یادداشت‌های choobin (44)

choobin

choobin

4 روز پیش

31

choobin

choobin

5 روز پیش

          خیلی کتاب بامزه و حال خوب کن و شیرینی بود...اون حال و هوای راوی داستان و صد البته ترجمه خیلی باحالش رو دوست داشتم...یه جورایی انگار یه صحنه نمایش در حال اجرا بود...این کتابو که خوندم با خودم گفتم داستانای قدیمی چقدر بی شیله پیله بودند...این همه تبلیغات و ادا و اطوار نداشتند و آدما بدون هیچگونه سوگیری و القای نظر دیگران می‌نشست پای خوندنشون...بعدم راحت و صادقانه می گفت کتابو دوست داره یا نه...برعکس کتابای الان که حتی وقتی اون کتابو دوست داری گاهی نمی تونی حتی با خودت صادق باشی چون بهت هزار تا انگ می چسبه ...یا حتی یه کتابو بهش انتقاد داری اما جرات نمی کنی چیزی بکی چون صدنفر می ریزند سرت و میگن تو نمی فهمی...کتاب خوندن تو این دوران سخت شده ...اینکه بتونی نظر و سلیقه خودتو حفظ کنی ...اینکه با وجود فشار جامعه و دنیا و سرعت وحشتناک و تعداد زیاد  کتاب ها بتونی زمان رو متوقف کنی و بشینی پای یه کتاب کار ساده ای نیست...چه بپذیریم یا انکار کنیم یه جورایی هممون کمابیش تحت تاثیر این موقعیت دنیای جدید کتابی قرار گرفتیم...و کتابا به دلمون مثل قدیما نمی چسبه چون دوست داریم فورا یه کتابو تموم کنیم و دوباره در دنیای کتاب های جدید شیرجه بزنیم...دنیای جدید غرق دوپامین رو به جلو پیش می ره و گاهی منو به یا آدمای انیمیشن وال ای میندازه...همینطور که توی این دنیای جدید غرقم و دست و پا می زنم گاهی دلم میخواد دنیا بایسته و من با یه آرامش روحی بدون زمزمه هیچ انتقاد و پیشنهادی...بدون هیچ پیش زمینه ای به صدای کتاب ها گوش بدم و ببینم کدوم منو دعوت به خوندن می کنه...اون موقع هست که میتونم صدای کتاب هایی رو بشنوم که توی شلوغی و سر و صدای این روزا گم شدند و به طرفشون میرم و برشون می دارم...در آ رامش غرقشون میشم و وقتی بیرون میام خودمو میبینم که چقدر حالم خوبه ...یه لبخند روی لبمه که تحت تاثیر نظر حرف دیگران نیست ...چیزیه که فقط من تجربه اش کردم.
این کتاب این حال خوش رو برام زنده کرد...فقط با معرفی یه دوست کشیده شدم سمتش و با وجود همه کتابای نصفه نیمه و غیره تا رسید دستم شروعش کردم...دیدنش بهم حال خوشی می داد ...تو سکوت آخر شب یهو می دیدم چقدر جلو رفتم و چقدر خوشم.خوشحالم که خوندمش 💖
        

