یادداشت مجتبی بنیاسدی
4 روز پیش
گرچه کتاب به اسم شهید ناصر عظیمی است، اما حبیبالله فروزش، نویسنده کتاب، آنقدر که از عملیات قدس ۳ نوشته از زندگیِ شهید ننوشته. کتاب سه فصل دارد. فصل اول سنتی شروع میشود: سخنِ امام خمینی و مقدمهای از زنده نگه داشتن یاد شهدا و معرفی شهرستان گراش که کجاست، چند نفر جمعیت دارد و چند شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده. روایت شهید ناصر عظیمی با خاطرهای شروع میشود که او نوزادی بوده و در سفر بازگشت از مشهد به دیدار حاجسیدمحمود معصومی در قم میروند. آسیدمحمود به پدر ناصر میگوید او در آینده مرد بزرگی میشود. و حق هم همین بوده. روایت کودکی، مدرسه، محله، خردهروایتهای مدرسه، نشریهنویسی، مباحثههای میدانی، جنگوجدال داخلمحلهای و مدرسهای گروهکها به صورت کلیگویی در سهچهار صفحه گفته میشود تا میرسد به حضور ناصر در جبهه. روند حضورش در اطلاعات عملیات و شناسایی هم خیلی زود در کتاب سپری میشود تا به اصل موضوع کتاب پرداخته شود: عملیات قدس ۳. آنچه از رفیق ناصر عظیمی، یعنی حبیب فروزش انتظار میرفت، روایتِ جزییاتی از زندگیِ کودکی و نوجوانیِ پیش از جبهه ناصر بود. جبههها و نزدیکی به مرگ آدمها را عوض میکند. پخته میکند. بهقول وصیتنامه شهید خیلی مسائل، دیگر مهم به حساب نمیآید. اما نویسنده خیلی سریع از نوجوانی دوستش گذر کرده و به جبهه رسیده. به خواننده این امکان را نمیدهد که ابتدا نوجوانیِ ناصر عظیمی را خوب بشناسد و بعد وقتی دو قدمی مرگ رسید، متوجه تغییرش شود. متوجه مرد شدنش شود. ناگفته نماند که گوشهای از جلد کتاب هم عنوان «عملیات قدس ۳، لشکر ۱۹ فجر» حک شده بود. یعنی باید پیشبینی میشد که قرار است از عملیات قدس ۳ ذر این کتاب مفصل بشنویم. و از حق نگذریم، جزییات عملیات، اسامی، اطلاعات و فراز و نشیبهای عملیات بهخوبی توسط نویسنده گردآوری و تحریر شده بود. اما جایی از فصل اول چنان از عملیات نوشته میشد که عنوان کتاب، یعنی شهید عظیمی فراموش میشد. فصل اول با وصیتنامه شهید به پایان میرسید. فصل دو، فرماندهان و همرزمان شهید، گرچه گذری جدیتر به عملیات قدس ۳ داشتند، اما کموبیش به شهید ناصر عظیمی، رشادتهایش و همشهریهای او هم پرداخته شده بود. و ناگفنه نماند، اوج داستان، دیدار کوتاه حاجقاسم با شهید ناصر عظیمی بود. اوج میگویم چون حالا که حاجقاسم را میشناسیم میدانیم این بشر که بوده. شاید بهنظر منِ خواننده، بهترین بخش کتاب، دو روایت پایانی بخش خاطرهها بود که توسط خود حبیب فروزش روایت میشد؛ خصوصاً روایت آخر که احساس را با بومِ گراش و رزمندههای گراش پیوند داده بود و خواننده را با خود همراه میکرد. فصل سوم کتاب به خوابها اختصاص داشت. انگاری شهید ناصر از آن شهدایی است که خیلی دلش برای رفیقش تنگ میشود. چون بارها و بارها به خواب حبیب آمده؛ بهترین لحظهاش: خبر بازگشت استخوانها به شهر پس از ۱۶ سال... حبیب چه کشیده... و در آخر باید بنویسم که کاش حبیبالله فروزش همهی کتاب را به روایتِ خودش نوشته بود. اصلا روایتهای حبیب خواندنیترین بخشهای کتاب بود. کاش روزی کتاب خاطرات حبیب را بخوانیم... به قلم خودش...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.