یادداشتهای مجتبی بنیاسدی (245) مجتبی بنیاسدی 8 ساعت پیش سلوک عاشورایی (منزل سوم): هجرت و مجاهدت مجتبی تهرانی 4.5 3 اسلام، خصوصا شیعه، آنقدر معارفش در هم گره خورده است که آدم از این همه پیچیدگی در عین سادگی حیران میماند. هجرت و جهاد باب تازه و پر جزییاتی بود. 0 2 مجتبی بنیاسدی 8 ساعت پیش سلوک عاشورایی: منزل دوم: امر به معروف و نهی از منکر مجتبی تهرانی 4.2 4 منزل دوم، منزل امر به معروف و نهی از منکر بود. پر از نکته. پر از روایتِ کمتر شنیده شده. این واجب، کمتر از آنچه که باید، میشناسیمش. 0 2 مجتبی بنیاسدی 8 ساعت پیش سلوک عاشورایی (منزل اول): تعاون و همیاری مجتبی تهرانی 4.4 6 چقدر ما کوچکیم و اسلام با عظمت و و جزییات. برای ریز ریزِ جزئیات زندگی حرف برای گفتن دارد. و این آقامجتبای تهرانی چطور با یک آیه توانست دوازده شب من را پای منبر خودش، با ذوق نگه دارد. با این کتاب فهمیدم خیلی بیشتر از آنچه فکرش را میکنم پروندهام خراب است. خودم خبر نداشتم. حالا دارم. باید بیشتر احتیاط کنم. 0 1 مجتبی بنیاسدی 8 ساعت پیش قدم عاشقی: حرکت کاروانی اربعین؛ امتداد عاشورا تا ظهور محمدرضا عابدینی 4.2 6 این کتاب را با نیت نزدیکی روانم با زیارت اربعین شروع کردم. پیشآشنایی هم نداشتم. گرچه بخش اول کتاب که مقدمهای برای پیادهروی بود، موضوعی تکراری برای من داشت، اما از باب تذکر مفید بود. بخش دوم کتاب که اختصاص به پیادهروی و زیارت اربعین اختصاص داشت، پر بود از نکات ریز و درشتی که دل را آماده میکرد و معرفتافزا بود. 0 0 مجتبی بنیاسدی 8 ساعت پیش منازل الاخره عباس قمی 4.1 3 مسلمانم؛ حداقل به اسمورسم. قَدری ترسِ واقعی از مرگ و برزخ و حساب و میزان و قیامت لازمهی غفلتگریزیِ این دنیا، برای منِ بهظاهر مسلمان است. البته کورسویِ امید هم بین احادیث ترسآور شیخعباس قمی به دل تابیده میشد. همین امید، دل را روشن میکرد. 0 0 مجتبی بنیاسدی 1404/5/3 روح الله؛ روایت مستند زندگی امام خمینی هادی حکیمیان 4.6 23 چهارصد صفحهی کتاب که تمام شد نشستم و زل زدم دست امامِ روی جلد کتاب روحالله. عجب بزرگمردی خداوکیلی. برای منِ کمتاریخ خوانده، این کتاب مثل جورچین کشورِ ایران بود؛ یک تکه از جورچین آقاروحالله را روایت میکرد؛ جوانیاش و حوزهاش و تبعیدش و مبارزهاش و ایرانی که او سربلندش را دوست داشت. قطعهای دیگر به درونِ اتاقهای خصوصی شاه میرفت. حرفهای درِ گوشی نزدیکان شاه را به کمک جورچین میآورد. برشی دیگر حرفهای خارجیها را در قالب روحالله جا میداد. اعترافهایشان را در خفا، در پستو. تکهای دیگر به میان مردم کوچهوبازار میرفت؛ آنهایی که خود انقلاب کردند. ساواکی و شاهنشاهی و انقلابی و مارکسیستی و تودهای در این جورچین بزرگ خط روایی داشتند؛ شخصیتی داشتند، حرفهایی برای گفتن داشتند. اما همه در زیر پرچم قطعهی بزرگ ِجورچین بودند؛ «روحالله»ی که با نقشهی ایرانِ بزرگِ اسلامی شناخته میشد. دلم میخواهد یکی که کتاب را خوانده همین الآن ببینم، با هم بنشینیم ساعتها چایکرک بنوشیم و هی درباره کتاب حرف بزنیم. گپ بزنیم. بخندیم. آه بکشیم. حسرت بخوریم. افتخار کنیم. مو به تنِ خودمان سیخ کنیم از اینکه ایرانی هستیم. لایههای زیرین کتاب را دربیاوریم و ریزبینانهتر روحالله را ببینیم. زبانِ کتاب را نقد کنیم. از آمریکاییهای زمان شاه بگوییم و پشتِ دست بکوییم. حادثه طبس را نقل کنیم و خدا را شکر کنیم که به معنویت ایمان داریم. از جنگی که به رهبریِ امام سربلند از آن بیرون آمدیم حرف بزنیم. جنگی که بعد ذلتهای قاجاری و پهلوی سربلند به مصاف دشمن رفتیم و سربلند بیرون آمدیم. کیف کنیم که در این تاریخ ایران به دنیا آمدهایم. ذوق کنیم که رهبر جدید، پیرو همان امام است. و امام هم پیرو حسین است. و حسین، مجبوب ماست. انگاری همهچیزی قرار است در این دنیا و آن دنیا به حسین ختم شود. روحالله از حسین خط میگرفت، ما از روحالله. و روحالله بود که به ما جرأت طوفان داد. دلم میخواهد هی جار بکشم که چقدر کیف کردهام از خواندن این کتاب. 0 12 مجتبی بنیاسدی 1404/4/19 