ریحانه معموری

ریحانه معموری

بلاگر
@M.Reihane

45 دنبال شده

50 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        اینکه چی باعث شد امروز این کتاب رو به صورت صوتی گوش بدم نمیدونم، شاید اضطراب تموم شدن اشتراکم در طاقچه، شاید ذوق شنیدن یک کتاب دیگه از نویسنده ی شاهکاری به اسم "نامیرا"، شاید هم بخاطر استفاده از وقت های مرده و موقع انجام دادن کارهای خونه
ولی قطعا چیزی که باعث شد همین امروز هم به پایان برسونمش، فقط جذابیت و کشش داستان نبود، بلکه انتساب سلول به سلول داستان به امام رضا بود. 
هرچیزی که منسوب به امام رضا باشه باارزشه :))
داستان های خیالی رو دوست ندارم و نمیخونم، ولی این یکی فرق داشت؛ درست مثل چایی های چایخانه حرم که مزه ش فرق داره، که خستگی از تن زائر در میکنه. 

از همه چیز کتاب واقعا خوشم اومد، بجز قسمت آخر و حرف هایی که بین مرجان و شمس توی هتل رد و بدل شد، که حالم رو بهم زد!😒 خیلی توی ذوق میزد! مخصوصا که شمس بقول خودش داشت آدم می‌شد و مرجان رو هم به دختر بااعتقادی شناختم
الانم که بهش فکر میکنم اعصابم خورد میشه!😅 😬
دو تا ستاره هم فقط بخاطر همین کم کردم
      

1

2

        ساعت ۲:۵۵ نیمه شب خواندن این کتاب به پایان رسید.

"عملیات احیا" برخلاف "داستان رویان"¹  و "تند تر از عقربه ها حرکت کن" و بعضی کتاب های دیگر، فقط روایت پیشرفت نیست؛ روایت احیا هم هست! روایتی مثل جاری شدن خون در رگها، واریز کردن بدهی ها، جاری شدن رودخانه بر زمین تشنه، باریدن آسمان بر زمینهای زیر کشت دیم، شنیدن صدای منتظَر، باز شدن راه نفس کشیدن و ...

نمیخواهم شما را مشتاق به خواندن کنم! خودتان دو صفحه اول را بخوانید دیگر نمیتوانید کتاب را زمین بگذارید تا وقتی که خیالتان از بابت "جمکو" راحت شود؛ دقیقا مثل مادری که تا فرزند بیمارش آرام نخوابد، خوابش نمیبرد :))) 

خط زمانی منظم، زاویه های مختلف روایت، گفتن و نگفتن جزئیات و قلم روان و ساده ی نویسنده مزید بر علت -که روحیه ی بی نظیر رستمی و ماجرای پر فراز جمکو است- شده و از عملیات احیا کتابی جذاب و امروزی‌پسند ساخته.

فقط اینکه؛ قسمتی از کتاب از هماهنگی پنج انگشت دست میگفت که: اگر هماهنگ نباشند کار درست انجام نمیشود. این مثال را در ظاهر کتاب هم میبینیم! نویسنده کارش را چقدر خوب انجام داده ولی طرح جلد...🚶🏻‍♀️ 
سخن پایانی را خیلی دوست داشتم، ولی خودمانیم، پیشگفتار ناشر بسیاااار نچسب بود:| 

درنهایت، عرض خداقوت به نویسنده محترم.. توفیقاتتان روزافزون🌱 باز هم در این موضوعات بنویسید 
نگذارید بهزاد دانشگر نوید نجات بخش ها را پیدا کند و به بدترین شکل بنویسد :))

والعاقبه للمتقین


---------
¹: داستان رویان هم خیلی زیباست... از این جهت اسمش آمد که رویان راه اندازی شد و پیشرفت کرد، ولی جمکو ورشکست کامل بود و پیشرفت کرد.
      
