یادداشت‌های هلیاخانم (20)

با جلد دوم
          با جلد دوم به این کتاب سجده کردم و با جلد آخر دلسرد شدم.
موقع خوندنش می‌خواستم که وقتی تموم شد، کلی راجع به شخصیت‌پردازی و فضاسازی و... بنویسم، اما پایانش حقیقتا همه‌چیز رو از یادم برد. 

اگه کتاب رو تا آخر مطالعه نکردید لطفا به هیچ وجه این یادداشت رو نخونید. 


شخصیت رین از اول واضح بود، کسی که در خشم غرقه، جسوره اما گاهی احمقه. رین یه جنگجوعه نه فرمانده‌. رین تنها چیزی که در وجود خودش داره آتشه. 
خط شخصیتی رین تقریبا تا آخر ثابت بود و من باید همچین پایانی رو تصور می‌کردم، اما هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم نویسنده انقدر جرئت داشته باشه.
آخر کتاب برای من یه پوچی خالص بود طوری که از خودم پرسیدم، بعد از جنگ و اغتشاش و جنگ داخلی؛ آخرش همین!؟ به همین سادگی؟ 
اما خب همینه دیگه، قرار نیست همه پایان‌ها خوش باشه و توقع چنین پایانی هم بود.
شخصیت پردازی داستان رو تو یادداشت جلد اولم نقد کرده بودم اما الان نظرم متفاوته. اون زمان نیازی نبود درگیر شخصیت‌ها بشیم چون خیلی‌هاشون خیلی زود مردن. سایر کارکترها هم ما خودمون از روی حرف‌ها و تصمیمات درک کردیم.
کوانگ در جلد اول ریتم داستان رو گذاشته بود روی ایکس‌سه، جلد دوم معمولی و جلد سوم کند. بیشتر این جلد متمرکز بود روی توضیحات و فضاسازی و اضافه‌گویی.
نیمه اول کتاب خیلی خوب بود ولی نیمه‌ی دوم نه واقعا.
اما بزرگترین نقدی که به کتاب وارده: چرا نویسنده انقدر از روی موضوعات مهم زود گذشت؟ 
ما سه‌تا کتاب شخصیت "جان" رو تحمل نکردیم که نویسنده کلا بخواد در یک پرانتز مرگش رو جمع کنه! من توقع رویارویش با رین رو داشتم و بنظرم این خیلی می‌تونست مهم باشه.
تقریبا یک سوم داستان جلد آخر متمرکز بود روی سه جنگجو. ما کلی افسانه از ریگار نشنیده بودیم که بخواد کلا تو یه فصل حضور داشته باشه.
جیانگ، داجی و ریگار، قوی‌ترین شمن‌های دنیا به همین راحتی بمیرن؟ پس اصلا حضورشون تو جلد سه بی‌معنی بود. خصوصا داجی! 
کوانگ دوبار داجی رو دقیقا با چه هدفی از دست رین نجات داد؟ و آیا جیانگ، جیانگ دوست‌داشتی ما لایق چنین مرگ بدون سوگواری بود؟
چرا معلوم نشد که گذشتشون دقیقا چی بوده؟ تکلیف هانلای چی شد؟ مادر رین بود؟ پس آیا جیانگ پدر رین حساب می‌شد؟ 
جنگ آخر هم که ماستمالی محض! چطور انقدر راحت آلارانگ افتاد دست رین؟
ونکا چی شد؟ حتی رین هم نفهمید درنهایت ونکا دوست بود یا خائن؟ 
کاش کوانگ برای این جلد وقت بیشتری می‌گذاشت‌... 
        

