معرفی کتاب کلیدر (دوره ۵جلدی) اثر محمود دولت آبادی

کلیدر (دوره ۵جلدی)

کلیدر (دوره ۵جلدی)

4.6
38 نفر |
13 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

61

خواهم خواند

46

شابک
9786001052446
تعداد صفحات
2,498
تاریخ انتشار
1401/1/2

نسخه‌های دیگر

توضیحات

کتاب کلیدر (دوره ۵جلدی)، نویسنده محمود دولت آبادی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به کلیدر (دوره ۵جلدی)

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به کلیدر (دوره ۵جلدی)

نمایش همه

پست‌های مرتبط به کلیدر (دوره ۵جلدی)

یادداشت‌ها

          امسال بالاخره به لطف فیدیبو تونستم این کتاب رو بشنوم. 
حدود ۲ ماه همدم روز و شبم بود و خوب طبیعیه که در این مدت طولانی، نوعی پیوند و علاقه به شخصیت‌های داستان شکل بگیره، درحدی که احساسات مختلفی نسبت به اون‌ها پیدا کنی گویی افرادی واقعی هستند و تو با اون‌ها زندگی کردی. نگران عاقبت بعضی خواهی شد، نسبت به بعضی نفرت پیدا خواهی کرد و برای بعضی از اون‌ها دلسوزی خواهی کرد. کم‌کم طوری می‌شه که دلت نمی‌خواد داستان تموم بشه و با پایان داستان، دلتنگ خواهی شد. 
سیر داستان رو دوست داشتم، جاذبهٔ خوبی داره و آدم رو به دنبال خودش می‌کشه، هر چند بعضی وقت‌ها خسته‌کننده می‌شد اما بعد از یک مدت دوباره با یک ماجرای جدید جذابیت به داستان برمی‌گرده. 
شخصیت‌پردازی‌ها خوب بود، توصیف شرایط و محیط جالب بود البته گویا از نظر شرایط اجتماعی و فرهنگی، کتاب خیلی منطبق با واقعیات نیست و نوعی بدبینی و بزرگ‌نمایی در بدی‌ها و ندیدن خوبی‌ها و متفاوت نشون دادن برخی شرایط فرهنگی در راستای این نوع دیدگاه وجود داره. 
قهرمان اصلی و قهرمانان فرعی داستان به جز قربان بلوچ کسانی‌اند که به‌طور اتفاقی در مسیر مبارزه و قهرمان شدن قرار می‌گیرند و چون هدف و برنامه خاصی ندارند امکان استفاده درست از شرایط رو پیدا نمی‌کنند. 
۱۰۰ صفحه پایان که خیلی هم طوفانی و پرماجراست من رو یاد پایان سریال بازی تاج و تخت (game of thrones ) انداخت 😅. ۱۰ جلد کتاب در ۱۰۰ صفحه به سرعت به پایان می‌رسه و انگار نویسنده می‌خواسته زودتر ماجرا رو تموم کنه به طوری‌که پس از پایان کتاب احساس می‌کنی قهرمانان داستان حیف شدن و می‌شد پایان بهتری حتی قهرمانانه‌تر از چیزی که رخ داد، براشون متصور شد؛ هرچند شاید قیام بدون هدف، پایانی بهتر از این نداشته باشه و علاقه‌ای که در طول داستان به گل‌محمد و بقیهٔ قهرمان‌های داستان در دل ایجاد شده باعث شده که دوست داشته باشیم پایان بهتری برای اون‌ها رخ بده. 
بی‌شک یکی از بهترین رمان‌های فارسی است و خوندنش برای کسانی که اهل داستان خوانی باشند بسیار لذت‌بخش خواهد بود و شاید تا پایان عمر یاد شخصیت‌های داستان در ذهنتون باقی بمونه.
در مورد اجرای صوتی کتاب هم در یک کلام می‌تونم بگم عالی بود و لذت کتاب‌خوانی رو دوچندان می‌کرد.
        

