پارسا گلی نژاد

پارسا گلی نژاد

@parsagoli13
عضویت

اردیبهشت 1404

30 دنبال شده

32 دنبال کننده

        نویسنده
کتابخوان
دانشجو
.
.
هر کجای روز که بنشینم شب است.
      

یادداشت‌ها

نمایش همه
        به شکل عجیبی در پس هر شوخی و به قول خود چوبک جفنگ خنده‌داری که می‌نویسه،غم عجیبی خوابیده.غمی که برآمده از جامعه تابو زده ایران در دهه های گذشته بوجود آمد و چه بسا تا الان هم ادامه داشته باشه.برداشت های شخصی‌ای که خود چوبک برای دامن زدن به قصه ها هم ازشون استفاده کرده به نوبه خودش بی بدیله.اتفاقتی کاملا ساده که با نمادگرایی به بهترین نحو ممکن توصیف شدن.
برای اینکه عاشق قلم چوبک بشیم،باید با این مجموعه شروع کنیم‌.نویسنده ای که ثابت می‌کنه هم در داستان کوتاه و هم در نمایشنامه تبحر خاصی داره.
داستان های "چرا دریا طوفانی شده بود؟،قفس،انتری که لوطیش مرده بود و نمایشنامه توپ پلاستیکی" از جمله روایات موجود در این کتاب هستن.داستان اول از خیانت و اعتماد می‌گوید.داستان دوم از خوی وحشی‌گری انسانی که پیوند خورده با استعاره‌ای از ذهن حیوانات،داستان سوم توصیف ظلم و ستم رعیت و بردگی و در کنار آن عشقی نهفته از سر توسری خوری و در آخر نمایشنامه توپ پلاستیکی،که انگار می‌گوید آدم اگر کار بدی هم انجام نداده باشد،به خودش شک می کند.
خواندنی بود.
      

21

        "مرگ" ۳ سوال مهم مطرح می‌کنه:آیا با مرگ می‌توان کنار آمد؟آیا نامیرایی می‌تواند چاره کار مرگ باشد؟و اصول زیستن با مرگ چیست؟به واقع این ۳ سوال اساسی می‌تونه در ذهن حتی یک بچه ۵ ساله هم بوجود بیاد وقتی رفته رفته محیط اطرافشو بیشتر می‌شناسه و به رمز و راز خیلی از چیزهای دیگه پی می‌بره.و چه بسا که خود ماهم از دوران کودکی،نوجوانی و جوانی سوال هایی درباره مرگ،نامیرا بودن و طریقه تحمل این حقیقت تلخ و دنیای بعد از اون ذهن مارو درگیر کرده باشه.
بنظرم این کتاب به راحتی می تونه به ۶۰ الی ۷۰ درصد سوال های ما جواب بده.قاتع کنه و نزاره با فکر دوباره به مقوله عجیب "مرگ" سر خونه اول برگردیم و غم بخوریم که روزی قراره بمیریم.از نظریه تقارن فیلسوف های یونانی مانند لوکرتیوس تا دیدگاه های مذهبی مسیحیت،بودا،تائوئیسم و اسلام‌.
همه چیز در این کتاب بررسی میشه و با ضمیمه کردن آثار فلسفی افراد مختلف،مانند داستان کوتاه نامیرایی از بورخس و جاودانگی میلان کوندرا می‌تونه فحوای کلام رو برسونه.

خواندنیست.یکی از کتاب هایی که هر کسی باید بخونه.
      

30

        "آنا کارنینا" تجربه ای بود که با کمتر کتابی از ادبیات روسیه بدستش آوردم.داستان جدایی ها و خیانت و عشق و ایمان و کفر و خوبی رو در این ۱۰۰۰ صفحه پیدا کردم.شخصیت هایی که انگار از اولین صفحه این سوال در ذهنشون موج می‌خورد:چرا آزاد نباشم؟اگر بیش از حد آزاد باشم چی میشه؟چرا خدا وجود داره؟ایمان داشتن فقط در دعا کردنه؟جنگ چی؟نفرت چی؟همه و همه سوالاتی بود که به خوبی توسط بزرگوار تالستوی عزیز در این کتاب گنجانده شد تا مخاطب رو در آخرین لحظات هم حیران نگه داره و از خودش بپرسه:خب،نظر تو چیه؟

بر خلاف بسیاری از عزیزان که از خط داستانی کنستانتین لوین لذت نمی‌بردن،من کیف می کردم و با عشق از دغدغه کشاورزی و تعداد دسیاتین زمین هایش می‌خوندم.از اون مرام و منشی که می‌خواست ارائه بده تا نسبت به دیگران ارباب ها متفاوت باشه لذت می‌بردم.

