معرفی کتاب مرثیه‌ای بر یک رهایی اثر آزاده جهان احمدی

مرثیه‌ای بر یک رهایی

مرثیه‌ای بر یک رهایی

3.1
47 نفر |
23 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

60

خواهم خواند

6

شابک
9786227763676
تعداد صفحات
169
تاریخ انتشار
_

توضیحات

کتاب مرثیه‌ای بر یک رهایی، آزاده جهان احمدی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مرثیه‌ای بر یک رهایی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به مرثیه‌ای بر یک رهایی

یادداشت‌ها

سودآد

سودآد

1403/11/30

کفن های رن
          کفن های رنگی

انگشت اشاره و شستش را با مهارت روی سبیل‌های سفیدش می‌کشد؛ رد پک‌های سیگار، بالای لبش را زرد کرده. سرش را چند بار تکان می‌دهد، انگار درگیر مکاشفه‌ای منطقی برای حل مسئله است. یک‌دفعه تکانه‌های سر متوقف می‌شود. به حضار عاقل‌اندر‌سفیه نگاهی می‌اندازد. گلویش را صاف می‌کند.
با صدای خش‌دار مردانه‌ای می‌گوید: «رسم ما اینه، دختر با لباس سفید می‌ره، با کفن سفید برمی‌گرده. این رسم و رسوم رو هم بزرگای ما گذاشتن،مگه نه؟ مگه غیر اینه، حاجی؟»
حاجی و همراهانش، شبیه بره‌های قلعه‌ی حیوانات، با همان حالت منگی و گیجی، مدام در تأیید فرمایشات استاد سر تکان می‌دهند. انگار سرشان روی تنشان لق است.
تو اما برگشته‌ای، با کفنی که سفید نیست.
بزرگ‌ترها جمع شده‌اند. می‌خواهند درس زندگی بدهند؛همان‌هایی که نه تعداد کتاب‌هایی که خوانده‌اند، نه سفرهایی که رفته‌اند، نه ساعت‌هایی که به فکر کردن گذرانده‌اند، هیچ‌کدام ملاک خردمندی‌شان نیست. تنها ملاکشان تعداد پیراهن‌هایی است که در گذر زمان پاره کرده‌اند.
اینکه این پیراهن چطور پاره شده هم جای سؤال است؛ شاید جنسش بد بوده، یا به درختی، دری، جایی گیر کرده، یا شاید لباس بچگی‌هایش را پوشیده، آن‌قدر تنگ بوده که پاره شده.
نه فقط گوشت، چشمت، ذهنت، مغزت، تک‌تک سلول‌هایت از این حرف‌ها پر است.
برای آن‌ها مهم فقط ماندن است. باید بمانی و بسازی. اگر در حین ماندن و ساختن سوختی هم، مشکلی نیست؛ بخشی از ماجراست. نباید زیاد گنده‌اش کنی. سوختن که آن‌قدرها هم درد ندارد. اولش کمی درد دارد، اما بعد... عصب‌ها همه می‌میرند و دیگر نورون و دندریتی برای انتقال درد نیست.
درد که نباشد، رها می‌شوی.رهایی که مرثیه ندارد، دارد؟پرنده‌ی رهایی هستی که حالا یک طرف بالش هم شکسته. اما هنوز هم پرواز می‌کنی.
باید خودت دست‌به‌کار شوی. این بار، کاری را که قبل از پوشیدن لباس سفید باید انجام می‌دادی، حالا با کفنی که پوشیده‌ای، انجام می‌دهی. باید یاد بگیری... دوست داشتن را... دوست داشته شدن را... خودت بودن را...
باید خودت را بلد باشی.آدم وقتی خودش را بلد باشد، آدم‌های نابلدی که سراغش می‌آیند را از صد فرسخی می‌شناسد.حالا که دیگر دردی نداری، باید زندگی کنی. کتاب بخوانی. شعر بخوانی.توی شعرها، "خوشا پریدن با این شکسته‌بالی‌ها" قشنگ است.مگر نه؟
اما...
توی دنیای واقعی،درد دارد. سخت است. اما باز هم رهایی است.حتی اگر مرثیه داشته باشد... نه شادباش.
        