2

پری

پری

1403/9/21

          اولین باری بود که داشتم از آثار محمود دولت آبادی می خوندم و اوایل ،خوندن  برام سخت بود و همش می ترسیدم که از خرید این کتاب پشیمون بشم ولی کلیدر اون کتابی بود که تونستم پنج ماه باهاش زندگی کنم .الان به این فکر می کنم که چطور یه نویسنده می تونه به اندازه ی ده جلد کلمه ها رو طوری کنار هم بذاره که آدم هر لحظه تشنه تر بشه برای رسیدن به پایان.
یک جاهایی از داستان انقدر کلمات خوب کنار هم چیده شدن که حس می کنی یک شعر یا یک نیایش رو می خونی و طوری کلمات مترادف و هم آهنگ کنار هم چیده شدند که فقط می خونی و از موسیقی و ریتم جملات لذت می بری .توصیف های کتاب طوری هست که می تونی کاملا فضا رو مجسم کنی و انقدر یک مکان یا یک شخص خوب توصیف شده که حس می کنی شاهد یک فیلم هستی و شخصیت ها رو می شناسی!
داستان از دختری به نام مارال شروع میشه و همین طور به شخصیت ها اضافه میشه و درباره ی اون ها توضیح داده میشه به طوری که تا جلد سوم برام مشخص نبود که شخصیت اصلی داستان کی هست؟!جلد چهارم روان ترین جلد این مجموعه بود و از جلد پنجم_ششم مشخص میشه که شخصیت اصلی گل محمد هست. یه جاهایی از داستان به نظرم گل محمد شبیه رابین هود بود با این تفاوت که اوایل نمی دونست برای چی داره می جنگه ولی از یه جایی به بعد خودش رو پیدا کرد و یه جا میگه که هدف من زندگانی هست.
داستان درباره ی یک خانواده ی کرد ایرانی است که به خراسان کوچ کردن و داستان متاثر ار فضای سیاسی ایران بعد از جنگ جهانی دوم هست.زمان روایت داستان سال های ۱۳۲۵تا ۲۷ هست.
کتاب بی نقص نیست ولی خوبی ها به بدی ها می چربه و هر جا که از ادامه دادن خسته میشی نویسنده مُشتش رو باز می کنه و یه چیز جدید برای جذابیت داستان رو می کنه .
یه جا خوندم که دولت آبادی این داستان واقعی رو از پدرش شنیده بوده و همراه با تخیل خودش داستانی می نویسه که تهش میشه این چیزی که ما می خونیم،داستانی که نتیجه ی سال ها زحمت هست.
برای همه شخصیت ها دلم تنگ میشه،از همه بیشتر دلتنگ اون صفحاتی هستم که چگور نواختن بیگ محمد رو توصیف می کرد یا از نماز خوندن های بعد از مستی نادعلی می گفت.
        