        بقول فاضل نظری :
یک عمر زیر پا لگد کردند او را
حالا که میگیرند روی شانه، مرده است...💔
کاملا مرتبط با عکس:))))


نقد ها و اشکالات بسیاری به نویسنده وارد است، اما هیچکدام باعث نمی‌شود "پرواز پای دماوند" را نخوانیم!
میخوانیم تا -به معنای واقعی کلمه- *بزرگمرد علم و ایمان* را بشناسیم
هرچند کم، هرچند ناقص
شخصیت همه جانبه ایشان حیف است ناشناخته بماند
بخوانید نه برای لذت بردن از یک کتاب؛ که برای شناختن شخصیت اجتماعی، خانوادگی و شخصی ایشان

خدای من! این پارسای شب که اینگونه مقابل تو به تواضع اشک میریزد همان شیر روز است که خواب از چشم حیوان وحشی -نتانیاهو- گرفته است؟
این پدربزرگ مهربان که نوه هایش را روی کمرش سوار کرده و دور خانه میچرخاند همان دانشمند توانمند هسته ای کشورمان است که سنگین ترین پروژه هارا به نتیجه میرساند؟
این همسر مهربان، این استاد فلسفه و فیزیک، این فرزند خلف و این کسی که غرق درخون هم نگران جان محافظ هاست... .


ای کاش کاری میتوانستم انجام دهم برایت جز همین قطرات اشک و فاتحه ای و گهگاهی زیارت نیابتی
روحت شاد، ای مرد خدایی🤍
      

12

        همیشه پای یک انگلیسی در میان است!
جک استراو کتابی به این عنوان دارد که دلایل این عقیده ایرانیان را بررسی میکند، تمایلی به خواندنش ندارم. انگلیسی جماعت با حیله، خباثت و چپاول زنده است
جک استراو تاریخ استعمار را احتمالا بهتر از من میداند، اما باید یکبار آنرا از زاویه مردم ایران بشنود تا دیگر خودش را برای نوشتن به زحمت نیندازد

"دشت های سوزان"، روایت "صادق کرمیار" بود از دشت های سوزان خوزستان. 
دشت هایی که رنج و سختی را به غایت دیده و جوانمردی و دلاوری را به کمال پرورانده اند.

کاش از ناصر دیوان کازرونی،صولت الدوله قشقایی،باقر خان تنگستانی، رئیسعلی دلواری و باقی دلاورانی که نامی از آنها ثبت نشده، اطلاعات بیشتری در دست بود. خصوصا در دست جوان و نوجوان امروزی که اطلاعات مفید تاریخی اش بسیار کمتر از آن است که باید! 
(نمیدانم در گروه برنامه ریزی و تالیف کتب درسی چه میگذرد، ولی میدانم در محضر خدا باید پاسخگو باشند)
حرف های زیادی برای گفتن هست، اما هیچ کدام به فاش کردن نقاط فراز و فرود داستان نمی ارزد... خودتان بخوانید و عصبانی شوید و سپس دلتان خنک شود.
-به نظر من-زیبا ترین صحنه ی داستان مربوط به نبرد آخر است. آنجا که میگوید فلانی "پای پرچم جان سپرد... "حسادت برانگیز ترین و عاشقانه ترین صحنه نیز هم
براستی که جک استراو هم باید این کتاب را بخواند
درنهایت
اللهم اجعل عاقبت اموری جان سپردن پای پرچم
اللهم ارزقنی جان سپردن پای پرچم 🇵🇸🇮🇷✌🏻
      

4

32

باشگاه‌ها

کانون اندیشه

49 عضو

قدم عاشقی: حرکت کاروانی اربعین؛ امتداد عاشورا تا ظهور

دورۀ فعال

بریده‌های کتاب

نمایش همه

پست‌ها

فعالیت‌ها

دوتا جلد دیگم داره بعدش نارگیلی و لیمویی🥲 @melika19

10

کلیدر؛ جلد سوم و چهارم

11

حماسه‌ی سجادیه؛ اگر غم لشگر انگیزد
سلام، نیمه شب بخیر❤️ بستگی به خودتون داره،اگر دنبال زیاد کردن معرفتتون به امام هستید کمک خاصی نمیکنه. ولی اگه میخواین از یه اثر دراماتیک لذت ببرین بله قطعا ارزش داره:)) من نسخه ی صوتی‌ با اجرای آقای حامد فعال توی طاقچه بینهایت رو گوش دادم و واقعا لذت بردم

