یادداشت‌های S.HOPE (16)

S.HOPE

S.HOPE

1403/6/17

گرگ ها از برف نمی ترسند
         

سال 1357 زلزله خیلی شدیدی توی استان اردبیل رخ میده اما زلزله بیشترین آسیب رو به روستا ها میزنه و این بین روستای ایران دره سی جایی وسط دره بودکه از شدت پرت بودن گویا تمامی مردم ایران فراموش کرده بودنش ، همه جمعیت خودش به جز دو پسر رو از دست میده 
همه کشته میشن چون حتی هلیکوپتر های امداد هم به موقع نمیتونن به اونجا برسن . 
داستان از سمت همون دو پسر تعریف میشه و خانواده ای که از دست دادن و غم جدایی این اتفاق .
بنظرم خیلی بیشتر از چیزی که نوشته شده داستان میتونست ادامه پیدا کنه چون بعضی از شخصیت ها ناتموم موندن . 
 افسانه ای که در ابتداش تعریف میشه از گرگها خیلی جالب بود و تقریباً آخر داستان میشه فهمید منظورش از اون افسانه چی بوده 
در کل بهش 45 از 100 میدم .

  
آخر کتاب نوشته این داستان پایانی ندارد ،  بی صبرانه منتظرم نویسنده برای شخصیت های ناتموم کاری انجام بده
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

S.HOPE

S.HOPE

1403/2/5

بیرون ذهن من
          ملودی دختری که نمی تواند صحبت کند . 

کتاب درمورد دختری 11 ساله است که مبتلا به فلج مغزی و ناتوانی در حرکت و گفتار است ، کتاب  از تولد تا همین سن ملودی است . 
داستان خط کاملا یکنواختی دارد ، متولد می شود خانمی در همسایگی آنها کمکشان می‌کند 
مثل همه کتاب های این شکلی وارد مدرسه و جمع بچه های همسنشان می شود ، در مسابقات شرکت می‌کند معلوم می شود خیلی باهوش است و دوستانش ترکش میکنند و در نهایت می فهمند چه کار اشتباهی کردند .
همین 
درست است که نویسنده سعی کرده ملودی را نماینده آدم های این شکلی نشان دهد اما به نظر من کافی نبوده 
خیلی های دیگر به جز استفان هاوکینگ که داری مشکلات این چنینی بودند وجود داشتند و حتی پیشرفت هم کردند 
بدون حضور تکنولوژی
ملودی هیچ جا هم هرگز سعی نمیکند پیشرفت بیشتری کند
در حالی که با تلاش این افراد می‌توانند تا حدی صحبت کنند و از بدنشان استفاده کنند 
به نظرم نویسنده باید بیشتر به شخصیت ملودی می پرداخت یا تلاش خانواده برای ملودی 
در این زمینه کتاب اعجوبه خیلی بهتر عمل کرده 
بخش مثبت کتاب پرداختن به تلاش بهیار ها ، کمکاری آموزش در کار کردن با این بچه ها ، مشکلات والدین ، طرد شدگی از جامعه و زندگی با آروزهای معمولیشان است. 
در نهایت شماره 11 . بیرون از ذهن من 

| با کسایی که ناتوانی جسمی و ذهنی دارن خوش رفتار باشید ، نادیده شون نگیرید 
اون ها همیشه نادیده گرفتن 
کسی نمیتونه انکارش کنه 
اگر اینطور نبود اون ها همیشه تنها نبودن 

ما آدمای سالم جسمی رو با هر نوع تفاوتی  ترجیح میدیم بدون اینکه فکر کنیم شاید یه ذهن سالم مهم تر از یه جسم سالم باشه
        

