یادداشت مجتبی بنیاسدی
7 روز پیش
چهارصد صفحهی کتاب که تمام شد نشستم و زل زدم دست امامِ روی جلد کتاب روحالله. عجب بزرگمردی خداوکیلی. برای منِ کمتاریخ خوانده، این کتاب مثل جورچین کشورِ ایران بود؛ یک تکه از جورچین آقاروحالله را روایت میکرد؛ جوانیاش و حوزهاش و تبعیدش و مبارزهاش و ایرانی که او سربلندش را دوست داشت. قطعهای دیگر به درونِ اتاقهای خصوصی شاه میرفت. حرفهای درِ گوشی نزدیکان شاه را به کمک جورچین میآورد. برشی دیگر حرفهای خارجیها را در قالب روحالله جا میداد. اعترافهایشان را در خفا، در پستو. تکهای دیگر به میان مردم کوچهوبازار میرفت؛ آنهایی که خود انقلاب کردند. ساواکی و شاهنشاهی و انقلابی و مارکسیستی و تودهای در این جورچین بزرگ خط روایی داشتند؛ شخصیتی داشتند، حرفهایی برای گفتن داشتند. اما همه در زیر پرچم قطعهی بزرگ ِجورچین بودند؛ «روحالله»ی که با نقشهی ایرانِ بزرگِ اسلامی شناخته میشد. دلم میخواهد یکی که کتاب را خوانده همین الآن ببینم، با هم بنشینیم ساعتها چایکرک بنوشیم و هی درباره کتاب حرف بزنیم. گپ بزنیم. بخندیم. آه بکشیم. حسرت بخوریم. افتخار کنیم. مو به تنِ خودمان سیخ کنیم از اینکه ایرانی هستیم. لایههای زیرین کتاب را دربیاوریم و ریزبینانهتر روحالله را ببینیم. زبانِ کتاب را نقد کنیم. از آمریکاییهای زمان شاه بگوییم و پشتِ دست بکوییم. حادثه طبس را نقل کنیم و خدا را شکر کنیم که به معنویت ایمان داریم. از جنگی که به رهبریِ امام سربلند از آن بیرون آمدیم حرف بزنیم. جنگی که بعد ذلتهای قاجاری و پهلوی سربلند به مصاف دشمن رفتیم و سربلند بیرون آمدیم. کیف کنیم که در این تاریخ ایران به دنیا آمدهایم. ذوق کنیم که رهبر جدید، پیرو همان امام است. و امام هم پیرو حسین است. و حسین، مجبوب ماست. انگاری همهچیزی قرار است در این دنیا و آن دنیا به حسین ختم شود. روحالله از حسین خط میگرفت، ما از روحالله. و روحالله بود که به ما جرأت طوفان داد. دلم میخواهد هی جار بکشم که چقدر کیف کردهام از خواندن این کتاب.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.