یادداشت هلیاخانم
6 روز پیش
در میان فانتزیهای مدرن که هرکدام دنیای شبیه به همدیگر و شخصیتهای حدودا یکسانی دارند، این کتاب با ایدههای جدید و دنیای نو خود برایم یک تسلا بود. رقیبهای ازلی رو به دو بخش تقسیم میکنم. بخش اول کتاب بوی قهوه و کاغذ و یک فضای شبیه به سده ۱۹ میلادی میده. پیادهروهای پر ازدحام و چای و روزنامه که بین مردم پخش میشه، و دو رقیب که در تقلای شکست هم برای بدست آوردن یک منصب در دفتر روزنامه هستن. شخصیتها جدیدن. یک پسر ۱۹ ساله که درست همانند سنش رفتار میکنه(متوجه منظورم میشین؟). آیریس که شخصیتش با نام مستعارش همخوانی داره: گل کوچولو. اما پس این چطور فانتزی هست؟ درپس تمام این زیباییها نبردی بین دو خدا درجریانه. درخانهها جادو یافت میشه و مردم از چنگ جادویی و نوای انوا صحبت میکنن. یکی از نکتههای مثبت همین که نویسنده دنیاش را آرام آرام توضیح میده و ما همراه آیریس همهچیز رو میفهمیم. خواننده اینگونه از عاجز بودن در درک فضا دلسرد نمیشه. ایدهی خانم راس در استفاده کردن از اسامی بسیار هوشمندانهست. مثل رومن ک. کیت و استفاده از نام میانی، تقلای آیریس برای یافتن نام میانی او که حتی گاهی جنبه طنز هم داره... سناریونویسی فوقالعاده و غیرقابل پیشبینی! خبری از کلیشههای تکراری و اعصاب خردکن نیست. سرعت داستان و توجه به جزئیات با توجه که کتاب تنها دوجلد داره عالیه نویسنده حتی گاهی سناریوهایی رو وارد کرده که اهمیت آنچنانی نداره اما خب این یک داستانه و داستانها به این اینگونه خلاقیتها نیاز دارن. زاویه دید سوم شخصه و خوب نگارش شده بود. نیمهی دوم کتاب هم همینگونه بود اما بنظرم کمی زود وارد عاشقانهی داستان شدیم و جای ادامه یافتن انمیز تو لاورز داستان بود. سرعت خیلی بالا رفت خصوصا در بیست صفحه آخر. اما دیالوگ نویسی فوقالعاده بود! به معنای واقعی! نامههای شیرین و استفاده خلاقانه از کلمات توسط نویسنده منو به وجد میآوردن. خصوصا تغییر پایان نامهها در طول کتاب از "با احترام، آیریس" تا "آیریسِ تو" کلا خلاقیتهای کوچک در نگارش یک کتاب واقعا اون رو هزاربار جذابتر میکنه. تنها سوالی که برام موند و توضیحی داده نشد اینه که: چرا فانیها باید در نبرد بین دو الهه شرکت کنن؟ سافتترین عاشقانه-فانتزی که خوندم! و بله هزاربار خوندنش رو پیشنهاد میکنم^^
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.