1

عملیات احیا: روایت صعود یک مجموعه دانش بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور
📌 * حالا که صحبت از سعید جلیلی و شهید سلیمانی داغ شده: *

🔹 آن روزی که ما رفتیم، از اول تا بعد گیتِ دوم خیابان پاستور، فقط یک عکس سردار سلیمانی دیدیم، آن هم بزرگ، چسبیده به در ورودی دفتر آقای جلیلی. دلیلش را نفهمیدم؛ فکر نمی‌کردم دلیل خاصی داشته باشد؛ گفتم مثل بقیه جاها که عکس می‌زنند، این بنر هم از قدیم مانده. 
رفتیم داخل دفتر آقای جلیلی. ما سر ساعت رسیده بودیم، سر ساعت هم رفتیم داخل.بی معطلی. گپ و گفت‌مان تا اذان ظهر طول کشید. رفتیم وضو بگیریم. دستشویی توی حیاط بود، ولی آقای جلیلی اشاره کرد: «این طرف هم سرویس هست.» و ما رفتیم سرویس وی‌آی‌پی. البته شیر آب دستشور از آن آهنی‌های چرخان‌ِ قدیمی بود، می‌گویم وی‌آی‌پی صرفا چون مثل حمام‌های امروزی‌، به اصطلاح مَستر بود. قبل از اتاقک سرویس، یک اتاق خواب دو‌ونیم، سه‌ونیم داشت با یک تخت. روی تخت که پتویی شبیه به پتوی سربازی داشت، نشستم تا آقای رستمی و جمشیدی تجدید وضو کنند. یکی دو دقیقه بعد، سعید آقا آمد سمت ما. میخواست ببیند ما سرویس را پیدا کردیم؟ مرا که دید، گفت: «این تختی که شما نشستی، تخت حاج قاسمه! این اتاق حاج‌قاسم بوده.» 
با خودم گفتم: «ها!؟ چی شد؟ چه خبره!!» همراه‌های ما، ماجرای این تخت و این اتاق را پرسیدند. سعید آقا نیم خطی جواب داد. «این‌جا دفتر حاج‌قاسم بوده» و فرصت فضولی بیشتر را به من نداد. تازه فلسفه عکس حاج‌قاسم بالای در اتاق خواب و آن بنر جلوی در را فهمیدم. این سوال برایم ماند که: «دفتر حاج‌قاسم چرا حالا باید دفتر آقای جلیلی باشد!؟ یعنی ارتباطی داشتند یا صرفا یک اتفاق تصادفی بوده؟» باید جواب‌ش را می‌گرفتم. 

🔹جوابش 26 تیر 1402 بهم رسید. آقای جلیلی برای رونمایی کتاب عملیات احیا آمده بود سبزوار. اصلا بهانه آشنایی و دیدارمان همین کتاب بود. وقتی هنوز دو ماه هم از انتشار کتاب نمی‌گذشت،  آقای جلیلی زنگ زد و کلی از کتاب تشکر کرد. انتظار داشتم مثل هر مدیرکل دیگری، ابتدا مسئول دفتر صحبت کند، ولی تماس مستقیم ما با همان سلام‌علیکم مشهدی آقای جلیلی شروع شد. من تا دو دقیقه فکر میکردم یکی از رفقای مشهدی است که سرکارم گذاشته. هنوز دو ماه از انتشار کتاب نگذشته بود و چطور می‌شد که آقای جلیلی کتاب را خوانده باشد؟ هنوز رفقای خودم‌هم نخوانده بودند!! هنوز خبری از جایزه جلال و نظر‌های کارشناسی نبود.
بلاخره از صدای آقای جلیلی شناختم‌شان و شرمنده شدم. اقای جلیلی گفت: «وقتی شروع کردم به خوندن، دیگه کتاب رو نبستم و تا صبح تمام‌ش کردم.»
بعد از تماس با من، به مهندس رستمی هم زنگ زدند برای تشکر. در آن تماس قرار ملاقات در دفترشان را گذاشته بودند...

