یادداشت‌های ریحانه معموری (32)

حریم
          اینکه چی باعث شد امروز این کتاب رو به صورت صوتی گوش بدم نمیدونم، شاید اضطراب تموم شدن اشتراکم در طاقچه، شاید ذوق شنیدن یک کتاب دیگه از نویسنده ی شاهکاری به اسم "نامیرا"، شاید هم بخاطر استفاده از وقت های مرده و موقع انجام دادن کارهای خونه
ولی قطعا چیزی که باعث شد همین امروز هم به پایان برسونمش، فقط جذابیت و کشش داستان نبود، بلکه انتساب سلول به سلول داستان به امام رضا بود. 
هرچیزی که منسوب به امام رضا باشه باارزشه :))
داستان های خیالی رو دوست ندارم و نمیخونم، ولی این یکی فرق داشت؛ درست مثل چایی های چایخانه حرم که مزه ش فرق داره، که خستگی از تن زائر در میکنه. 

از همه چیز کتاب واقعا خوشم اومد، بجز قسمت آخر و حرف هایی که بین مرجان و شمس توی هتل رد و بدل شد، که حالم رو بهم زد!😒 خیلی توی ذوق میزد! مخصوصا که شمس بقول خودش داشت آدم می‌شد و مرجان رو هم به دختر بااعتقادی شناختم
الانم که بهش فکر میکنم اعصابم خورد میشه!😅 😬
دو تا ستاره هم فقط بخاطر همین کم کردم
        

1

مجید بربری: زندگی داستانی حر مدافعان حرم شهید مجید قربانخانی
        راست و حسینی بگم؛ فقط بخاطر اشنایی مختصری که با نویسنده داشتم تا آخر خوندمش!
نویسنده عزیز، حالا چی میشد همه ی داستان رو همون اول لو نمی‌دادی؟😒 طرح جلد و اسم رو هم طوری انتخاب میکردن که از اول مشخص نباشه با کتاب شهید مدافع حرم طرفیم
 چون با توجه به ۲۴ سال ابتدایی زندگی ایشون، هیچ ننه قمری به ذهنش نمیرسه مجید بربری شهید بشه!!... همونطور که دایی هاش باور نمیکردن مجید اصلا سوریه‌برو باشه:)))
متاسفانه باز هم با درونمایه خوبی طرفیم که گیر قلم ضعیف و خط زمانی نامنظم و پرش زاویه دید افتاده🤝💔 
ولی این کتاب رو به خیلیا توصیه میکنم، بخاطر خود مجید بربری
بخاطر اینکه بازهم بهمون ثابت بشه ارباب دل پشیمون رو میخره :)))


پ.ن: وقتی داشتم تیکِ "یادداشت من داستان را فاش میکند" رو میزدم، ندای درونی بهم گفت چرا زحمت میکشی؟ داستان از روی جلد فاش هست🗿 هیچی دیگه همین:/
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

عملیات احیا: روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور
          ساعت ۲:۵۵ نیمه شب خواندن این کتاب به پایان رسید.

"عملیات احیا" برخلاف "داستان رویان"¹  و "تند تر از عقربه ها حرکت کن" و بعضی کتاب های دیگر، فقط روایت پیشرفت نیست؛ روایت احیا هم هست! روایتی مثل جاری شدن خون در رگها، واریز کردن بدهی ها، جاری شدن رودخانه بر زمین تشنه، باریدن آسمان بر زمینهای زیر کشت دیم، شنیدن صدای منتظَر، باز شدن راه نفس کشیدن و ...

نمیخواهم شما را مشتاق به خواندن کنم! خودتان دو صفحه اول را بخوانید دیگر نمیتوانید کتاب را زمین بگذارید تا وقتی که خیالتان از بابت "جمکو" راحت شود؛ دقیقا مثل مادری که تا فرزند بیمارش آرام نخوابد، خوابش نمیبرد :))) 

خط زمانی منظم، زاویه های مختلف روایت، گفتن و نگفتن جزئیات و قلم روان و ساده ی نویسنده مزید بر علت -که روحیه ی بی نظیر رستمی و ماجرای پر فراز جمکو است- شده و از عملیات احیا کتابی جذاب و امروزی‌پسند ساخته.

فقط اینکه؛ قسمتی از کتاب از هماهنگی پنج انگشت دست میگفت که: اگر هماهنگ نباشند کار درست انجام نمیشود. این مثال را در ظاهر کتاب هم میبینیم! نویسنده کارش را چقدر خوب انجام داده ولی طرح جلد...🚶🏻‍♀️ 
سخن پایانی را خیلی دوست داشتم، ولی خودمانیم، پیشگفتار ناشر بسیاااار نچسب بود:| 

درنهایت، عرض خداقوت به نویسنده محترم.. توفیقاتتان روزافزون🌱 باز هم در این موضوعات بنویسید 
نگذارید بهزاد دانشگر نوید نجات بخش ها را پیدا کند و به بدترین شکل بنویسد :))

والعاقبه للمتقین


---------
¹: داستان رویان هم خیلی زیباست... از این جهت اسمش آمد که رویان راه اندازی شد و پیشرفت کرد، ولی جمکو ورشکست کامل بود و پیشرفت کرد.
        
