یادداشت‌های مونا نظری (33)

            🔸اگر کسی از شما بپرسد کی هستید یا چه جور آدمی هستید، چه جوابی به او می‌دهید؟
یا بهتر است بپرسم چطوری جواب این سوال را پیدا می‌کنید؟ 

چه آگاه باشیم، چه نباشیم همه‌مان در پاسخ به این سوال به خاطراتمان (داستان‌هایمان) رجوع میکنیم.

مثلا اگر فکر میکنم مهربانم، خاطراتم از مهربانی‌ام به اطرافیان، تمام دفعاتی که دلم به شدت برای دیگران تپیده یا رضایت عمیقی که پس از مهربانی احساس کرده‌ام را به یاد می‌آورم. 
اگر فکر میکنم خونسرد یا مضطربم، سختگیر یا آسانگیرم، تنبل یا باپشتکارم، موفقم یا در زندگی درجا زده‌ام، همه را از داستان‌هایی که درمورد خودم به یاد دارم یا دیگران در موردم گفته‌اند نتیجه گرفته‌ام.

🔹شما از آنچه هستید چقدر راضی یا ناراضی هستید؟
از زن یا مرد بودنتان
از ایرانی بودنتان
از مسلمان بودن یا نبودنتان و...

بخش مهمی از رضایت ما از هویت مان یا آنچه در مورد خودمان فکر می‌کنیم، به داستان‌هایی برمی‌گردد که در مورد عناصر هویتمان شنیده‌ایم.

مثلا اگر فکر می‌کنیم ایرانی بودن باعث سربلندی یا سرافکندگی است، ببینیم چه داستان‌هایی این احساس را در ما به وجد آورده‌اند. اگر فکر می‌کنیم زن بودن یعنی قدرت یا ضعف، چه کسانی با چه روایت‌هایی زن بودن را برای ما چنین تعریف کرده‌اند. 

🔸یکی از حقوقِ نانوشته انسانها، این است که داستان زندگیشان را خودشان تعریف کنند. اینکه روایت ویژه زندگی و هویتشان را از عُرفها و کلیشه‌ها، رسانه‌ها و آدمهایی که شناخت نادرست یا ناکاملی ازشان دارند باز پس بگیرند و خودشان مولف داستان منحصر به فرد خودشان باشند.
این البته نیاز به دو مهارت مهم دارد: خلاق بودن و قصه‌گو بودن.

🔸آدمهایی که این دو ویژگی را دارند، می‌توانند با خاطرات بی شمار و ریز و درشت زندگی‌شان، تصویرهای متفاوت بسازند و نتیجه‌های جدید بگیرند. آنها منتظر نمی مانند تا دیگران با دیدن چند قطعه محدود از زندگیشان، به آنها برچسب های خودشان را بزنند.
آنها امیدوارتر و شجاعترند، با کیفیت‌تر زندگی می‌کنند و نعمت بزرگ و کوتاه زندگی را به شیوه‌ی خودشان می‌سازند، و مگر در دنیا کاری مهمتر و باشکوهتر از این هم هست؟
پس اگر هنوز فکر می‌کنید قصه‌گو بودن یک مهارت تفننی است، اگر از آن دسته آدمهایی هستید که داستان خواندن را وقت تلف کردن میدانید و دوست دارید فرزندانتان به جای رمان، کتاب‌های علمی بخوانند، این کتاب برای شماست تا به صورت کاملا واضح و عملی نشانتان دهد که در زمانه ما، قصه‌گو بودن از نان شب هم واجب‌تر است.

کتاب براساس اصول  «روایت درمانی» که نقطه تلاقی ادبیات و روانشناسی است نوشته شده، اما مخاطبش عام است و زبان ساده‌ای دارد. پر است از تمرین‌های عملی و بسیار جذاب برای بازنویسی داستان زندگی که می‌توانید تنها یا به صورت گروهی انجام دهید.

این کتاب برای همه خواندنی و اثرگذار است. اما اگر تسهیلگر هستید، احساس ناکامی یا ناامیدی میکنید یا بحران یا مشکل بزرگی در زندگی داشته اید یا دارید که نتوانسته‌اید از آن عبور کنید ( کداممان نداشته‌ایم؟) خواندنش از نان شب هم برایتان واجب تر است.