5

choobin

choobin

1404/5/28

          عشق من به داستان کوتاه به ده یازده سال پیش برمیگرده و با خوندن کتاب خوبی خدا شروع شد‌.‌...که اون موقع عاشقش شدم و  باعث شد بیشتر به سمت کتاب های با موضوع داستان کوتاه علاقمند شدم و بعد هم کتاب های مجموعه داستان مژده دقیقی منو شیفته خودشون کردند مثل کیک عروسی و ...
بعد ازون کتابای موراکامی و داستانهای کوتاهش این حس رو تشدید کردند و  ر نهایت عشقم به داستان کوتاه با کتاب گاردن پارتی که یکی از محبوب ترین و عزیزترین کتاب هامه به اوج رسید...
و اما این کتاب؛ ازونجایی که جیبی بود طی یه تصمیم ناگهانی  تبدیل شد به کتابی که قرار شد بذارم تو کیفم و بخونم ...اما من به دو دلیل آدم کتاب خوندن تو صف انتظار نیستم. اولین دلیل اینکه وقتی غرق کتاب میشم چنان از دنیای بیرون غافل میشم که گذر زمانو نمی فهمم و باید تکون تکونم بدن تا برم سراغ کاری که براش اومدم و یه دلیل دیگه که خیلی مهم نیست...برای همین هم این کتاب مدت خیلی زیادی تو کیفم بود و خونده نمیشد مگر خیلی جزئی وبعد هم از کیفم گذاشتمش بیرون تا در یه زمان دیگه و جایی غیر از بیرون خونه برم سراغش و کشید به الان که دارم نصفه هارو می خونم  ...تاسف می خورم که کتاب رو قسمتهاییش رو بیرون از خونه خوندم...این کتاب مستلزم فضای آشنا  و آروم و سکوت خونه بود که همونم به سختی  به دست  میاد ...کتاب‌هایی که خونده نشده بودند رو کم کم خوندم و داستان عضو مصنوعی و پشیمانی رو خیلی دوست داشتم ...اما چین چیلا که داستان آخر بود بهم حس خیلی بدی داد و هنوز درک نمی کنم که دلیلش دقیقا چی بوده ...بااین حال خوشحالم از خوندن کتاب و غرق شدن در برش هایی از زندگی که نویسنده داخل این کتاب به رشته تحریر درآورده بود.
        

7

choobin

choobin

1404/5/23

          حشاشین تموم شد و ازونجایی که هنوز اشتیاق به شروع کتاب جدیدی ندارم اومدم سراغ این کتاب که قرار بود همخوانی کنیم ولی من نتونسته بودم تمومش کنم اومدم...نویسنده این کتاب رو براساس عشقی که به آگاتا کریستی داشته نوشته ؛  حتی زندگی آگی مورتون (که اسمش هم باتوجه به نام آگاتا انتخاب شده) با الهام از کودکی خود آگاتا و طی تحقیقات نویسنده درین مورد نوشته شده...و به نظرم نویسنده خیلی خوب تونسته بود حال و هوای دورانی که داستان رخ می داد رو نشون بده...
از طرفی اینکه یهو در داستان با اسم هکتور پرو ( دوست و همراه آگی) روبرو می شدم  و میگفتم عه مثل هرکول پوآرو یا با توصیفات مادربزرگ جین یاد خانم مارپل میفتادم خیلی لذت بخش بود.
اما تا حدود صفحه صد نمیدونم مشکل از نوع نوشتار نویسنده بود یا چیز دیگه؛ که باعث شد کتاب رو  نتونم  تموم کنم و نصفه موند و به الان رسید... که خب بعد به متن عادت کردم و  خیلی کتاب و یه سری از شخصیت هارو دوست داشتم. مخصوصا فیبلی ،  آگی و مادربزرگ جین رو.اول کتاب هم عکسایی به عنوان معرفی شخصیت ها گذاشته شده بود که خیلی بامزه بود.😅
 ولی دو تا چیز  کتاب بود که دوست نداشتم ...اولین مساله یا سوالی که برام پیش اومد این بود که آیا واقعا کتاب برای مثلا یه بچه دوازده ساله مناسبه؟🤷‍♀️خودم به شخصه همچین کتابی رو به پسرم پیشنهاد نمیدم که بخونه...
 و نکته بعدی اینکه برام مساله قتل که داشت  حل می شد سنگین بود.درواقع پایان کتاب رو دوست نداشتم ... نه اینکه نویسنده درباره معمای قتل ضعیف کار کرده باشه...اما  احساس می کردم  روح  نویسنده نه تنها در روح عمه ماریان حلول کرده  بلکه در تمام داستان  سعی داشت این مفهوم رو باصدای بلند ابراز کنه که فمینیسته...این حرفم الزاما به معنای تایید و یا رد فمینیست و یا ناقض اینکه در خیلی از مسائل ، زن ها قربانی تفکرات و هزاران چیز  اشتباه دیگه در جامعه هستند نیست  ...حتی خودم یکی از زخم خورده های همین تفکرات و شاید به بدترین شکل ممکنش هستم...فقط نوع مطرح شدنش در داستان و مخصوصا در آخر داستان و حتی در حل معما منو مایوس کرد‌.
احساس می کنم گاهی ما زنها  نه تنها قربانی افکار کهنه بلکه قربانی افکار جدید هم هستیم... و فقط داره  یه ظاهر قشنگی برای تظاهر به تغییر افکار عمومی نشون داده میشه اما از درون هنوز همه چیز داغونه.
در نهایت اینکه  من برای پایان کتاب نیاز به توضیح بیشتری داشتم و این منو دلزده کرد ...اما با همه این ها به نظرم کتاب خیلی قشنگی بود و از خوندنش لذت بردم ...فقط این توضیحات برای این بود که بعدا دلیل امتیار کم کردن برام یادآوری بشه ... و البته شاید بعدا که کتاب در ذهنم ته نشین شد خیلی چیزها در مورد کتاب برام تغییر کنه ...منتها اگر فورا بعد از خوندن کتاب نظرم رو  ننویسم دیگه هیچوقت نمیتونم برگردم و براش یادداشت بنویسم. 😣
        