28

          پس از کتاب اول:
یک‌بار دو سه سال پیش شروع کردم به خواندن کلیدر. همان سه‌‌چهار صفحه اول رهایش کردم. خواندن شاهکار، عزمی شاهکار می‌طلبد. چند جا به نیت خرید طرح جدید کلیدر، کتاب‌ها را قیمت گرفته‌ام. گران بود. همین کتابی که از کتابخانه امانت گرفته‌ام، چاپ ۱۴۰۲ قیمت زده یک‌میلیون و هفتصد. پس وقتی کتاب را در کتابخانه دیدم، فورا گرفتم. جانم به لب آمد تا افتادم توی ده و کورهبیابان‌های رمان. ولی وقتی افتادم داخلش مگر می‌شد درآمد؟ امروز، ۲۶ بهمن، نزدیک به ۱۵۰ صفحه یک‌سره خوانده‌ام. سخت‌خوان است. ولی جذاب، نفس‌گیر.‌ پرشخصیت. وسط رمان سر و کله‌ی شخصیتی‌ برای اولین بار پیدا می‌شود. ولی هر دیالوگی که به زبان می‌آورد، انگار می‌کنی صد صفحه است او را می‌شناسی و داری با او زندگی می‌کند. دولت‌آبادی، خدای این داستان بزرگ، خواننده را توی مشت گرفته و با خود این‌ور و آن‌ور می‌برد. به راحتی. از شخصیتی سر می‌خوری به شخصیتی دیگر. بی‌آنکه خبرت بشود.
نویسنده هرچقدر هم خدای داستان‌نویسی باشد، گاهی‌وقت در توصیف‌های یک‌سره، خسته‌کننده می‌نویسد. ولی وقتی داستان در حرکت است، دولت‌آباد نظیر ندارد. یک‌هو می‌بینی یک صفحه خوانده‌ای، با جملات یک، دو و سه کلمه‌ای. معرکه است. تند و تیز رو به جلو می‌راند.
جاذبه‌های جنسی هم کم نگذاشته دولت آبادی. به چه هدف؟ که خواننده وسط مطالعه صفحات طولانی خسته نشود؟ ولی خیلی از آدم‌های داستان، یک قصه‌ی اروتیک زیر شخصیت خود پنهان کرده‌اند.
ظاهراً کتاب ده جلد است در پنج کتاب‌. من یک کتاب خوانده‌ام. دو جلد. هفتصد و چهل صفحه با فونت ریز را در حدود چهل روز خوانده‌ام. امیدوارم پیش از عید به سرانجام برسانمش. نشد، در تعطیلات عید تمامش می‌کنم. ان‌شاءالله.

پس از کتاب دوم:
دو جلد این کتاب را چهار قسمت می‌کنم: بخش اول کمی کند پیش می‌رفت. بخش دوم و سوم میخکوب شدم. بخش چهارم فوق‌العاده بود؛ ولی احساس کردم نویسنده دارد برای تمام کردنش عجله می‌کند.
یک‌جایی از داستان که خان‌محمد وارد شخصیت‌ها می‌شود، ضربان قلبم بالا می‌رفت از پرداخت عالی‌‌اش. انگاری جلوم ایستاده بود و حرف می‌زد. تک‌تک دیالوگ‌هایش به جانم نفوذ می‌کرد. تا جایی که بلند شدم و لیوانی چایی نوشیدم و گفتم: «نامرد! چه نوشته...»
زاویه دید دولت‌آبادی هم جالب است. با یک شخصیت وارد یک اتفاق می‌شود. در آن اتفاق شخصیت‌های دیگری هم حضور دارند. وقتی از آن اتفاق رد می‌شود، دیگر شخصیت اول را جا می‌گذارد و با شخصیت‌های بعدی داستان را ادامه می‌دهد. انگاری همه‌ی شخصیت‌ها در حرکت‌اند. همه‌ی شخصیت‌ها به‌یک اندازه نقش دارند. همه زنده‌اند در داستان. 
کشتن پسرخاله توسط برادرها و همزمان ناله کردن با خاله و شام خوردن و غیره خیلی با فرهنگ جور در نمی‌آمد. حالا فرهنگ هر کجا. برایم خوب جا نیفتاد. این همین بخشی بود که احساس کردم نویسنده عجله دارد.