«قصه‌ای که انتخاب میکنیم» بهترین گزینه برای عیدی سال نو است. هدیه‌ای ارزشمند برای مهمترین آدم زندگی هرکس. آن را به  «خودتان» عیدی دهید و در فصل نو شدن طبیعت، داستان زندگیتان را از نو بنویسید. 🌱
          
            🔸شما از رابطه‌ای که در دوران نوجوانی با سالمندان فامیل به ویژه پدربزرگ و مادربزرگ داشته‌اید، چه خاطراتی دارید؟ 

🔸رابطه‌ی یک نوجوان با یک سالمند، در عین جذابیت می‌تواند خیلی هم پیچیده شود. نیازها و شرایط زندگی یک سالمند، ممکن است با نیازهای یک نوجوان تداخلات زیادی داشته باشد. حالا اگر این نوجوان و سالمند با هم در یک خانه زندگی کنند و آن سالمند مبتلا به بیماری سختی مثل آلزایمر هم باشد، این پیچیدگی چند برابر می‌شود.

🔸پدر  «جیک» پیش از تولد او و مادرش را ترک کرده و آنها با پدربزرگ زندگی می‌کنند. پدربزرگ مهربان، حمایتگر و شوخ طبع است و برای جیک حکم پدر را دارد.
حالا در دوره نوجوانی جیک او مبتلا به آلزایمر شده. او مجبور است بخاطر مراقبت از پدربزرگ از خیلی از برنامه‌های دلخواهش بگذرد، پدربزرگ آبروی او را پیش دوستانش می‌برد و چندین مشکل دیگر که باعث می‌شود جیک از پدربزرگی که زمانی عاشقش بوده، کلافه و خشمگین شود و بعد از این کلافگی و خشم احساس شرم و عذاب وجدان داشته‌باشد.


🔸نویسنده رمان باربارا پارک است که رمان  «میک هارته اینجا بود» را هم در کارنامه خود دارد و این یعنی میتوانید از یک طنز پنهان و نوجوانانه هم در حین خواندن رمان لذت ببرید.

رمان خوبی است و به اندازه قد و قواره اش دیده نشده. 

🔹 پانوشت:

آیا وقت آن نرسیده که کانون پرورش فکری برای خیلی از رمان‌های معرکه اش طرح جلدهای بهتری بزند و ترجمه رمان‌هایش را به روزتر کند؟!
          
            🔸فارغ التحصیلی جیک مون» من را یاد جدایی نادر از سیمین انداخت و  «قول شرف» یاد  «درباره‌ی الی». 😁

پرداختن به موضوعاتی مثل خطر کردن، دوراهی های اخلاقی، پیامدهای اعتماد و تکیه بیش از حد به تشخیص و تصمیم‌های فردی، همچنین فضای پرتعلیق، پر کشش و مهیب از اشتراکات این فیلم و رمان بود. 

البته یک اشتراک مهم دیگر هم دارند که اگر بگویم داستان لو می‌رود، پس خودتان بخوانید و پیدا کنید 😁

❓چرا به هم قول می‌دهیم؟
❓قول دادن و قول خواستن نشانه بی اعتمادی ما به هم است یا اعتمادمان؟
❓چه چیزهایی ما را مجاز می‌کند که سر قول مان نمانیم؟

🔸قول شرف داستان دو نوجوان است که با هم راهی سفری کوتاه می‌شوند. یکی از نوجوان‌ها پس از  یک «قول شرف» به پدرش اجازه رفتن پیدا می‌کند، اما در مسیرِ اتفاقاتی قولش را زیر پا می‌گذارد.

🔸رمان کوتاه، اما مهمی است. جوایز زیادی به دست آورده. نویسنده فضای ذهنی و روحیات نوجوان‌ها را به خوبی می‌شناسد. بسیار پرکشش است و کل داستانش در بستر زمانی یک صبح تا شب اتفاق می‌افتد، اما می‌تواند صبح ها و شبهای بسیاری فکر را به خود مشغول کند و موضوع گفتگوهای مهم اخلاقی با نوجوان‌ها شود.

          
            حالا که به مناسبت میلاد امیرالمومنین علیه‌السلام، امروز را روز پدر نامگذاری کرده‌اند، بگذارید یادی کنم از یکی از جذاب‌ترین و پیچیده‌ترین پدرهایی که در داستان‌ها شناخته‌ام؛ پدر هستی، رمانِ درجه یک آقای فرهاد حسن زاده.

پدر هستی هیچکدام از ویژگی‌های کلیشه‌ای پدران قهرمان داستان‌ها را ندارد. او ترسو، بی اعصاب، بدخلق، سرکوبگر و تحقیرکننده است. 
اما آخر داستان یک برگ برنده رو می‌کند که به نظر من تمام اینها را میشوید و می‌برد:
او می‌تواند با آن وجهی از خودش که از آن بیزار است مواجه شود، در موردش حرف بزند و مسئولیت خودش را در رابطه‌ی ناکارآمدی که با دختر نوجوانش داشته بپذیرد. 

