معرفی کتاب رقیب های ازلی اثر ربکا راس

رقیب های ازلی

رقیب های ازلی

4.3
44 نفر |
25 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

29

خوانده‌ام

56

خواهم خواند

135

شابک
9786227314991
تعداد صفحات
415
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        وقتی دو خبرنگار جوان عشق را از طریق ارتباطی جادویی می‌یابند، باید برای پیوند دادن سرنوشتشان به یکدیگر قدم در اعماق جهنم و نبردی میان خدایان بگذارند.

خدایان بعد از قرن‌ها به خواب رفتن بار دیگر تهدید محسوب می‌شوند؛ اما آیریس وینوی هجده‌ساله فقط خواهان در کنار هم ماندن اعضای خانواده‌اش است. مادرش از اعتیاد رنج می‌برد و برادرش در خط مقدم مفقود شده است. حالا تنها راه پیش پایش این است که مقام مقاله‌نویس ثابت اوث گزت را به‌دست بیاورد.

آیریس برای پس راندن نگرانی‌هایش، برای برادر خود نامه می‌نویسد و آن‌ها را از زیر درِ کمد به داخل سر می‌دهد؛ نامه‌هایی که پس از عبور از چارچوب در ناپدید می‌شوند و به دست رومن کیت می‌رسند، یعنی رقیب سرد و خوش‌قیافه‌ی او در دفتر روزنامه. وقتی رومن به‌صورت ناشناس پاسخ آیریس را می‌دهد، ارتباطی میانشان شکل می‌گیرد که آیریس را تا خود خطوط مقدم جنگ همراهی می‌کند.

برای برادرش، برای سرنوشت انسانیت، برای عشق
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به رقیب های ازلی

نمایش همه

پست‌های مرتبط به رقیب های ازلی

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

از خودم می
          از خودم می‌پرسم: دقیقا چرا اونقدرا از این کتاب خوشم نیومد؟
من قبل از این مجموعه، مجموعهٔ Elements of Cadence رو از این نویسنده خوندم و خب خیلی دوستش داشتم. واقعا از همون اول پرت شدم تو دنیای جدیدی که نویسنده خلق کرده بود و توصیفات به شدت برام زنده بودن. طرح داستان و شخصیت‌پردازی‌ها هم خوب بود. البته با شخصیت‌پردازی مردها تو جلد دوم و همچین پایان‌بندی این جلد مشکل داشتم! 

به هر حال اونقدر از دو جلد این مجموعه خوشم اومده بود که این کتاب جدید نویسنده رو بی‌معطلی گذاشتم تو صف انتظار!

مجموعهٔ EoC تا جایی که دیدم تا این لحظه کلا ترجمه نشده ولی جلد اول این مجموعه (Letters of Enchantment) تا این لحظه فیپا گرفته و اصولا باید در دست چاپ باشه! (با عنوان رقیبان ازلی). کلا هم دو جلده، به ترتیب:
Divine Rivals
و
Ruthless Vows


داستان در مورد یه دختر و پسر روزنامه‌نگاره که دارن سر یه موقعیت شغلی با هم رقابت می‌کنن و در این حین به هم علاقه‌مند میشن. فضای کتاب مثل اروپای جنگ جهانی اوله با چاشنی فانتزی. 

نیمهْ اول جلد اول واقعا برام جذاب بود و سریع جلو رفتم. 
ولی از یه جایی به بعد داستان برام خسته‌کننده شد... طوری که واقعا جلد اول رو به سختی تموم کردم و آخرش اینطوری بودم که بی‌خیال جلد دوم! می‌خواستم برم صرفا یه خلاصه‌ای از جلد دوم بخونم که ببینم کار به کجا می‌رسه ولی خب چیزی نیافتم! در نهایت گفتم حالا بذار بخونم ببینم چطور قضیه رو جمع کرده! 

و باز نیمهٔ اول جلد دوم رو‌ دوست داشتم و جدا خوشحال شدم از تصمیمم برای ادامهٔ این مجموعه.
ولی خب، دوباره از یه جایی به بعد جذابیت داستان برام کم شد، طوری که فقط دلم می‌خواست زودتر تمومش کنم و برم سراغ یه کتاب دیگه ولی از اون طرف حوصله‌م نمی‌کشید زیاد زیاد بخونمش! خیلی حالت سختی بود 😄

با این حال، صفحات پایانی کتاب و جمع‌بندی داستان رو دوست داشتم و باعث شد شک کنم که دقیقا بهش چه امتیازی بدم و چه جور مروری براش بنویسم!

