یادداشت مجتبی بنیاسدی
1404/3/27
زندگی، به این سادگیها که فکرش را میکنیم نیست. قبلتر میگفتم پیچیده نیست. همهچیز در زندگی رو است. ولی مرثیههایی که برای رهایی سروده شده بود نظر اولیهام را منعطف کرد. این کتاب را تمام کردم؛ راضی هم بودم از کتاب، دوست داشتم، با ده جهان جدید آشنا شدم، شخصیتهای خاص را شناختم. اما آیا میتوانم این کتاب را به کسی معرفی کنم؟ دو دلم. جایی اسمی از کتاب آوردم و بعد پشیمان شدم. شاید خواندن این کتاب، راههای رسیدن به طلاق را هموارتر کند. چطور بگویم؛ شاید ناخواسته تلاش میکند «زنوشوهر باید با هم بسازند» را زیر سؤال ببرد. اگر آدم لبمرز طلاق، این کتاب را بخواند، دلگرم شود به جدایی. با خودش بگوید «کاش من هم تمامش میکردم و زندگی جدیدی میساختم.» از طرفی آنقدر وضعیت این ده روایت حاد بود که همان آدم لبمرزی با خودش بگوید «وضع زندگی من اینقدر ها هم بد نشده که نتوانم ادامهاش بدهم.» البته اگر دخترپسری ازدواج نکرده این کتاب را بخواند، چون درکی از زندگی زیر یک سقف ندارد، نتواند با آن ارتباط بگیرد. یا باعث شود طلاق جلوی چشمهایش ساده بیاید؛ مثل رها کردن یک دوستدختر اینستاگرامی که عاشق پروفایلش شده. هر چه نباشد طلاق، گرچه حلال است، اما منفورترین حلال نزد خدا هم هست. به هر حال، هر چه هست فعلا تصمیم گرفتهام به کسی معرفیاش نکنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.