مرگ در می زند
در حال خواندن
2
خواندهام
101
خواهم خواند
22
نسخههای دیگر
توضیحات
نمایش در اتاق خواب خانه ی دو طبقه نات اکرمن رخ می دهد که جایی در کیوگارد نز واقع است. کف اتاق کیپ تا کیپ با قالی فرش شده است. یک تخت خواب دو نفره ی بزرگ و یک میز توالت بزرگ. اتاق اسباب و اثاثه و پرده مفصل دارد، و روی دیوارها چند تابلوی نقاشی و یک دماسنج زشت آویزان است. به هنگام بالارفتن پرده، موسیقی ملایمی به گوش می رسد. نات اکرمن، تولیدکننده ی لباس، پنجاه وهفت ساله، طاس وشکم گنده، روی تخت دراز کشیده و روزنامه ی دیلی نیوز فردا را دارد تمام می کند. لباس حمام به تن و دم پایی به پا دارد، و در پرتو چراغی که روی میز سفید کنار تخت است، مطالعه می کند. بخشی از کتاب: زمان نزدیک نیمه شب است. ناگهان صدایی می شنویم، و نات روی تخت به حال نشسته در می آید و به پنجره نگاه می کند. نات: این دیگه چی یه؟ شبح تیره ی شنل پوشی ناشیانه می کوشد از پنجره بالا بیاید. این جناب مزاحم باشلق و لباس چسبان سیاهرنگی پوشیده است. باشلق سرش را پوشانده است، اما چهره ی میانسال و سفید سفیدش را می بینیم. به ظاهر چیزی است شبیه نات. با صدای بلند نفس نفس می زند و لبه ی پنجره می لغزد و داخل اتاق بر زمین می افتد. مرگ: (چون کس دیگری نمی تواند باشد!) یا عیسی مسیح، کم مونده بود گردنم بشکنه. نات: مات و مبهوت نگاه می کند. شما کی هستی؟ مرگ: مرگ. نات: کی؟ مرگ: ببینم ـ می شه بشینم؟ کم مونده بود گردنم بشکنه. مثل برگ دارم می لرزم. نات: شما کی هستی؟ مرگ: عرض کردم که مرگ. ببینم، یه لیوان آب پیدا می شه؟ نات: مرگ؟ منظورت چی یه، مرگ؟ مرگ: تو چه ت ئه؟ مگه لباس سیاه و صورت سفیدم رو نمی بینی؟ نات: چرا. مرگ: ببینم امشب شب جشن قدیسی ـ چیزی یه؟ نات: نه. مرگ: پس من مرگ ام دیگه. حالا می شه یه لیوان آب ـ یا آب معدنی ئی ـ چیزی ـ بهم بدی؟ نات: این یه جور شوخی یه...؟ مرگ: شوخی چی یه؟ مگه پنجاه وهفت سالت نیست؟ مگه تو نات اکرمن نیستی؟ شماره ی ???، خیابون پاسیفیک؟ مگه این که گم کرده باشم ـ احضارنامه رو کجا گذاشتم؟ جیب هایش را می گردد و سرانجام برگه ی آدرس داری در می آورد. ظاهراً آن را کنترل می کند. نات: از من چی می خوایی؟ مرگ: چی می خوام؟ فکر می کنی چی می خوام؟ نات: حتماً شوخیت گرفته. من کاملاً سرحال و سالم ام. مرگ: ( بی اعتنا ) آ – هان. (به دوروبر می نگرد.) جای خوشگلی یه. خودت درستش کردی؟ نات: یه دکوراتور داشتیم، اما خودمون هم باهاش کار کردیم. مرگ: ( به عکسی روی دیوار نگاه می کند.) من از این بچه های چشم درشت خوشم می آد. نات: من فعلاً نمی خوام برم. مرگ: نمی خوایی بری؟ تو رو خدا شروع نکن که حالش رو ندارم. می بینی که، از صعود حالت تهوع بهم دست می ده. نات: چه صعودی؟ مرگ: از ناودون اومدم بالا. می خواستم یه ورود نمایشی داشته باشم. دیدم پنجره ها بزرگ اند و تو هم بیداری داری مطالعه می کنی. گفتم به زحمتش می ارزه. بالا می رم و با یه کمی ـ چیز ـ وارد می شم.
بریدۀ کتابهای مرتبط به مرگ در می زند
یادداشتها