و حالا دوباره از خودم می‌پرسم دقیقا چرا نتونستم این کتاب رو دوست داشته باشم؟! 

نثر خانم راس کلا یه حالت شعرگونه داره، با وجود اینکه این نثر رو تو مجموعهٔ قبلی دوست داشتم، تو این دو جلد یه سری جاها دیگه به نظرم زیادی بود! یعنی این مدل توصیف شاعرانهٔ آدما از احساساتشون رو چندان نپسندیدم.

از طرف دیگه یه سری گره‌ها زودتر و راحت‌تر از چیزی که انتظار داشتم باز می‌شد و کلا به نظرم تنش لازم رو نداشت. سوالهای مربوط به بخش‌های فانتزی رو هم باز به نظرم یه مقدار راحت رفع و رجوع کرد!

شخصیت‌ها هم به نظرم اگه یه مقدار کمتر «شاعرانه» به وقایع نگاه می‌کردن برام باورپذیرتر و دوست‌داشتنی‌تر می‌شدن، مخصوصا این نوع نگاه تو شخصیت‌های مرد برام غیر قابل قبول‌تره! البته باز اینجا شخصیت‌پردازی مردها بهتر‌ از جلد دوم مجموعهٔ EoC بود! اونجا رسما اگه بدون ضمیر و اسم، تیکه‌های مربوط به مردها رو می‌دادی کسی بخونه قطعا اولین حدسش این می‌بود که این یه زنه 😅

در نهایت، به احتمال زیاد نقش پررنگ دو تا شخصیت فرعی هم‌جنس‌گرا هم تو حس نه چندان مثبتم به کتاب بی‌تأثیر نبوده...
باز تو مجموعهٔ قبلی هم دو تا شخصیت اینطوری داشتیم ولی اونجا تقریبا در حد اشاره بود و این دو نفر دیگه بیشتر از دو صفحه از کتاب رو اشغال نکرده بودن.
ولی اینجا نقششون به مرااااتب بیشتر بود و کلا رو مخ (البته به طور واضح شخصیت‌های بسیار دوست‌داشتنی و مثبتی بودن 😒)
هر چند که به نظرم بدون نیاز به هیچ‌گونه سانسوری صرفا با ترجمه این قضیه کلا حل و فصل میشه 😄 چون واقعا به غیر از ضمیر مونث (که تو انگلیسی مشخصه) یکی از این شخصیت‌ها هیچ ویژگی خاصی نداره که مخاطب به زن بودنش شک‌ کنه! حتی اسمش هم یه اسم واضح زنونه نیست! یعنی اگه مترجم صرفا به جای my wife (🤢) بذاره «همسرم» قضیه قشنگ حل‌ میشه 😅

کلا هم به نظرم کتاب چیز خاصی برای سانسور نداشت. بدترین صحنه‌ش تو جلد اوله که اونم خیلی چیز واضحی نیست 😅 و نسبت به کتاب‌های این سبک (یعنی عاشقانه) اصولا کتاب تمیزی محسوب میشه، هر چند که باز احتمالا برای نوجوون کم‌سن و سال چندان مناسب نیست.
        

26

          خب ، خب رقیب های ازلی ...
خوندنش ده ساعت طول کشید ،
سفر من به دنیایی که خدایان از خواب پا شدم تا با هم بجنگن تنها ده ساعت طول کشید ...
سفر من به دنیای ماشین تایپ های افسانه ای تنها ده ساعت طول کشید...
همراهی من ، آیریس و رومن تنهااا ده ساعت طول کشید ...
زمانی کوتاه برای سفری زیبا:)
این کتاب تا ابد در قلبم میمونه:)))
آول از همه من از نشر ملیکان خوندم و ترجمه رو دوست داشتم 🌒 
جلدش مثل آذرباد و مجازی نیست، ولی قشنگه:)
در کل هم ترجمه های مجازی و هم آذرباد خب هستند 
هر چند آذرباد بهتره ( از آذرباد نغمه آشیل رو خوندم و ترجمش خیلییی خوب بود)
در کل پیشنهاد میدم از نشر آذرباد بگیرید،
در کل برای اولین بار از موازی کاری مجازی واقعا خوشحال شدم!
چون الان کلییی آدم میرن میخوننش.