34

S.HOPE

S.HOPE

1402/12/15

کوری
          زمانی که برای خوندن این کتاب گذاشتم بیشتر از همه کتاب هایی که تا الان خوندم طول کشید شاید چون برای خوندنش از یه قانون نانوشته استفاده میکردم 
شب زمانی که همه جا تاریک میشد با نور شمع اون رو میخوندم و چون من توی یکی از اون محله های کمونیستی زندگی میکنم شب های خیلی تاریک تری رو تجربه میکردم ، وقتی نور شمع خاموش میشد من مثل همه شخصیت های کتاب توی تاریکی فرو میرفتم و مثل شخصیت کتاب ،  آقای دکتر  ، درحالی که دیوار رو لمس میکردم میرفتم سمت تخت خوابم 
تکرار این هرشب باعث میشد من بهتر کتاب رو درک کنم و اینکه کوری چه حسی داره 
اما من پیش از این هم کوری رو درک میکردم
کتاب کوری رو دوستش دارم شاید چون درکش میکنم 
اون احساس استیصال ندیدن 
اینکه چشم هات سالم باشه ولی بهت بگن ببین و تو نتونی 
اون احساس سردرگمی و درد رو 
اینکه بخوای با چشم هات چنگ بزنی به اطراف تا بتونی یه ذره هم که شده ببینی 
من کوری و ناامیدی رو میفهمم
شاید چون تجربه دارم ؟ 
کوری رمان سختیه
مغزم رو به تکاپو میندازه
باید خیلی سریع بین شخصیت ها جا به جا بشی و بفهمی منظور نویسنده چیه ؟ 
کوری مثل اسمش تاریک و سیاه است حتی اگر بیماری که در آن بود متفاوت بود کوری معمول 
قضاوت میکرد و به ما یاد میداد هر شرایطی چه طور میتونه هرکسی رو متفاوت بکنه ، آدم بی گناه دیروز امروز قاتل شده 
دزد دیروز امروز توبه کار 
جایی که نیازهای حیوانی روی کار می آید و قدرت و پول بدون دیدن بدون ارزش می شود 
کوری کتاب به قهقرا رفتن آدم ها در میان نیاز هایشان است .
کتابای زیادی نبودن که وقتی میخونمش بهم حس حالت تهوع دست بده ، منظورم از اون حس بدش نیست 
کتاب کوری برام همچین حسی داره ،
یه حس منزجر کننده و چسبنده است ، مثل وقتایی که دستات آبنباتی میشه ولی هیچ آبی نیست که تمیزش کنی 
یا مثل خود کتاب وقتی دستت خون آلود میشه ولی چون کوری نمیتونی تمیزش کنی ، چون نمیدونی آب کجاست ؟ 
یه حس منفی نیست اما در عین حال منفیه 
مثل وقتی که تو خیابون ببینی کیف یکی رو زدن ، می‌دونی چی شده اما نمیتونی کاری کنی 
یا مثل وقتی که دستت خواب می‌ره و مجبوری صبر کنی اون بهتر بشه و نمیتونی کاری کنی 
همه اتفاقات ناخوشایند که نمیتونی تغییرشون بدی 
تونستم دقیقا بگم این حس چه جوریه ؟ 
مثل دنیای امروز که میدونیم خرسای قطبی دارن از بین میرن ، یوزپلنگ ایرانی داره منقرض میشه ، گرمایش جهانی وجود داره یا همه بچه های کار مترو و ما این بین هیچ کاره ایم.

کتاب کوری حس حالت تهوع داره ، می‌دونم داستانه اما واقعا همینه دنیا 
به همین کثیفی به همین اندازه منزجر کننده 
به همین اندازه خطرناک 
به همین اندازه احمقانه و خودخواهانه
کوری به تصویر کشیدن دنیایی هستش که همین الان هم در جریانه ، فقط ما کوریم و نمی‌بینیم 
کوری برای باز کردن چشمان کورهاست. 

* بعد از خوندنش قراره با مشکلات نابینایان خیلی بیشتر آشنا بشید .