ولایت و حکومت: مباحثی در مبانی حکومت الهی و حاکم اسلامی صهبا 4.8 6 ولایت، حکومت الهی و حاکم اسلامی سه مفهومی است که کتاب با توجه به بیانات حضرت آقا تنظیم کرده است. خوشحالم که الآن، بعد از جنگ ۱۲ روزه این کتاب را خواندم و بر این باورِ ولایت فقیه، باورمندتر شدم. در این کتاب، اصول ولایت فقیه و حاکم اسلامی بیان میشود. انقلاب اسلامی ایران تبیین میشود. اما خودِ آقا میگویند از آن ایدهآل فاصله داریم. و باید تلاش کنیم. خصوصا فقها و طلبهها باید برای حکومت اسلامی و فقه حکومتی تلاش بیشتری بکنند. البته بیانات آقا از حدود سال ۶۰ در کتاب دیده میشود تا سال ۹۰. باید به صحبتهای آقا و سالی که صحبت کردهاند هم دقت ویژهای داشت. خوبیِ کتاب به این است که سالِ سخنان را انتهای هر بند مشخص کرده است. 0 10 مجتبی بنیاسدی 1404/4/16 سردار جوان؛ روایتی مستند از زندگی و شهادت جوانتربن سردار دفاع مقدس، شهید ناصر عظیمی حبیبالله فروزش 2.5 1 گرچه کتاب به اسم شهید ناصر عظیمی است، اما حبیبالله فروزش، نویسنده کتاب، آنقدر که از عملیات قدس ۳ نوشته از زندگیِ شهید ننوشته. کتاب سه فصل دارد. فصل اول سنتی شروع میشود: سخنِ امام خمینی و مقدمهای از زنده نگه داشتن یاد شهدا و معرفی شهرستان گراش که کجاست، چند نفر جمعیت دارد و چند شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده. روایت شهید ناصر عظیمی با خاطرهای شروع میشود که او نوزادی بوده و در سفر بازگشت از مشهد به دیدار حاجسیدمحمود معصومی در قم میروند. آسیدمحمود به پدر ناصر میگوید او در آینده مرد بزرگی میشود. و حق هم همین بوده. روایت کودکی، مدرسه، محله، خردهروایتهای مدرسه، نشریهنویسی، مباحثههای میدانی، جنگوجدال داخلمحلهای و مدرسهای گروهکها به صورت کلیگویی در سهچهار صفحه گفته میشود تا میرسد به حضور ناصر در جبهه. روند حضورش در اطلاعات عملیات و شناسایی هم خیلی زود در کتاب سپری میشود تا به اصل موضوع کتاب پرداخته شود: عملیات قدس ۳. آنچه از رفیق ناصر عظیمی، یعنی حبیب فروزش انتظار میرفت، روایتِ جزییاتی از زندگیِ کودکی و نوجوانیِ پیش از جبهه ناصر بود. جبههها و نزدیکی به مرگ آدمها را عوض میکند. پخته میکند. بهقول وصیتنامه شهید خیلی مسائل، دیگر مهم به حساب نمیآید. اما نویسنده خیلی سریع از نوجوانی دوستش گذر کرده و به جبهه رسیده. به خواننده این امکان را نمیدهد که ابتدا نوجوانیِ ناصر عظیمی را خوب بشناسد و بعد وقتی دو قدمی مرگ رسید، متوجه تغییرش شود. متوجه مرد شدنش شود. ناگفته نماند که گوشهای از جلد کتاب هم عنوان «عملیات قدس ۳، لشکر ۱۹ فجر» حک شده بود. یعنی باید پیشبینی میشد که قرار است از عملیات قدس ۳ ذر این کتاب مفصل بشنویم. و از حق نگذریم، جزییات عملیات، اسامی، اطلاعات و فراز و نشیبهای عملیات بهخوبی توسط نویسنده گردآوری و تحریر شده بود. اما جایی از فصل اول چنان از عملیات نوشته میشد که عنوان کتاب، یعنی شهید عظیمی فراموش میشد. فصل اول با وصیتنامه شهید به پایان میرسید. فصل دو، فرماندهان و همرزمان شهید، گرچه گذری جدیتر به عملیات قدس ۳ داشتند، اما کموبیش به شهید ناصر عظیمی، رشادتهایش و همشهریهای او هم پرداخته شده بود. و ناگفنه نماند، اوج داستان، دیدار کوتاه حاجقاسم با شهید ناصر عظیمی بود. اوج میگویم چون حالا که حاجقاسم را میشناسیم میدانیم این بشر که بوده. شاید بهنظر منِ خواننده، بهترین بخش کتاب، دو روایت پایانی بخش خاطرهها بود که توسط خود حبیب فروزش روایت میشد؛ خصوصاً روایت آخر که احساس را با بومِ گراش و رزمندههای گراش پیوند داده بود و خواننده را با خود همراه میکرد. فصل سوم کتاب به خوابها اختصاص داشت. انگاری شهید ناصر از آن شهدایی است که خیلی دلش برای رفیقش تنگ میشود. چون بارها و بارها به خواب حبیب آمده؛ بهترین لحظهاش: خبر بازگشت استخوانها به شهر پس از ۱۶ سال... حبیب چه کشیده... و در آخر باید بنویسم که کاش حبیبالله فروزش همهی کتاب را به روایتِ خودش نوشته بود. اصلا روایتهای حبیب خواندنیترین بخشهای کتاب بود. کاش روزی کتاب