بریم برای بررسی این کتاب فوق قشنگ💫💫

نوع نگارش کتاب💫
واقعا راحت خوان و دوست داشتنی بود، نثر داستان ادیت نمیکنه و کاری نمیکنه که ریدینگ اسلامپ بشید ...
یه ستاره:)

فضاسازی 💫
واقعاااا دوسش داشتم. عالیی بود نه تنها تصاویر بلکه حتی صدای دستگاه تایپ هم در ذهن من نقش بسته بود:)
با فضا سازیش میتونی خودتو وسط جنگ بین خدایانی ببینی که مدت ها خواب بودم و الان بعد از مدت ها بیدار شدن 
میتونی خودتو داخل یه محل روزنامه نویسی ببینی 
در کل میتونی همراه آیریس و رومن به داخل دنیای زیبای این کتاب قدم بذاری و همراهشون باشی:)

شخصیت سازی 💫
خب آیریس قابل درک تر بود تا رومن ...
شاید به این خاطر بود که زاویه دید داستان بیشتر از نظر آیریس بود تا رومن
در کل هم شخصیت های اصلی و هم با شخصیت های فرعی میشد ارتباط گرفت 
من خودم همه شخصیت هارو دوست داشتم:)
یک ستاره 

رمنس کتاب 💫
خب ، یکی از دوست داشتنی ترین تیکه های این کتاب...
هر چند میشه گفت این کتاب رمنسه با چاشنی فانتزی ، جنگی 
میدونید چیه؟ اینکه روابط کتاب بیش از حد نبود رو خیلی دوست داشتم .
حس بین رومن و آیریس به زیبایی به تصویر کشیده شده بود ، طوری که انگار همراه با آیریس درحال تجربه اون احساساتی...

ولی این در لحظات خانوادگیش احساس نمیشد، طوری که انگار تمام حسی که داشت به رومن بود.


🔴 اسپویل 
خب وقتی مادرش مرد یا برادرش رو پیدا کرد انتظار داشتم بیشتر احساساتی بشه و به حال و هوای اون لحظه آیریس بیشتر پرداخته بشه ..
با مرگ مادرش خیلییی راحت کنار اومد ، طوری که یه شب گریه کرد و فرداش خوب خوب شد..
(این اتفاق داخل گامبی وزیر هم روی مهم بود مادر خونده بت مرد، بعد بت یه لیوان قهوه برداشت و به پزشک قانونی زنگ زد:/)

یه ستاره برای این بخش (فک نکنم تو نقد هام زیاد برای بخش رمنس امتیاز کامل داده باشم)

اتفاقات کتاب 💫
خب رازی نبود که بخواد فاش شه بجز همون قضیه دستگاه تایپ ها 
و اتفاقات کتاب میشه گفت ریتم کند و یک نواختی داشتن و به نظر من درست از وقتی که وارد جنگ شد داستان شروع شده 
اون تیکه هاش که تو جنگ بود رو دوست داشتم:)
ولی اونجایی که تو گزت بود یکم برام خسته کننده بود 
ولی در کل نیم ستاره 

خب ، امتیاز کتاب از لحاظ به اصطلاح فنی بخوام حساب کنم چهار و نیم میشه 
اما در قلب من همیشهههه پنج ستاره ی کامله :))))
 بی صبرانه منتظر جلد بعد (اسمشو نمی‌دونم)هستم :)
        

8

          باز هم یک کتاب دوست داشتنی دیگه. 😍
با سلیقم جور بود و به خاطر همین هیچ ایرادی توش ندیدم( ایراد که داشت قطعا ولی ترجیح میدم نا دیدشون بگیرم)؛
 یکم اون بخش اساطیریش انگار با بقیه‌ی کتاب خوب قاطی نشده بود و مثل یک مخلوط ناهمگن بود ولی زیاد برام مهم نیست و با توجه به پایان کتاب به نظر میرسه در جلد بعدی بیشتر از اینا از خدایان بخوانیم و خدایان این کتاب از المپ نشین ها احمق تر و از اسکاندیناویی ها انتقام‌جو تر هستن.

اگه یک نفر بهم بگه یک خلاصه‌ی بدون افشا و کوتاه از این کتاب بگو واقعا نمیدونم چرا ولی نمیتونم، یک سادگی خاص در عین یک پیچش داستانی خاص داره، البته اونقدرا هم ازش توقع خاص بودن نداشته باشید چون ممکنه به خاطر توقع بالاتون دوستش نداشته باشید، من که بی توقع خوندمش چون ترندی بود و معمولا ترند های بوکتاک به سلیقه‌ی من نمیخورند ولی گاهی استثناء هایی هم پیدا میشه.

