یادداشت‌های علیرضا اورسجی (28)

          مثل همه‌‌ چیزهای دیگه تمام شد.
دو سه ماهی می‌شه که این کتاب رو زندگی می‌کنم و حالا انگار این زندگی موازی به پایان رسیده.
دلتنگ خواهم شد؛ خیلی زیاد. خیلی بیشتر از حدی که الان متصور ام.
برای اصالت و خلوصی که در لوین دیدم.
برای  کیتی ساده‌دل و مهربان.
برای دالی که مادرترین بود و یک تودهنی محکم به زندگی و سیاهی‌هایش.
برای استیوا که با حضورش حتی منِ خواننده رو هم سرِحال می‌آورد و بی‌خیالی آرامش‌بخش‌اش نسبت به دنیا.
برای الکسی الکساندرویچ اتوکشیده و سردرگم.
برای ورونسکی که نمی‌دونم از جنگ سالم برگشت یا نه.
برای نیکلای، سرگی ایوانویچ، آگافیا میخائیلونا، پرنس و پرنسس، بتسی و بقیه آدم‌ها.
برای آنا...
این جهان پناهگاه من بود تو روزهایی که سخت می‌گذشت و بی‌تردید عادت کردن به نبودنش ساده نخواهد بود.
همه‌ی آدم‌های این جهان همیشه در ذهن و قلبم می‌مونن.

ممنون از تولستوی بخاطر شاهکار بی‌مانندش و ممنون از خودم که یه روز تصمیم گرفتم «آنا کارنینا» بخونم.
        

23

        اول کتاب حس می‌کردم قراره مسیر پیشرفت و کمال دخترک نقال رو دنبال کنم ولی اواخر کتاب فهمیدم با یه تراژدی طرف هستم..
قسمت های پایانی کتاب خیلی تاثیرگذار بود و از خوندنش لذتِ (به نوعی) نامشروع بردم:)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

11