یادداشتهای مجتبی بنیاسدی (227) مجتبی بنیاسدی دیروز جان پدر کجاستی؟ احسان محمدی 3.5 3 تلخ. تلخ. تلخ. ارزش این کتاب برای من چهار از پنج ستاره بود. یکی اینکه لحن و لهجه افغانی در دیالوگها نقریبا حفظ شده بود. بهخوبی احساسات را درگیر میکرد. زاویه دید چندگانه به اتفاق، حادثه را ملموستر میکرد. روایت سوم را که میخواندی، احساس میکردی با روایت اول شبیه شده. خصوصاً روایت پدرانه. حرفها تکراری، اتفاقات مشابه. البته از دردناکی حادثه کم نمیکرد. و اما حادثه؛ بعضی وقتها به افغانهایی که توی شهر و کشور ما زندگی میکنند، حق میدهم. من هم جای آنها بودم ناامنی را قانونی یا قاچاق پشت سر میگذاشتم. مهم نبود در کشور دیگر چطور من را خطاب میکنند یا اصلا نگاه میکنند. حداقل آرامش و امنیت دارم. کمی هم زخم زبان را تحمل میکنم. من قبلا درباره چهارپنج کتاب خواندهام. کورسرخی، وطندار، در پایتخت فراموشی و جانستان کابلستان؛ از آخر به اول نوشتم. هنوز جانستان کابلستان برایم خاطرهانگیر است، به وطندار نقد دارم، از «در پایتخت فراموشی» فقط احمدشاهمسعود را به یاد دارم و از کورسرخی روایتهای گزندهی جان. و جان پدرکجاستی؟؛ روایتهای پدرانهاش میسوزاند. 0 4 مجتبی بنیاسدی دیروز ماجرا فقط این نبود: شش جستار درباره ی زندگی در کنار ادبیات و هنر زیدی اسمیت 3.4 15 جستار خام قالب مورد علاقه من نیست. به جستار روایی نزدیکترم. به روایت علاقمند. اما برای رسیدن به این نتیجه جستارهای جدی خواندهام. یکیاش همین کتاب بود که از شش جستار، چهارتایش به روایت نزدیک بود و من پسندیدم، و دو تایش به مقاله که باب میلم نبودم. به هر حال شاید از این سبک جستار باز هم بخوانم. گرچه دوست نداشته باشم. از متنهای جدی دور نشوم بد نیست. 0 0 مجتبی بنیاسدی دیروز اینجا روخانه ای جاریست میثم محمدی 1.5 1 کتاب سادهای بود. روایتی از سه روز اردوی جهادی در یک روستا. من منتظر کار جدیدتری بودم. در این مدل کتابها، یا باید کار جهادی متفاوت باشد یا روایت خلاقانه باشد. اما در این کتاب، با روایتی ساده، اردوی جهادی سادهای را به تصویر کشیده شده بود. اینکه میگویم ساده یعنی کارهای درمانی و فرهنگی که در هر اردوی جهادی معمولاً انجام میشود. و همین معمولاًها، خودش کار پیش پا افتادهای نیست. گرچه همین کتاب ساده، یادگار بزرگی از ازخودگذشتگی است که برای خیلیها انجام دادنش محال است. خردهروایتهای آدمهای روستا، بهترین بخشهای این کتاب بود. 0 0 مجتبی بنیاسدی 1403/12/29 ملداش مهدی کردفیروزجایی 3.6 13 رمانی که طلبهای برای تبلیغ میرود روستایی و اتفاقهایی که در روستا برای او میافتد، سوژه داستان میشود. این سبک کتابها را اگر اشتباه نکنم دو سه تایی خواندهام. یک رمان معمولی بود نه خیلی خوب نه خیلی بد. در حد دو ستارهونیم. مسئلههای رمان برای یک کتاب ۱۴۰ صفحهای زیاد بود. و این خواننده را پیگیرتر میکرد. نکتهی بعدی اینکه شخصیت اصلی که آخوند بود، با خودش واگویه داشت. در این واگویهها مسئلههای داستان هی مرور میشد. انگاری خواننده قرار است فراموش کند مسئله داستان چیست. 0 5 مجتبی بنیاسدی 1403/12/2 نعش کش محمدرضا گودرزی 3.3 1 اگر کسی سر کلاسهای داستاننویسی استاد گودرزی نشسته باشد، این حرف من را تایید میکند که «شخصیت اصلی داستان چقدر خود آقای گودرزیِ نویسنده است.» و اما داستان بلند نعشکش؛ - خب ایدهی جذابی بود واقعا. ولی ایده اصلی کمی دیر وارد داستان شد. - نفهمیدم چرا پدر و پسر با زاویه