پس از کتاب سوم:
عادت به دیدن سریال، مزه کتابخوانی را از زیر دندان‌های آدم بیرون می‌کشد. فیلم دیدن راحت‌تر است. خستگی‌اش کمتر. ولی موقع کتابخوانی آن‌قدرها دستت باز نیست که هر کاری بکنی. باید شش‌دانگ بروی توی داستان‌. اما رمان‌های چندجلدی، آن هم کلیدر، می‌تواند همزمان جایگزین قدرتمندی برای سریال باشد و تو را از دنیای فیلم ببرد توی دنیای داستان.
دولت‌آبادی در اواخر کتاب دوم، کمی عجله داشت. اما در کتاب سوم سرحوصله نوشته. سرحوصله اتفاق‌ها را به ما نشان می‌دهد. و نکته‌ای که دولت‌آبادی در آن حرف ندارد، روایت تغییر است. شخصیت‌های کلیدر به‌آسانی و در یکی دو جلد تغییر نمی‌کنند. برای شخصیت‌هایش وقت می‌گذارد. به خواننده وقت می‌دهد گذرِ شخصیت را از آنچه هست و به آنچه قرار است بشود را به‌چشم ببیند. همین می‌شود که قدیر و عباس‌جان توی کلیدر، با همه‌ی زشتی‌‌هایشان، به‌چشمت می‌نشینند. قدیر عالی زجر می‌کشد. عباس‌جان آب‌زیرکاهِ معرکه‌ای است. 
و نویسنده صحنه‌ای را پیش چشمم آورد که محال است فراموش کنم. تصویری ساخت از لحظه‌ای که نوک خنجر را کرد توی گوشت تا به گلوله برسد. و گلوله چطور توی گوشت‌وخون پپدا شد: از برخورد نوک خنجر با گلوله سربی. هنوز صدای این برخورد توی گوشم است و دلم می‌لرزد و دوست دارم هم‌صدا با گل‌محمد فریاد بزنم.

پس از کتاب چهارم:
نویسنده هر جا که لنگیدن پای گل‌محمد را پیش چشم می‌آورد، ناخودآگاه، درآوردن گلوله سربی از پایش توی ذهنم وول می‌خورد. همین لنگیدن ساده‌ی گل‌محمد هم جذاب است. صبحانه خوردن‌شان. حتی چرت‌زدن‌هایشان هم انگار جذاب و پرتعلیق است. حتی وقتی سر سفره نشسته‌اند هم منتظرم داستان پیش برود. این از کجا می‌آید؟ چرا همه‌جای داستان کشش دارد؟ من این را از شخصیت‌هایش می‌بینم. حس می‌کنم نویسنده شخصیت‌ها را آن‌قدر برای خواننده جزء‌جزء کرده که هر قدمی که شخصیت برمی‌دارد، منِ خواننده به این امید خط بعدی را می‌خوانم که بدانم شخصیت به کدام هدفش قرار است برسد. شاید دلیل دیگرِ جذابه‌ی رمان، مه‌آلود بودن آینده‌ی رمان است. شخصیت اصلی که گل‌محمد باشد ناخودآگاه به سمت عدالت می‌رود، اما به زبان نمی‌آورد. نمی‌داند به کدام سو می‌رود. نمی‌داند چه می‌خواهد. جوری که انگاری نویسنده هم نمی‌داند قهرمانی که ساخته به دنبال چیست. و خواننده را هم در مه تنها می‌گذارد. نویسنده، خواننده را با یک فانوس کم‌نور آرام آرام با خود پیش می‌بَرد که فقط چند قدم جلوتر از پای شخصیت‌هایش دیده شود، نه بیشتر. نویسنده، حرفه‌ای خواننده را به دنبال خودش می‌کشد.