🔹داشتم می‌گفتم؛ حضورشان در سبزوار و جوین، با بازدید از کشت و صنعت جوین شروع شد. بازدید شرکت جمکو، آن‌قدر مفصل شد که انرژی فیلم بردارها و همراه‌های آقای جلیلی به ته رسید و جز چند نفر محدود، کسی توان همراهی دکتر را نداشت. یکی از فیلم‌بردارهای دفتر آقای جلیلی، که اسم‌ش حسن بود، یک گوشه نشست تا سعید جلیلی برگردد. گره‌های پیشانی‌اش خستگی داشت. گفت: «خوبه پاش جانبازه!» 
سر صحبت باز شد و من رفتم سر اصل مطلب خودم. «چرا دفتر حاج‌قاسم، حالا دست سعید آقای جلیلیه؟» حسن گفت: «اون‌جا کلا دفتر سردار سلیمانی بود که هم به بیت رهبری نزدیک بود و هم به ریاست جمهوری. خیلی از جلسات حاج قاسم اون‌جا برگزار می‌شد. خیلی از شب‌ها حاج قاسم اون‌جا می‌خوابید تا توی کارهاش تاخیری وارد نشه. سال 92 که آقای جلیلی دنبال دفتر می‌گشت، سردار، دفتر رو به سعید آقا میده و میگه دو تا اتاقش برای من کافیه. اون جا میشه دفتر آقای جلیلی و دفتر سردار سلیمانی در خیابان پاستور.»

🔸این ماجرا را نقل نکرده بودم تا حالا که هشتک ذوالنور_جلیلی و آن صوت، که اصل‌ش محل سوال است، قصد تخریب رابطه شهید سلیمانی و سعید جلیلی را در اذهان دارد. رابطه‌ای که البته عمیق‌تر از این حرف‌های ماست ولی آقای جلیلی قصد گفتن‌ش را ندارد. 

رفتیم نمازخانه. با خودم گفتم: «صد رحمت به همان اتاق آقای جلیلی، یک کولر آبی داشت.» بعد از اینکه نماز را کنار آقای جلیلی به امامت یکی از جوان‌های دفتر در نمازخانه‌ خواندیم، توی حیاط ایستادیم برای عکس یادگاری. توی همین دیدار از آقای جلیلی قول گرفتیم برای رونمایی به سبزوار بیان‌. تا اینکه چند وقت بعد از دفتر زنگ زدند و گفتند: «آقای جلیلی سه روز دیگر سبزوار است.»


📌راستی؛ پیش از نشر متن، صحت و سقم ماجرای آن دفتر را جویا شدم. 
🖊محمد حکم آبادی؛ نویسنده و پژوهشگر
          📌 * حالا که صحبت از سعید جلیلی و شهید سلیمانی داغ شده: *

