بریدۀ کتاب

چشم روشنی: روایت فاطمه (شهناز) طالبی از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال
بریدۀ کتاب

صفحۀ 160

من چطور میتوانستم برای خلاصی کسی که همه زندگی ام بود دعا کنم ؟ هر کسی را که میدیدم میگفتم :«دعا کنید خدا نفسش را برای من نگه دارد.» برای دلخوشی ام، ان شاء الله بی رمقی تحویلم میدادند. ولی پشت سرم با غصه میگفتند: «این چه دعاییه که خانمش میکند؟»

من چطور میتوانستم برای خلاصی کسی که همه زندگی ام بود دعا کنم ؟ هر کسی را که میدیدم میگفتم :«دعا کنید خدا نفسش را برای من نگه دارد.» برای دلخوشی ام، ان شاء الله بی رمقی تحویلم میدادند. ولی پشت سرم با غصه میگفتند: «این چه دعاییه که خانمش میکند؟»

24

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.