و در آخر،دیالوگ های این کتاب برای همیشه در ذهنم می‌مونن.
امیدوارم روزی دوباره این کتاب و دنیای زنده اش که بعد از ۱۵۱ سال همچنان خواندنی هست رو بخونم و لذت ببرم.
امیدوارم زندگی همه به مانند لوین و کیتی بالا و پایین داشته باشه ولی پایانش،پایان زیبایی باشه.
      

13

        "طومار شیخ شرزین" اثری از استاد بهرام بیضایی در مدح خرد است.انگار که کسی بنشیند و لحظه ای درنگ کند در این موضوع که آیا خرد برتری دارد یا نادانی؟این مسیری که خرد و نادانی طی می‌کنند تا حقانیت خودشان را اثبات کنند به کجا ختم می‌شود؟پایانی تلخ در انتظار است یا صرفا قرار است کلیشه ها انتهای داستانی سراسر  مالامال از وقایع تلخ را بنویسند؟

نگاهی دقیق در کلمه عادت کرده است استاد.عادت...عادت...عادت.اینکه اگر انسان ها به دروغ و طغیان بر علیه حقیقت عادت کنند چه بلایی بر سر انسان می‌آورد!به گونه ای که صابر در صفحه ۷۴ خطاب به غیرت و دیگران می‌گوید:
(به دروغی آبادی آباد بود،از راست چه می‌زاید ویرانی؟)

کمی می گذرد و من هنوز به این وهله می‌رسم که کسی چون شیخ شرزین در انتظار مرگ می‌نشیند اما او(مرگ) اعتنایی به شیخ نمی‌کند:(رخت عزت افکنده،جامه‌ی ذلت پوشیده،خیره در چشم مرگ می‌نگرم و هنوز او در من نمی‌نگرد.) صفحه ۶۷

در آخر شیخ شرزین آینه تمام نمای تک تک انسان هاست.آنهایی که دروغ می‌گویند.آنهایی که کمی بین دوراهی دانایی و نادانی مردد می‌مانند و کسانی که فغان درد دوری سر می دهند اما هیچی عایدشان نمی‌شود.کسی که انگار پایان خودش را می‌داند اما از آفریدگار خودش نا امید نمی‌شود و از او حتی دفاع می‌کند:(در خلقت حشرات هم هستند که شاید عیب خلقت‌اند،ولی خلقت را به اشرف مخلوقات می‌شناسند نه حشرات.)

خواندنی بود...به مانند دیگر آثار استاد بیضایی.
      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 1519

مارا مثل عقرب بار آورده‌اند.مثل عقرب!ما مردم صبح که سر از بالین ورمی‌داریم تا شب که سرمرگمان را می‌گذاریم،مدام همدیگر را می‌گزیم.بخیلیم؛بخیل!خوشمان می‌آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛خوشمان می‌آید که دیگران را خار و فلج ببینیم.اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند،مثل این است که گوشت تن ما را می‌جود.تنگ‌نظریم،ما مردم.تنگ‌نظر و بخیل.بخیل و بدخواه.وقتی می‌بینیم دیگری سرگرسنه‌ زمین می‌گذارد انگار خیال ما راحت‌تر است.وقتی می‌بینیم کسی محتاج است،اگر هم به او کمک کنیم،بازهم مایه‌ی خاطر‌جمعی ما است.انگار که از سر پا بودن همدیگر بیم داریم.نمی‌دانم.نمی‌دانم چرا اینجوری بار آمده‌ایم،ما مردم! انگار که درد خودمان را با مرگ دیگران می‌توانیم علاج کنیم،ما؛آن‌هم با مرگ ذلیل‌تر از خودمان!میان باتلاق گیر کرده‌ایم،اما خیال می‌کنیم چاره کارمان این است که دیگران هم،دیگرانی مثل خودمان،در این باتلاق گیر کنند و بمیرند! این دیگر خیلی حرف است که ما مردم برای خودمان این‌قدر بخیل هستیم و برای دیگران آن‌قدر سخاوتمند! ما چه‌جور مردمی هستیم،آخر؟!

1

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.