دید اول شخص داستان را روایت میکردند. چون خیلی از اتفاقهای مشترک را تکرار میکردند. - به اواسطش که رسیدم میخواستم نظر بدهم که با یک داستان فقط سرگرمکننده و بدون لایه سر و کار داریم. ولی تاثیر عشق در شخصیت اصلی، کمی نظرم را از یکونیم ستاره به دو و نیم ستاره تغییر داد. 0 4 مجتبی بنیاسدی 1403/12/1 آقای سالاری و دخترانش مجید اسطیری 3.1 14 پیرمردها همیشه سوژهی جذابی برای داستان هستند. چون زیاد فکر میکنم به اینکه «پیر شدم چهجور آدمی میشوم؟» این فکر وقتی توی استخر پیرمردی را عصا به دست دیدم به کلهام افتاده. حالا، بعد از دو جلد کلیدر به یک تنفس احتیاج داشتم، بین کتابهای کتابخانه قفسهی بزرگ طاقچه رسیدم به آقای سالاری و دخترانش. سبک، سبک دوستداشتنی من نبود. من از رمانهایی که قصه را برایم تعریف میکنند خیلی خوشم نمیآید. دلم میخواهد نویسنده به منِ خواننده اعتماد کند و به من نشان بدهد چه در دنیای داستانیاش میگذرد. با همهی این حرفها، وقتی ساعت حدود ۹ شب شروع کردم رمان را، تا ساعت ۱۱ یکسره تمامش کردم. اینکه این سالاریِ پیرمرد الآن چه میکند، بعدش چه میکند، بعدش چه میشود، جذبم میکرد. به هر حال به عنوان کتابِ بینکلیدری خوب بود. دو ستاره و نیم میدهم. یکجورهایی رمان را که میخواندم یکی از سریالهای طنزِ نوروزی یا ماهرمضانی جلوی چشمهایم بود. البته دو سه فصلش واقعا عالی بود. کجایش؟ حسرتهای یک پیرمرد از «زندگی» نکردن فوقالعاده به تصویر کشیده شده بود. 0 7 مجتبی بنیاسدی 1403/12/1 حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 23 وقتی از مستور داستان میخوانم، انگاری قرار است با یک فاجعه مواجه شوم. لابهلای دیالوکها و توصیفها حسش میکنم. اما پیدایش نمیکنم. یک ناامیدی خاصی توی داستانهایش حل شده. اما یک باریکهای نور تهِ تهِ داستان سر و کلهاش پیدا میشود. از وقتی صحبتهای مستور را در گفتوگو با سروش صحت در «اکنون» شنیدم، داستانهایش برایم قابل لمستر شده. 0 4 مجتبی بنیاسدی 1403/12/1 برساتی صادق رحمانی 3.5 2 اشعار گراشی را باید با صدای بلند خواند. توی اتاق نشسته بودم و دوبیتیها و غزلها را بلندبلند میخواندم. ریحانه و مادرش، از اتاق کناری، یا ردیفها را تکرار میکردند یا قافیهها را پیشبینی. و اما اشعار؛ تلفیق کلمات بهروز مثل کافه، و کلمات قدیمی و اصیل، اشعار را برای هر گروه سنی دلنشین میکرد. موضوعی که در اکثر اشعار محور بود، باران بود. و واقعا باران برای جنوبیها چه نعمت بزرگی است که شاعر ولکن آن نیست. رحمانی برای روستاهای در گراش یک دوبیتی یا رباعی سروده. من اگر از اهالی چکچک یا زینلآباد بودم، ورودی روستا شعر را نصب میکردم. لحن طنز در اشعار موج میزد. البته که گاهی غم در اشعار بیشتر با دل بازی میکرد. قبل برخی اشعار، نثر آمده بود. منِ نثزنویس و روایتدوست توانستم ارتباط خوبی با آنها بگیرم. با خودم گفتم کاش همهی اشعار پیشدرآمدی از نثر داشت. 1 2 مجتبی بنیاسدی 1403/10/13 از پشت میز عدلیه: خاطرات طنز یک قاضی دادگستری امین تویسرکانی 0.0 67 خُب اسم کتاب و زیرعنوان کتاب که نشان میدهد قرار است چه بخوانید. یک طنز معمولی. ارزش دارد یک ساعت وقت بگذارید. 