بخش مورد علاقم از کتاب عاشقانه‌ی زیباش بود😍 واقعا دوتا شخصیت به هم میومدن و با این که هر دوشون سن کمی داشتن عشقشون آبکی نبود ولی به خاطر شرایط جنگی یک مقدار تحت تاثیر هیجان کاری رو کردن که احتمالا در حالت عادی اگه پیش میرفتن هیچ وقت به این زودی این کار رو نمیکردن😂

و در نهایت ترجمه خانم خرامانی خوب و‌مناسب بود. 

پ.ن: از این کتاب دوتا نسخه توی بهخوان ثبت شده کاش ادغام میشدن😶 
        

9

Daydreamer

Daydreamer

21 ساعت پیش

این کتاب ب
          این کتاب با معروف شدنش تو فضای مجازی باعث شد با خودم فکر کنم واقعا کتاب خوبیه یا نه صرفا یه کتاب ترند دیگه اس؟ ولی خب داستانش خیلی جذبم کرد و دیگه از سر کنجکاوی و با پرس و جو از چند نفر که نسبت به سلیقه‌اشون اطمینان داشتم کتاب رو شروع کردم و صادقانه جلد اولش واقعا بهتر از توقعم بود.

قبل از شروع همین اول دلم می‌خواد به این اشاره کنم که چرا تو خلاصه کتاب اسپویل هست؟ درسته که همون اوایل کتاب با اون دیتا مواجه می‌شیم ولی باز هم اینجوری بودم که الان چرا این دیتا رو من جلوتر از روند داستان می‌دونستم؟ اره خلاصه یه ضد حال عجیبی داشت این مورد برای من ولی خب خیلی فاجعه‌بار نیست.

روند داستان مخصوصا بخش فانتزیش طوریه که به مرور و آهسته و پیوسته شما دستتون میاد که قضیه چیه و چی به چیه، پس توقع شفافیت از همون اول نباید داشته باشین و حتی تا آخرین لحظه هم ممکنه به شما دیتا اضافه بشه. گره های داستان رو نویسنده خوب مدیریت کرده و مرحله به مرحله پیش می‌بره و تقریبا بیشتر گره ها همون جلد اول جوابش پیدا میشه و یه سریاش برای هیجان‌انگیز کردن داستان به جلد دوم واگذار میشه که منطقیه این مورد (صادقانه بدترین جای ممکن کتاب تموم شد و نیازمند جلد دوم هستم)

یه چیزی که درمورد دنیاپردازیش دوست داشتم این بود واقعا دنیای جدیدی بود و موقع خوندنش حس یه فانتزی کلیشه‌ای رو نداشتم و این مورد چیزی بود که توی فانتزی‌نویس های مدرن من خیلی کم دیدم و خودش یه پوئن مثبته. و خب درمورد خود پردازشش هم که حرفی نمی‌مونه چون واقعا خوب بود، شاید حتی بهتر از پردازش کاراکتر.

یه مشکلی که داشتم این بود که یک سوم اخر کتاب و مخصوصا بخش رومنس کتاب یهو سرعت عجیب غریبی گرفت و من خودم به شخصه با توجه به اینکه نویسنده یه روند آهسته و پیوسته از همون اول گرفته بود از این میزان سرعت متعجب شدم و شاید توقع نداشتم اینقدر زود درست بشه یه سری چیزا. جز این بخش هم یه سری رویداد های مهم که مربوط به تحول کاراکتر بود خیلی سریع رد شد، یه سری جاها در حد یه اشاره و یه سری جاهای دیگه نهایتا درحد یه فصل اونم درگیری ذهنی کاراکتر که بازم این تو ذوق من زد و یه جورایی توقع داشتم توی این موارد هم نویسنده مثل قبل با حوصله و قشنگ این موارد هم پیش ببره.