پس از کتاب پنجم:
هم‌زمان با مطالعه رمان ۱۰ جلدی کلیدر، سریال ۹ فصلی را می‌دیدم. گاهی به سمت سریال کشیده می‌شدم و از کتاب فاصله می‌گرفتم. آن‌وقت‌ها بود که تهِ دل غمی انباشته شده بود که «چطور به سمت کتاب برگردم؟». به‌سانِ جان کندنی به سوی کلیدر می‌رفتم و نفس‌نفس‌زنان خودم را ده‌پانزده‌صفحه جلو می‌انداختم و آن لحظه بود که ذوقِ کلیدرخوانی و کتاب به خونم تزریق می‌شد. این دو جلد آخر (کتاب پنجم) که رفت‌وآمدم بین سریال و کتاب بیشتر بود. ولی نویسنده کلیدر چنان من را به قصه‌اش زنجیر کرده بود که نمی‌شد از آن جدا شد و شاید جلد آخر، نزدیک به ۱۵۰ - ۱۶۰ صفحه یا بیشتر را یک‌نشست خواندم. هر که با قلم و نثر دولت‌آبادی آشنا باشد می‌فهمد خواندن بیش از سی چهل صفحه از او، در یک نشست کار ساده‌ای نیست. چرا؟ چون نثر دولت‌آبادی، نثر ساده‌ای نیست. ساده از این نظر که اولین کلماتی که به ذهنش آمده باشد را در جمله بگذارد. بر کلمه‌کلمه‌اش فکر کرده. همین است که نمی‌گذارد به راحتی از جملات گذر کنی و گیرت می‌اندازد. خاصیت نثر حکیمانه همین است. حتی کم‌سوادترین شخصیت‌های رمان هم در عین سادگی حکیمانه صحبت می‌کنند. می‌فهمی این شخصیت کوچه‌بازاری و از سر مستی حرف می‌زند، ولی در لایه‌های زیرین جملات، دولت‌آبادی را می‌بینی. چون حکمت دارد‌.
البته ناگفته نماند که کل رمان حکیمانه بود. مرگ و زندگی، شرافت، اصالت، مردانگی، ظلم‌ستیزی، ظلم‌ناپذیری، مردم‌، تاریخ، خیر، شر و خیلی اصل‌هایی که در زندگی هر ایرانی معنا پیدا می‌کند.
خواننده ایرانی دوست دارد با پایان خوشایندتری مواجه شود. اما برهه‌ای از تاریخ که داستان در آن روایت می‌شد، ناگزیر از همچون پایانی است؛ تلخ، خونین و از همه مهم‌تر سرافرازانه.
نوشتن درباره کلیدرِ بزرگ آسان نیست. از چه باید نوشت؟ از شخصیت‌هایِ عمیق و پرتعدادِ به سبک جنگ و صلح تولستوی، یا خط داستانی و فراز و فرودهای دلنواز و جذاب. 
حرف‌های بسیاری درباره کلیدر نوشته شده و کتاب هم شده. اما اگر بخواهم نظرم را در چند خط خلاصه کنم، می‌نویسم:
بهترین رمان ایرانی که خوانده‌ام تا سی سالگی کلیدر بوده. بهترین شخصیت‌‌پردازی‌ که دیده‌ام در یک رمان، در کلیدر بوده؛ بهترین شخصیت‌هایی که دولت‌آبادی ساخته و فراموش‌ناشدنی است: قدیر، عباس‌جان، ستار، خان‌محمد. و خیلی‌های دیگر که اگر بخواهم اسم ببرم همه‌اش را باید اسم ببرم. قصه‌ی پرتنش و پرکشش. روایتِ برشی از تاریخ ایران، به فنی‌ترین شیوه ممکن. روایتِ ظلم و ظلم‌ستیزی و ظلم‌پذیری در شیواترین روش. اما دین مردم، فقط در زبان خلاصه می‌شد. تک‌وتوک نماز می‌خواندند، آن‌ هم آدم‌های نچسب داستان. خدا و پیغمبر سر زبان هر شخصیتی، حتی بدترین‌ها هم بود. ولی عمل به دستورات خدا و پیغمبر از کسی دیده نمی‌شد. حالا این موضوع را نویسنده با هدفی داستانی در داستان رعایت نکرده یا عمدی بوده و هدفی غیرداستانی داشته، باید در آن بیشتر غور کرد. ولی سرآخر؛ رمان معرکه‌ای بود. و به خود افتخار می‌کنم اراده‌ام برای مطالعه کلیدر جواب داده. شاید سال‌ها بعد «روزگار سپری‌شده مردم سالخورده» را هم خواندم و به افتخاراتم افزودم.
        

