یادداشت‌های زهرا عشقی مُعز (212)

          در پایان کتاب احساس گیجی، پوچی، و نسبی گرایی میکنید.

کتاب پر از تک جمله های زیبا و گاها عمیق و فلسفی است، اما در پایان، شما به جمع بندی دقیق و خاصی نمیرسید و از کتاب جز تصویری گنگ و مبهم در ذهن ندارید.
نویسنده با تناقض گویی هایش شما را کلافه میکند.
یک جا حرفهای توحیدی میزند، در جایی دیگر کفر محض میگوید.
یک جا در نفی هوس سخن میراند، در ادامه اظهار میدارد که زیبایی زندگی خود و چشیدن لذات را ،مدیون و وامدار هوس هاست!

نویسنده نگاه بسیار منفی و نقادانه ای نسبت به دین و دین داری دارد، به او حق میدادم چون تعریفی که از دین داشت، یک دین خشک بود که پاسخگوی نیاز و سوالاتش نبود، و تصویری که از یک انسان دیندار داشت، یک راهب دنیا گریز و خشک مذهب بود، در مجموع  دینی که او میشناخت و بالطبع از آن گریزان بود همان مسیحیت تحریف شده بود.

در کل کتاب را دوست نداشتم و توصیه نمیکنم، (با وجود اینکه جملات ناب را فارغ _ از پس و پیش آن _مدادشمعی زرد کشیدم،  نظرات و برداشتم هایم را  هرجا که  توانستم یادداشت کردم و به همین دلیل برای تورق و رجوع دوباره کتاب جالبی شده است.)
چرا؟ چون محتوای منسجم، مستدل ، و یک دستی نداشت. بیشتر شما را به تردید و ابهام  دچار میکرد، شاید چون تکلیف آندره ژید با خودش و عقایدش نیز مشخص نبود.
منکر  تک جملات جذاب و تفکر برانگیزش نمیشوم،  اما توجه داشته باشید که ۹۹ درصد جملات به تنهایی جذاب اند درحالیکه
۱.
 در بافت متن ،معنای خود را از دست میدهد، زیرا کلیت متن پر از مقدمه چینی اشتباه ، استدلال آوری  نادرست ،نتیجه گیری غلط ، و درنهایت مغالطه   است.
۲.
غالبا ارتباط معنایی خود را با جملات قبلی و بعدی حفظ نمیکنند.( یا متناقض اند، یا بی ربط) 

هرکس این کتاب را میخواند باید مواجهه نقادانه داشته باشد،  اگر  خواننده مغلوب و مسحور کتاب و نویسنده شود یا  از پیش عقاید مشخصی  نداشته باشد،  به خاطر چند جمله‌ با رنگ و بوی روشنفکری، مابقی سفسطه ها را بی درنگ میپذیرد و درنهایت به شک و تردید‌،  نسبی گرایی و احتمالا کفر نزدیک میشود.
به همین خاطر هرگز‌  این کتاب را به نوجوان ها توصیه نمیکنم ، و از اختصاص درسی از  فارسی متوسطه به بخش هایی از این کتاب  تعجب میکنم.
اصلا دلیل من برای انتخاب، خرید و مطالعه این کتاب همین بود که مجذوب بریده هایش در کتاب درسی شدم... ، اما باید اعتراف کنم وقتی با اصل کتاب رو به رو شدم، توقعم را برآورده نکرد و در ذوقم خورد.
نمیدانم کتاب در چه سبکی میگنجد و قرار میگرد، کتاب نه اخلاقی است، و نه اعتقادی. شاید به دلیل لحن نصیحتگر نویسنده و بازگویی تجربیاتش، تعلیمی باشد! آن هم چه‌تعلیمی ای :)
باید تحقیق بیشتری درباره نویسنده داشته باشم و نقد بخوانم تا به نگاه کامل تری برسم.
        