کاراکترپردازی هم خوب بود. مخصوصا کاراکتر رومن :> کاراکتر آیریس رو خیلی دوست نداشتم و شاید بعضی جاها حتی روی اعصابم هم بود ولی در کل جدا از احساسات شخصی من نسبت به کاراکترها، از لحاظ کاراکتر ابهامی برای خواننده نمی‌مونه (جز چندتا دونه کاراکتر که به نظرم خیلی مهم نبودن که نویسنده بخواد بیشتر از این بپردازه)

درکل کتاب خیلی خوبی بود و امیدوارم جلد دو هم همینقدر خوب باشه و ذهنیت خوبی که جلد یک برای من ساخت رو از بین نبره.
        

11

داستانی در
          داستانی درمورد فقدان و جدایی،جنگ و حسرت،غم از دست دادن و اشک شوق رسیدن...
داستان با کلکل‌های زوج زیبای ما شروع میشه که فضای داستان رو برای ما جذاب میکنه و همین میشه که نمیفهمی کی کتابو تموم میکنی و در انتظار فصل دوم میمونی...
کتاب از بخش های کوتاه و سرفصل های جذابی ساخته شده که خوندن رو برامون راحت کرده...
معرفی؟
داستان دو خبرنگار که در رقابتی سخت بر سر شغلی ثابت برای مجله‌ایی معروف سر از جادوی عشقی آتشین در می آورند و برای بقای پیوندشان به ناچار باید با خدایانی روبرو شوند که صدها سال است به خواب رفته بودند ولی الان،جنگ بینشان دامن‌گیر همه‌ی فانیان زمینی شده است...
داستان از زبان آیریس و رومن (فاکینگ کینگ )جذابمون روایت میشه ...
آیریس دختری ۱۸ساله با چشمانی همچو عسل خواستار در کنار هم ماندن خانواده‌ای از هم پاشیده است!
برادری که گوش به جادو سپرده و در جنگ حاضر شده و مادری که به خاطر اعتیادش روز و شب را از خودش گرفته...
در این مابین فقط سرو کله زدن با رومن کیت ۱۹ساله کم بود...
همکار سرد و خوش‌ قیافه اش که رقیب الهی و عشق اَزلی‌اش است...
رومنی که از دردی جانسوز رنج میبرد و تبدیل به فرزند صالح پدر و گوش به فرمان مادرش شده است،نامه هایی که آیریس برای برادرش مینویسد را دریافت میکند و متوجه دل پاره‌پاره آیریس میشود...
چه پیشود اگر آیریس میفهمید رومن ،آن کیت از خودراضی و اخمو که همیشه با هم سر جنگ داشتن همه رازهای او را فهمیده بود و حالا پا در ورطه عشق آیریس و غرق در عسلی چشمانش شده بود؟!
چنان ارتباطی عمیق بین آنها شکل گرفت که باعث شد حتی پشت سنگر‌های جنگ هم دست از یکدیگر نکشند و برای یکدیگر به جنگ با خدایان برخیزند...🙃🥺
کتاب خیلی خیلی شیرین و اشک آور و دوست داشتنی بود برام و عمیقا قلبمو تا مدت ها واسه خودش داره...
نویسنده قلم گیرایی داره و واقعیت‌های آشنای جنگ رو برامون به تصویر کشیده و زندگی مردمان و جنگجو‌ها در دوران جنگ هم که شامل تغییرات میشن رو به زیبایی واسمون داخل داستان پیاده کرده و درکل عاشقشم...
آه رومن کیت جسور من کراش ابدی‌ من شدیییی(البته دارسی و اسنیپ هم هستن...)

