جالب است. با یک شخصیت وارد یک اتفاق میشود. در آن اتفاق شخصیتهای دیگری هم حضور دارند. وقتی از آن اتفاق رد میشود، دیگر شخصیت اول را جا میگذارد و با شخصیتهای بعدی داستان را ادامه میدهد. انگاری همهی شخصیتها در حرکتاند. همهی شخصیتها بهیک اندازه نقش دارند. همه زندهاند در داستان. کشتن پسرخاله توسط برادرها و همزمان ناله کردن با خاله و شام خوردن و غیره خیلی با فرهنگ جور در نمیآمد. حالا فرهنگ هر کجا. برایم خوب جا نیفتاد. این همین بخشی بود که احساس کردم نویسنده عجله دارد. پس از کتاب سوم: عادت به دیدن سریال، مزه کتابخوانی را از زیر دندانهای آدم بیرون میکشد. فیلم دیدن راحتتر است. خستگیاش کمتر. ولی موقع کتابخوانی آنقدرها دستت باز نیست که هر کاری بکنی. باید ششدانگ بروی توی داستان. اما رمانهای چندجلدی، آن هم کلیدر، میتواند همزمان جایگزین قدرتمندی برای سریال باشد و تو را از دنیای فیلم ببرد توی دنیای داستان. دولتآبادی در اواخر کتاب دوم، کمی عجله داشت. اما در کتاب سوم سرحوصله نوشته. سرحوصله اتفاقها را به ما نشان میدهد. و نکتهای که دولتآبادی در آن حرف ندارد، روایت تغییر است. شخصیتهای کلیدر بهآسانی و در یکی دو جلد تغییر نمیکنند. برای شخصیتهایش وقت میگذارد. به خواننده وقت میدهد گذرِ شخصیت را از آنچه هست و به آنچه قرار است بشود را بهچشم ببیند. همین میشود که قدیر و عباسجان توی کلیدر، با همهی زشتیهایشان، بهچشمت مینشینند. قدیر عالی زجر میکشد. عباسجان آبزیرکاهِ معرکهای است. و نویسنده صحنهای را پیش چشمم آورد که محال است فراموش کنم. تصویری ساخت از لحظهای که نوک خنجر را کرد توی گوشت تا به گلوله برسد. و گلوله چطور توی گوشتوخون پپدا شد: از برخورد نوک خنجر با گلوله سربی. هنوز صدای این برخورد توی گوشم است و دلم میلرزد و دوست دارم همصدا با گلمحمد فریاد بزنم. پس از کتاب چهارم: نویسنده هر جا که لنگیدن پای گلمحمد را پیش چشم میآورد، ناخودآگاه، درآوردن گلوله سربی از پایش توی ذهنم وول میخورد. همین لنگیدن سادهی گلمحمد هم جذاب است. صبحانه خوردنشان. حتی چرتزدنهایشان هم انگار جذاب و پرتعلیق است. حتی وقتی سر سفره نشستهاند هم منتظرم داستان پیش برود. این از کجا میآید؟ چرا همهجای داستان کشش دارد؟ من این را از شخصیتهایش میبینم. حس میکنم نویسنده شخصیتها را آنقدر برای خواننده جزءجزء کرده که هر قدمی که شخصیت برمیدارد، منِ خواننده به این امید خط بعدی را میخوانم که بدانم شخصیت به کدام هدفش قرار است برسد. شاید دلیل دیگرِ جذابهی رمان، مهآلود بودن آیندهی رمان است. شخصیت اصلی که گلمحمد باشد ناخودآگاه به سمت عدالت میرود، اما به زبان نمیآورد. نمیداند به کدام سو میرود. نمیداند چه میخواهد. جوری که انگاری نویسنده هم نمیداند قهرمانی که ساخته به دنبال چیست. و خواننده را هم در مه تنها میگذارد. نویسنده، خواننده را با یک فانوس کمنور آرام آرام با خود پیش میبَرد که فقط چند قدم جلوتر از پای شخصیتهایش دیده شود، نه بیشتر. نویسنده، حرفهای خواننده را به دنبال خودش میکشد. پس از کتاب پنجم: همزمان با مطالعه رمان ۱۰ جلدی کلیدر، سریال ۹ فصلی را میدیدم. گاهی به سمت سریال کشیده میشدم و از کتاب فاصله میگرفتم. آنوقتها بود که تهِ دل غمی انباشته شده بود که «چطور به سمت کتاب برگردم؟». بهسانِ جان کندنی به سوی کلیدر میرفتم و نفسنفسزنان خودم را دهپانزدهصفحه جلو میانداختم و آن لحظه بود که ذوقِ کلیدرخوانی و کتاب به خونم تزریق میشد. این دو جلد آخر (کتاب پنجم) که رفتوآمدم بین سریال و کتاب بیشتر بود. ولی نویسنده کلیدر چنان من را به قصهاش زنجیر کرده بود که نمیشد از آن جدا شد و شاید جلد آخر، نزدیک به ۱۵۰ - ۱۶۰ صفحه یا بیشتر را یکنشست خواندم. هر که با قلم و نثر دولتآبادی آشنا باشد میفهمد خواندن بیش از سی چهل صفحه از او، در یک نشست کار سادهای نیست. چرا؟ چون نثر دولتآبادی، نثر سادهای نیست. ساده از این نظر که اولین کلماتی که به ذهنش آمده باشد را در جمله بگذارد. بر کلمهکلمهاش فکر کرده. همین است که نمیگذارد به راحتی از جملات گذر کنی و گیرت میاندازد. خاصیت نثر حکیمانه همین است. حتی کمسوادترین شخصیتهای رمان هم در عین سادگی حکیمانه صحبت میکنند. میفهمی این شخصیت کوچهبازاری و از سر مستی حرف میزند، ولی در لایههای زیرین جملات، دولتآبادی را میبینی. چون حکمت دارد. البته ناگفته نماند که کل رمان حکیمانه بود. مرگ و زندگی، شرافت، اصالت، مردانگی، ظلمستیزی، ظلمناپذیری، مردم، تاریخ، خیر، شر و خیلی اصلهایی که در زندگی هر ایرانی معنا پیدا میکند. خواننده ایرانی دوست دارد با پایان خوشایندتری مواجه شود. اما برههای از تاریخ که داستان در آن روایت میشد، ناگزیر از همچون پایانی است؛ تلخ، خونین و از همه مهمتر سرافرازانه. نوشتن درباره کلیدرِ بزرگ آسان نیست. از چه باید نوشت؟ از شخصیتهایِ عمیق و پرتعدادِ به سبک جنگ و صلح تولستوی، یا خط داستانی و فراز و فرودهای دلنواز و جذاب. حرفهای بسیاری درباره کلیدر نوشته شده و کتاب هم شده. اما اگر بخواهم نظرم را در چند خط خلاصه کنم، مینویسم: بهترین رمان ایرانی که خواندهام تا سی سالگی کلیدر بوده. بهترین شخصیتپردازی که دیدهام در یک رمان، در کلیدر بوده؛ بهترین شخصیتهایی که دولتآبادی ساخته و فراموشناشدنی است: قدیر، عباسجان، ستار، خانمحمد. و خیلیهای دیگر که اگر بخواهم اسم ببرم همهاش را باید اسم ببرم. قصهی پرتنش و پرکشش. روایتِ برشی از تاریخ ایران، به فنیترین شیوه ممکن. روایتِ ظلم و ظلمستیزی و ظلمپذیری در شیواترین روش. اما دین مردم، فقط در زبان خلاصه میشد. تکوتوک نماز میخواندند، آن هم آدمهای نچسب داستان. خدا و پیغمبر سر زبان هر شخصیتی، حتی بدترینها هم بود. ولی عمل به دستورات خدا و پیغمبر از کسی دیده نمیشد. حالا این موضوع را نویسنده با هدفی داستانی در داستان رعایت نکرده یا عمدی بوده و هدفی غیرداستانی داشته، باید در آن بیشتر غور کرد. ولی سرآخر؛ رمان معرکهای بود. و به خود افتخار میکنم ارادهام برای مطالعه کلیدر جواب داده. شاید سالها بعد «روزگار سپریشده مردم سالخورده» را هم خواندم و به افتخاراتم افزودم. 2 36 مجتبی بنیاسدی 1404/2/17 جان پدر کجاستی؟ احسان محمدی 3.5 3 تلخ. تلخ. تلخ. ارزش این کتاب برای من چهار از پنج ستاره بود. یکی اینکه لحن و لهجه افغانی در دیالوگها نقریبا حفظ شده بود. بهخوبی احساسات را درگیر میکرد. زاویه دید چندگانه به اتفاق، حادثه را ملموستر میکرد. روایت سوم را که میخواندی، احساس میکردی با روایت اول شبیه شده. خصوصاً روایت پدرانه. حرفها تکراری، اتفاقات مشابه. البته از دردناکی حادثه کم نمیکرد. و اما حادثه؛ بعضی وقتها به افغانهایی که توی شهر و کشور ما زندگی میکنند، حق میدهم. من هم جای آنها بودم ناامنی را قانونی یا قاچاق پشت سر میگذاشتم. مهم نبود در کشور دیگر چطور من را خطاب میکنند یا اصلا نگاه میکنند. حداقل آرامش و امنیت دارم. کمی هم زخم زبان را تحمل میکنم. من قبلا درباره چهارپنج کتاب خواندهام. کورسرخی، وطندار، در پایتخت فراموشی و جانستان کابلستان؛ از آخر به اول نوشتم. هنوز جانستان کابلستان برایم خاطرهانگیر است، به وطندار نقد دارم، از «در پایتخت فراموشی» فقط احمدشاهمسعود را به یاد دارم و از کورسرخی روایتهای گزندهی جان. و جان پدرکجاستی؟