3

        و اما شوهر آهو خانم!
میدونید از کیِ که میخوام براش یادداشت بنویسم؟

اعتراف میکنم که خوندن این کتاب حوصله بالایی میطلبه ولی اگر باهاش صبوری کنید و اعصاب به خرج بدید، میتونید از شیرینی های خاص خودش( توصیفات دقیق و بدیع، ظرافت ها، ضرب المثل ها، پرده برداری ها از واقعیات، و به تفکر واداشتن هایش) لذت ببرید. تقریبا شبیه آدمهای پرحرف است که همه چیز را ریز به ریز توضیح میدهند و خیلی جاها که باید دقیق شرح ما وقع بدن،سریع از ماجرا رد میشوند :))) آدمهایی که میتوانند خیلی تمیز، شما را به سر حد جنون دچار کلافگی کنند و با لبخند کثیفی به کار خود به طرز لج درآوری  ادامه دهند

این کتاب رو با همراهی نگار عزیزم خوندم، و زمان شروع مطالعه کتاب(اواخر اسفند ماه،متقارن با رمضان الکریم) با بستر زمانیِ داستان، تقارن نسبتا دقیقی داشت که برام شیرین بود.
خب خوندنش برای من خیلی طول کشید و خیلی وقتها همراهی نگار و پیام: زهرا جان زودتر خودت رو برسون میخوام درباره بخشی که خوندم باهات حرف بزنم" اش نجات دهنده بود.

شوهرآهوخانم، صراحتا از حقوق زن‌ها در جامعه مردسالاری دفاع میکرد و از نمای نزدیک و با کیفیت بالا از جزئیات زندگی  معمولیِ زوجین حرف میزد. شما با این کتاب عمق تاثیر فرهنگ رو میفهمید.
به قول نگار ما همیشه یا از اینور بوم میافتیم یا از اونور بوم، این کتاب تفریط زن در اهمیت به خودش و هویتش را نشان میدهد و امروزه ما شاهد چه چیزی هستیم؟ بله! افراط زنان در همین زمینه!

با این کتاب به "شوهر" و " جنس مردها" فکر کردم. اینکه دقیقا چی از زندگی زناشویی میخواهند و چه چیزی انها را راضی و خوشحال نگه میدارد؟ زن مطلوب مردها که همیشه عاشقش میمانند کیست؟ 
با جت جی پی تی درباره این کتاب و موضوع بالا حرف زدم، اول از اهمیت  حفظ  اقتدار مرد توسط زن، گفت و بعد مطالب رو  به سطح کلاس های آداب شوهرداری رسوند.
دقیقا متوجه نظر نگار  نشدم، اما  فهمیدم مخالف ادایی بودن بود، اما منکر اهمیت رسیدگی زن به خودش نمیشد، و میگفت خیلی دوطرفه است، و به خود شخصیت مرد  هم بستگی داره.

ما در این کتاب با دوسر طیف طرفیم
آهو و هما. زن اول و دوم سید میرانِ هوسباز:)

آهو: زن بساز ، زن زندگی، بی نقص در هنرهای خانه داری و کندبانویی، مادر دلسوز ۴ فرزند،‌ اهل دین ، با حجب و حیا، از این خانم هایی که رو حرف آقاشون حرف نمیزنند، در عین حال دارای مقام و منزلت در خانه، که همیشه نظراتش نادیده گرفته نمیشود، زیبا و خوش قلب، امااا تا حدود زیادی صاف و ساده ، زود باور، بی سیاست و فرو رفته در نقش قربانی و تو سری خور. ( نمونه زنی که فراوانی اش در جامعه ما بیشتر از انواع دیگر بوده و  هست و همه برایش‌کلی شاهد مثال داریم)
هما: وزه، سیاس، کولی قمر، بسیار زیبا، اهل عشوه‌گری و دلبری، سر زبون دار، تیز ، نساز، زن کوچه و خیابون، کله شق و خود رای که هرجور شده خواسته خودش را به کرسی مینشاند، اهل قربان صدقه و ابراز محبت واضح نه در لفافه، حیله گر:) اهل چیتان پیتان، بسیار ادایی،  و البته اهل حفظ اقتدار شوهر.