به شدتتتتتتتتت پیشنهاد میشه
سوالی بود درخدمتم
😁😘😘😘
        

14

          همه ما الآن درحال تجربه جنگ هستیم و هرروز اخبار های جنگ به گوش ما میرسه. دقیقا چند روز بعد از شروع جنگ من هم تصمیم به شروع این کتاب گرفتم، من با آیریس و رومن جنگ های دیگری رو هم تجربه کردم. چه جنگی که برای عشقشون داشتند و چه جنگی که بین خدایان، یعنی انوا و دیکر بود.
حقیقتا این کتاب من رو شگفت زده کرد. انتظار همچین داستان فوق العاده‌ای رو نداشتم البته که من هم مثل بقیه تعریف های بسیاری رو ازش شنیده بودم اما انتظار نداشتم این کتاب در این حد جذاب باشه.
به قول خانم خرامانی، مترجم خوب این کتاب، که گفتن من هم هرلحظه رو با آیریس و رومن خندیدم، گریه کردم و احساس کردم. خوندن این کتاب ۳ یا ۲ روز و نیم بیشتر برای من طول نکشید اما به معنای واقعی دنیای دیگری بود. من رو در خودش غرق کرده بود. انقدر غرق داستان بودم که حتی این کتاب رو در تاریکی شب، وقتی همه اعضای خانوادم قصد خوابیدن داشتند، دوست داشتم بخونم.
راستش هیچ کتابی تا حالا باعث نشده بود من بخاطرش چراغ قوه گوشیم رو روشن نگه دارم تا بتونم کتاب رو در تاریکی بخونم و حتی بخاطرش تا ۲ شب بیدار بمونم.
و اما از احساسات خودم بگذریم و برسیم به آیریس و رومن عزیزم که تا ابد در قلب من جا دارند. اسم کتاب رقیب های ازلی هست اما من فکر نمی کنم این دو واقعا رقیب بوده باشند البته که هر دو در موقع کار کردن رقابت شدیدی داشتند اما در همون ابتدای داستان معلوم بود که رومن احساس خاصی نسبت به آیریس داره اون هم به دلیل دریافت نامه های آیریس بود. اما آیریس از ابتدای داستان واقعا به رومن علاقه‌ای نداشت و کاملا ازش متنفر بود بنابراین من نمیتونم بگم این دو کاملا دشمن و رقیب های قسم خورده هم بودن اما رقابتی که باهم داشتند واقعا جالب بود.
از طرف دیگه احساسات و شجاعت رومن قابل ستایش بود.
اینکه خانوادت رو ول کنی و بیای در جنگ و کنار دختری کار کنی که حتی ممکنه وقتی بفهمه تو نامه های اون رو دریافت میکردی دیگه دوستت نداشته باشه واقعا کار ساده‌ای نیست. و  رومن راست می‌گفت «آیریس من و تو در کنار هم بی نظیر میشیم.» در کنار هم دیگه این دو کامل می شدند.
آیریس درد زیادی رو در زندگیش به دوش کشید. اعتیاد مادرش و بعد از اون از دست دادن مادرش، رفتن برادرش به جنگ، انصراف دادن از دانشگاه و کار در یک اغذیه فروشی  برای تأمین خرج های زندگی،استخدام و استعفا از کار و بعد تجربه اون همه درد و رنج در جنگ. فکر نمیکنم که راحت بشه از درد هایی که آیریس کشیده گذشت، مخصوصا بعد از شادی کوچک ازدواجش و از دست دادن همسرش.
من قطع به یقین انتظار همچین پایانی رو نداشتم. درست موقع مراسم ازدواج رومن و آیریس و خوشبختی کوچکشون من دیدم که ۱۰۰ صفحه مونده و اونجا بود که گفتم آخ... قراره حسابی رکب بخورم و خوردم. همه‌ی این ها به کنار من کاری به فرار نکردن رومن و آیریس ندارم اما فورست؟ اول اینکه فورست اونجا چیکار می کرد؟ من همچین انتظاری از فورست، کسی که آیریس انقدر خوب و مهربون توصیفش کرده بود نداشتم. واقعا نداشتم. دوم اینکه چرا نویسنده داستان رو نصفه نیمه ول کرد؟ من میدونم که کتاب پایان بازه و جلد بعدی در کار هست اما ای کاش خبری درباره مریسول و اتی به ما می داد.
و در آخر باید بگم که قطعا این کتاب لیاقت ۵ ستاره و حتی از اون بیشتر رو هم داره. از همینجا از خانم خرامانی عاجزانه التماس میکنم که جلد دوم رو خواهشاً هرچه سریعتر ترجمه کنه که همه ما بهش نیازمندیم. و پیشنهاد من به شما که آیا ارزش خوندن داره؟ فکر کنم خودتون از روی حرفام متوجه شده باشید. قطعا ارزش خوندن داره!💫
        

