چشم روشنی: روایت فاطمه (شهناز) طالبی از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال
در حال خواندن
1
خواندهام
62
خواهم خواند
12
توضیحات
تازه داشتیم طعم شیرین زندگی را مزه مزه می کردیم که سردردهای شبانه ی سید جواد شروه شد. شب ها شبیه آدم های مسموم، سرش را بین دستانش می گرفت و با صورت مچاله، از درد به خودش می پیچید و ناله می کرد. دل درد و حالت تهوع هم داشت. پزشکش ام.آر.آی تجویز کرد. با آن عکس، همه ی فرضیه های مسمومیت کنار رفت. تومور مغزی پایش را وسط زندگی ما گذاشت. خبر را ذره ذره به من دادند. یک ماهه حامله بودم.