0 3 مجتبی بنیاسدی 1403/10/13 مثبت: ماجرای واقعی دختری که با HIV مبارزه کرد پیج راول 3.8 13 فکر کنید یک نفر که اچآیوی مثبت دارد، بنشیند روبهروی شما و راز بیماریاش را برای شما افشا کند. اینکه چه عذابهایی کشیده؛ نه از درد بیماری، از درد اطرافیان. این کتاب بینظیر بود. کمترین فایده خواندن این کتاب این است که متوجه میشوید یک جمله ساده و کماهمیت شما به کسی دیگر چه بلاهایی را سر او خواهد آورد. و دیگر به آدمهای دور و برتان که کمی متفاوت از شما هستند، متفاوت نگاه نمیکنید. و از همه مهمتر، به شما تلنگری میزند که «تا کی میخوای توی گذشته و دردِ خاطرات گذشته بمونی؟!» باز یادآوری میکنم: کتاب فوقالعادهای بود. 0 6 مجتبی بنیاسدی 1403/10/1 حفره : ماجرای واقعی خلافکاری که نویسنده شد جک گانتوس 3.6 17 میخواهم از کتاب تعریف و تمجید کنم. اینکه چقدر همهچیز سر جایش بود. حرف حساب راوی که نویسنده هم بود، این بود «من میخواستم نویسنده بشم. ولی سر از زندان درآوردم.» و پایان کتاب، زیرعنوان کتاب را روشن میکند «ماجرای واقعی خلافکاری که نویسنده شد.» بنظر میرسد این مجموعه تجربه جوانی نشر اطراف کارهای خوبی باشد. این کتاب شماره سومش بود. 0 6 مجتبی بنیاسدی 1403/9/23 تقوا؛ طرحی برای اداره جامعه علیرضا پناهیان 4.3 5 خواندن از تقوا همیشه پر از تلنگر است برای انسانی که به قول پناهیان به دنبال «خودکنترلی» است. این کتاب که دو ساعته میشود خواندنش، هر چه نفرهای بیشتری بخوانند، بیشتر به اداره جامعه کمک میکند. فایدهای که من مدیر مدرسه از این کتاب بردم، بخش «تقوا در مدرسه» و روشهای ایجاد انگیزه و تشویق و تنبیه و خودکنترلی دانشآموزان بود. میشود گفت کتاب یک طرح ایدهآل را مطرح میکند که درست است طرحی قرآنی است ولی اجرایش به این راحتی نیست. ولی منِ نوعی، از خودم و خانوادهام و تا حدی در مدرسهام که میتوانم اجرا کنم؟ 0 10 مجتبی بنیاسدی 1403/9/23 آتشگاه احمد مدقق یزدی 4.3 33 رمان کوتاهی بود ولی نهخیلی جذاب. فقط میتوانم بگویم بد نبود. شخصیتها زیاد بود و گاها در حد اسم و اینکه شغلشان چیست کفایت میشد. داستانی موازی با داستان اصلی هم روایت میشد که من چندان سر درنیاوردم. ولی مضمونی که قصد ارائهاش را داشت، خوب بود. «اگر یکدست باشیم، میتوانیم دشمن شکست دهیم.» الآن که فکر میکنم، میبینم داستان مناسب نوجوانان بود و حتی میتواند جذاب هم باشد برایشان. اگر قصد خواندن رمان را دارید، اینجا به بعد را نخوانید: نوجوان داستان، به همراه خانواده و اهالی، در حال زندگی در روستایی در افغانستان هستند که حاکم ظالمی دارد. اما دشمن بیرونی، شوروی، به کشور حمله کرده و نزدیک روستاست. «آیا میشود با ظالم برای دفع دشمن بیرونی متحد شد؟» این هم لایه دیگری از داستان است. اما من رمان را با سایهملخ محمدرضا بایرامی مقایسه کردم که راوی نوجوان رمان و اهالی روستایی مرزی، با جنگ هشت ساله مواجه میشوند. این مواجهه خیلی نرم، طبیعی و زندگیوار روایت میشود. عکس این رمان که کمی مصنوعی بود اتفاقها. 0 5 مجتبی بنیاسدی 1403/9/23 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 144 ایده فوقالعاده است؛ دختری در آن سمت کره زمین، با مردی متعلق به سمت دیگر کرهی خاکی آشنا میشود و این آشنایی ختم به ازدواج. این ازدواج ثمرهاش محمد میشود که در جنگ ایران و عراق به شهادت میرسد. معرکه نیست؟ آقای بابایی، همسر این زن ژاپنی، شخصیت شماره یک این زندگینامه بود. باید بیشتر به آن پرداخته میشد. او بود که سبا بابایی (همان دختر ژاپنی) شد مادر شهید. و نکته بعدی: تقدیر را چه کسی مینویسد؟ از وقتی این کتاب را تمام کردم، فقط به این سؤال فکر میکنم. واقعاً تقدیر برای ما چه نوشته؟ 