5

AYESHA

AYESHA

1404/2/19

        بهترین ژانری که خوندم و هیچ چیز تکراری نبود  بهترین نامه هارو برای یکدیگر نوشته بودن و بهترین توصیفات در یک کلام بهترین🫶❤️‍🔥
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

joiboy

joiboy

1403/3/22

زیبا ترین
          زیبا ترین چیزی بود که میتونستم بخونم....
دلم برای اون فضا و تم کتاب تنگ شد به همین زودی 🥹.....
اون فضا با بوی قهوه تازه دم و بوی سیگار.... خیابون های شلوغ و همهمه مردم.... خونه های جادویی و اون بوی جادویی که تو فضاش درجریانه.....
قشنگ این حال و هوا رو فقط توی پینترست میشد پیدا کرد که اون یه سری عکس کنار هم چیده شده بود و این کتاب به خوبی اون حالو هوارو انتقال میداد....
دوتا شخصیت اصلی کتاب واقعا شخصیت هایی بودن که باهاشون خندیدم، ناراحت شدم ، ترسیدم و غیره.....
واقعا ارتباط نزدیکی با شخصیت هابرقرار کردم....
هر فضایی رو توصیف میکرد انگار خودم داخلش بودم ... اون بو ها ، اون حس ها.....
واقعا زیبایی این کتابی نمیتونم توصیف کنم .... چه از خود کتاب که جلد ، حاشیه رنگیش  چه از متن ، توصیفاش ، شخصیت ها و داستانش....
داستان معمولی داره ولی خاص و دلنشینه.... بهترین حس رو خود مترجم در صفحه های اول کتاب توضیح داده که توصیه میکنم حتما بخونیدش....
همه چی این کتاب دوست داشتنی بود و عالی .... خیلی جذاب بود... 
روندش خیلی سریع بود و اصلا متوجه نشدم کی شروع کردم کی تمومش کردم.....
دنیا سازی جذابی داشت و پیچیده که یکم طول میکشه تا بهش عادت کنید....
رومنس واقعا جذابی داشت و عمق شخصیت ها هم خیلی خوب بود....
از نیمه اخر کتاب به بعد خیلی روندش سریع تر شد و خیلی اتفاق های هیجانی و شوکه کننده داشت .... مخصوصا اخر کتاب ....
اتفاقی که افتاد اخر کتاب نمیدونستم گریه کنم ، ناراحت باشم ، داد بزنم .... واقعا نمیدونستم چیکار کنم....
فقط منتظرم جلد دوم نرچه سریعتر ترجمه بشه....😃
درکل که واقعا خیلی کتاب جذاب و زیبایی بود....🔥✨
🛑برای توضیح های بهتر و درک بیشتر کتاب منتظر ویدیو یوتوبش باشید.....🛑

        

43

19

Elias

Elias

1403/7/5

          نام کتاب: رقیبان ازلی 
نویسنده: ربکا راس
مترجم: اطلسی خرامانی 
⚠️این کتاب ترجمه‌های اینترنتی هم داره 
تعداد صفحات:۴۱۳
ژانر: فانتزی عاشقانه
نشر: اذرباد 

خلاصه داستان: 
داستان راجع به دختری به نام ایریس که برادرش با شنیدم نغمه‌ی انوا ( یک الهه) به جنگ میره.
بعد از رفتن برادرش خودش درگیر یه رقابت داخل دفتر روزنامه با پسری از خانواده پولدار به اسم رومن، میشه.

بررسی: 
داخل کتاب ما از زبان سوم شخص روایت ایریس و رومن و آدم‌های دیگه و  جنگ بین خدایانی رو که جزو مسئله‌های فرعی اما مهم داستان هستن، میخونیم. 
فضای کتاب اگر جادو خیلی اندک رو ازش بگیری ( جادو به اون شکل طلسم و اینا نیست جادو میشه  نامه هایی که از زیر در کمد رد میشن و به مخاطب میرسن یا همون جنگ بین خدایانی که خواب بودن و بیدار شدن) میشه فضای جنگ جهانی، نویسنده آمده با استفاده از اون فضا همراه با چاشنی جنگ داستان عاشقانه خودش رو روایت کرده.
شخصیت پردازی ایریس بهتر از شخصیت رومن بود؛ قابل فهم تر بود. 
ایریس دختری بود که به ترتیب به خاطر جنگ همه چیزش رو از دست میده؛ آرامشش، دانشگاه و خانواده‌ش رو و با همه این ها میجنگه و سعی بر پیدا کردن برادرش داره.
رومن پسری بود با اینکه داخل خانواده ثروتمندی بود اما به دلیل اتفاقی که براش افتاده قادر به دفاع از خود و به سمت هدف خودش رفتن نیست و حرف پدرش رو گوش میکنه.
شخصیت های فرعی دیگه‌ایی هم داخل داستان بودن که دوست داشتم نقش سارا بیشتر باشه در این بین.
نویسنده تا یه جایی هم تونسته تاثیر جنگ روی زندگی افراد و کار و روزمرگی آدم‌ها رو بگه. 
روند داستان معمولی ، روان و خوش خوان بود. 
در کل با کتاب عاشقانه با چاشنی فانتزی همراهید که کنایه‌هایی به جنگ داره.
        