1

          گمانم به گوش‌مان بیشتر کتاب‌هایی با نام ازدواج خورده باشد یا بیشتر به دنبال کتاب‌های ازدواجی بودیم برای خودمان یا پیشنهاد به جوان‌های مجرد یا تازه متاهلین.
"مرثیه‌ای بر یک رهایی" ده روایت درباره‌ی طلاق است. کتابی که اسم طلاق را یدک می‌کشد اما به نظرم بیشتر ازدواجی‌ست. درواقع تا ازدواجی نباشد، طلاقی در کار نخواهد بود. این کتاب را می‌توان به جوان‌های مجرد و متاهل تا افراد مسن هدیه داد.
 ده روایت از طلاق‌های مختلف یا شکست در زندگی که ناشی از ده‌ها نقطه کوچک پیش افتاده بوده و کسی گمان نمی‌برد این نقاط کوچک روزی تبدیل به چاهی عمیق شود که شاید چندین زندگی را در خود بکشد و نابود کند.
دو سه تا از روایت‌ها زیاد باب میلم نبود و از جهت داستانی و پرداخت ضعیف‌تر بودند؛ اما باقی روایت‌ها طوری بودند که باید بعد هر روایت کتاب را می‌بستی و به عمق و زوایای آن فکر می‌کردی تا بتوانی تلخی و حقایق آن را هضم کنی و سراغ روایت بعدی بروی.
پیشنهاد خواندن کتاب را به همه می‌دهم،
به همه حتی آن‌هایی که زندگی خوب و خوشی دارند پیشنهادش می‌دهم برای آگاهی از نقاط ریز بی‌خطر و جلوگیری از رشد و فوران آتشفشان‌‌های زندگی.
        

6

          مرثیه‌ای بر یک رهایی

مرثیه‌ای بر یک رهایی، مجموعه‌ای از ... روایت، پیرامون طلاق و جدایی است.
بعضی روایت‌ها توسط خود تجربه‌گر نوشته شده است و بعضی توسط نویسنده و از زبان تجربه‌گر و سه یا چهار روایتی نیز از زبان شاهدی نزدیک به تجربه‌گر.
از نگاه من، روایت‌ها از نظر قدرت و پرداخت در یک سطح نبودند. بعضی از روایت‌ها، شاید به خاطر رنج به خاطر آوردن خیلی سرسری با وقایع برخورد کرده بود. بعضی روایت‌ها که توسط ناظر بیرونی بود نتوانسته بود فضای حاکم بر شرایط زوج را نشان دهد و بیشتر صدای ذهنی نویسنده بود، اما بعضی روایت‌ها، علی‌رغم رنجی که نویسنده، موقع نگارش تجربه‌اش داشت، تا حد معقولی توانسته بود در انتقال آنچه که گذشته بود موفق باشد. یا این همه بیشتر آن‌ها درگیر نوعی پرده‌پوشی و خودسانسوری بود، یا حداقل منِ خواننده چنین برداشتی داشتم.
کتاب، موضوعی شیرین و خوشایند نداشت و برای خواننده عادی، گزینه‌ی دلچسبی نباشد. از طرفی دید دقیق و موشکافانه نیز در روایت‌ها، به آنچه گذشت یا دلایل و ... وجود نداشت. شاید از این لحاظ برای کارهای پژوهشی کمک کننده نباشد. از نظر تکنیکی هم روایت‌ها به صورت میانگین، سطح متوسطی داشت و قدرتمند نبود. در واقع برای خود من نیز گزینه‌ای نبود که به صرف موضوع سمتش بروم و به دلیل همراهی با حلقه کتاب مبنا، مطالعه آن را شروع کردم.
        

6

          "مرثیه‌ای بر یک رهایی" ده روایت از طلاق است که همه برگرفته از واقعیت می‌باشند. اگرچه هم متن‌ها و هم مقدمهٔ کتاب نشان می‌دهد که برخی از متون مقاله، جستار یا خاطره می‌باشند.
در مقدمهٔ علمیِ ابتدای کتاب، آزاده جهان‌احمدی با ارجاع به منابع به تعریف "روایت" می‌پردازد که دید خوبی به خواننده می‌دهد.
عنوان متن‌ها و اسم کتاب، متناسب با محتوا و جذاب انتخاب شده‌اند. متن‌ها برخلاف اینکه نگاه تازه و درکی نو به خواننده بدهند یا در مسئله عمیق شوند، عموماً در سطح باقی مانده‌اند. روایت‌ها به لحاظ فُرمی چندان حرفی برای گفتن ندارند ولی ازمنظر محتوا قابل تأمل هستند؛ اینکه چطور ساده‌ترین و کوچک‌ترین مسائل باعث از دست رفتن زندگی زوجین می‌شود. اگرچه باید در نظر داشت علّت‌های عرضی و لایه‌های متعددی موجب طلاق می‌شوند و پرداختن به آن‌ها در روایتی چندصفحه‌ای کار سختی می‌باشد.