سید میران آهو را ول میکند و عین بچه اردکی که دنبال مادر خود میدود، جلد و رام هما میشود.
میری جانِ آهو، مرد دیندار و آبرو داری بود، پخته و سرد گرم چشیده، اما انگار یک آتش زیر خاکستر درون خودش پنهان داشت که سر بزنگاه سر برآورد و آن چه بود؟ همان هوسبازی و ضعیف النفسی.

در تمام طول داستان به رفتار های میران که نمونه خوبی از یک مرد ایرانی بود دقت کردم، به نیازهایش به افکار و رفتارش و سعی کردم بفهمم خب چه چیزی باعث شد او  جلد هما شود؟ آن هم نه یکی دو سال، هفت سال! 
تاثیر مکر زنانه را منکر نیستم اما...، کار از مکر به مسخ رسیده بود.
مردها انگار زن بساز و رام و حرف گوش کن نمیخواهند! هرچی بیشتر کوتاه بیایی بیشتر جلو میایند، و اگر از خودت بزنی، کوتاه امدن از حقوقت جزو توقعاتشان میشود.
 گویا خوششان می آید گاهی آگاهانه گول بخورند. آنها بیشتر از زنان بشور بساب، دلبر حواس جمع میخواهند.( خودم داره چندشم میشه کم کم؛) .
واقعا زنی که به خودش نرسه( نه صرفا ظاهری)،  از خود گذشتگی نکرده، بلکه هم به خودش هم تمام خانواده اش آسیب زده. مردها میخواهند احساس کنند همسرشان به آنها نیاز دارد ، اما خب مگر آهو اینطور نبود؟ چرا بود، اما شاید صرفا در عمل. و بیان کردنش را خوب بلد نبود.
شاید برای زن  و مادر خوبی بودن، باید موقعیت سنجش بود و تیز و بز، باید به موقع جدی شد، به موقع خود را به نفهمیدن زد، به موقع نظر داد به موقع از خودگذشتگی کرد، به موقع رها کرد، به موقع کار را چسبید و بیخیال نشد... .
اما مرد ناجنس و اذیت کن، حتی اگر فرشته هم باشی، از آنجا که لیاقتت را ندارد، تو و خوبی هایت را ابتدا حرام و سپس رهایت میکند. البته که مرد و زن ندارد و شامل هر رابطه ای میشود.
در نهایت باید بگم آدمی که خوب و درست باشه در هر صورت خوبی خودشو در هر جایگاهی نشون میده هرچقدر هم که طرفش وصله ناجور باشه، نمیتونه از خوش قلبی و نور وجودی اش بزنه و یه نور و خوبی تو زندگی و رابطه شون درز میکنه.

بگذریم.

خلاصه من که با شوهرآهوخانم خیلی زیاد فکر و کنکاش کردم( و بیشتر از قبل از ازدواج ترسیدم) شاید خیلی به نتیجه نرسیدم اما همین تفکر ها و مصداق ها را بررسی کردن کلی ذهنم را باز کرد.
کتاب دایره المعارف ضرب المثل ها، خرافه ها، و خرده فرهنگ هاست.
ضرب المثلی که به خوبی در خاطرم مانده این است:
مشکل پسند پشگل پسند میشود.
و سخت نگرانم که من و عزیزانم جزو این دسته نباشیم/ نشویم.

از نقاط قوت داستان خاکستری بودن همه شخصیت ها بود، حتی همای ور پریده، به قول آهو: نیست در جهان، خانم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

یک کتاب بز
        یک کتاب بزرگسال، و نه نوجوان.
کاملا قابل تعمق و تفکر، نه سرگرمی و تنوع.


