یادداشت‌های غزل خامسی (17)

        شخصیت بیش از اندازه بی تفاوت و مبهم مورسو از ابتدا تا انتهای داستان آزاردهنده‌است. 
و دوستی با همسایه‌ای مثل رمون شاید یکم از ابهام این شخصیت کم که و بیشتر برامون توضیحش بده. 
به عرف‌ها و قوانین نانوشته‌ی جامعه توی داستان به خوبی اشاره شده. 
داستان جوری پیش رفت که با اینکه، نباید کسی رو بخاطر بی تفاوتی به مرگ مادرش اعدام کرد اما خواننده نهایتا کاملا حق صدور حکم اعدام  رو به دادستان و اعضای هیئت منصفه میده. 
در نهایت درسته که این داستان خیلی تمجید شده و نقدهای مثبتی گرفته اما برای من اصلا جذابیت و کشش نداشت. 

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

        نازنین هم تموم شد. 
داستان امانت فروشی که شاید انقدرها هم برخلاف شغل دوست نداشتنیش بد هم نبود. 
شخصیت پریشونی بود و درک کردن افکار و رفتارش اونقدر ساده و آسون و قابل دفاع نبود. از طرف دیگه شخصیت اصلی زن داستان که ابتدا به ذهن خواننده میاد که چقدر خوش اقبال که گیر اون مرد بقال نیوفتاد اما هرچی داستان جلوتر میره این سوال پررنگ تر میشه که واقعا ازدواج نکردنش با بقال براش خوشبختی آورد؟ 
و اینکه بالاخره مقصر بود یا نه؟ 
شاید نشه گفت مقصر بود و بیشتر بشه گذاشتش بپای خستگی در ابتدای جوانی. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

11

        روایت سه عاشق که من بین این سه نفر دل به راوی داستان دادم، و شخصیت تنها و رویاپردازش رو علارغم منزوی بودن دوست داشتم. 
شاید بشه ازش تعریف یک مرد عاشق رو  کامل کرد. 
و اما عاشق دوم ناستنکا!! 
دختری که محدود شد و با دیدن اولین مرد دل بهش داد، کلیشه اما مکمل داستان. 
نمیدونم میشه قضاوتش کرد که در عین عشق شدید داشتن به دیگری چطور نفر دوم رو هم به قلبش راه داد یا نه؟ 
اما نامه‌ی آخر رو نمیتونم بپذیرم و برام نشون دهنده‌ی خودخواهی این شخصیت بود از نظرم. 

و اما عاشق سوم مردی که بعد از چند روز به انتظار گذاشتن و جواب پیغام ندادن ناستنکا قصه‌ی ما در حیاتی‌ترین نقطه سررسید و پایان خوشمون رو نقش برآب کرد. 

بین این سه نفر خوش شانس‌ترینشون معشوق ناستنکا بود از نظرم. 

و در آخر اسم کتاب واقعا بهم چسبید. 
راستی این اولین کتابم از داستایفسکی بود و حقیقتا باید گفت عجب شروعی😊
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

45