*محله کمونیستی میشه همون محله هایی که همه خونه ها دقیقا مثل همه 
        

1

S.HOPE

S.HOPE

1402/12/3

سپید دندان
          

گفته بودم قبلا هم که من عاشق گرگام و هر چیزی که درمورد گرگ هاست و عاشق کارای جک لندن چون درمورد گرگ هاست 

سپید دندان تبدیل شدن به یک قدرت برتر بین همه کسایی هستش که بهت احساس سرافکندگی، ضعف ، شکست و حقارت میدن 

سپید دندان داستان گرگ - سگی هستش که بخش بزرگ وجودش از گرگ هاست 
داستان مثل کار قبلی جک لندن داره توی جاهای سردسیر و مردمانی که دنبال طلا هستن میگذره ،  اول با دو مردی که دارن توسط گرگ ها کشته میشن شروع میشه و نهایتا متوجه ارتباط این داستان با به وجود اومدن سپید دندان میشیم 
مادر سپید دندان سگ اهلیه و به خاطر انسان ها و وفاداریش سپید دندان رو رها می‌کنه 
همین خصلت مادرش به سپید دندان هم میرسه . 

سپید دندان با صاحب های متفاوت روبرو میشه و بهشون میگه خداوندگار 
فکر میکنم چون خود جک لندن هم سفید پوست بود از صاحبای سفید پوست به عنوان خداوندگاران برتر نام می‌بره 
این بار هم داستان درمورد گرگیه که میفهمه زندگیش باید با 
حیله ورزیدن ، جنگیدن ، غارت کردن ، کشتن ، قدرت ، سریع بودن ، باهوش بودن و نترسیدن پیش بره 
خیلی از اتفاقات منو یاد آوای وحش می انداخت 
به خصوص بخش آخرش 
و خیلی به اینکه ما آدما طبیعت رو از بین می‌بریم و با کارهامون اون رو وحشی میکنیم و چه طور به حیوانات آسیب می‌زنیم اشاره کرده بود . 

بخش جالبش جایی بود که سپید دندان که گرگ نر بود به هیچ عنوان به گرگ های ماده حمله نمی‌کرد و غریزه اش مانع آسیب رسوندن به اونها بود 
حتی جایی که یه گرگ ماده بهش حمله می‌کنه ، سپید دندان همچین حرکتی رو انجام نمیده و ساکت میمونه .
نسبت به آوای وحش جنگ و خون ریزی بیش تری داشت و 
میخواست بهمون بگه 
مهم نیست الان چه قدر ضعیفی به اصل خودت برگردت 
دنیای الانم همون دنیای وحشی عصر حجره 
بکش تا کشته نشی 
و برای رسیدن به خواسته هات به هر شکلی بجنگ
و آخرش هم یه مقدار باز تموم شدش یه طوری که اصلا انتظارش رو نداشتم
        

27

S.HOPE

S.HOPE

1402/12/3

پستچی همیشه دو بار زنگ می زند
          اولین باری بود که یه کتابی رو میخوندم و مابینش مدام تصمیم می‌گرفتم بزارمش کنار .

اسم کتاب هیچ ارتباطی با داستان نداره و دلیل اسمش رو متوجه نشدم ! 
داستان توی آمریکا میگذره ، روایت مردی که ولگرده و اتفاقی توی یه رستوران بین راهی با یه صاحبکار یونانی شروع به کار می‌کنه و بعد می‌فهمه عاشق همسر صاحبکار شده . 