در آغاز کتاب شما گمان‌میبرید با یک کتاب درباره اهمیت خوب و تمام کمال گوش دادن/ شنیده شدن مواجه هستید،
اما کمی‌که میگذرد می‌فهمید این تنها یک‌مقدمه بوده و اصل ماجرا بر سر زمان است! 
دویدن به دنبال زمان، ذخیره کردن زمان، صرفه جویی در زمان، انجام تمام کارها با عجله و بدون لذت صرفا برای رسیدن و تیک زدن کارهای بعدی، و در نهایت چه میماند؟
 بله خستگی ملالت انگیز همراه با نارضایتی، که حاصل نزیستن در لحظه و لذت نبردن است.
 کلی کار پیش برده ای اما نگاه که میکنی، میبینی هیچ‌کاری نکرده ای، چون کار و زمان را با قلبت نه لمس کرده ای و نه زیسته ای! با وجود تمام‌برنامه ریزی ها، عجله ها و صرفه جویی ها در نهایت وقت کم‌می آوری. گمان میبری درحال انجام کارهای بسیار مهم و مفید و مثمر ثمری هستی، اما غافل از اینکه از اهم کارها بازمانده‌ای یعنی وقت گذاشتن برای خودت ، روابطت، و آدمها مهم و دوست داشتنی زندگی ات!

چیزی که امروزه زیاد میبینیم و میشنویم: وقت ندارم، وقت نمیکنم، فرصت نمیکنم، سرم شلوغ است، دوست دارم اما نمیرسم، مشتاقم ببینمت اما برنامه هایم اجازه نمیدهد" است! 
انگار وقت نداشتن و مشغله زیاد، نوعی کلاس و مایه فخروفروشی شده است! هرچی busyتر ، گنگستر تر!

به سطر های سفید کتاب که نگاه کنی ،و از ظاهر ماجرا که زمان است بگذری به روابط و اهمیت ارتباطات در زندگی آدمیزاد میرسی!

آدمها حالشان خوب نبود چون برای هم وقت نداشتند، بهم ریخته بودند چون همبازی و هم صحبت نداشتند، گوش شنوا و گفتگو سالم نداشتند، دائما خسته و رنجور بودند چون فرصت نمیکردند کنار یک‌دیگر با آسوده خاطری بشینند و صرفا سکوت کنند، سکوتی به عمق بودن! 
روابط مهم است، چون جیجی وقتی دنبال شهرت و موفقیت ظاهری افتاد دیگر حالش خوب نبود، افسردگی گرفته بود.
بپوی پیر و جاروکش به بهای چه چیزی افتاده بود به جان کار ، که زمان ذخیره کند؟ به بهای آزاد کردن دوستش مومو ( چون بپو فکر میکرد مومو را خاکستری ها دزدیده اند) ،‌چرا؟ چون دوستی ها مهم اند!
در نهایت چه‌چیزی نجات دهنده بود؟ تلاش و ایثار مومو  برای نجات جهان.با چه پشتوانه و به کمک  چه کسانی؟ به کمک همین روابط و دوستی ها، با همراهی و راهنمایی لاک پشت پیر و استاد هورا! نجات دادن روابط با کمک روابط!
در اصل مومو روابط را نجات داد، روابطی که همگی در بند و بستر زمان اند.

چه خوب که روابط را قربانی مشغله های پوچ اما به ظاهر مهم نکنیم، و برای خودمان و روابط خانوادگی و دوستی خود، وقت بگذاریم!
(چقدر این جمله آخر کلیشه ای شد😂😂.)

هیچی دیگه، دنیا ارزشش رو نداره عزیزان، عمرتون رو تلف نکنید.
برنامه ریزی‌کنید ، اما خودتون رو درگیر زمان و ذخیره کردنش نکنید .‌سعی کنید در لحظه با همون لحظه ارتباط قلبی بگیرید، به همون کاری‌که دارید میکنید توجه کنید، و در لحظه فقط به یک کار فکر کنید. والسلام .
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

        حتما یک دلیلی پشت آفرینش تو هست.
تو بی علت آفریده نشدی، و بودنت هرچند به نظر کوچک ، اما حتما تاثیری در این دنیا دارد، حتی اگر یک کرم خاکی باشی.