35

جنگ تریاک
          جنگ تریاک قطعا متفاوت‌ترین و یکی از قوی‌ترین فانتزی‌هایی بود که خوندم.
ازین کتاب‌ها که یا خودت میگی آخيش! بالاخره یه کتاب جدید! 
کتاب اول جنگ تریاک حدودا ۵۰۰ صفحه‌ست اما محتوای یک کتاب هزارصفحه‌ای رو در خودش جای داده، بنابراین از توصیفات و اضافه‌گویی در این کتاب خبری نیست.
نیمه اول کتاب رسماً برگشت به هاگوارتزه، رین دختری که عاشق تشویق دیگرانه با هزار مشقت به مدرسه هنرهای رزمی سینگارد راه پیدا می‌کنه.
استاد جان اسنیپ ماجراست، ایرجا مک‌گونگال و جیانگ احتمالا بهلول که اشتباهی تو داستانای شرقی راه پیدا کرده.
تمرکز به اندازه و نسبتا خوبی روی قسمت اول داستان شد و نویسنده در همون اوایل در قالب کلاسای درسی شروع به توضیح دنیاش می‌کنه، ریتم توضیحات سریعه اما دقیق و کامله.
نیمه‌ی دوم داستان تازه می‌شه فهمید چرا این کتاب تو ژانر دارک فانتزی بود. ورود خدایان و جنگ و...
اگه طرفدار داستان‌های شرقی و افسانه‌هاشون هستین این کتاب بهترین گزینه برای مطالعه‌ست‌‌.
ریتم داستان و سناریونویسی طوریه که انگار رین تو زندگی واقعیه‌. خیلی سخت میشه حرکت بعدی نویسنده رو تشخیص داد؛ البته که بعضی پلات‌توییست‌های داستان کاملا قابل پیش‌بینی هستن اما به خودتون مغرور نشین؛ چون نویسنده خودش می‌خواسته که خواننده اونا رو بفهمه.
توجه به جزئیات عالیه و اگه دقیق بشین نویسنده با مهارت جزئیات رو وارد کرده که شاید بگین یه توصیف ساده‌ست؛ اما نیست!
داستان آبکی نیست که این یعنی معرکه؛ یه دنیای کامل که از کلیشه‌ به طور کامل دور نیست اما فاصله‌ی قابل قبولی داره.
(تاریخ سازی برای یک دنیای جدید کار دشوایه، بنابراین نویسنده رو از این بابت تحسین می‌کنم.)
اما چرا امتیاز کامل ندادم؟ چون شخصیت پردازی افتضاحه.
رسما روی دو یا سه‌تا کارکتر بیشتر کار نشده و درباره سایر شخصیت‌ها نویسنده حتی نسبت به کوچک‌ترین دیتا و اطلاعات خساست به خرج داده.
دوم، راستش اواخر داستان حرکات و افعال شخصیت‌ها کمی غیرمنطقی شد، از اونجایی که داستان داشت خوب پیش می‌رفت این مورد خیلی منو اذیت کرد. منظورم اینه که منِ خواننده مدام از خودم می‌پرسیدم، دقیقا چرا فلان شخصیت این‌کار رو کرد!؟ 
خلاصه که این کتاب، تا اینجا یعنی جلد اول، کتاب جدید و جالب و میشه گفت قوی بوده اما دقت کنین که با یه فانتزی سطح بالا روبرو هستین و احتمالا کسایی که فانتزی‌خوان نیستن این کتاب براشون اذیت کننده خواهد بود. 
پ.ن: کارکتر موردعلاقم قطعا جیانگه^^

        

6

در میان فا
          در میان فانتزی‌های مدرن که هرکدام دنیای شبیه به همدیگر و شخصیت‌های حدودا یکسانی دارند، این کتاب با ایده‌های جدید و دنیای نو خود برایم یک تسلا بود.

