S.HOPE

تاریخ عضویت:

اردیبهشت 1402

S.HOPE

@S_H_HOPE

14 دنبال شده

14 دنبال کننده

                بندبازی روی لبه نازک کاغذِ کتاب |
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
S.HOPE

S.HOPE

1403/6/17

1

S.HOPE

S.HOPE

1403/2/5

        ملودی دختری که نمی تواند صحبت کند . 

کتاب درمورد دختری 11 ساله است که مبتلا به فلج مغزی و ناتوانی در حرکت و گفتار است ، کتاب  از تولد تا همین سن ملودی است . 
داستان خط کاملا یکنواختی دارد ، متولد می شود خانمی در همسایگی آنها کمکشان می‌کند 
مثل همه کتاب های این شکلی وارد مدرسه و جمع بچه های همسنشان می شود ، در مسابقات شرکت می‌کند معلوم می شود خیلی باهوش است و دوستانش ترکش میکنند و در نهایت می فهمند چه کار اشتباهی کردند .
همین 
درست است که نویسنده سعی کرده ملودی را نماینده آدم های این شکلی نشان دهد اما به نظر من کافی نبوده 
خیلی های دیگر به جز استفان هاوکینگ که داری مشکلات این چنینی بودند وجود داشتند و حتی پیشرفت هم کردند 
بدون حضور تکنولوژی
ملودی هیچ جا هم هرگز سعی نمیکند پیشرفت بیشتری کند
در حالی که با تلاش این افراد می‌توانند تا حدی صحبت کنند و از بدنشان استفاده کنند 
به نظرم نویسنده باید بیشتر به شخصیت ملودی می پرداخت یا تلاش خانواده برای ملودی 
در این زمینه کتاب اعجوبه خیلی بهتر عمل کرده 
بخش مثبت کتاب پرداختن به تلاش بهیار ها ، کمکاری آموزش در کار کردن با این بچه ها ، مشکلات والدین ، طرد شدگی از جامعه و زندگی با آروزهای معمولیشان است. 
در نهایت شماره 11 . بیرون از ذهن من 

| با کسایی که ناتوانی جسمی و ذهنی دارن خوش رفتار باشید ، نادیده شون نگیرید 
اون ها همیشه نادیده گرفتن 
کسی نمیتونه انکارش کنه 
اگر اینطور نبود اون ها همیشه تنها نبودن 

ما آدمای سالم جسمی رو با هر نوع تفاوتی  ترجیح میدیم بدون اینکه فکر کنیم شاید یه ذهن سالم مهم تر از یه جسم سالم باشه
      

34

S.HOPE

S.HOPE

1402/12/15

        زمانی که برای خوندن این کتاب گذاشتم بیشتر از همه کتاب هایی که تا الان خوندم طول کشید شاید چون برای خوندنش از یه قانون نانوشته استفاده میکردم 
شب زمانی که همه جا تاریک میشد با نور شمع اون رو میخوندم و چون من توی یکی از اون محله های کمونیستی زندگی میکنم شب های خیلی تاریک تری رو تجربه میکردم ، وقتی نور شمع خاموش میشد من مثل همه شخصیت های کتاب توی تاریکی فرو میرفتم و مثل شخصیت کتاب ،  آقای دکتر  ، درحالی که دیوار رو لمس میکردم میرفتم سمت تخت خوابم 
تکرار این هرشب باعث میشد من بهتر کتاب رو درک کنم و اینکه کوری چه حسی داره 
اما من پیش از این هم کوری رو درک میکردم
کتاب کوری رو دوستش دارم شاید چون درکش میکنم 
اون احساس استیصال ندیدن 
اینکه چشم هات سالم باشه ولی بهت بگن ببین و تو نتونی 
اون احساس سردرگمی و درد رو 
اینکه بخوای با چشم هات چنگ بزنی به اطراف تا بتونی یه ذره هم که شده ببینی 
من کوری و ناامیدی رو میفهمم
شاید چون تجربه دارم ؟ 
کوری رمان سختیه
مغزم رو به تکاپو میندازه
باید خیلی سریع بین شخصیت ها جا به جا بشی و بفهمی منظور نویسنده چیه ؟ 
کوری مثل اسمش تاریک و سیاه است حتی اگر بیماری که در آن بود متفاوت بود کوری معمول 
قضاوت میکرد و به ما یاد میداد هر شرایطی چه طور میتونه هرکسی رو متفاوت بکنه ، آدم بی گناه دیروز امروز قاتل شده 
دزد دیروز امروز توبه کار 
جایی که نیازهای حیوانی روی کار می آید و قدرت و پول بدون دیدن بدون ارزش می شود 
کوری کتاب به قهقرا رفتن آدم ها در میان نیاز هایشان است .
کتابای زیادی نبودن که وقتی میخونمش بهم حس حالت تهوع دست بده ، منظورم از اون حس بدش نیست 
کتاب کوری برام همچین حسی داره ،
یه حس منزجر کننده و چسبنده است ، مثل وقتایی که دستات آبنباتی میشه ولی هیچ آبی نیست که تمیزش کنی 
یا مثل خود کتاب وقتی دستت خون آلود میشه ولی چون کوری نمیتونی تمیزش کنی ، چون نمیدونی آب کجاست ؟ 
یه حس منفی نیست اما در عین حال منفیه 
مثل وقتی که تو خیابون ببینی کیف یکی رو زدن ، می‌دونی چی شده اما نمیتونی کاری کنی 
یا مثل وقتی که دستت خواب می‌ره و مجبوری صبر کنی اون بهتر بشه و نمیتونی کاری کنی 
همه اتفاقات ناخوشایند که نمیتونی تغییرشون بدی 
تونستم دقیقا بگم این حس چه جوریه ؟ 
مثل دنیای امروز که میدونیم خرسای قطبی دارن از بین میرن ، یوزپلنگ ایرانی داره منقرض میشه ، گرمایش جهانی وجود داره یا همه بچه های کار مترو و ما این بین هیچ کاره ایم.