36

          هرگز فکر نمی‌کردم کتابی در ده جلد اینطوری بتونه قلبم رو لمس کنه و برای همیشه یکی از بهترین کتابهایی بشه که تا حالا خوانده‌ام و در آینده خواهم خواند.
درون‌مایه‌ی کلیدر در یک جمله طغیان بر علیه ظلم و فقره و ستاره‌ی کتاب گلمحمد کلمیشی. داستان کتاب با مارال شروع میشه و توضیح اینکه چرا با خانواده‌ی پدری ارتباطی نداره و حالا که پدرش زندانه، مجبوره به دامان خانواده‌ی پدری پناه ببره، به دامان عمه‌ش، بلقیس. از اینجاست که خانواده‌ی کلمیشی وارد داستان میشن. خانواده دوران سختی رو میگذرونه، آسمان خست به خرج داده و کشت دیم محصولی نداشته، چراگاه‌ها خشک‌اند و گله‌ها در معرض مریضی و مرگ. در همین حوالی گل‌محمد دومین پسر بلقیس وارد ماجرایی با خان چارگوشلی میشه و نادعلی چارگوشلی هم وارد این داستان جذاب میشه. در ادامه با ماجراهایی گل‌محمد و برادران و خان‌عمو مجبور میشن قیام کنند و به نوعی به یاغی تبدیل میشن. یاغی‌هایی که با خوانین و ارباب‌ها ناسازگارند. توضیح بیشتر راجع به داستان احتمالاً موجب لو رفتن و اسپویل میشه پس همینجا داستان کتاب رو رها میکنم. نقطه‌ی مثبت کتاب نثر روان و شعرگونه‌ی کتاب به علاوه‌ی توصیفات فوق‌العاده جذاب از حالات و انسانها و طبیعته. بسیاری از دیالوگ‌های کتاب حرف داره و مشخصه که پشتش فکر زیادی بوده. صحنه‌های احساسی کتاب خیلی دلنشین نوشته شده و گاها توانایی در آوردن اشک رو داره. شخصیت پردازی کتاب به نظر من خیلی خوبه و کاملاً میشه با شخصیت‌ها ارتباط برقرار کرد، بعضی وقتا دوستشون داشت، از دستشون عصبانی شد و حرص خورد و شاید حتی متنفر شد. من در خودم نمی‌بینم که نکته‌ی منفی راجع به این کتاب بگم، واقعاً لذت بردم از خوندن این کتاب، واقعاً. یکی دوتا پاراگراف از کتاب برای یادگاری می‌نویسم اینجا

شیرو، چون سایه‌ی خود، خاموش بود. و مثل نفس خود آرام بود. و مثل خود تنها بود، تنهایی و بیابان. سایه‌ی بلند و کشیده‌ی شیرو، پیشاپیش او بر خاک می‌خزید و می‌رفت. خود، نشست کرده در خموشی پیرامون، به دنبال سایه‌اش قدم برمی‌داشت. سنگی بر کف رود، نیمی فرونشسته در زمین و نیمی به زیر روندگی بی‌قرار آب. سنگ آرام و آب بی آرام. شیرو بر ته زندگانی نشست کرده بود و آنچه بر او می‌گذشت، موج موج چند نواخت و صد آهنگ بود. بار سنگین و گذار تکانش نمی‌داد، از جا برنمی‌جنباندش، اما، راست اینکه، او را می‌سایاند.


بابام، غریب است. آدم غریب هم هر روز یک‌بار، و هر سال یک‌بار، دلش می‌گیرد. غروب و عید.