رقیب‌های ازلی رو به دو بخش تقسیم می‌کنم‌. بخش اول کتاب بوی قهوه و کاغذ و یک فضای شبیه به سده ۱۹ میلادی می‌ده. پیاده‌روهای پر ازدحام و چای و روزنامه که بین مردم پخش می‌شه، و دو رقیب که در تقلای شکست هم برای بدست آوردن یک منصب در دفتر روزنامه هستن. شخصیت‌ها جدیدن. یک پسر ۱۹ ساله که درست همانند سنش رفتار می‌کنه(متوجه منظورم می‌شین؟).
 آیریس که شخصیتش با نام مستعارش همخوانی داره: گل کوچولو‌. اما پس این چطور فانتزی هست؟ 
درپس تمام این زیبایی‌ها نبردی بین دو خدا درجریانه. درخانه‌ها جادو یافت می‌شه و مردم از چنگ جادویی ‌و نوای انوا صحبت می‌کنن.
یکی از نکته‌های مثبت همین که نویسنده دنیاش را آرام آرام توضیح می‌ده و ما همراه آیریس همه‌چیز رو می‌فهمیم. خواننده اینگونه از عاجز بودن در درک فضا دلسرد نمی‌شه.
ایده‌ی خانم راس در استفاده کردن از اسامی بسیار هوشمندانه‌ست. مثل رومن ک. کیت و استفاده از نام میانی، تقلای آیریس برای یافتن نام میانی او که حتی گاهی جنبه طنز هم داره...
سناریونویسی فوق‌العاده و غیرقابل پیش‌بینی! خبری از کلیشه‌های تکراری و اعصاب خردکن نیست.
سرعت داستان و توجه به جزئیات با توجه که کتاب تنها دوجلد داره عالیه نویسنده حتی گاهی سناریوهایی رو وارد کرده که اهمیت آنچنانی نداره اما خب این یک داستانه و داستان‌ها به این اینگونه خلاقیت‌ها نیاز دارن.
زاویه دید سوم شخصه و خوب نگارش شده بود.
نیمه‌ی دوم کتاب هم همین‌گونه بود اما بنظرم کمی زود وارد عاشقانه‌ی داستان شدیم و جای ادامه یافتن انمیز تو لاورز داستان بود.
سرعت خیلی بالا رفت خصوصا در بیست صفحه آخر.
اما دیالوگ نویسی فوق‌العاده بود! به معنای واقعی! 

نامه‌های شیرین و استفاده خلاقانه از کلمات توسط نویسنده منو به وجد می‌آوردن. خصوصا تغییر پایان نامه‌ها در طول کتاب از "با احترام، آیریس" تا "آیریسِ تو"
کلا خلاقیت‌های کوچک در نگارش یک کتاب واقعا اون رو هزاربار جذاب‌تر می‌کنه.
تنها سوالی که برام موند و توضیحی داده نشد اینه که: چرا فانی‌ها باید در نبرد بین دو الهه شرکت کنن؟ 

سافت‌ترین عاشقانه-فانتزی که خوندم! و بله هزاربار خوندنش رو پیشنهاد می‌کنم^^
        

2

قصد نداشتم
          قصد نداشتم برای این مجموعه یادداشتی بگذارم؛ اما بعد از تمام کردنش حس کردم دینی دارم که باید ادا کنم.
مجموعه بازی‌های گرسنگی روایتگر یک انقلاب است، انقلابی که بعد از سال‌ها نفرت از یک دیکتاتوری عظیم با یک آتش کوچک جان می‌گیرد و در طی وقوعش هم جان‌های زیادی را می‌گیرد.
موضوع جالب است. یک دیستوپیای واقعی، یک انقلاب دارای آرمان‌های منطقی و غیرسطحی.
اما چیزی که این باعث توفیر این مجموعه با دیگر کتاب‌ها شده، شخصیت اصلی داستان است. کتنیس یک انقلابی نیست؛ جسور و گستاخ و نترس نیست. کتنیس گاهی حتی نمی‌تواند با احساساتش کنار بیاید. کنتیس اشتباه می‌کند. کتنیس گاهی حتی نمی‌خواهد زاغ مقلد باشد. همچین شخصیت واقعی و قابل‌درکی در کنار کتاب‌های امروزی که همگی شخصیت دخترشان گستاخ و بی‌پروا، بدون هیچ دلیلی هستند، یک  معجزه زیباست.
سایر کارکترها هم هیچ‌کدام بی‌نقص یا حتی جذاب نبودند. به همین‌خاطر همذات‌پنداری را آسان می‌کرد.
سناریو‌ها همگی جدید بودند و پشت تک‌تک‌ آنها فکر شده بود. استرس و هیجان هم بخاطر پلات‌توییست‌های قوی کاملاً حس می‌شد.
اما پایانش بود که مرا مجذوب کرد؛ نه کس خاصی مرد نه حرف عاشقانه‌ای زده شد؛ اما من بیست صفحه آخر با حلقه‌ای اشک خواندم. گویی من آنجا هستم و درد کتنیس درد من است. 
در آخر اگر از من بپرسید که: ما این کتاب را دوست خواهیم داشت؛ واقعی یا غیرواقعی؟ 
من در جواب خواهم گفت: واقعی.