🔹 آن روزی که ما رفتیم، از اول تا بعد گیتِ دوم خیابان پاستور، فقط یک عکس سردار سلیمانی دیدیم، آن هم بزرگ، چسبیده به در ورودی دفتر آقای جلیلی. دلیلش را نفهمیدم؛ فکر نمی‌کردم دلیل خاصی داشته باشد؛ گفتم مثل بقیه جاها که عکس می‌زنند، این بنر هم از قدیم مانده. 
رفتیم داخل دفتر آقای جلیلی. ما سر ساعت رسیده بودیم، سر ساعت هم رفتیم داخل.بی معطلی. گپ و گفت‌مان تا اذان ظهر طول کشید. رفتیم وضو بگیریم. دستشویی توی حیاط بود، ولی آقای جلیلی اشاره کرد: «این طرف هم سرویس هست.» و ما رفتیم سرویس وی‌آی‌پی. البته شیر آب دستشور از آن آهنی‌های چرخان‌ِ قدیمی بود، می‌گویم وی‌آی‌پی صرفا چون مثل حمام‌های امروزی‌، به اصطلاح مَستر بود. قبل از اتاقک سرویس، یک اتاق خواب دو‌ونیم، سه‌ونیم داشت با یک تخت. روی تخت که پتویی شبیه به پتوی سربازی داشت، نشستم تا آقای رستمی و جمشیدی تجدید وضو کنند. یکی دو دقیقه بعد، سعید آقا آمد سمت ما. میخواست ببیند ما سرویس را پیدا کردیم؟ مرا که دید، گفت: «این تختی که شما نشستی، تخت حاج قاسمه! این اتاق حاج‌قاسم بوده.» 
با خودم گفتم: «ها!؟ چی شد؟ چه خبره!!» همراه‌های ما، ماجرای این تخت و این اتاق را پرسیدند. سعید آقا نیم خطی جواب داد. «این‌جا دفتر حاج‌قاسم بوده» و فرصت فضولی بیشتر را به من نداد. تازه فلسفه عکس حاج‌قاسم بالای در اتاق خواب و آن بنر جلوی در را فهمیدم. این سوال برایم ماند که: «دفتر حاج‌قاسم چرا حالا باید دفتر آقای جلیلی باشد!؟ یعنی ارتباطی داشتند یا صرفا یک اتفاق تصادفی بوده؟» باید جواب‌ش را می‌گرفتم. 

🔹جوابش 26 تیر 1402 بهم رسید. آقای جلیلی برای رونمایی کتاب عملیات احیا آمده بود سبزوار. اصلا بهانه آشنایی و دیدارمان همین کتاب بود. وقتی هنوز دو ماه هم از انتشار کتاب نمی‌گذشت،  آقای جلیلی زنگ زد و کلی از کتاب تشکر کرد. انتظار داشتم مثل هر مدیرکل دیگری، ابتدا مسئول دفتر صحبت کند، ولی تماس مستقیم ما با همان سلام‌علیکم مشهدی آقای جلیلی شروع شد. من تا دو دقیقه فکر میکردم یکی از رفقای مشهدی است که سرکارم گذاشته. هنوز دو ماه از انتشار کتاب نگذشته بود و چطور می‌شد که آقای جلیلی کتاب را خوانده باشد؟ هنوز رفقای خودم‌هم نخوانده بودند!! هنوز خبری از جایزه جلال و نظر‌های کارشناسی نبود.
بلاخره از صدای آقای جلیلی شناختم‌شان و شرمنده شدم. اقای جلیلی گفت: «وقتی شروع کردم به خوندن، دیگه کتاب رو نبستم و تا صبح تمام‌ش کردم.»
بعد از تماس با من، به مهندس رستمی هم زنگ زدند برای تشکر. در آن تماس قرار ملاقات در دفترشان را گذاشته بودند...

🔹داشتم می‌گفتم؛ حضورشان در سبزوار و جوین، با بازدید از کشت و صنعت جوین شروع شد. بازدید شرکت جمکو، آن‌قدر مفصل شد که انرژی فیلم بردارها و همراه‌های آقای جلیلی به ته رسید و جز چند نفر محدود، کسی توان همراهی دکتر را نداشت. یکی از فیلم‌بردارهای دفتر آقای جلیلی، که اسم‌ش حسن بود، یک گوشه نشست تا سعید جلیلی برگردد. گره‌های پیشانی‌اش خستگی داشت. گفت: «خوبه پاش جانبازه!» 
سر صحبت باز شد و من رفتم سر اصل مطلب خودم. «چرا دفتر حاج‌قاسم، حالا دست سعید آقای جلیلیه؟» حسن گفت: «اون‌جا کلا دفتر سردار سلیمانی بود که هم به بیت رهبری نزدیک بود و هم به ریاست جمهوری. خیلی از جلسات حاج قاسم اون‌جا برگزار می‌شد. خیلی از شب‌ها حاج قاسم اون‌جا می‌خوابید تا توی کارهاش تاخیری وارد نشه. سال 92 که آقای جلیلی دنبال دفتر می‌گشت، سردار، دفتر رو به سعید آقا میده و میگه دو تا اتاقش برای من کافیه. اون جا میشه دفتر آقای جلیلی و دفتر سردار سلیمانی در خیابان پاستور.»

