یادداشتهای سادات خانوم✧*) (39)
1403/6/2
داستان کتاب دربارهٔ عشق دختر و پسری است که از کودکی همبازی بودهاند و وقتی در نوجوانی تصمیم به ازدواج میگیرند به دلیل تفاوت طبقاتی آنها (هلیا دختر خان و پسر یک کشاورز زاده است) پدر دختر با ازدواجشان مخالفت میکند. آنها به چمخاله فرار میکنند و بعد از 5 ماه هلیا تاب نمیآورد و برمیگردند. اما در بازگشت مادر پسر فوت کرده است. پدرِ پسر، او را نمیبخشد و او دوباره از شهر میرود. این بار رفتنش ۱۱ سال به طول میانجامد و پسر بعد از این مدت دوباره به شهری که آن را دوست دارد باز میگردد. «بار دیگری شهری که دوست میداشتم» داستانی است عاشقانه که با زبانی خلاق نوشته شده است؛ زبانی که هم گیراست و هم نثری آهنگین دارد. شاید شما هم با خواندن این کتاب فکر کنید بیش از اینکه داستان باشد، نثر ادبی است: اما باید بدانید این ویژگی زبانی است که نادر ابراهیمی برای نوشتن داستان از آن استفاده میکند ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ خب در کل باید بگم این کتاب حالم رو خوب کرد و احساساتم را به جریان انداخت اما ممکن اکثرا نتوانند با این سبک ارتباط برقرار کنند خیلی وایب خوبی داشت مخصوصا اگر با طعم شیرین خیال تلفیق بشود وایبی که داشت شیطونی های یه دختر پسر همسایه عاشق زیر درخت بهار نارنج همبازی بودن هاشون و....... عالی بود مخصوصا برای کسانی که عاشق ادبیات هستند و این اولین کتابی بود که از آقای ابراهیمی میخوندم و حس خوبی داشت
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/5/25
و اشک میتوان سکوت غم بار آدمی را معنا کند و چه تلخ است که از قدیم چنین کینه ای با اسلام و مسلمانان داشته اند و چه تلخ تر مسلمان از دست مسلمان کشته شود بای ذنب قتلت به کدامین گناه کشته شدند کودکانی که بعد از دو روز گرسنگی و خوشحالی که دارند از محاصره ازاد میشوند اتوبوسی برای انها تنقلات می اورد و آنها که می روند بگیرند و بمبی منفجر میشود و تمامی انها شهید میشوند و سلام و درود و صلوات به روح بزرگ و بلند مرتبه حاج قاسم سلیمانی عزیز که وجود ننگین و کثیف چنین افرادی را از سوریه پاک کرد زیبا و غمناک بود پیشنهاد میشود به دوستانی که ادبیات مقاومت دوست دارند خوانده شود
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1402/5/7
کتاب قشنگی شد ابتدا از کنجکاوی ام در مورد اشنا شدن قران اقای عرب شروع شد خیلی نصیحت کرده بود اینکه والدین و فریبا چطور گرفتار طلاق شدن و فرانک سرطان گرفت و من همه این هارا مقصر گناه های نشات گرفته در این خانواده میدونم اما محمد اگاه شد وخیلی سعی کرد خانواده اش را اگاه کند اماو.......
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1402/5/7
....... پایانش باز بود 🫣 نویسنده زیاده نویسی و جزئی نویسی زیاد درمورد حالان و حسها گفته بود بعضی از نصیحت و مکالمه های علی ولیلا عالی بود بعضی از دل نوشته هاهم قشنگ بود توضیحات کاملی درمورد خانواده ظاهر و چهره و شخصیت مصطفی و لیلا نداده بود داستان صحرا کفیلی واقعا الکی وارد ماجرا شد کمی داستان پرت و پراکنده بود که ذهن کتابخوان رو مشوش می کرد
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.