یادداشت‌های کیان (28)

کیان

کیان

1403/8/27

          داستان با سفر جاناتان به ترنسیلوانیا شروع میشه. او برای راست و ریس کردن کار‌های خرید یه ملک در لندن توسط کنت دراکولا به اونجا میره. طی اقامتش در قلعه‌ی دراکولا متوجه رفتار‌های عجیب کنت میشه و... 

چنتا نکته رو بهتره قبل از خوندن این کتاب بدونید تا بیشتر از خوندن این اثر لذت ببرید.
کتاب یک اثر کلاسیکه با موضوعی منحصر به فرده! داستان فضای گوتیک داره.
شیوه‌ی روایت داستان متفاوته و مجموعه‌ی روزنوشت‌هاییه که شخصیت‌ها نوشته‌اند.
از اونجایی که با یه اثر کلاسیک روبه‌رو هستیم انتظار توصیفات طولانی رو داشته باشید. به علاوه بار‌ها  بعضی دیالوگ‌ها تکرار میشن و ممکنه اعصابتون رو حسابی به هم بریزه!
داستان کشش لازم برای اینکه شما رو با خودش همراه کنه داره. توصیفات طولانیه ولی حس اینکه بقیه ماجرا قراره چی بشه همش همراهته!
کتاب سال‌ها پیش نوشته شده پس بهتره از همون اول با دید خواننده‌ی همون سال‌ها بخونیدش و گرنه حسابی اذیت میشید از بعضی بخش‌های داستان.

خوندن این کتاب یک ماه ازم وقت گرفت. حقیقتش خیلی سخت بود برام خوندنش. دیالوگ‌های طولانی و تکراری عذابم میداد ولی کنارش نذاشتم. شاید بخاطر علاقه‌م به داستان‌های خون‌آشام‌ها بود.
        

0

کیان

کیان

1403/8/27

          این کتاب در مورد سال‌هایی‌ست که جهان و زندگی ادم‌ها پر از مشکلات مختلفه. مردم همگی دچار افسردگی و ناامیدی شدند و هر کدوم به دلایل مختلف تحمل ادامه‌ی زندگی رو ندارند. خانواده‌ی تواچ و مغازه‌شون به کمک این افراد امده تا بهشون تجهیزات مورد نیاز کشتن خودشون رو بفروشد. مغازه خانواده‌ی تواچ رونق زیادی دارد تا وقتی که پسر کوچک خانواده، آلن، افراد خانواده رو با شرایطی روبه‌رو میکنه که همه چیز رو تغییر میدهد... .
کتاب مغازه خودکشی کتابی با طنزِ تلخ است و نویسنده با شوخی‌های ظریف، مخاطب رو مداوم با موضوع مرگ روبه‌رو میکند. سراسر کتاب شاهد مبارزه‌ی مرگ و امید به زندگی هستیم. کتاب اسون‌خوان است و متن کتاب روان و به زبان عامیانه‌ست که باعث می‌شود خواننده جذب داستان بشود و کتاب رو تا تموم شدنش زمین نذارد.
پایان کتاب غیرمنتظره و شوکه‌کننده و زیبا بود. 
در شرایطی که در زندگی هر کدوم ما، مشکلاتی بزرگ و کوچک همواره در تلاش برای ناامیدی ما از ادامه‌ی زندگی هست، خوندن این کتاب میتواند امیدی هر چند کوچک را در دل‌هامون زنده کند.
        

0

کیان

کیان

1403/8/27

        پنج شش سال پیش بود که کتاب مردی به نام اوه رو خریدم. از اون موقع تا الان چیزی ازش نخونده بودم. تا همین هفته‌ی گذشته که شروع‌ش و تو دو سه روز تمومش کردم. انگار ناخوداگاه منتظر بودم که مشابه اوه سوفیای خودم رو از دست بدم و با خوندن این کتاب بفهمم هنوز دلیل‌های زیادی برای زنده موندن هست. هنوز میشه با پروانه‌ها و نازنین‌ها رو به رو شد و زندگی‌م رو به کلی تغییر بدن!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

کیان

کیان

1403/8/27

          این کتاب اولین برخورد من با جهنم کار اجباری اشویتس بود. تک تک زجر‌هایی که این ادم‌ها کشیده بودن رو حس کردم. داستان به قدری درگیرم کرده بود که چند ساعت بیشتر طول نکشید تا کتاب رو تموم کنم.

داستان با سرعت خوبی اوج میگیره اما در انتها همه چیز خیلی سریع پیش میره. بخش‌های انتهایی میتونست گسترده‌تر باشه و همون سرعت‌ بخش‌های قبل رو داشته باشه.

*** حاوی اسپویل ***
لالی در تمام این چند سال امیدوار بود که زنده از اون جهنم بیرون بیاد. دو نیروی قدرتمند اون رو امیدوار نگه میداشتند. حس نفرت و عشق. لالی میخواست زنده بمونه تا شاهد باشه که اون حروم‌زاده‌ها به تقاص کارهاشون میرسن و بعد از اشنایی با گیتا، میخواست زنده بمونه تا بقیه عمرش رو در آرامش کنار او زندگی کنه.
سرنوشت دیگر کاراکتر‌ها برام خیلی ناراحت‌کننده بود. خصوصاً سیلکایی که بعد از اون همه زجری که در اردوگاه بهش تحمیل شد به جرم همکاری با دشمن به سیبری تبعید شد.

وقتشه برم سراغ کتاب بعدی این نویسنده، سفر سیلکا!!
        

1

کیان

کیان

1403/8/27

          این یک ریویو نیست! خاطره‌ی روزیه که این کتاب رو خوندم!

۲۱ اسفند ۱۴۰۱:
با چندتا از رفقا رفته بودیم باغ. دوست صمیمیم این کتاب رو با خودش اورده بود. (اولش اینطوری بودم که وات‌د‌فاک اومدیم باغ و تو کتاب اوردی با خودت که لب استخر بخونی؟) مدتی که گذشت، با دو لیوان چای رفتم بغلش نشستم. شروع کرد همون حرفای همیشگی رو زدن. اون بین یکم از این داستان هم گفت. چند دقیقه بعد پاشد رفت پیش بقیه. همون لحظه چشمم به این کتاب افتاد. برداشتمش و شروع‌ کردم.

- تو کی هستی؟
+مرگ! میشه یه لیوان آب بیاری؟

از همون جمله‌ی اول احساس کردم این منم که دارم با مرگ حرف میزنم نه نات! لب استخر نشسته بودم. هوا تاریک و سرد بود. از دور میدیم که دوستام دارن میخندن و خوشحالن و من تنها در حال گفت‌و‌گو با مرگ!
بعد از تموم شدن داستان ساعت‌ها همونجا نشستم. دوستام میومدن پیشم یکی یکی و همشون میرفتن بعد یه مدت.
اون شب تا صبح بیدار موندم. کنار استخر نشسته بودم و افکارم از همه طرف بهم حمله میکردند.
        

0