5

وایولت

وایولت

دیروز

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم 

خب حتی برای خودمم یکم عجیبه که چطور با وجود اینکه انقدر عاشق این کتابم بهش ۳/۵ دادم...ولی خب بعدش با توضیحاتی که قراره بگم‌ قانع شدم
خب اولا که هر اثری که ترند میشه شاهکار نیست...
رقبای الهی، یک شاهکار و اثری بی نظیر نیست، ولی یک داستان دلنشین و کمیاب در این روزها؟ بله، این یکی رو هست.
اگر قرار بود کتاب رو تو یک کلام توصیف کنم همون دلنشین بود.
حسی که کتاب به خواننده منتقل میکرد خیلی خوب بود. حال و هوای کلاسیک، بوی قهوه و چای، صدای ماشین های تایپ، شادی های کوچیک در غوغای جنگ، متن های شاعرانه ای با حس ادبیات قرن بیستم...برای من فضای انیمه وایولت اورگاردن رو یادآوری می‌کرد.
اما...میخوام صادق باشم، نویسنده زیادی به همین حس خوب کتاب تو بخش فضاسازی متکی بود، یجورایی اون بخش داستان که مربوط به بخش فانتزی و دنیاسازی بود، خوب پردازش نشده بود. خب این کتاب یک فانتزی اساطیریه. در ژانر فانتزی اساطیری بخش زیادی از داستان حالت رئال داره، ولی بنظرم این کتاب با توجه به پایان بندیش، اعتدال بین رئال و فانتزی رو خوب برقرار نکرده بود.
مورد دوم پردازش شخصیت ها بود که نقش اصلی مذکر یا همون رومن کیت، تا حدی غیرقابل باور بود. اون حجم از پختگی، فداکاری و متشخص بودن با یه پسر نوزده ساله خیلی سازگار نبود.  ولی اگر بخوام بگم چرا کتاب کمیابیه؟
خب مدت ها بود دنبال همچین عاشقانه ای می گشتم. یه همچین عشق خالصانه ای! خب حقیقتا همچین عشق هایی غیرواقعی نیستن و فقط هم برای کتاب ها نیستن، اما چه در دنیای واقعی و چه در کتاب ها، واقعا چنین عشق هایی کمیابه! 
نوع روایت از زبان سوم شخصه. بعد فهمیدن این قضیه خیلی خوشحال شدم، چون اخیرا اونقدر راوی اول شخص خوندم که دیگه داشتم دلزده میشدم. چه کتاب های فوق العاده ای که با همین نوع روایت نوشته شدن و حالا داریم کم کم این سبک از نویسندگی رو فراموش می‌کنیم. 
در مورد ترجمه که من با ترجمه نشر مجازی خوندم، باید بگم یجاهایی از کتاب مشخص بود که مترجم تازه کار و ویراستار کتاب هم چندان تلاشی برای پوشوندن این مسئله نکرده. ولی در کل ترجمه بد نبود.
یچیزی درباره شخصیت ها توجهم رو جلب کرد:اونا از ادبیات فقط نوشتن رو یاد نگرفته بودن. مکالمات روزمره ای که داشتن هم شخصیت مودب و اهل نگارش اونا رو نشون می‌داد و این رو به نکته مثبت در نظر می‌گیرم.
خب یکم هم از روند کتاب بگم....
باید بگم که بخش اول کتاب(تا فصل پنج مثلا) یه مقدمه ساده بود. میانه های کتاب مناسب و هیجان انگیز بود طوری که روزی ده فصل خوندم(قرار بود روزی پنج فصل باشه) 
ولی آخر های کتاب...در یک کلام عجولانه بود. معما ها یکم سریع حل شدن و رفتن، البته شاید بعضی افراد اینو نکته مثبت بدونن ولی خب دیگه، برای من این قضیه جالب نبود.
در کل این کتاب یه عاشقانه نوجوانانه و تقریبا پاکه، با فضایی میون نامه های عاشقانه و اخبار جنگه...اگر از کتاب هایی با وایب ادبیات کلاسیک قرن نوزدهم و بیستم خوشتون میاد، احتمالا اینم براتون دلپسند میشه.
        

3