0 26 مجتبی بنیاسدی 1403/9/1 شهربانو محمدحسن شهسواری 3.1 6 اگر میخواهید بدانید چطور میشود از یک ایده ساده و شاید تکراری، یک داستان بلند و جذاب و چندبُعدی نوشت، شهربانوی استاد شهسواری را بخوانید. ایده چیست؟ زنی که مراقب جانباز شیمیایی است. حالا این هنر نویسنده است که شاخهوبرگ بدهد، آدمهای مؤثر به قصه اضافه کند، شخصیتپردازی کند، تصویرسازی کند، از جبهه بگوید و از همه مهمتر، به طفیلی شهربانو، زندگی آدمهای زیادی را روایت کند. ارزش سهستاره را دارد. 0 6 مجتبی بنیاسدی 1403/8/29 زیر سقف دنیا: جستارهایی درباره ی شهرها و آدم ها محمد طلوعی 3.5 22 بعضی روایتها هستند که وقتی تمامش میکنی، دوست داری یک صفحه وُرد باز کنی و شروع کنی به نوشتن. روایتهای طلوعی هم همین بود. الآنی که ساعت دهِ شبی پائیزی است، به فکر نوشتن از شهرم افتادهام. اینکه چقدر کم از شهرم روایت دارم. از بدِ حادثه، عکسِ آنچه طلوعی هست، میانهی خوبی با سفر ندارم. پس انبار تجربه زیستهام خالی از مواد خام است. پس حداقل میتوانم از شهر خودم بنویسم. و اما این کتاب: اولین اثری بود که از طلوعی میخواندم. توقع همچون روایتهای جانداری را داشتم. و حالا که تمام شده، به دنبال اثرهای رواییِ دیگرش هم هستم. نثر طلوعی به نثر همینگوی خیلی نزدیک بود. شاید من این برداشت را داشتم. دیالوگهای کوبنده، جملات کوتاه. انگاری نثر، ایرانی نبود؛ اینکه انگاری یک ترجمه درجه یکی مثل پیمام خاکسار میخوانی. البته شاید اینکه اکثر روایتها در شهرهای غیرایران رخ میداد هم بیتاثیر نباشد. وقتی روایت دمشق را میخواندم، ضربان قلبم را میشنیدم. خیلی فوقالعاده بود. و آخرین حرف: بعضی وقتها فکر میکردم طلوعی عمدا خودش را در شرایط خاص قرار داده که روایت ازش دربیاورد. 0 22 مجتبی بنیاسدی 1403/8/25 گوادالاخارا کیم مونسو 2.8 2 داستان اول را دوست داشتم. چون ایدهی قشنگی داشت. پایان به نسبت قشنگتر. داستانهای بعدی چندان جذبم نکردند. به جز داستان کوتاه نویسندهای که هر داستانی که مینوشت، به واقعیت تبدیل میشد. کتاب را به امید کشف یک نویسنده جدید و خوب برداشتم. چندان موفق نبودم. 0 0 مجتبی بنیاسدی 1403/8/25 خانواده ی تهی کالم تویبین 2.0 1 پنج روز پیش که تمامش کردم، یادم رفت دربارهاش چیزی بنویسم. الآن هیچ کدام از داستانهایش را به یادم ندارم. فقط همین یادم مانده که دو سه داستانش خوب بود. دو ستاره فقط. 0 1 مجتبی بنیاسدی 1403/8/25 مدار بسته: داستان زندگی کودکی مهاجر فرانسیسکو خیمنس 3.5 1 یک داستان روانِ واقعی که وقتی میخواندی هیچ اتفاق عجیب و غریبی نه در داستان میافتاد نه در نثر. ولی خواننده را تحت تأثیر قرار میداد. همهچیز در کمال سادگی، عالی بود. زیرعنوان کتاب نوشته شده: داستان زندگی کودکی مهاجر. خود نویسنده در کودکی مهاجرِ کارگر بوده. احتمالا زیاد دلیل اصلی سادگیِ عالیِ کتاب همین تجربهی زیسته نویسنده باشد. 0 1 مجتبی بنیاسدی 1403/8/25 قصه های بابام احمد شاملو 2.9 2 راستش بهخاطر اسم احمد شاملو روی جلد کتاب، گرفتمش. و الآن راضیام. چون با ترجمهاش چنان بومیسازیاش کرده بود که انگاری داستانهای هوشنگ مرادیکرمانی یا محمدعلی جمالزاده را میخواندی. چهارده داستان کوتاه به هم پیوسته از یک خانواده سه نفره آمریکایی که مادر خانواده زحمتهای خانواده را میکشد، ولگردی و بازی درآوردنهای قصهها با پدر خانواده است. ویلیام، پسر خانواده هم قصههای همین دردسرهای پدرش را روایت میکند. ظاهراً معروفترین اثر کالدول، جاده تنباکو است. 0 1