پ.ن: تنها ایراد وارده به این کتاب، این است که اول شخص نوشته شده و که برای من جالب نبود.
پ.ن²: این نشر دیالوگ‌ها را محاوره ترجمه نکرده است.
پ.ن³: اگر میان فیلم یا کتاب شک دارید، توصیه می‌کنم اول کتاب را بخوانید و بعد به فیلم رجوع کنید. درهرحال فیلمش یکی از بهترین‌های اقتباس‌هایی است که تاکنون دیدم!
        

2

          درباره این کتاب باید گفت که هیچ چیزی برای ارائه نداره. صرفا عاشقانه‌ست همین... ۷۷۰ صفحه صحبت‌های تکراری و صحنه‌های کلیشه‌ای و مثلاً عاشقانه. نویسنده تلاش کرده که یک انقلاب رو هم وارد کتاب کنه اما آنقدر سطحی و بدون هیچ آرمانی  بود که اصلا حتی به چشم نمی‌اومد! 
شخصیت پردازی‌های واقعا کلیشه‌ای و بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای...
گاهاً شخصیتی که نویسنده توصیف کرده بود با چیزی که ما از شخصیت می‌دیدیم و حس می‌کردیم مطابقت نداشت. مصداقش شخصیت‌پردازیِ تکراری کای که به وضوح شبیهش رو در کتاب‌های ترند امروزی می‌بینیم.
فردی که با نقاب توصیف می‌شد اما والا بسیار پرو و پرجسارت در ابراز احساستش بود!
یا حتی پیدین! شخصیتی که ما ازش در ابتدای کتاب می‌بینیم یک آدم محافظه‌کاره که حتی جلوی یک مامور ساده مظلوم نمایی می‌کنه بعد انوقت با گستاخی و جسارت تمام در برابر شاهزاده‌ها و امپراطور می‌ایسته. جالبه! 
تفاوتی در شخصیت کیت و کای نمی‌بینیم؛ نویسنده یه چیزایی میگه اما من چیزی حس نکردم!
این کتاب حتی برای کسانی که طرفدار کلیشه هم هستن جالب نیست چون به شدت سطحی نگارش شده.
کاملا واضحه که تمامی سناریوها با هدف ایجاد یه رابطه احساسی بین کاپله، چیزی بدی نیست‌ها ولی آخه همه‌ی سناریوها؟
تنها دلیلی که تا آخر خوندم نحوه نگارش صحنه‌ها از جانب نویسنده بود چرا که واقعا زیبا نوشته بود و مشکل تماماً از محتوا و درون‌مایه بود.
بنظرم وقت‌تون رو سر کتاب پرمحتواتری بگذارید.^^
        