پرواز پای دماوند: برگ هایی از تاریخ شفاهی زندگی شهید دانشمند دکتر محسن فخری زاده
بقول فاضل
          بقول فاضل نظری :
یک عمر زیر پا لگد کردند او را
حالا که میگیرند روی شانه، مرده است...💔
کاملا مرتبط با عکس:))))


نقد ها و اشکالات بسیاری به نویسنده وارد است، اما هیچکدام باعث نمی‌شود "پرواز پای دماوند" را نخوانیم!
میخوانیم تا -به معنای واقعی کلمه- *بزرگمرد علم و ایمان* را بشناسیم
هرچند کم، هرچند ناقص
شخصیت همه جانبه ایشان حیف است ناشناخته بماند
بخوانید نه برای لذت بردن از یک کتاب؛ که برای شناختن شخصیت اجتماعی، خانوادگی و شخصی ایشان

خدای من! این پارسای شب که اینگونه مقابل تو به تواضع اشک میریزد همان شیر روز است که خواب از چشم حیوان وحشی -نتانیاهو- گرفته است؟
این پدربزرگ مهربان که نوه هایش را روی کمرش سوار کرده و دور خانه میچرخاند همان دانشمند توانمند هسته ای کشورمان است که سنگین ترین پروژه هارا به نتیجه میرساند؟
این همسر مهربان، این استاد فلسفه و فیزیک، این فرزند خلف و این کسی که غرق درخون هم نگران جان محافظ هاست... .


ای کاش کاری میتوانستم انجام دهم برایت جز همین قطرات اشک و فاتحه ای و گهگاهی زیارت نیابتی
روحت شاد، ای مرد خدایی🤍
        

12

دشت های سوزان
          همیشه پای یک انگلیسی در میان است!
جک استراو کتابی به این عنوان دارد که دلایل این عقیده ایرانیان را بررسی میکند، تمایلی به خواندنش ندارم. انگلیسی جماعت با حیله، خباثت و چپاول زنده است
جک استراو تاریخ استعمار را احتمالا بهتر از من میداند، اما باید یکبار آنرا از زاویه مردم ایران بشنود تا دیگر خودش را برای نوشتن به زحمت نیندازد

"دشت های سوزان"، روایت "صادق کرمیار" بود از دشت های سوزان خوزستان. 
دشت هایی که رنج و سختی را به غایت دیده و جوانمردی و دلاوری را به کمال پرورانده اند.

کاش از ناصر دیوان کازرونی،صولت الدوله قشقایی،باقر خان تنگستانی، رئیسعلی دلواری و باقی دلاورانی که نامی از آنها ثبت نشده، اطلاعات بیشتری در دست بود. خصوصا در دست جوان و نوجوان امروزی که اطلاعات مفید تاریخی اش بسیار کمتر از آن است که باید! 
(نمیدانم در گروه برنامه ریزی و تالیف کتب درسی چه میگذرد، ولی میدانم در محضر خدا باید پاسخگو باشند)
حرف های زیادی برای گفتن هست، اما هیچ کدام به فاش کردن نقاط فراز و فرود داستان نمی ارزد... خودتان بخوانید و عصبانی شوید و سپس دلتان خنک شود.
-به نظر من-زیبا ترین صحنه ی داستان مربوط به نبرد آخر است. آنجا که میگوید فلانی "پای پرچم جان سپرد... "حسادت برانگیز ترین و عاشقانه ترین صحنه نیز هم
براستی که جک استراو هم باید این کتاب را بخواند
درنهایت
اللهم اجعل عاقبت اموری جان سپردن پای پرچم
اللهم ارزقنی جان سپردن پای پرچم 🇵🇸🇮🇷✌🏻
        

4

تولد در سائوپائولو
        از این کتاب انتظار قلم جذاب و گیرا نداشته باشید، به نیت رمان نخوانید، تعجب نکنید از اینکه اینقدر سریع از روی اتفاقات مهم رد میشود و توضیح نمیدهد (💔🚶‍♀️)
کتاب را بخوانید تا ببینید چگونه دختری برزیلی که تمام آرزو و هدفش مهاجرت به آمریکاست، سر از برنامه "محفل" در می آورد! 

از امروز هروقت بخواهم از روی عادت بگویم: "خدایا، حکمتت را شکر"؛ حکمت خدا برایم ملموس تر است.

خدا عاقبت امورمان را ختم به خیر کند
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

نامیرا

32