ملت را نباید متکی به هیجان و جنجال بار آورد. اساس فکر مردم باید تغییر کند. تا چنین کاری انجام نشود، مردم ماده‌ی خام هستند که برای مدتی، به هر شکلی می‌شود درشان آورد. مثل خمیرند. هر کسی، هر دستی، هر قدرتی می‌تواند شکل دلخواه خودش را از آنها بسازد. اما برای اینکه مردم بتوانند خودشان، خود را به هر شکلی که می‌خواهند بسازند، باید خودشان صاحب فکر بشوند. فکری که منافع همه‌ی مردم را بتواند جوابگو باشد. در غیر این صورت، امروز به حرف‌های آقای فرهود گوش می‌دهند و هورا می‌کشند، فردا به حرف‌های یک نفر دیگر. و این زبان نرم، به هر راهی می‌تواند بچرخد. عیب این جور حرف زدن‌ها، همان‌ست که حسنش شمرده می‌شود. مردم جوری بار آمده‌اند که خیال می‌کنند همین فردا حکومت را به دست می‌گیرند. گیوه‌دوزی دیدم که می‌گفت تا آخر امسال خانه‌ی فلان تاجر مال من می‌شود. تخت‌کشی را دیدم که دندان‌هایش را برای درشکه و قالیچه‌های آقای بهمان تیز کرده بود. آیا ما مردم را کودک فرض کرده‌ایم که باید با نان شیرینی فریبش داد؟ چرا نباید حقیقت را به مردم گفت؟ چرا نباید چشم و گوش آنها را برای نظاره‌ی خون و شنیدن ضجه آماده کرد؟ چون میدان خالی است، ما هم باید برقصیم؟ آن هم با حرف و حرف و حرف؟ پسان فردا که آن تخت‌کش و گیوه‌دوز صدای گلوله را بشنوند و خون داغ امثال خودشان را روی سنگ‌فرش ببینند، آیا حق ندارند که دست و پای خودشان را گم کنند؟ آیا حق ندارند بگویند که ما برای کشته شدن آماده نشده بودیم؟ آیا باز هم به امید خانه‌ی فلان تاجر و درشکه‌ی فلان ارباب در سنگر می‌مانند؟ نه! چون خانه و درشکه هرچقدر بیرزند، هم قیمت خون نیستند
        

33

          #کلیدر

همین الان شنیدن جلد دهم کلیدر تمام شد.حدود یک ماه همدم هر روزم بود.نام گل محمد و برادرهایش،موسی و قدیر،قربان بلوچ و کلمیشی،مارال و زیور و شیرو کنار انبوه شخصیت های نقش آفرین در رمان برای خلق شورش یک جوان ساده ایلیاتی هر روز در گوشم تکرار میشد.داستانی پر از نگو نشان بده های خلاقانه و زبانی البته ثقیل.شاید میشد رمان زبان ساده تر و امروزی تری می داشت یا اظهار نظرهای جناب دولت آبادی که بین رمان آمده حذف شود یا آن همه توضیحات و تشبیهات اضافه را قلم گرفت تا رمان در دو یا سه جلد تمام شود.اما من از شنیدن همین رمان طولانی با تمام نقد های وارد هم لذت بردم.

در آخر داستان اعتراف گل محمد برایم جالب بود.اینکه شجاع بود و قیام کرد اما چون هدف نداشت محکوم به فنا بود.این نشان میدهد که برای انقلاب کردن و شوریدن علیه ظلم فقط شجاعت و رشادت کافی نیست.باید هدفی والا داشته باشی.وقتی قصد سرنگونی بنیان ظلم و ظالم را داری باید از قبل بدانی میخواهی کدام جهان‌بینی را جایگزین کنی.و اگر این داشتن هدف و جایگزین نباشد قیام محکوم به نابودی است.درست همان چیزی که در منطق سست امروز آدم هایی که داعیه انقلابِ آزادی دارند میبینیم.

کلیدر بیشتر از آنکه داستان عشق جوانی زن دار به دختر دایی نامزد دار خودش و رسیدن یا نرسیدنشان به هم باشد داستان فقر و نداری مردم روستاها،ظلم ارباب ها و خمودگی ملت برای گرفتن حقشان است.رمان بر اساس واقعیت نوشته شده است.داستان رمان در سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ اتفاق افتاده اما ماجرای گل محمد واقعی گویا در سال ۱۳۲۳ بوده است.



#کلیدر
#کتابی_که_شنیدم



🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh
        

2