بریده‌ای از کتاب کلیدر دورهٔ ۵ جلدی اثر محمود دولت آبادی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 127

آرامش اما مقدور نیست.دل در تلاطم است.نبض تند می‌زند.خون با شتاب می‌تازد.چشم از بسیار گشوده‌ماندن درمانده است.پندار در پریشانی دست و پا می‌زند.گوش ناچیز‌ترین صداهایی می‌دزدد.دست‌ها در هم قلاب شده‌اند.هیچیت به اختیار نیست.دست‌ها فرمان از تو نمی‌برند.بیهوده با دکمه‌ها،دهانه جیب،یا دسته‌ی زلفی که از زیر چارقد بیرون آمده کلنجار می‌رود.کمر پاچین چرا همین امشب تنگ شده؟ دل آرامش نیست.بیهوده پکری.در زمان و مکان انگار جای نداری.بی‌آهنگی.بی‌قراری.بی‌تاب.نمی‌توانی خود را رها کنی.ناچاری خود را ببندی.لبهایت را گاز بگیری.دست روی قلبت بگذاری. چه سخت می‌تپد!این قلب.می‌بالد.مجبوری آرام نفس بکشی.چون اگر به تمامی نفس را واهلی ممکن است حنجره‌ات را بدراند. این دیگر نفس نیست.فریادیست مانده در سینه.بیابانی می‌طلبد.تو در قلاب زمان گرفتار آمده‌ای و ماه هم در نمی‌آید.ماه هم درنمی‌آید.ماه هم درنمی‌آید.

آرامش اما مقدور نیست.دل در تلاطم است.نبض تند می‌زند.خون با شتاب می‌تازد.چشم از بسیار گشوده‌ماندن درمانده است.پندار در پریشانی دست و پا می‌زند.گوش ناچیز‌ترین صداهایی می‌دزدد.دست‌ها در هم قلاب شده‌اند.هیچیت به اختیار نیست.دست‌ها فرمان از تو نمی‌برند.بیهوده با دکمه‌ها،دهانه جیب،یا دسته‌ی زلفی که از زیر چارقد بیرون آمده کلنجار می‌رود.کمر پاچین چرا همین امشب تنگ شده؟ دل آرامش نیست.بیهوده پکری.در زمان و مکان انگار جای نداری.بی‌آهنگی.بی‌قراری.بی‌تاب.نمی‌توانی خود را رها کنی.ناچاری خود را ببندی.لبهایت را گاز بگیری.دست روی قلبت بگذاری. چه سخت می‌تپد!این قلب.می‌بالد.مجبوری آرام نفس بکشی.چون اگر به تمامی نفس را واهلی ممکن است حنجره‌ات را بدراند. این دیگر نفس نیست.فریادیست مانده در سینه.بیابانی می‌طلبد.تو در قلاب زمان گرفتار آمده‌ای و ماه هم در نمی‌آید.ماه هم درنمی‌آید.ماه هم درنمی‌آید.

14

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.