؛ روایتهای پدرانهاش میسوزاند. 0 7 مجتبی بنیاسدی 1404/2/17 ماجرا فقط این نبود: شش جستار درباره ی زندگی در کنار ادبیات و هنر زیدی اسمیت 3.4 16 جستار خام قالب مورد علاقه من نیست. به جستار روایی نزدیکترم. به روایت علاقمند. اما برای رسیدن به این نتیجه جستارهای جدی خواندهام. یکیاش همین کتاب بود که از شش جستار، چهارتایش به روایت نزدیک بود و من پسندیدم، و دو تایش به مقاله که باب میلم نبودم. به هر حال شاید از این سبک جستار باز هم بخوانم. گرچه دوست نداشته باشم. از متنهای جدی دور نشوم بد نیست. 0 2 مجتبی بنیاسدی 1404/2/17 اینجا روخانه ای جاریست میثم محمدی 1.5 1 کتاب سادهای بود. روایتی از سه روز اردوی جهادی در یک روستا. من منتظر کار جدیدتری بودم. در این مدل کتابها، یا باید کار جهادی متفاوت باشد یا روایت خلاقانه باشد. اما در این کتاب، با روایتی ساده، اردوی جهادی سادهای را به تصویر کشیده شده بود. اینکه میگویم ساده یعنی کارهای درمانی و فرهنگی که در هر اردوی جهادی معمولاً انجام میشود. و همین معمولاًها، خودش کار پیش پا افتادهای نیست. گرچه همین کتاب ساده، یادگار بزرگی از ازخودگذشتگی است که برای خیلیها انجام دادنش محال است. خردهروایتهای آدمهای روستا، بهترین بخشهای این کتاب بود. 0 3 مجتبی بنیاسدی 1403/12/29 ملداش مهدی کردفیروزجایی 3.6 13 رمانی که طلبهای برای تبلیغ میرود روستایی و اتفاقهایی که در روستا برای او میافتد، سوژه داستان میشود. این سبک کتابها را اگر اشتباه نکنم دو سه تایی خواندهام. یک رمان معمولی بود نه خیلی خوب نه خیلی بد. در حد دو ستارهونیم. مسئلههای رمان برای یک کتاب ۱۴۰ صفحهای زیاد بود. و این خواننده را پیگیرتر میکرد. نکتهی بعدی اینکه شخصیت اصلی که آخوند بود، با خودش واگویه داشت. در این واگویهها مسئلههای داستان هی مرور میشد. انگاری خواننده قرار است فراموش کند مسئله داستان چیست. 0 5 مجتبی بنیاسدی 1403/12/2 نعش کش محمدرضا گودرزی 3.3 1 اگر کسی سر کلاسهای داستاننویسی استاد گودرزی نشسته باشد، این حرف من را تایید میکند که «شخصیت اصلی داستان چقدر خود آقای گودرزیِ نویسنده است.» و اما داستان بلند نعشکش؛ - خب ایدهی جذابی بود واقعا. ولی ایده اصلی کمی دیر وارد داستان شد. - نفهمیدم چرا پدر و پسر با زاویه دید اول شخص داستان را روایت میکردند. چون خیلی از اتفاقهای مشترک را تکرار میکردند. - به اواسطش که رسیدم میخواستم نظر بدهم که با یک داستان فقط سرگرمکننده و بدون لایه سر و کار داریم. ولی تاثیر عشق در شخصیت اصلی، کمی نظرم را از یکونیم ستاره به دو و نیم ستاره تغییر داد. 0 4 مجتبی بنیاسدی 1403/12/1 آقای سالاری و دخترانش مجید اسطیری 3.0 15 پیرمردها همیشه سوژهی جذابی برای داستان هستند. چون زیاد فکر میکنم به اینکه «پیر شدم چهجور آدمی میشوم؟» این فکر وقتی توی استخر پیرمردی را عصا به دست دیدم به کلهام افتاده. حالا، بعد از دو جلد کلیدر به یک تنفس احتیاج داشتم، بین کتابهای کتابخانه قفسهی بزرگ طاقچه رسیدم به آقای سالاری و دخترانش. سبک، سبک دوستداشتنی من نبود. من از رمانهایی که قصه را برایم تعریف میکنند خیلی خوشم نمیآید. دلم میخواهد نویسنده به منِ خواننده اعتماد کند و به من نشان بدهد چه در دنیای داستانیاش میگذرد. با همهی این حرفها، وقتی ساعت حدود ۹ شب شروع کردم رمان را، تا ساعت ۱۱ یکسره تمامش کردم. اینکه این سالاریِ پیرمرد الآن چه میکند، بعدش چه میکند، بعدش چه میشود، جذبم میکرد. به هر حال به عنوان کتابِ بینکلیدری خوب بود. دو ستاره و نیم میدهم. یکجورهایی رمان را که میخواندم یکی از سریالهای طنزِ نوروزی یا ماهرمضانی جلوی چشمهایم بود. البته دو سه فصلش واقعا عالی بود. کجایش؟ حسرتهای یک پیرمرد از «زندگی» نکردن فوقالعاده به تصویر کشیده شده بود. 0 7 مجتبی بنیاسدی 1403/12/1 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 24 وقتی از مستور داستان میخوانم، انگاری قرار است با یک فاجعه مواجه شوم. لابهلای دیالوکها و توصیفها حسش میکنم. اما پیدایش نمیکنم. یک ناامیدی خاصی توی داستانهایش حل شده. اما یک باریکهای نور تهِ تهِ داستان سر و کلهاش پیدا میشود. از وقتی صحبتهای مستور را در گفتوگو با سروش صحت در «اکنون» شنیدم، داستانهایش برایم قابل لمستر شده. 0 5 مجتبی بنیاسدی 1403/12/1 برساتی صادق رحمانی 3.5 2 اشعار گراشی را باید با صدای بلند خواند. توی اتاق نشسته بودم و دوبیتیها و غزلها را بلندبلند میخواندم. ریحانه و مادرش، از اتاق کناری، یا ردیفها را تکرار میکردند یا قافیهها را پیشبینی. و اما اشعار؛ تلفیق کلمات بهروز مثل کافه، و کلمات قدیمی و اصیل، اشعار را برای هر گروه سنی دلنشین میکرد. موضوعی که در اکثر اشعار محور بود، باران بود. و واقعا باران برای جنوبیها چه نعمت بزرگی است که شاعر ولکن آن نیست. رحمانی برای روستاهای در گراش یک دوبیتی یا رباعی سروده. من اگر از اهالی چکچک یا زینلآباد بودم، ورودی روستا شعر را نصب میکردم. لحن طنز در اشعار موج میزد. البته که گاهی غم در اشعار بیشتر با دل بازی میکرد. قبل برخی اشعار، نثر آمده بود. منِ نثزنویس و روایتدوست توانستم ارتباط خوبی با آنها بگیرم. با خودم گفتم کاش همهی اشعار پیشدرآمدی از نثر داشت. 1 2 مجتبی بنیاسدی 1403/10/13 از پشت میز عدلیه: خاطرات طنز یک قاضی دادگستری امین تویسرکانی 3.5 71 خُب اسم کتاب و زیرعنوان کتاب که نشان میدهد قرار است چه بخوانید. یک طنز معمولی. ارزش دارد یک ساعت وقت بگذارید. 0 3 مجتبی بنیاسدی 1403/10/13 مثبت: ماجرای واقعی دختری که با HIV مبارزه کرد پیج راول 3.8 13 فکر کنید یک نفر که اچآیوی مثبت دارد، بنشیند روبهروی شما و راز بیماریاش را برای شما افشا کند. اینکه چه عذابهایی کشیده؛ نه از درد بیماری، از درد اطرافیان. این کتاب بینظیر بود. کمترین فایده خواندن این کتاب این است که متوجه میشوید یک جمله ساده و کماهمیت شما به کسی دیگر چه بلاهایی را سر او خواهد آورد. و دیگر به آدمهای دور و برتان که کمی متفاوت از شما هستند، متفاوت نگاه نمیکنید. و از همه مهمتر، به شما تلنگری میزند که «تا کی میخوای توی گذشته و دردِ خاطرات گذشته بمونی؟!» باز یادآوری میکنم: کتاب فوقالعادهای بود. 0 6 مجتبی بنیاسدی 1403/10/1 حفره : ماجرای واقعی خلافکاری که نویسنده شد جک گانتوس 3.6 18 میخواهم از کتاب تعریف و تمجید کنم. اینکه چقدر همهچیز سر جایش بود. حرف حساب راوی که نویسنده هم بود، این بود «من میخواستم نویسنده بشم. ولی سر از زندان درآوردم.» و پایان کتاب، زیرعنوان کتاب را روشن میکند «ماجرای واقعی خلافکاری که نویسنده شد.» بنظر میرسد این مجموعه تجربه جوانی نشر اطراف کارهای خوبی باشد. این کتاب شماره سومش بود. 0 6