🔸این ماجرا را نقل نکرده بودم تا حالا که هشتک ذوالنور_جلیلی و آن صوت، که اصل‌ش محل سوال است، قصد تخریب رابطه شهید سلیمانی و سعید جلیلی را در اذهان دارد. رابطه‌ای که البته عمیق‌تر از این حرف‌های ماست ولی آقای جلیلی قصد گفتن‌ش را ندارد. 

رفتیم نمازخانه. با خودم گفتم: «صد رحمت به همان اتاق آقای جلیلی، یک کولر آبی داشت.» بعد از اینکه نماز را کنار آقای جلیلی به امامت یکی از جوان‌های دفتر در نمازخانه‌ خواندیم، توی حیاط ایستادیم برای عکس یادگاری. توی همین دیدار از آقای جلیلی قول گرفتیم برای رونمایی به سبزوار بیان‌. تا اینکه چند وقت بعد از دفتر زنگ زدند و گفتند: «آقای جلیلی سه روز دیگر سبزوار است.»


📌راستی؛ پیش از نشر متن، صحت و سقم ماجرای آن دفتر را جویا شدم. 
🖊محمد حکم آبادی؛ نویسنده و پژوهشگر
        

8

قرآن کریم: ترجمه خواندنی قرآن به روش تفسیری و پیام رسان برای نوجوانان و جوانان
بریدۀ کتاب

صفحۀ 586

اسم جبرئیل که میاد همه یه فرشته‌ای رو تصور می‌کنیم که جلوی چشم پیامبر ظاهر می‌شده و کلام خدا رو براش تکرار می‌کرده. 🔺️اما جبرئیل مقامش خیلی بالاتر و مسئولیتش خیلی جدی‌تر از این حرف‌هاست. انقدر که خدا تو سوره تکویر بهش میگه "رسول کریم": إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ(١٩) که این قرآن سخن فرشته‌ای بزرگوار است که از طرف خدا می‌آورد. 🔺️به غیر اون صفت، خدا با چهار صفت دیگه هم جبرئیل رو توصیف می‌کنه: ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ(٢٠) بله، جبرئیلِ نیرومند است و پیشِ اداره‌کنندۀ جهان مقامی والا دارد. این نیرومندی جبرئیل برای اینه که باید پیامی بزرگ و مهم رو ابلاغ کنه. در این امر رسالت نباید فراموشکار باشه و با دقت و مسئولیت تام کارش رو انجام بده. از طرفی به خاطر همون بزرگ و معتبر و مطمئن بودنش به خدا انقدر نزدیکه که جزو والامقام‌های عرشه. 🔺️در ادامه میگه همچین رسولی می‌تونه به مثابه فرمانده و سرگروه جمعی از فرشتگان باشه. اون فرشته‌ها باید موقع همراهی جبرئیل کاملا مطیع او باشن. طبیعتا این فرد نیرومند و فرمانده باید امانتدار هم باشه. مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ(٢١) فرشتگان گوش‌به‌فرمان اویند و او امین وحی است. 🔺️پیامبر از جبرئیل درباره قدرت و امانتداری او می‌پرسه. جبرئیل میگه: اما نمونه قوت من این که: مأمور نابودى شهرهاى قوم لوط شدم، و آن چهار شهر بود، در هر شهر چهارصد هزار مرد جنگجو وجود داشت، به جز فرزندان آنها، من این شهرها را از زمین برداشتم و به آسمان بردم تا آنجا که فرشتگان آسمان صداى حیوانات آنها را شنیدند، سپس به زمین آوردم، و زیر و رو کردم! و اما نمونه امانت من این است: هیچ دستورى به من داده نشده که از آن دستور کمترین تخطى کرده باشم. (تفسیر نمونه)

15

قرآن کریم: ترجمه خواندنی قرآن به روش تفسیری و پیام رسان برای نوجوانان و جوانان

27