خاطرات حبیب را بخوانیم... به قلم خودش... 0 5 مجتبی بنیاسدی 1404/4/14 تاریخچه ادبیات معاصر ایران: از آغاز تا سال 1300 شمسی جلد 1 شهریار زرشناس 4.7 1 برای هر اهل ادبی، بهگمانم این کتاب، مرجع محسوب میشود. باید هر نویسنده یا شاعری این مجموعه سه جلدی را در خانه داشته باشد که وقتی اسمی از میرزاملکمخان یا حاجیبابا اصفهانی یا ایرجمیرزا، یا علیاکبر دهخدا یا میرزاده عشقی بهگوشش خورد، فقط با آنچه از کتاب ادبیات دبیرستان فهمیده، قضاوت نکند. درباره جلد اول: - نویسنده آغاز ادبیات معاصر تا سال ۱۳۰۰(پیش از شروع سلطنت رضاخان) را به دو بخش تقسیم میکند: ادبیات زمینهساز مشروطه و ادبیات مشروطه. - نویسنده هر بخش را در سه حوزه توضیح میدهد: ادبیات داستان یا منثور، مطبوعات و ادبیات منظوم یا شعر. ابتدا وضعیت سیاسی اجتماعی دوره را بیان میکند. بعد ویژگیهای خاص ادبیات آن دوره. و بعد به صورت خاص، شاعران و نویسندگان مطرح به اضافه آثار مهم آن زمان را موشکافی میکند. - اینقدر جزییات دارد که میشود این کتاب را مرجع شاعران و نویسندگان نامید. واضح است که وقت زیادی برای گردآوری این کتاب کرده است. حداقل مطالعه آثاری که مورد نقد و بررسی قرار میدهد هم خودش کلی وقت میبرد. فصل اول: تاریخچه ادبیات منظوم و منثور و مطبوعات ۱۲۶۱ تا ۱۲۸۵ زمینهساز مشروطه: - اکثرا درباری هستند. چون آنها بیشتر از سواد برخوردار بودند تا مردم عادی. - همه غربزده. یکجورهایی باید بگویم بدون استثنا. گاها ملحد یا ظاهری به دین آراسته. - اسامی نویسندگان و شاعران تاریخ زمینهساز مشروطه کموبیش شنیده بودم. اما مطبوعات برایم جدید بود. فصل دوم: تاریخچه ادبیات منظوم و منثور و مطبوعات ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۰ مشروطه: - تمایل زیاد شاعران و نویسندگان به تقابل با اسلام با بزرگنمایی ادبیات باستانی - نویسندگان و شاعرانی که ما در کتاب ادبیات از آنها زیاد میشنویم، با آنچه در این کتاب واکاوی شده بود، فرق داشت. مثلا علیاکبر دهخدا را ما با امثال و حکم و لغتنامه شناختهایم. یک آدم حسابی محض. اما او در چرند و پرند ضدروحانیت و معنویت علما و فقهای شیعه قلمزنی کرده و خیلی هم علیهالسلام نبوده. همچنین از شاعرانی مثل عارف قزوینی، میرزاده عشقی و ایرجمیرزا مطالبی در این کتاب آمده که هر دستبهقلمی باید بداند. - اولین رمانهای ایران در همین دوره متولد شدهاند. گرچه در ادبیات زمینهساز مشروطه رمانوارههایی به تقلید از غرب بود، اما در این دوره رمانها متولد شد که همین هم با گرایش باستانی و ضداسلامی زمینهسازی میکردند برای روی کار آمدن شاه متجدد که رضاخان باشد. حتماً دو جلد بعدی که از شاعران و نویسندگان نامآشناتری میخوانم، شهریار زرشناس شگفتزدهام خواهد کرد. 0 4 مجتبی بنیاسدی 1404/3/30 پهلوان مقاومت؛ زندگی و خاطرات جانباز شهید مهدی نیساری جلد 1 عبدالله عمیدی 3.5 1 وقتی کتاب را بستم و خاطرات اول تا آخری که در ذهن داشتم را مرور کردم، حسرت خوردم و با خودم گفتم «اگر این کتاب به زبان حاجمهدی نوشته شده بود، عجب کتابی میشد.» اگر کتاب پهلوان مقاومت را یک مستند گفتوگویی در نظر بگیریم، عبداله عمیدی راویِ مستند بود. لابهلایِ روایتها و تصویرهایی که خودش به خواننده میدهد، آدمهای مختلفی را میآورد جلوی دوربین تا روایتش سر و شکل بگیرد. همرزمان، دوستان، همشهریان، فرماندهانِ حاجمهدی و بیشتر وقتها هم اتفاقها از زبان خود حاجمهدی روایت میشد. که صلابتِ روایتِ حاجمهدی یک سر و گردن از دیگر راویان بالاتر بود. این از کلیات کتاب. در کتاب قرار است چه بخوانیم؟ خلاف آنچه روی جلد کتاب نوشته شده «زندگی و خاطرات جانباز شهید مهدی نیسازی»، صفحه اول نوشته شده «جلوتر از خاکریز؛ تاریخ تفصیلی واحد اطلاعات عملیات لشکر 33 المهدی، دفتر چهارم» یک خط پایینتر هم حاجمهدی را معرفی کرده است: مسئول محور واحد اطلاعات عملیات و فرمانده گردان زرهی لشکر 33 المهدی(عج)» نمیتوان این دو را از همدیگر جدا کرد که کتاب «زندگینامه حاجمهدی است» یا «تاریخ تفصیلی اطلاعات عملیات لشکر 33 المهدی». نویسنده آنقدر این دو موضوع را در هم تنیده که قصدش فاش نشود؛ اما چیزی که منِ خواننده برداشت کردم از کتاب، تاریخ واحد اطلاعات عملیات روایت میشد، به بهانهی حاجمهدی. البته که انتخاب و بهانه خوبی است. عبدالله عمیدی سال 91 کتاب منتشر کرده با با عنوان «جلوتر از خاکریز». در آن کتاب خاطرات جمعی از رزمندگان اطلاعات عملیات لشکر 33 المهدی را آورده. خود عمیدی میگوید از 13 رزمنده، بین سه تا شش خاطره به همراه تصویر آورده که یکی از شاخصترین رزمندگان محمد نیساری است؛ محمد، برادر بزرگ مهدی نیساری که در کتاب پهلوان مقاومت، یکی از مهمترین راویان کتاب است. کتاب با خاطرهی شناسایی پیکر شهید محسن حججی، در حضور داعش، توسط حاجمهدی شروع میشود. در واقع کتاب در اوج شروع میشود؛ از خاطرات سوریه. این خاطره اولینبار به تقل از حاجمهدی در کتاب «سربلند، زندگینامه شهید حججی» به قلم محمدعلی جعفری منتشر شد. البته خود حاجمهدی که این خاطره را در محافلی نقل کرده بود. تازگی نداشت، اما شناسایی وسط داعش، بارها و بارها هم بخوانی جذابیت و هیجان دارد. این خاطرهی سوریه را بگذاریم کنار، کتاب سه بخش اساسی دارد: معرفی مهدی نیساری در جنگ، معرفی مهدی نیساری در شهر و معرفی مهدی نیساری در خانه. مهدی نیساریِ در شهر، آشناترین مهدیِ نیساری برای من بود. در کتاب به نقل دوستان و همشهریانش، شخصیت مهدی نیسازی روایت میشود که عناوین این خاطرات «مال و جان»، «شوخیهای مهدی»، «مردمداری و دستگیری»، «هیات و تعزیه»، «رزمایشهای فرهنگی نظامی» و «صبر ایمانی» بود. تقریبا نزدیک به چهل صفحه. اما دو بخش مهمتر کتاب «مهدی نیسازی در جنگ» و «مهدی نیساری در خانه» بود. منِ همشهری مهدی نیساری، نقش او را تا به امروز در جنگ نمیشناختم. مردِ اطلاعات و شناساییِ عملیاتهای نفسگیر، مردِ دریا و اروند، مردِ هورالهویزه و بدر، مردِ مهمِ عملیاتهای کربلای 4، کربلای 5، کربلای 8، والفجر10 و مرصاد، مردی که از اطلاعات به فرماندهی گردان زرهی رسید و مردی که نویسنده معرفی میکند «مردی که یک قدم از همرزمانش جلوتر بود.». این خاطرات پر است از اطلاعات ریز و درشت عملیاتهایی که حاجمهدی در آن نقش محوری داشته. نقشی که هم فرماندهان در ردههای بالاتر نقل میکنند و هم آنهایی که همرده و یا زیردست حاجمهدی بودند. حاجمهدی پرچم گراش را در دفاع مقدس بالا نگه داشته. گراشیهایِ امثال حاجمهدی در دفاع مقدس کم نبودهاند. اما گمنامی را انتخاب کردهاند. تقریبا دو سوم کتاب، خاطرات حاجمهدی در جنگ بود که گاهی ریزاطلاعات تخصصی و پانویسهای متعدد و عوض شدن پیدرپی راویان برای یک خاطره، برای منِ خواننده خستهکننده میشد و گاهی با حواسپرتی همراه بود. وقتی «مهدی نیساری در خانه» را به روایت تکدخترش و همسرش خواندم، با خودم گفتم این روایت چه کم از روایت دختران و همسران شهدا دارد که در سوره مهر و روایت فتح منتشر میشود؟ چرا نباید این روایتها را شرح و بسط داد که خودش بشود یک کتاب مستقل؟ روایتِ دخترمادری این کتاب، بهراحتی میتوانست کتابِ مستقلی شود. در این بخش که راوی حذف شده بود، پر بود از فراز و نشیب و تعلیق، پر از احساس و عشق دخترانه و زنانه و در عین حال حماسی و بدونسانسور از زندگی و اخلاق حاجمهدی در خانه. بیش از شانزدههفده مورد از ایرادات ویرایش و نگارشی و املایی و روایی یادداشت کرده بودم که برای کتاب بنویسم. اما دو بخش «فاطمیا» و «به روایت پروانه» آنقدر ساده و ملموس روایت میشد که بیخیال ایرادها شدم. و در آخر؛ گرچه راوی با حاجمهدی دوستیِ 36 ساله داشته، ولی همشهریِ او نبوده. در شهر با او زندگی نکرده. اگر راویِ کتاب یکی از دوستانِ همشهریِ حاجمهدی بود و حاجمهدیِ در شهر و در خانه را در تار و پود و حاجمهدی در جنگ تنیده بود، پهلوان مقاومت، کتاب ماندگارتری میشد. البته خود نویسنده کتاب وعده داده که رمان حاجمهدی را هم خواهد نوشت. و باز میگویم: کاش راویِ کتاب، خود حاجمهدی بود... کاش همهی کتاب بهزبان حاجمهدی بود... 0 5 مجتبی بنیاسدی 1404/3/27 مرثیهای بر یک رهایی آزاده جهان احمدی 3.2 27 زندگی، به این سادگیها که فکرش را میکنیم نیست. قبلتر میگفتم پیچیده نیست. همهچیز در زندگی رو است. ولی مرثیههایی که برای رهایی سروده شده بود نظر اولیهام را منعطف کرد. این کتاب را تمام کردم؛ راضی هم بودم از کتاب، دوست داشتم، با ده جهان جدید آشنا شدم، شخصیتهای خاص را شناختم. اما آیا میتوانم این کتاب را به کسی معرفی کنم؟ دو دلم. جایی اسمی از کتاب آوردم و بعد پشیمان شدم. شاید خواندن این کتاب، راههای رسیدن به طلاق را هموارتر کند. چطور بگویم؛ شاید ناخواسته تلاش میکند «زنوشوهر باید با هم بسازند» را زیر سؤال ببرد. اگر آدم لبمرز طلاق، این کتاب را بخواند، دلگرم شود به جدایی. با خودش بگوید «کاش من هم تمامش میکردم و زندگی جدیدی میساختم.» از طرفی آنقدر وضعیت این ده روایت حاد بود که همان آدم لبمرزی با خودش بگوید «وضع زندگی من اینقدر ها هم بد نشده که نتوانم ادامهاش بدهم.» البته اگر دخترپسری ازدواج نکرده این کتاب را بخواند، چون درکی از زندگی زیر یک سقف ندارد، نتواند با آن ارتباط بگیرد. یا باعث شود طلاق جلوی چشمهایش ساده بیاید؛ مثل رها کردن یک دوستدختر اینستاگرامی که عاشق پروفایلش شده. هر چه نباشد طلاق، گرچه حلال است، اما منفورترین حلال نزد خدا هم هست. به هر حال، هر چه هست فعلا تصمیم گرفتهام به کسی معرفیاش نکنم. 0 2 مجتبی بنیاسدی 1404/3/27 یادگاران: حسن طهرانی مقدم فرزانه مردی 3.4 5 بهترین زمانی که میشود از پدر موشکی ایران خواند، همین موقع است؛ وقتی ایران با موشکهایش بر سر اسرائیل هجوم میآورد. صد سکانس کوتاه از زندگی پر فراز و نشیب این بزرگمرد در این کتاب خواندنی بود. دوست دارم خط مقدم و مرد ابدی که کتاب جامعتری از شهید است را بخوانم. 0 5 مجتبی بنیاسدی 1404/3/27 سواد روایت اچ. پورتر ابوت 3.8 15 وقتی کتاب را دست گرفتم، بهخیالم قرار است سوادِ نظری خودم در حوزه روایت(ناداستان) را بهبود ببخشم. اما کتاب گستردهتر از آن چیزی بود که فکر میکردم. کلا گفتمان روایت را هدف گرفته بود. از قصه میگفت، داستان، فیلم. هر چیزی که روایت بخشی از آن است. کتاب، یک کتاب نظری به حساب میآید. گاهی خستهکننده، گاهی علمی و گاهی که من آن را میپسندیدم، در قالب مثال. یک داستان یا روایتی از ناداستان کوتاه را میگذاشت وسط و آنقدر موشکافیاش میکرد تا به آن هدفِ نظریاش برید. آنچه دستم را در این کتاب پر کرد، کالبدشکافیِ داستانها بود. انگاری هلم میداد که «تو هم میتونی اینجوری با لایه بنویسی.» 0 6 مجتبی بنیاسدی 1404/3/27 کتاب احمدی روشن مرتضی قاضی 4.5 10 با صد قصه کوتاه، در صد صفحه، زندگی مردی را خواندم که در این روزهای جنگی کشور از او زیاد میشنویم. شهید مصطفی احمدی روشن؛ کاش همهی معاونهای این کشور مثل معاون بازرگانی سایت هستهای نطنز بودند. 0 6 مجتبی بنیاسدی 1404/3/20 دیدار اتفاقی با دوست خیالی و هشت جستار دیگر آدام گوپنیک 3.3 14 قالب نوشتاری جُستار را با یک شرط دوست دارم: روایی باشد. شاید اینطور بگویم بهتر باشد که «روایت را از جستار بهتر میپسندم. اگر بخواهم جستار بخوانم، ترجیحم قالب رواییِ آن است.» در این کتاب مرز مشخصی بین جستار و جستار روایی مشخص نشده بود. دو یا سه نوشته از ۹ نوشته، جستار محض، نزدیک به مقاله یا یادداشت بود؛ پر از ارجاع به کتابها و منابع کمتر شناخته شده برای من. به سختی میخواندم. ولی برخی نوشتهها چنان در خردهروایتها پیچیده شده بودند که دوست نداشتم تمام شود. کوتاه درباره این اثر بگویم: مترجم در مقدمه گفته بود که نویسنده از مسائل ساده، چطور به مسائل عمیق میرسد. به این جملهی ساده، عمیقاً اعتقاد پیدا کردم. و بنظر باید به آن در نوشتههایم اعتنا کنم. 0 9 مجتبی بنیاسدی 1404/3/4 اسب هایی که با من نامهربان بودند امین فقیری 3.0 3 داستانهای این مجموعه، به روایتهایی شبیه است که از زندگی شخصی نویسنده الهام گرفته شده. جایی به این نتیجه رسیدم که اصلا شاید داستان هم نباشد؛ کلا روایتهایی از زندگی خودش است. و هر چه بیشتر جلو میرفتم، این برداشت