ادامهٔ يادداشت ممکن است روایت‌های کتاب را لو بدهد:
در روایت "اگر مارکز بفهمد"، راوی می‌گوید:" از نظر مشاور، متارکه برای مخالفت با کتاب خواندن و درک نشدن علایق از جانب همسر، چیزی شبیه دلزدگی از سرخوشی بود و دلیل خوبی برای جدایی نبود." حقیقت این است که در زندگی مشترک نادیده گرفتنِ علایق‌، می‌تواند علت مهمی برای جدایی باشد اما در روایت به‌قدر کافی پرداخت نشده بود تا باورپذیری اتفاق بیفتد.
تعابیر نویی که متن داشت دلنشین بودند. همچنین ارجاع فرامتن به مارکز، در ابتدا و انتهای روایت آن را جذاب کرده بود.
در متن "پشت آن دریاها شهری نیست"، قلم‌ نویسنده توی ذوق می‌زد. این متن بیشتر خاطره و گزارشی بود از زندگی دوستِ راوی. 
روایت "آن حفرهٔ کوچک" قلم‌ و شروع خوبی داشت و از دل روایت، با اتفاقی گیرا شروع می‌شد. این روایت پتانسیل زیادی برای تبدیل شدن به داستان داشت.
روایت "دنیا با من برقص وقتی جهان از آنِ من شد" از کلمات و عبارت‌های غیرروایی استفاده کرده بود که متن را دچار دست‌انداز می‌کرد.
روایت "فلش بزرگ‌تر" زبان داستانی و روانی داشت. اگرچه پیام‌های غیرمستقیم آن، ارزش روایی‌اش را کم کرده بود.
روایت "شباهت برادرم به جلال" محتوای جالب و فرم معمولی داشت.
روایت "تا ثریا" شروع خوبی داشت.
روایت "جایی میان زندگی" روایت بچه‌های طلاق است که اختلاف سنی و تفاوت فرهنگی را علت جدایی می‌داند. شخصیت در این روایت کنش دراماتیک داشت. فرم بیشتر شبیه خاطره‌گویی بود و زبانی معمولی داشت.
روایت "دالان سیاه" بیشتر با گفتن به طرح مسئله پرداخته بود.
در روایت "سوی ما آید..." زبان داستانی نبود و توی ذوق می‌زد. می‌توان گفت متن بیشتر شبیه مقاله یا نوشتهٔ وبلاگی بود.
        

8

9

          بعد از نزدیک به سه‌سال زندگی مشترک، روزی از همسرم پرسیدم: به‌نظرت چه اتفاقی میتونه باعث بشه من و تو یه روزی به جدایی فکرکنیم؟
و بعد از تمام تبادل نظرهایمان به این نتیجه رسیدیم که فقط تغییر افراطی در شخصیت یا عقاید یا سلیقه یا هرچیزی که برایمان قابل تحمل نباشد، می‌تواند ما را به این سمت ببرد.
کتاب مرثیه‌ای بر یک رهایی را با در نظر داشتن همین سوال مطالعه کردم. چه می‌شود دونفری که حتی ثانیه‌ای هم نمی‌توانند از هم جدا باشند به جدایی مادام‌العمر فکرمی‌کنند؟ 
جواب این کتاب این بود که اکثر این خانه‌ها از پای‌بست ویرانند! و مهر تاییدی زد به همان جوابی که خودم و همسرم به آن رسیده بودیم. 
من برای گرفتن جواب این کتاب را مطالعه کردم ولی اگر کسی بخواهد صرفا روایت بخواند و تکنیک‌ها برایش خیلی مهم باشند و فرم دست و پا شکسته آزارش می‌دهد، این کتاب شاید سوهان روحش شود‌. 
اما برای درک نتیجه فاجعه‌بار عدم‌آگاهی در خانواده‌ها، به‌نظرم می‌تواند تلنگر بزرگ و خوبی به حساب بیاید...
        