« بلند کردن زن مردم جرم نیست اما بلند کردن ماشینش چرا » 
با این صحبت متوجه میشید که داستان قراره چه طور پیش بره ؟
یونانیه باید حذف بشه .
داستان حول چه طوری یونانیه رو بکشند پیش بره احتیاج به یه قتل تمیز هستش ، توقع داشتم داستان وارد یه بعد معمایی بشه اما نه 
اصلا معمایی نبود 
صفحه به صفحه هر قفل کوچیکی که بود باز میشد ، جایی برای حتی یه حدس هم نمیزاشت . 
داستانی نبود که من بپسندم ، توقع داشتم قوی تر باشه 
آخرش شوکه کننده نبود بیشتر اینطوری بود که : 
آه~ جدی ؟ چه تاسف برانگیز . 
واسه وقت پر کردن کتاب خوبی بود اما اینکه بگم با یه داستان جنایی معرکه روبرو هستید ؟ 
نه به هیچ وجه

        

17

S.HOPE

S.HOPE

1402/11/23

اسم من میناست
          اسم من میناست و عاشق شبم وقتی شب ها دنیا تو خوابه ، همه چیز ممکن میشه

من بی نهایت نویسندگی دیوید آلموند رو دوست دارم ، طوری که بین جهان ها حرکت ها می‌کنه و پیش می‌ره 
طوری که تو رو غرق می‌کنه در دنیایی که میتونی با همه وجود لمسش بکنی 

هرچی داستان جلوتر می‌رفت من با مینای داستان احساس همزاد پنداری بیشتری میکردم 
کودکی مینا زیادی شبیه داستان بچگی من بود ( با این تفاوت که مینا از من بسیار شجاع تر بود ) 

توی این داستان قرار نیست با اتفاق عجیبی روبرو بشید 
توقع حضور یک داستان عجیب و شگفتی آور نداشته باشید 
این داستان افکاره 
و سفر در چیز هایی که ممکنه تا قبل از این بهشون فکر نکرده باشید 

و افکار مینا مجذوب کننده بود برای منی که مثل اون فکر میکنم 
آدم های قبل از ما کجا دفن شدن ؟ 
ممکنه زمینی که روی اون قدم بر میداریم محل دفن معشوقه ی آدمی باشه ؟ 

گاهی احساس گناه میکنم چون ممکنه روی زمینی که با بی ارزشی روی اون قدم بر میدارم محل هزار اتفاق مهم بوده باشه پیش از من . 
زمین محل مقدسی است  

این کتاب دفترچه خاطرات دختری نه ساله است که بسیار بزرگ تر از اونیه که فکر میکنید 

و اگر میخوایید سالها ذهن درگیری داشته باشید به این کتاب سر بزنید 

در نهایت امیدوارم منم مثل مینا روزی شجاعتش رو پیدا بکنم برای معرفی خودم
        

10

S.HOPE

S.HOPE

1402/11/23

کشتن مرغ مینا
          

داستان از زبون یه دختر بچه است توی شهر می کمب ایالت آلاباما ، آمریکا 
تقریباً همزمان با جنگ جهانی دوم و داستان حمایت پدرش به عنوان یه سفید پوست از یه سیاه پوست توی دادگاه ، زمانی که سیاه پوست‌ها را جزو انسان‌ها و افراد عادی نمی‌دونستند و اون‌ها رو توی رده خیلی پایینی می‌دیدند جزو برده‌ها یا کسایی که کلفت بودن نام برده می‌شدند