10

choobin

choobin

1404/4/23

          جلد اولش رو چندسال پیش خوندم و خیلی دوسش داشتم ...بااشتیاق اومدم سراغ این یکی  و  تصمیم گرفتم هر از گاهی بخش بخش بخونم که تموم نشه و همین باعث شد تا مدت‌های مدیدی نتونم برم سراغش و نصفه نیمه موند 😶. خلاصه که دیشب و امشب نشستم خوندم و تمومش کردم.
کتاب خودزندگینامه یه دامپزشک جوان هست که وارد یه منطقه روستایی میشه و کارش رو به عنوان یه کارآموز  دامپزشکی شروع می کنه....کتاب ماجرای تعامل  این شخص ( جیمز)با حیوانات و دام های تحت درمان و صاحبانشونه و همچنین خانواده ای که جیمز کارشو در کنارشون شروع می کنه😆😆😂..واقعا جون میده که وقتی آدم نیاز به یه کتاب حال خوب کن آرامش بخش داره، بشینه پاش و از زندگی کنار شخصیت‌ها و زندگی توی محیط دل انگیزش لذت ببره...من خیلی طرفدار طنز در کتابا نیستم ولی طنز این کتاب خیلی شیرین و دلچسب بود.امتیازی که بهش دادم به نسبت جلد اول بود.چون جلد اول مقادیر زیادی زیگفرید و تریستان داشت😍 که من عاشقشون بودم😍😂 وخیلی باحال بود خوندن جریاناتشون.تو کتاب دوم یعنی این یکی حضورشون کمرنگ تر میشه...کتاب هنوز خیلی قشنگ و  لطیف  و باحاله اما نه به اندازه کتاب اول...درنتیجه اگر قرار بود به کتاب اول نمره بدم اون نمره کامل می‌گرفت و دردسرهای دامپزشک به نسبت حیف که حرف نمی زنند(جلد اول) یه نمره کمتر می گیره برای من.کلام آخر اینکه این کتاب میتونه به عنوان یه راه حل کوتاه مدت مثل یه تراپی عمل کنه و شور و نشاط و شگفتی زندگی های ساده در دل طبیعت رو به روح انسان منتقل کنه.🙂🥰
        

31

choobin

choobin

1404/4/18

          خب باید بگم همچنان با خوندن این کتاب باز هم نمیدونم از قلم نیل گیمن خوشم میاد یا نه....یه جاهایی می گفتم چه قشنگ شده داستان ،خوشم اومد و بعد دوباره داستان به جاهایی می رسید که ناامید می شدم ازش...تا آخر کتاب هم لندن زیرین رو دوست نداشتم اولین دنیای فانتزی بود شاید که دوست نداشتم بهش سفر کنم....اما درباره طنز کتاب باید بگم به نظرم خوب و بامزه  بود...اینم بگم که نمیدونم بعضی از نویسنده ها واقعا چه فکری می کنند که  از عناصر چندش آور داخل کتاباشون استفاده می کنند؟😒چون این موضوع به ترسناک بودن یا دارک بودن  اون هم کمکی نمی کنه..‌. بااین حال کم کم با شخصیت های کتاب ارتباط گرفتم و از ریچارد و در و شکارچی و مارک و ...خوشم اومد ...با همشون یه جورایی انس گرفتم به جز کروپ و  وندرمار 🤢پایان کتاب هم خیلی کلیشه ای و قابل حدس بود اما پایان دیگه ای هم شاید نمیشد براش متصور شد‌.🤷‍♀️نکته آخر : هنوز از رو نرفتم و بازم از گیمن کتاب خواهم خوند اما تو این کتاب حس کردم از خط فکریش اصلا خوشم نمیاد.
        