4

          با لاوید از دوران راهنمایی دوست هستم. صمیمی نیستیم ولی از این مدل‌هاست که به داشتن هم دلگرمیم. سال دوم لیسانس بودم که کارت عروسی‌اش دستم رسید. نه بخاطر دوستیمان. چون همسایه بودیم از طرف خانواده‌اش، خانوادگی دعوت شدیم. مراسم خوبی بود و همه چیز سر جایش بود. آقای داماد خوشتیپ به نظر می‌رسید و به قول معروف عروس و داماد به هم می‌آمدند.
پنج شش ماه بعد شنیدیم از هم جدا شدند.
می‌دانستم که شرایط سختی دارد. بهش نزدیک شدم. از این مدل‌ها که در کتاب "خرگوش گوش داد" سالها بعد برای پسرم خواندم. آقا مبتلا به یک بیماری بود که بلافاصله بعد از مطرح کردن در دادگاه حکم به نفع خانم جاری شده و پروسه‌ی طولانی طلاق در یک جلسه به سرانجام رسیده بود.
اگر روزی بنا به نوشتنش داشته باشم؛ حتما با خواننده‌ام روراست خواهم بود و قصه‌ی دوستم را با من راوی روایت نمی‌کنم. کاری که در چند روایت از مجموعه‌ی " مرثیه‌ای بر یک رهایی" که مجموعه روایت‌های طلاق است، خواندیم. این فرم نوشتار نه داستان کوتاه است و نه در قالب روایت تعریف می‌شود.
اگر از این نقطه ضعف کتاب به انضمام  ایرادهای متعدد فرمی و ویراستاری روایت‌ها بگذریم؛ نفس پرداختن به مسئله‌ای که روز‌به‌روز برای جامعه‌ جدّی‌تر مطرح می‌شود آن هم در فرم جذاب روایت که مخاطب عام دارد؛ بسیار ارزشمند است.


        

5

        روایت‌هایی جسورانه و تلخ از زندگی‌هایی که به دلایل مختلف موفق نبوده. نوشتن و انتشار این روایت‌ها جسارتی دوبرابر میخواهد نسبت به من خواننده که حین خواندن کتاب را صد جا پنهان می‌کردم که برای دیگران ذهنیتی ایجاد نشود. 
مقدمه کتاب به بحث تعریف روایت و ترجمه درست نان فیکشن و ادبیات واقعیت محور پرداخته بود که خدا به نویسنده‌اش خیر بدهد، ولی انصافا آنقدر که بزرگش می‌کردند «روشن شدن تکلیف چیستیِ فرزندِ مورد اجحاف، روایت، یک بار برای همیشه در ایران!» نبود. خلاصه‌اش این می‌شد که نگویید ناداستان، بگویید ادبیات واقعیت محور. سلمنا، اینکه فریاد نداشت!
نکته دیگر که می‌خواستم بیشتر به خود آقای آبنوس بگویم ولی خب اینجا هم بستری است برای نقد، کاش روایت آخر آنقدر لرزان و مکرر نبود. یعنی حداقل با توجه به روایت‌های اول شخص قبلی که ما را عمیقاً به درون  خودش می‌کشید، آخرین متن که باید حسن ختام باشد و به یاد ماندنی، از قضا برخلاف آنچه برایش تلاش شده، این روایت و تکرارهایش به کتاب ننشسته. انگار نویسنده بسیار اصرار داشت بگوید من تجربه‌گر این واقعه تلخ نیستم و خیلی رو مطرح می‌کرد دارم از نگاه خودم، منی که پدرِ پسری پنج ساله‌ام، به قضیه نگاه می‌کنم. نگاهی سطحی به تجربه دیگری که بارها جملاتش به طرز غیر لازمی تکرار می‌شد. متاسفانه این روایت را می‌شد در کمتر از یک صفحه هم تعریف کرد.
تلاش زحمت کشان کتاب با توجه به جسارت طرح موضوع‌شان ستودنی است و حقیقتا کاش من همه بودم، با همه دست‌ها این کتاب را جای جزوه‌های مسخره‌ی نخواندنی، پیش از ازدواج برای همه اجباری می‌کردم.  چه آنان که در شرف شکل دادن یک اجتماع دونفره‌اند، چه آنان که با دلایلی نادرست دست به جدایی زده‌اند و چه آنان که به طرزی نادرست به قیمت نابودی خودشان و فرزندشان تصمیم به تحمل یک زندگی اشتباه گرفته‌اند. کسی باید باشد تا بعضی حرف‌ها را بزند، قبل از اینکه خیلی اتفاق‌ها بیفتد...
 از آن امیدهای واهی و «موفق باشید»های پایان برگه امتحانات است اما زنانه، امیدوارم هیچ زنی چنان نشکند که خانه آرزوهایش را با دست خودش ویران کند و یا حداقل اگر مجبور به چنین رنجی شد، آنقدر حمایت خانوادگی و قانونی بشود که حقوق انسانی و زنانه‌اش لگدکوب قدرت قانونی مردان نباشد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4