کتاب پر از جملات قشنگ و زیبا جمله‌هایی که واقعاً خاص هستند و می‌تونم بگم که مشابه این جملات رو تو هیچ کتاب دیگه‌ای ندیده بودم و از اونجایی که کتاب از زبون دختر یک وکیل هستش با اصطلاحات حقوقی و روش افراد حقوقی میشه آشنا شد طوری که استدلال کرد تجزیه کرد و صحبت کرد و حتی پذیرفت مثلاً در جایی از کتاب دختر قاضی که ناراحته از اینکه برادر بزرگترش داره بهش دستور میده  به پدرش شکایت میکنه و پدرش ازش می‌خواد در صورتی صحبت برادرش رو بپذیره که برادرش بتونه اون رو قانع بکنه
نکته جالب دیگرش این بود که در این کتاب پدرش به دخترش نگاه اینکه چون جنسیتش زن هست نداره وقتی که عمه دختر وارد داستان می‌شه از اینکه مثلاً اون شلوار می‌پوشه یا بخواد بعضی چیزها رو دنبال بکنه ناراحته چون در شأن خانم ها نیست 
اما پدرش این نگاه رو نداره چون دختره پس نمی‌تونه خیلی کارها رو بکنه بلکه اون رو آزاد میزاره 
جایی از کتاب دختر میگه که اما من دنیای مردها رو مثل دنیای برادرم و پدرم بیشتر دوست دارم نسبت به دنیای خانم‌ها 
که من فکر می‌کنم این منظور از این بابت بوده که یا محدودیت‌هایی که دنیای خانم‌ها داره و یا سطحی بودن دنیای خانم‌ها در اون زمان البته این معنی رو نمیده که مردهایی که توی کتاب هستند همه جز حالا افراد رده بالا هستند بلکه از نگاه مردها به زندگی به نظر درست صحبت می‌کنه در تفاوت با نگاه خانم‌ها به زندگی
اون چیزی که من متوجه شدم فکر می‌کنم منظورش این بود که مردها ریاکاری ندارند و صادقانه‌تر رفتار می‌کنند نسبت به خانم‌ها چون که خانم‌ها یک دروغگویی نسبی دارند نسبت به همدیگه یه همچین چیزی .
داستان کتاب یک بخشیش حقوقی داره پیش میره کاملاً ، و توی دادگاه هستش که در دفاعی از یک سیاه پوست در رابطه با جرمی که انجام نداده اما بهش اتهام زدن و در آخر کتاب می‌فهمیم که واقعاً اون اتهام بوده و به اشتباه اون سیاه پوست کشته شده و به زندان افتاده بوده و اون مجرم اصلی به دست خودش کشته می‌شه و سیر داستان  بالا پایین خیلی زیادی نداره اینطور که بگم داستان خیلی هیجانی نیستش به غیر از بخشی که داره توی دادگاه می‌گذره اون بخش. واقعاً جالبه خوندنش
کتاب اصلاً خالی از لطف نیست و با اصطلاحات خیلی جالبی آشنا میشیم  وقتی کتاب تموم میشه و می‌بندین همچنان بهش فکر می‌کنی تا حدی اما فکر می‌کنم نسبت به نظراتی که در موردش خونده بودم متفاوت تر بود و یه پیشینه فکری دیگه درموردش داشتم  .
        

25

S.HOPE

S.HOPE

1402/6/30

هیچ کس نامه نمی نویسد
          ادبیات کره جنوبی ادبیات خاصیه 
استاد غمگین کردنتان هستند و بازی با قلب خواننده 
در مشتشان قلب آدم را فشار میدهند و به همان اندازه که درد می دهند انگار دلگرمی هم میدهند 
نویسنده های کره ای دقیقا خود خود زندگی را به تصویر می کشند 
بدون کم و کاستی 
و اگر پیش از این من مخالف ادبیات کره جنوبی بودم بعد از سه کتاب مربوط به این کشور الان طرفدار شماره یک کتاب های این کشورم 
شاید کتاب بعدی ام باز از همین نوع ادبیات باشد


کتاب هیچ کسی نامه نمی نویسد را برای این خریدم که شبیه داستانی بود که من تجربه کردم و اگر من هم بخواهم مثل شخصیت اصلی به کسانی که نامه نوشته‌ام شماره بدهم میشوند 
شماره 1 و شماره 2 
من نامه های کوتاه زیادی نوشته ام اما نامه های بلندم که به صندوق پست افتاده باشند فقط همین دو تا بودند 
و من دیگر هیچ انتظاری برای پاسخی گرفتن از سمت نامه های فرستاده شده ام ندارم 
با اینکه شماره 2 قول داده بود به من نامه بدهد 
اما میدانید که آدمها ممکنه از دوست به غریبه تبدیل بشن 
از کسایی که می‌شناختیم تا کسایی که الان نمیدونیم توی چه حالی هستند ؟ 

شخصیت اصلی سفر می‌کنه نامه می‌فرسته ، سگش راه رو بهش نشون میده و با نویسنده آشنا میشود 
امروز خمیر دندان خوردم و فردا صابون خواهم خورد ... 