کتاب کوری حس حالت تهوع داره ، می‌دونم داستانه اما واقعا همینه دنیا 
به همین کثیفی به همین اندازه منزجر کننده 
به همین اندازه خطرناک 
به همین اندازه احمقانه و خودخواهانه
کوری به تصویر کشیدن دنیایی هستش که همین الان هم در جریانه ، فقط ما کوریم و نمی‌بینیم 
کوری برای باز کردن چشمان کورهاست. 

* بعد از خوندنش قراره با مشکلات نابینایان خیلی بیشتر آشنا بشید .

*محله کمونیستی میشه همون محله هایی که همه خونه ها دقیقا مثل همه 
      

2

S.HOPE

S.HOPE

1402/12/3

        

گفته بودم قبلا هم که من عاشق گرگام و هر چیزی که درمورد گرگ هاست و عاشق کارای جک لندن چون درمورد گرگ هاست 

سپید دندان تبدیل شدن به یک قدرت برتر بین همه کسایی هستش که بهت احساس سرافکندگی، ضعف ، شکست و حقارت میدن 

سپید دندان داستان گرگ - سگی هستش که بخش بزرگ وجودش از گرگ هاست 
داستان مثل کار قبلی جک لندن داره توی جاهای سردسیر و مردمانی که دنبال طلا هستن میگذره ،  اول با دو مردی که دارن توسط گرگ ها کشته میشن شروع میشه و نهایتا متوجه ارتباط این داستان با به وجود اومدن سپید دندان میشیم 
مادر سپید دندان سگ اهلیه و به خاطر انسان ها و وفاداریش سپید دندان رو رها می‌کنه 
همین خصلت مادرش به سپید دندان هم میرسه . 

سپید دندان با صاحب های متفاوت روبرو میشه و بهشون میگه خداوندگار 
فکر میکنم چون خود جک لندن هم سفید پوست بود از صاحبای سفید پوست به عنوان خداوندگاران برتر نام می‌بره 
این بار هم داستان درمورد گرگیه که میفهمه زندگیش باید با 
حیله ورزیدن ، جنگیدن ، غارت کردن ، کشتن ، قدرت ، سریع بودن ، باهوش بودن و نترسیدن پیش بره 
خیلی از اتفاقات منو یاد آوای وحش می انداخت 
به خصوص بخش آخرش 
و خیلی به اینکه ما آدما طبیعت رو از بین می‌بریم و با کارهامون اون رو وحشی میکنیم و چه طور به حیوانات آسیب می‌زنیم اشاره کرده بود . 

بخش جالبش جایی بود که سپید دندان که گرگ نر بود به هیچ عنوان به گرگ های ماده حمله نمی‌کرد و غریزه اش مانع آسیب رسوندن به اونها بود 
حتی جایی که یه گرگ ماده بهش حمله می‌کنه ، سپید دندان همچین حرکتی رو انجام نمیده و ساکت میمونه .
نسبت به آوای وحش جنگ و خون ریزی بیش تری داشت و 
میخواست بهمون بگه 
مهم نیست الان چه قدر ضعیفی به اصل خودت برگردت 
دنیای الانم همون دنیای وحشی عصر حجره 
بکش تا کشته نشی 
و برای رسیدن به خواسته هات به هر شکلی بجنگ
و آخرش هم یه مقدار باز تموم شدش یه طوری که اصلا انتظارش رو نداشتم
      

27

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.