12

choobin

choobin

1404/4/13

8

choobin

choobin

1404/4/9

          این کتاب جلد پنجم مجموعه دونده هزارتو و به عبارتی دومین جلد فرعی اونه...برای من مجموعه اصلی نه اینکه بگم عالی ولی نزدیک به عالی بود..‌‌.جلد چهارم هم که درواقع اواخر داستان دلیل این روایت رو می فهمیم دوست داشتم ، ولی این کتاب خیلی کسل کننده و یکنواخت و گزارش طور شروع  شد و با وجود  تقلای بسیار بازم نصفه نیمه ولش کرده بودم.این کتاب درواقع وقایع قبل از شروع کتاب اول دونده هزارتو هست...درباره اینکه قبل از کتاب اول خوندنش  بهتره یا نه نظری ندارم...ولی به نظرم نبودن این کتاب هم خیلی مهم نبود...شاید اگر جذاب تر و به شکل دیگه ای بود ،ایده خوبی برای بررسی بود اما به این شکل،نه.کلا دوبار اتفاقات نسبتا جالبی در کتاب اتفاق افتاد و بین و بعد ازین اتفاقات باز هم داستان افت می کرد.شاید برای کسانی که خیلی عاشق این مجموعه باشند دونستن مسائل این کتاب جالب باشه ولی من به نظرم زیاد ارزش وقت گذاشتن نداشت.شاید روزی کتاب های دیگه مجموعه رو دوباره بخونم ولی این یکی رو نه.
        

3

choobin

choobin

1404/4/1

          این کتاب هم کند شروع شد اما  زود تغییر کرد و روند تندی پیدا کرد...من‌ قبلا پیش از خریدن و خوندن کتاب‌ها فیلم‌ها رو دیده بودم و همیشه از اون سکانس نهایی فیلم یعنی اون زوج و بچه هاشون حرصم می گرفت و از طرفی یه جورایی هم با خودم طی خوندن کتاب می گفتم چون فیلم رو دیدم هیچ چیزی در مورد کتاب خیلی منو شگفت زده نمی کنه ...اما جلد سوم ثابت کرد که اشتباه می کردم...بی نظیر بود و واقع بینانه ...همه چیز  رویایی  و غیر منطقی تموم نشد...با تک تک حوادث دلخراش زجر کشیدم ...با تمام رنج و خشم و نفرت کتنیس زندگی کردم و کنارش با سردرگمی ها و سوالاتش دست و پنجه نرم کردم...گیل برام همچنان شخصیت محبوبم باقی موند ...همینطور فینیک عزیزم و هیمیچ  ...اما دیگه از پیتا هم بدم نمیاد...یه جورایی اون تغییراتی  که درونش اتفاق افتاد دیدمو نسبت بهش عوض کرد...باورم نمیشد  این کتاب بشه یکی از مجموعه های محبوبم ... ولی عاشقانه دوستش دارم...بااینکه یکی از مهم ترین اتفاقات  کتاب که یادم نبود در فیلم ها هم اتفاق افتاده یا نه،رو  یادداشت یک نفر باعث شد برام لو بره و ازش خبر داشته باشم. و حرف آخر اینکه این کتاب قرار نبود به خاطر حال و هوای جنگ خونده بشه؛ هدف صرفا خوندن یه کتاب نصفه نیمه دیگه بود؛ اما برام الهام بخش بود و باعث شد به یه سری از افکارم در مورد جنگ جهت بده یا به عبارت دیگه اونارو مستحکم تر کنه.
پی نوشت: حدود ۱۵۰ صفحه از کتاب مونده بود و تازه حدود سه و نیم بامداد بعد از اومدن مهمونی برداشتم که یکم بخونم و تا تموم نشده از دستم نیفتاد.🩵
        