فقر را نشان میدهد و خوشبختی که در بین نوانخانه ها وجوددارد

کتاب پر از تشابه های زیبا است و اینکه آنطور زندگی کنیم که دوست داریم ... 
با آدمهای جدید آشنا می‌شویم 
سوار مترو های بوسان و سئول به دستفروش ها نگاه میکنیم 
از تونل ها میگذریم 
به درد بی اعتماد به نفسی ، گیر افتادن در رویاهای دیگران و اشک های پنهانی و نگرانی ها بی مورد دچار میشویم و در آخرین صفحاتش 
شوکه میشویم 
بزرگ ترین شوکی که می شود با آن بغض کرد

این زمان دیگر نمیتوان صفحات را راحت تمام کرد و تازه متوجه کل داستان میشوید
امید و ناامیدی را در همان صفحات پیدا خواهید کرد و نفسی از سر آسودگی می‌توان کشید 

اگر بخواهم دلیلی برای خواندن این کتاب به شما بدهم همان صفحات آخرش برای همان شوک غیر قابل تصور است 

کتاب به امید تمام شد
        

7

S.HOPE

S.HOPE

1402/6/24

اوقات خوش ما
          من برای این کتاب سه یادداشت شخصی نوشته بودم که هر سه را اینجا به ترتیب به اشتراک میگذارم . 


1 .0کتاب اوقات خوش ما کونگ جی یونگ

صد صفحه اش رو خوندم فکر کنم یه ظهر تا عصر زمان برد 😅

ادبیات تیره و تاریک خیلی خیلی تاریک 

واقعیت ترسناک کره جنوبی از بی رحمی ها و قتل ها 
از قوانین ناتموم و ناکافی
از فقر و ثروتمندی و پنهان شده گناه پشت سر سیاست و پول و قدرت
و از احساسات آدما که توی این کشور به تاراج رفته 
این کتاب حس عمیقِ ( لطفاً از این دنیا نجاتم بدید ) به من میده 
جایی از کتاب که برای پسرک بی دفاع قلبت می‌شکنه در صفحه بعدیش با قتل دختر ۴ ساله روبرو میشی و صفحه بعدی از بی رحمی مادری علیه دخترش 
این کتاب تا اینجا تاریکی بوده فقط و حقیقتی که پشت قشنگی های رنگی رنگی موسیقی و فیلم پنهانش می‌کنند
تصور من از کره جنوبی الان ۱۸۰ درجه تغییر کرده  
اگر پیش از این فکر میکردم تنها معضل کره جنوبی فقر هستش الان فهمیدم که این کشور بحران های خیلی عظیم تری داره 
اونجا جایی هستش که روبروی بنر زیبایی های سئول میتونی بایستی و شاهد قتل باشی ، شاهد جیغ زدنای یه دختر و التماسش و احتمال ۹۹ درصد برای هیچ کسی از مردم کره این چیزا مهم نیست 
راجب بچه هایی خوندم که هنوز به ۱۵ سالگی نرسیدن و به هم رحم نمیکنن 
قلدری کردن و ترس و زور توی صفحات این کتاب موج میزنه 
و  
راهبه ای که  تلاش می‌کنه برای اعدامی ها در آخرین لحظات عمر آرامش بخره و به طرز عجیبی به نظرم مسیحیت رو بی نهایت دین سطحی نشون داده ( تا اینجا این حس رو داشتم ممکنه در ادامه نظرم تغییر بکنه )  ایمان به خدا رو نشون میده و تفاوت دین و بی دینی و اینکه بدونیم خدا هست توی قلبمون 