کرم خاکی قصه ما، با یک تلنگر بیرونی برایش سوال میشود که اصلا من چرا همواره در خاک می‌پلکم ؟ به دنبال سوالش میرود و از حیوانات جنگل جویا میشود اما هیچ کدام جواب سوال او را نمیدانند.  در این جستوجوگری بالطبع کرم مدتی کار همیشگی خود را رها میکند ، و میبیند که طبیعت بهم‌ریخته، دیگر اطرافش سرسبز نیست و خیلی از حیوانات غذای خود را که گیاهان باشد از دست داده اند و چرخه طبیعت بهم ریخته. در ذهن کرم خاکی پاسخ سوال جرقه میخورد و با شوق حاکی از فهم، میرود سراغ کاری که به خوبی از ان بر می آید... .


کتاب به چرخه طبیعت
و زیست شناسی( حیوانات و تغذیه آنها)
علت آفرینش
تفکر 
جستوجوگری
و با علم کاری را انجام دادن
می‌پردازد.
بسیار مناسب برای دوران دبستان 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

        پرداختن به فراز و نشیب ، و سختی های داشتن یک عزیز مبتلا سرطان.
کتاب واقع گراست، و نشان میدهد که یک فرد سرطانی، گریه میکند، خسته میشود، زیر تیغ جراحی میرود، در عین حال به حمایت و کمک خانواده اش احتیاج دارد و چقدر سرطان از بوس و بغل بدش می آید و این دو در بهبود فرد مبتلا به سرطان کمک کننده است.

مادر بچه ها به سرطان مبتلا شده است و در سیر داستان تغییرات جسمی میکند، ولی بچه در تمام مدت با عاطفه تمام هوای مامان را دارند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

        خیلی غم انگیز بود:(
موقع خوندنش کاملا چهره ام محزون شده بود.
همه ما بادکنک هایی داریم که از خاطرات و تجربیات مون تشکیل شدن، بادکنک های رنگارنگ که هرچقدر عمر زیسته مون بیشتر باشه تعداد شون و تنوع رنگ هاشون بیشتر هست.
پدر بزرگ کلی بادکنک دارد، اما کم کم بادکنک ها از دست می روند و دیگر هرگز به دست نمی آیند.. .

در پایان همه بادکنک های پدر بزرگ از دست میرود، و پدر بزرگ فوت میکند، اما! 
خاطرات پدر بزرگ را نوه اش به ذهن میسپارد و به نحوی بادکنک های از دست رفته پدربزرگ را بدست می آورد.

کتاب بصورت نمادین، به مسئله فراموشی ( آلزایمر) پرداخته و برای منی که کاملا مستعدش هستم، هم قابل درک‌ بود و هم بسیار تاثر برانگیز و دردناک.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

20

        تهش گفتم خب که چی؟

تصویر های مربوط  به مدرسه به سبک مدارس ایران نبود، با اینکه تصویر گر ایرانی بود! 
اگر روی جلد را نمیخواندید گمان میبردید کتاب اصلا خارجی است.

روباهی که مشتاق است به مدرسه ادمها که برایش پر از سوال است راه یابد ، در این مسیر کنجکاوی و ماجراجویی توامان میشوند، تا اینکه روباه بهترین راه استفاده از کلاس را یعنی دریچه کولر، کشف میکند و سر کلاس ها حاضر میشود و با سواد .

در نهایت درس بچه ها به روباه مکار میرسد، به روباه داستان ما بر میخورد یک نامه مینویسد با این مضمون که اینطورها که شما فکر میکنید نیست و برمیگردد به جنگل، خوشحال و باسواد!

شاید هدف کتاب ،علاقمند کردن بچه ها به مدرسه و باسواد شدن بود! 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

        داستانی درباره خلاقیت، نقاشی های درهم برهم اما پر معنی بچه ها، که پر از داستان پردازی و خیال است.
ارزشمندی ذات هدیه دادن.