من از نوشتهها بیشتر میشد. این اولین اثری بود که از فقیری خواندم. شیرازی بودنش را در این اثر میشد حس کرد. شاید دهکده پرملال را یکوقتی خواندم. چون به گفته دیگران و خودش، بهترین اثرش است. 0 3 مجتبی بنیاسدی 1404/2/28 کا : مجموعه خاطرات حاج یعقوب مهرابی امیرحمزه مهرابی 3.0 1 اگر بخواهم برای کتاب اسم بگذارم، میگویم «کایعقوب، روایتگر واقعی جنگ». یعقوب مهرابی، رزمنده و جانباز گراشی در این کتاب از کودکیاش روایت میکند تا امروزش. از اشکالات تایپی و چند نکته ریز و درشت روایی که قابل چشمپوشی است، آنچه در این کتاب جذبم کرد چه بود؟ - راوی، آنقدر در جبهه حضور داشته که به خوبی بر عملیات رمضان، و خصوصا کربلای ۴، ۵ و ۸ مسلط است. اسامی را خوب بهیاد دارد. ترتیب وقایع هم خوب رعایت میکند. - خواننده گراشی، با مطالعه کتاب، سیر حضور رزمندگان گراشی، شهدا و حتی جانبازان را متوجه میشود. حتی از پشتیبانی جنگ توسط گراشیها هم روایتهایی اشاره شده که میشود گفت موفق هم بوده. - راوی خودافشاگر بوده. خودش را سانسور نکرده. ابایی ندارد از اینکه از ترسش وسط میدان بنویسد. همین است که خواننده به راوی اعتماد میکند. او را مثل خودش میبیند. حالا جدا از اینکه خودسانسوری نداشته، جبههسانسوری هم نکرده. دفاع مقدس را واقعی نشان داده. بسیجیهای نورانی را در کنار بسیجیهای نمازنخوان، با هم در کتاب آورده. به اخراجیهای جنگ هم اشاره کرده. حتی شلختگی لباس بسیجیها هم نقد کرده. جایی به فرمانده بدزبانشان پرداخته. از سرپیچیها در جنگ گفته. از نامردیهای وسط معرکه نوشته؛ رکوبیپرده هم نوشته. از این بابت است که حاجیعقوب را باید روایتگر واقعی جنگ نامید. - بین خاطرات انقلاب و جنگ، من روایتهای جنگ را بیشتر پسندیدم. هم منسجمتر بود و هم به روایت بیشتر نزدیک بود. البته گاهی هم خاطره را واقعا تعریف کرده تا روایت. گرچه خاطرات انقلاب در گراش نیز در جای خود جذاب بود و بنظرم تا حالا جایی مکتوب نشده است. 0 5 مجتبی بنیاسدی 1404/2/23 کلیدر (دوره ۵جلدی) محمود دولت آبادی 4.6 15 پس از کتاب اول: یکبار دو سه سال پیش شروع کردم به خواندن کلیدر. همان سهچهار صفحه اول رهایش کردم. خواندن شاهکار، عزمی شاهکار میطلبد. چند جا به نیت خرید طرح جدید کلیدر، کتابها را قیمت گرفتهام. گران بود. همین کتابی که از کتابخانه امانت گرفتهام، چاپ ۱۴۰۲ قیمت زده یکمیلیون و هفتصد. پس وقتی کتاب را در کتابخانه دیدم، فورا گرفتم. جانم به لب آمد تا افتادم توی ده و کورهبیابانهای رمان. ولی وقتی افتادم داخلش مگر میشد درآمد؟ امروز، ۲۶ بهمن، نزدیک به ۱۵۰ صفحه یکسره خواندهام. سختخوان است. ولی جذاب، نفسگیر. پرشخصیت. وسط رمان سر و کلهی شخصیتی برای اولین بار پیدا میشود. ولی هر دیالوگی که به زبان میآورد، انگار میکنی صد صفحه است او را میشناسی و داری با او زندگی میکند. دولتآبادی، خدای این داستان بزرگ، خواننده را توی مشت گرفته و با خود اینور و آنور میبرد. به راحتی. از شخصیتی سر میخوری به شخصیتی دیگر. بیآنکه خبرت بشود. نویسنده هرچقدر هم خدای داستاننویسی باشد، گاهیوقت در توصیفهای یکسره، خستهکننده مینویسد. ولی وقتی داستان در حرکت است، دولتآباد نظیر ندارد. یکهو میبینی یک صفحه خواندهای، با جملات یک، دو و سه کلمهای. معرکه است. تند و تیز رو به جلو میراند. جاذبههای جنسی هم کم نگذاشته دولت آبادی. به چه هدف؟ که خواننده وسط مطالعه صفحات طولانی خسته نشود؟ ولی خیلی از آدمهای داستان، یک قصهی اروتیک زیر شخصیت خود پنهان کردهاند. ظاهراً کتاب ده جلد است در پنج کتاب. من یک کتاب خواندهام. دو جلد. هفتصد و چهل صفحه با فونت ریز را در حدود چهل روز خواندهام. امیدوارم پیش از عید به سرانجام برسانمش. نشد، در تعطیلات عید تمامش میکنم. انشاءالله. پس از کتاب دوم: دو جلد این کتاب را چهار قسمت میکنم: بخش اول کمی کند پیش میرفت. بخش دوم و سوم میخکوب شدم. بخش چهارم فوقالعاده بود؛ ولی احساس کردم نویسنده دارد برای تمام کردنش عجله میکند. یکجایی از داستان که خانمحمد وارد شخصیتها میشود، ضربان