ادبیات کره جنوبی ادبیات خاصیه 

2.اگر می‌توانستیم برای یانسو روبروی مجلس دولت کره زانو میزدم و طلب بخشش میکردم و عجیبه که گاهی آدم برای شخصیتی که فقط در دنیای کتاب نفس می‌کشد این چنین احساس نگرانی و دل‌مشغولی کند 
شاید این تاییدی برای دنیا های موازی است که نویسندگان آن را به واقعیت تبدیل کرده اند 

3.صفحات پایینی کتاب اوقات خوش ما

کتاب رو تموم کردم و فقط یه جمله برای توصیفش دارم فعلا 


طناب دار این کتاب تبدیل به بغض شده و گلوی مرا فشار داد در تمامی صفحاتش 

3.کتاب تموم شد 
در آخرین صفحاتش اشک ریختم اما 
اما نتوانستم اشک های بیشتری بریزم گویا احساساتم ته کشیده اند 
درست ترش این است که احساساتم توانایی بیرون آمدنشان را از دست داده اند 
انگار گیر کرده اند 
و من نفهمیدم آن اشک ها از قلبم بود که زخم برداشته بود یا یانسویی که از دستش دادم 
عشق ورزیدن تنها خواسته ای بود که یانسو میخواست 
و داشت 
ما در نهایت خواهیم مرد و همه از آن می‌گریزیم
بغض در حال فشردن گلویم است 
چگونه شخصیتی می تواند اینچنین قلبم را با کلماتش فشار دهد 
خاله مونیکا هم پیش پسرش رفت در حالی که به ابتدای دوره تولد برگشته بود 
اشک در چشم هایم حلقه زده 
مرگ ترسناک ترین بخش زندگی است و زندگی دلیل این ترس 
یانسو میخواست به حضرت مسیح و خداوند ایمان داشته باشیم 
و واقعا ما ایمان داریم به کسانی که داریم ؟ 
احساس میکنم طناب دار داستان ، بغض شده و گلوی مرا می‌فشارد 
و من از این طناب رهایی جز اشک ندارم کاری که در آن ناتوان شده ام 
در احساسات ناتوان شده ام 
در بروز آنها
        

1

S.HOPE

S.HOPE

1402/6/19

دکتر جکیل و آقای هاید: متن کوتاه شده
          تقابل خیر و شر 
ماجرای اصلی این کتاب در آخرش است 
کتاب با آقای اترسون شروع میشود ، وکیل مورد اعتماد دکتر جکیل زمانی که اترسون از وصیت نامه غیرعادی دکتر جکیل شگفت زده میشود 
همه ی مال و اموال برای یک نفر ؟ 
یک نفری که هیچ کسی نمی‌شناسد آقای هاید ... 
خواندن داستانش را به خودتان میسپارم اما بخش مورد علاقه من از این کتاب همان تقابل خیر و شر است 
همه ی ما از خیر و شر هستیم اما آیا میتوان این دو جنبه را کامل از هم جدا کرد ؟ اگر می‌توانستیم همچنین کاری بکنیم میتوانیم اطمینان داشته باشیم جهان خیر و شر بدون همدیگر پیش بروند ؟ 
این سئوالی است که باید بعد از تمام کردن کتاب از خودتان بپرسید 
و اگر به من بود میگوییم هرگز 
شر همواره آسیب خواهد زد و هیچ آدمی همیشه نمی‌خواهد خیر باشد 
ما در وجودمان یک شیطان کوچک داریم که نمیگذارد خیر مطلق باشیم 
پس این یعنی شر هیچ گاه از بین نمی‌رود ؟ 
باز هم خیر 
چون ما هم لازم است دکتر جکیل کاری بکنیم برای کشتن شر و به وجود آوردن خیر مطلق . 

نویسنده کتاب این موضوع را از یکی از خواب هایس الهام گرفته است و به موضوع دوگانگی شخصیتی اشاره دارد 
پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش و درمورد خیر و شر بیشتر فکر کنید . 
        

4