34

تو دوره‌ای
          تو دوره‌ای که اکثر فانتزی‌های عاشقانه روی روابط بین کارکترها و عشقشون تمرکز کردن، این کتاب با مفهوم عمیق و دنیای جدیدش یه معجزه بود.
خیلی خوشم اومد، اولا که فضاسازی دنیای نویسنده خیلی مشابه چیزی بود که ما در کشورهای غربی خاورمیانه دیدیم و شنیدیم و من به عنوان یه خاورمیانه‌ای به ظرافت قلم نویسنده در باب نشان دادن دنیاش پی بردم؛ دیگه اینکه، نویسنده سریع از موضوعات گذر نمی‌کرد و برای هر حرکت شخصیت‌ها یه دلیلی به مخاطب می‌داد که خیلی خوب بود.
دوم، کارکترها برام جدید بودن، شاید امانی(یک دختر جسور و بی‌پروا و کمی گستاخ) خیلی در کتاب‌ها دیده بشه، اما نویسنده بازهم اون رو خاص‌تر جلوه داده بود و تک‌تک دیالوگ‌هاش این رو تصدیق می‌کرد، شخصیت جین هم برام جالب و جدید بود! 
اصولا فانتزی‌هایی که تاحالا خوندم خیلی مفهوم عمیقی نداشتن اما این کتاب داشت رسما یه جامعه طبقاتی، مستعمرگی، جنسیت زدگی رو به تصور می‌کشید که عالی بود.
شروع خوب و گیرا و قلم نویسنده منو به وجد می‌آورد و صدالبته ترجمه‌اش هم عالی بود، بنظرم محتمل‌ترین گزینه برای رفع ریدینگ اسلامپ این کتابه.
تنها نقطه ضعف کتاب؟ اواسط کتاب یکی از شخصیت‌های دوست داشتنی کتاب می‌میره و نویسنده هیچچچ مانوری روی این موضوع نمیده! چرا اخه؟ من عاشق اون کارکتر بودم...
اما در کل کتاب به شدت خوش نوشتیه و پیشنهاد میشه.
        

28

        اولش اصلا فکر نمی‌کردم کتابی که راجع به نسرین و کیال باشه، در این حد من رو شگفت زده کنه. بنظرم این کتاب آرامش قبل از طوفان‌ِ جلد آخره.
این جلد باعث شد من به اینکه که جی‌ماس یک اثر شاهکار و مدیریت شده خلق کرده ایمان بیارم... که چقدر خوب زوج‌های این کتاب رو چیده.
این جلد به من یاد داد که آدمی صرفا بد یا صرفا خوب برای دوست داشتن وجود نداره، همه آدم‌ها لایق مهرورزی هستن.
شاید مفهوم عشق همین باشه... کسی که بتونه خلا درونت رو ترمیم کنه، کسی رو که تو رو به ورژن کامل خودت رو برسونه. من از ایرن و کیال فقط همین رو آموختم.
مثل همیشه؛ دوستش داشتم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

4

اگر بعد از
        اگر بعد از پایان جلد اول سراغ جلد‌های بعدی نرفتید، باید بگم متاسفم چون شما ادامه‌ی یکی از بهترین مجموعه‌ کتاب‌های فانتزی-عاشقانه رو از دست دادید.
جلد اول اقتباسی از دیو و دلبره و صد و هشتاد درجه با جلدهای بعدی متفاوته. در واقع بیشتر شخصیت‌های اصلی در جلد دوم خودشون رو نشون میدن و کاپل اصلی به کل تغییر میکنه.
در باب ترجمه‌ هم، بله متاسفانه هم ترجمه‌ی نشر باژ و هم آذرباد چنگی به دل نمیزنه اما مسلما آذرباد در خصوص این کتاب بهتر عمل کرده.
و یک نکته مهم دیگه قلم خاص جی‌ماس هست که ممکنه با زیاده گویی‌هاش خسته بشین اما يقيناً این نشون دهنده لایق بودن نویسنده‌ست و شما باید صبور باشین تا به نقاط اوج داستان‌هاشون برسین و اونوقت می‌بینین که چقدر ارزشش رو داشته:))))
درباری از خار و رز رو از دست ندید...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2