7

choobin

choobin

1404/3/28

          مدتیه که تصمیم گرفتم تا جای ممکن  ایستادگی کنم و تا کتاب ها و مجموعه های ناقصم رو تموم نکردم سراغ کتاب و مجموعه های جدید نرم.این سومین کتاب از نصفه هاست. یادم نیست چی شد و  چجوری که ناقص موند ولی تا الان فرصت نشده بود ادامشو بخونم. با توجه به تغییرات اوضاع کشور درحالی که هیچ جوره نمیتونستم از اخبار چشم بردارم به زور خودم رو کشوندم به کتابخونه و دست به دامن کتاب ها شدم.فقط ذهنم دنبال چیزی می گشت که جای خالی اخبار رو پر کنه و کتاب گزینه خوبی بود.از طرفی توان شروع یه داستان جدید رو نداشتم ...دلم یه فضای آشنا می خواست که مدتی درونش زندگی کنم و این کتاب رو برداشتم که بخونم...اما دیدگاهم نسبت به کتاب تغییر کرده بود.دیگه منو به هیجان نمی آورد...انگار همه احساساتم ته کشیده باشه...از طرفی از اسم مکان هایی در کتاب منزجر می شدم ...اونم شاید بخاطر شرایط...به هرحال کتاب رو خوندم و تونستم امشب تمومش کنم...نظر خاصی درموردش ندارم...کنجکاوم که ادامه داستان رو بخونم و از سرنوشت شخصیت ها باخبر بشم.یه جاهایی از کتاب برام مبهم و نامفهوم بود ولی از خوندن کتاب پشیمون نیستم و  تونست تا حدی منو از فضای فعلی  دور کنه و ازین بابت ازش ممنونم.
        

15

choobin

choobin

1404/3/20

          داستان کتاب در واقع روایتی هست از  قتل هایی که در یک دهکده اتفاق افتاده و براساس واقعیته و در واقع چیزی که باعث تاثیر خیلی عمیق تر کتاب میشه، همین واقعی بودنشه...نویسنده داخل کتاب از تک تک مقتولان و قاتل یا قاتلان  توضیح کاملی رو ارائه می‌ده. ازونجایی که نویسنده کتاب رو در سال ۱۹۵۹ نوشته، میشه یه اثر کلاسیک هم به حسابش آورد. و  خب فصل اول کتاب شاید بخاطر همین کلاسیک بودن یا دلایل دیگه  کند بود و  به نظر میومد شامل توضیحات اضافی و حوصله سر بر هست ،اما وقتی در ادامه داستان رو به جلو میره هم روند کتاب سرعت میگیره و هم تا حدی دلیل اینکه نویسنده  برای این فصل تا این اندازه وارد جزئیات شده تا حدودی مشخص میشه...و باعث میشه درک بهتری از حادثه داشته باشیم...بااینکه اوایل کتاب جلوی خودمو می گرفتم که کتاب رو کنار نگذارم اما کم کم با کتاب انس گرفتم و یه جورایی با توصیفات عمیق کاپوتی شخصیت هارو می‌فهمیدم...دلیل رفتارشون رو درک می کردم و گاهی قلبم فشرده می شد و گاهی عصبانی می شدم و در کل عواطف مختلفی رو در طول خوندن کتاب تجربه می کردم...یه موضوعی هم که به این روند کمک کرد این بود که عکس قاتل و مقتولان در اینترنت موجود بود و نیازی به تصور کردن و ..‌.نبود. در کل خوشحالم که این کتابو خوندم  و اینو مدیون کسایی بودم که این کتاب رو برای همخوانی انتخاب کردند...وگرنه خودم الان سراغش نمی رفتم و اگر هم می رفتم شاید بعد از یه زمانی کنار میگذاشتمش.
        

27