تولد مامان است و هرکدام از بچه ها برای اون یک نقاشی میکشند، نیکی یک کاغذ را خط خطی میکند اما این کاغذ پر از داستان و ماجراهایی است که فقط خود او از آن خبر دارد. داستان ها را برای مادر تعریف میکند و توضیح میدهد هرکدام مربوط به کدام بخش نقاشی اش است.
جالب ،ملموس و مهر اندود بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

          خیلی کتاب تلخ و سنگینی بود. با تمام کتب شهدایی که خونده بودم زمین تا آسمون فرق میکرد. در تمام طول داستان چشمام از تعجب بیرون زده بود و مدام فیوزم می پرید و میگفتم وای، این دیگه آخریشه، از این بدتر نمیشه که نه! مشکلات، سختی ، زجر و بدبختی ها تمومی نداشت.
ماجرا از یک ازدواج اجباری و نادرست شروع شد. و تا جایی ادامه پیدا کرد که این زن پرتحمل مادر دو شهید شد و در نهایت همسری که بهش خیلی زیاد ظلم کرده بود فوت کرد.
یه جاهایی میگفتم این همه خوبی و صبر برای چیه؟ چرا نمیره طلاق بگیره خب؟ ضرر طلاق از زندگی با این مرد برای خودش و زندگی اش بهتره! اما خب گویا شخصیت داستان اینطور فکر نمیکرده... تا لحظه آخر پای مرد بی وفای زندگی اش موند، حتی وقتی هووش ول کرد و رفت، حتی وقتی شوهرش افتاد تو بستر مریضی خودش و بچه‌هاش ازش مراقبت کردن. به نظر خیلی دل بزرگی داشتن! خیلی زیاد.
از خودم‌میپرسیدم آیا واقعا زندگی با همچین آدمی ثواب محسوب میشه یا خود آزاری؟ درست تر نبود برای نجات خودشون جدا شن؟ جواب احتمالی ننه علی تو ذهنم اومد که به خاطر آبروم، رضای خدا و بچه هام جدا نشدیم!

از روایت بی پرده داستان هم جا خوردم هم کیف کردم!
کتاب درس عبرت واضحی برای دقت در ازدواج بود، و یک نه محکم به ازدواج اجباری.
و صد البته نشان دهنده نتیجه ایمان و صرفا دنبال رضای خدا بودن و به خاطر خدا تحمل و زندگی کردن.
این کتاب به من نشون داد که میشه با کلی مشکل اخلاقی شوهرت، دست بزن‌اش، قدرندان بودنش، و مشکلات دیگه اش، صرفا با تذهیب  نفس و توکل به خدا، بچه هایی تربیت کرد که شهید شن. با نفس حق مادر ، بچه تربیت میشه و به عاقبت بخیری نزدیک.
برای بچه هاش هرکاری کرد، اما بهشون اجازه نداد به پدرشون بی احترامی کنن و در دعواهاشون دخالت... .
خدا از آقا رجب بگذره،  کمتر ظلمی بود که در حق این نکنه... .
از خودم پرسیدم جای حاج خانم زهرا همایونی بودی چه‌میکردی؟ جواب گرفتم که همون اول کار طلاق. در هرصورت  طلاق میگرفتم. من آدم اون نسل که با لباس سفید بری خونه شوهز با کفن بیای بیرون نیستم.
اما اگه نمیشد به هر دلیل طلاق گرفت چی؟ نفرین میکردم. و خب نفرین نکردن روح بزرگ و ایمان خیلی قوی میخواد، دریا دلی و بزرگ منشی میخود، که من ندارم حقیقتا.
خدا اجر این مادر شهیدِ انقدر سختی کشیده رو بده.
این رقمی شو دیگه ندیده بودیم که پدر شهید به همسرش بگه تو بچه‌های منو به‌کشتن دادی و به خاطر شهادت بچه هاش ، زنش رو بگیره زیر باد کتک.
در طول داستان به زجری که این دوشهید و برادرهاشون میکشیدن فکر کردم. خیلی خیلی زندگی سخته، وقتی همچین مردی بعنوان پدر و همسر تو خونه باشه. 
        

1

1