قلبم بالا میرفت از پرداخت عالیاش. انگاری جلوم ایستاده بود و حرف میزد. تکتک دیالوگهایش به جانم نفوذ میکرد. تا جایی که بلند شدم و لیوانی چایی نوشیدم و گفتم: «نامرد! چه نوشته...» زاویه دید دولتآبادی هم جالب است. با یک شخصیت وارد یک اتفاق میشود. در آن اتفاق شخصیتهای دیگری هم حضور دارند. وقتی از آن اتفاق رد میشود، دیگر شخصیت اول را جا میگذارد و با شخصیتهای بعدی داستان را ادامه میدهد. انگاری همهی شخصیتها در حرکتاند. همهی شخصیتها بهیک اندازه نقش دارند. همه زندهاند در داستان. کشتن پسرخاله توسط برادرها و همزمان ناله کردن با خاله و شام خوردن و غیره خیلی با فرهنگ جور در نمیآمد. حالا فرهنگ هر کجا. برایم خوب جا نیفتاد. این همین بخشی بود که احساس کردم نویسنده عجله دارد. پس از کتاب سوم: عادت به دیدن سریال، مزه کتابخوانی را از زیر دندانهای آدم بیرون میکشد. فیلم دیدن راحتتر است. خستگیاش کمتر. ولی موقع کتابخوانی آنقدرها دستت باز نیست که هر کاری بکنی. باید ششدانگ بروی توی داستان. اما رمانهای چندجلدی، آن هم کلیدر، میتواند همزمان جایگزین قدرتمندی برای سریال باشد و تو را از دنیای فیلم ببرد توی دنیای داستان. دولتآبادی در اواخر کتاب دوم، کمی عجله داشت. اما در کتاب سوم سرحوصله نوشته. سرحوصله اتفاقها را به ما نشان میدهد. و نکتهای که دولتآبادی در آن حرف ندارد، روایت تغییر است. شخصیتهای کلیدر بهآسانی و در یکی دو جلد تغییر نمیکنند. برای شخصیتهایش وقت میگذارد. به خواننده وقت میدهد گذرِ شخصیت را از آنچه هست و به آنچه قرار است بشود را بهچشم ببیند. همین میشود که قدیر و عباسجان توی کلیدر، با همهی زشتیهایشان، بهچشمت مینشینند. قدیر عالی زجر میکشد. عباسجان آبزیرکاهِ معرکهای است. و نویسنده صحنهای را پیش چشمم آورد که محال است فراموش کنم. تصویری ساخت از لحظهای که نوک خنجر را کرد توی گوشت تا به گلوله برسد. و گلوله چطور توی گوشتوخون پپدا شد: از برخورد نوک خنجر با گلوله سربی. هنوز صدای این برخورد توی گوشم است و دلم میلرزد و دوست دارم همصدا با گلمحمد فریاد بزنم. پس از کتاب چهارم: نویسنده هر جا که لنگیدن پای گلمحمد را پیش چشم میآورد، ناخودآگاه، درآوردن گلوله سربی از پایش توی ذهنم وول میخورد. همین لنگیدن سادهی گلمحمد هم جذاب است. صبحانه خوردنشان. حتی چرتزدنهایشان هم انگار جذاب و پرتعلیق است. حتی وقتی سر سفره نشستهاند هم منتظرم داستان پیش برود. این از کجا میآید؟ چرا همهجای داستان کشش دارد؟ من این را از شخصیتهایش میبینم. حس میکنم نویسنده شخصیتها را آنقدر برای خواننده جزءجزء کرده که هر قدمی که شخصیت برمیدارد، منِ خواننده به این امید خط بعدی را میخوانم که بدانم شخصیت به کدام هدفش قرار است برسد. شاید دلیل دیگرِ جذابهی رمان، مهآلود بودن آیندهی رمان است. شخصیت اصلی که گلمحمد باشد ناخودآگاه به سمت عدالت میرود، اما به زبان نمیآورد. نمیداند به کدام سو میرود. نمیداند چه میخواهد. جوری که انگاری نویسنده هم نمیداند قهرمانی که ساخته به دنبال چیست. و خواننده را هم در مه تنها میگذارد. نویسنده، خواننده را با یک فانوس کمنور آرام آرام با خود پیش میبَرد که فقط چند قدم جلوتر از پای شخصیتهایش دیده شود، نه بیشتر. نویسنده، حرفهای خواننده را به دنبال خودش میکشد. پس از کتاب پنجم: همزمان با مطالعه رمان ۱۰ جلدی کلیدر، سریال ۹ فصلی را میدیدم. گاهی به سمت سریال کشیده میشدم و از کتاب فاصله میگرفتم. آنوقتها بود که تهِ دل غمی انباشته شده بود که «چطور به سمت کتاب برگردم؟». بهسانِ جان کندنی به سوی کلیدر میرفتم و نفسنفسزنان خودم را دهپانزدهصفحه جلو میانداختم و آن لحظه بود که ذوقِ کلیدرخوانی و کتاب به خونم تزریق میشد. این دو جلد آخر (کتاب پنجم) که رفتوآمدم بین سریال و کتاب بیشتر بود. ولی نویسنده کلیدر چنان من را به قصهاش زنجیر کرده بود که نمیشد از آن جدا شد و شاید جلد آخر، نزدیک به ۱۵۰ - ۱۶۰ صفحه یا بیشتر را یکنشست خواندم. هر که با قلم و نثر دولتآبادی آشنا باشد میفهمد خواندن بیش از سی چهل صفحه از او، در یک نشست کار سادهای نیست. چرا؟ چون نثر دولتآبادی، نثر سادهای نیست. ساده از این نظر که اولین کلماتی که به ذهنش آمده باشد را در جمله بگذارد. بر کلمهکلمهاش فکر کرده. همین است که نمیگذارد به راحتی از جملات گذر کنی و گیرت میاندازد. خاصیت نثر حکیمانه همین است. حتی کمسوادترین شخصیتهای رمان هم در عین سادگی حکیمانه صحبت میکنند. میفهمی این شخصیت کوچهبازاری و از سر مستی حرف میزند، ولی در لایههای زیرین جملات، دولتآبادی را میبینی. چون حکمت دارد. البته ناگفته نماند که کل رمان حکیمانه بود. مرگ و زندگی، شرافت، اصالت، مردانگی، ظلمستیزی، ظلمناپذیری، مردم، تاریخ، خیر، شر و خیلی اصلهایی که در زندگی هر ایرانی معنا پیدا میکند. خواننده ایرانی دوست دارد با پایان خوشایندتری مواجه شود. اما برههای از تاریخ که داستان در آن روایت میشد، ناگزیر از همچون پایانی است؛ تلخ، خونین و از همه مهمتر سرافرازانه. نوشتن درباره کلیدرِ بزرگ آسان نیست. از چه باید نوشت؟ از شخصیتهایِ عمیق و پرتعدادِ به سبک جنگ و صلح تولستوی، یا خط داستانی و فراز و فرودهای دلنواز و جذاب. حرفهای بسیاری درباره کلیدر نوشته شده و کتاب هم شده. اما اگر بخواهم نظرم را در چند خط خلاصه کنم، مینویسم: بهترین رمان ایرانی که خواندهام تا سی سالگی کلیدر بوده. بهترین شخصیتپردازی که دیدهام در یک رمان، در کلیدر بوده؛ بهترین شخصیتهایی که دولتآبادی ساخته و فراموشناشدنی است: قدیر، عباسجان، ستار، خانمحمد. و خیلیهای دیگر که اگر بخواهم اسم ببرم همهاش را باید اسم ببرم. قصهی پرتنش و پرکشش. روایتِ برشی از تاریخ ایران، به فنیترین شیوه ممکن. روایتِ ظلم و ظلمستیزی و ظلمپذیری در شیواترین روش. اما دین مردم، فقط در زبان خلاصه میشد. تکوتوک نماز میخواندند، آن هم آدمهای نچسب داستان. خدا و پیغمبر سر زبان هر شخصیتی، حتی بدترینها هم بود. ولی عمل به دستورات خدا و پیغمبر از کسی دیده نمیشد. حالا این موضوع را نویسنده با هدفی داستانی در داستان رعایت نکرده یا عمدی بوده و هدفی غیرداستانی داشته، باید در آن بیشتر غور کرد. ولی سرآخر؛ رمان معرکهای بود. و به خود افتخار میکنم ارادهام برای مطالعه کلیدر جواب داده. شاید سالها بعد «روزگار سپریشده مردم سالخورده» را هم خواندم و به افتخاراتم افزودم. 2 36 مجتبی بنیاسدی 1404/2/17 جان پدر کجاستی؟ احسان محمدی 3.5 3 تلخ. تلخ. تلخ. ارزش این کتاب برای من چهار از پنج ستاره بود. یکی اینکه لحن و لهجه افغانی در دیالوگها نقریبا حفظ شده بود. بهخوبی احساسات را درگیر میکرد. زاویه دید چندگانه به اتفاق، حادثه را ملموستر میکرد. روایت سوم را که میخواندی، احساس میکردی با روایت اول شبیه شده. خصوصاً روایت پدرانه. حرفها تکراری، اتفاقات مشابه. البته از دردناکی حادثه کم نمیکرد. و اما حادثه؛ بعضی وقتها به افغانهایی که توی شهر و کشور ما زندگی میکنند، حق میدهم. من هم جای آنها بودم ناامنی را قانونی یا قاچاق پشت سر میگذاشتم. مهم نبود در کشور دیگر چطور من را خطاب میکنند یا اصلا نگاه میکنند. حداقل آرامش و امنیت دارم. کمی هم زخم زبان را تحمل میکنم. من قبلا درباره چهارپنج کتاب خواندهام. کورسرخی، وطندار، در پایتخت فراموشی و جانستان کابلستان؛ از آخر به اول نوشتم. هنوز جانستان کابلستان برایم خاطرهانگیر است، به وطندار نقد دارم، از «در پایتخت فراموشی» فقط احمدشاهمسعود را به یاد دارم و از کورسرخی روایتهای گزندهی جان. و جان پدرکجاستی؟؛ روایتهای پدرانهاش میسوزاند. 0 7 مجتبی بنیاسدی 1404/2/17 ماجرا فقط این نبود: شش جستار درباره ی زندگی در کنار ادبیات و هنر زیدی اسمیت 3.4 17 جستار خام قالب مورد علاقه من نیست. به جستار روایی نزدیکترم. به روایت علاقمند. اما برای رسیدن به این نتیجه جستارهای جدی خواندهام. یکیاش همین کتاب بود که از شش جستار، چهارتایش به روایت نزدیک بود و من پسندیدم، و دو تایش به مقاله که باب میلم نبودم. به هر حال شاید از این سبک جستار باز هم بخوانم. گرچه دوست نداشته باشم. از متنهای جدی دور نشوم بد نیست. 0 2