من که فکر میکنم مواجه شدن با دشمن درون به شجاعتی بیشتر از جنگیدن با دشمن بیرونی نیاز دارد. 
دمِ بابای هستی و آقای حسن زاده گرم. قطعا نوجوان هایی که این رمان را می‌خوانند با اخلاقهای سخت پدرهایشان همدلانه تر مواجه می‌شوند. 

♦️جذاب‌ترین پدری که در داستان‌ها شناخته‌اید کدام‌ها بوده‌اند؟ 

          
            اگر به قول یکی از دوستانِ شوخ طبعِ من، میگرن بیماری آدمهای شیک و پولدار باشد، به نظر می‌رسد خوانش پریشی یا  «دیسلکسیا» هم مشکل آدمهای معروف باشد!

والت دیزنی، لئوناردو داوینچی، انیشتین، وینستون چرچیل و جان لنون همه در زندگی با  «خوانش پریشی» یا دیسلکسیا دست و پنجه نرم می‌کرده‌اند و بخاطر این مشکل در طول تحصیل سرزنش و تحقیر شده‌اند.

حالا متخصصان می‌گویند خوانش پریشی ناتوانی نیست، بلکه نوعی تفاوت در نحوه‌ی یادگیری است و اتفاقا خیلی از خوانش پریشها آدمهای باهوشی هستند (فهرست خوانش پریشهای تاریخ هم این را تایید می‌کند).

«ماهی روی درخت» داستانِ نوجوانی است که این مشکل را دارد.  «اَلی» بابت متفاوت بودن خودش را سرزنش می‌کند و آرزو دارد مثل بقیه بچه‌های کلاس عادی باشد، اما بعد از مدتی می‌فهمد در واقع هیچکدام از بچه‌ها به معنایی که در ذهن اوست عادی نیست و شخصیت هرکدام مجموعه‌ای از ویژگی‌های خاص است که او را متفاوت و درواقع منحصر به فرد می‌کند.

کتاب در ستایش تفاوت ها و نترسیدن از آنهاست. درباره‌ی منحصر به فرد بودنِ انسانها؛ چیزی که نظام‌های آموزشی رسمی با قوانین، تکالیف و شیوه‌های آموزشی یکسان و انعطاف ناپذیر در پی نادیده گرفتن و کمرنگ کردنش هستند.

شخصیت آقای  «دانیلز» معلم کلاس، جذاب و الهام‌بخش است. اگر معلم یا حتی والد هستید، خیلی چیزها میتوانید از او یاد بگیرید.

این کتاب درباره‌ی خوانش پریشی اطلاعات خوبی می‌دهد و علاوه بر  «به رسمیت شناختن تفاوتها»، به مفاهیم و موضوعاتی مثل دوستی، همدلی، مهربانی و شوق یادگیری نیز پرداخته‌است.

          
            🔹شاید باورتان نشود. اما بازار ترجمه رمان نوجوان، چنان در قبضه رمان‌های آمریکایی و انگلیسی است که از خواندن یک رمان اسپانیایی واقعا ذوق زده هستم!
هرچند  «اسپانیا» و  «اسپانیایی بودن» نقش چندانی در داستان نداشت، ولی باز خوب بود😁

🔸دو نوجوان هفده ساله، از دو طبقه‌ی کاملا متفاوت فرهنگی و اقتصادی خیلی اتفاقی از طریق ایمیل با هم ارتباط می‌گیرند و از طریق نامه‌نگاری وارد دنیاهای هم می‌شوند. 

🔹داستان به شدت گیراست، مضمون اجتماعی دارد، اما از تکنیک‌های داستان‌های پلیسی و جنایی هم بهره برده. شخصیت پردازی عالی دارد و البته ترجمه‌ی درجه یک.

🔸داستان با اینکه تلخ است، اما پایان روشن و امیدبخشی دارد.

🔹شخصیت کتابدار و وکیل را خیلی دوست داشتم. نقشی که در روند داستان ایفا کردند، یادم انداخت که حضور یک  «آدم حسابی» در زندگی همه نوجوان‌ها، به ویژه نوجوان هایی با زندگی پرآسیب چه نقش حیرت انگیزی می‌تواند در سرنوشتشان ایفا کند.

💢رمان حاوی صحنه‌های شدید خشونت و بِزِه است. من برای شانزده سال به بالا توصیه اش میکنم.
          
            داستان در دهه چهل میلادی و در جریان جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد و اسمش همان اول میخکوبتان میکند:

«جنگی که نجاتم داد» 

چگونه می‌شود جنگِ ویرانگر، کشنده و بی‌رحم، نجات دهنده باشد؟!

جواب را  «آدا» قهرمان کتاب در یکی از فصل‌های پایانی به ما می‌دهد:  «بعضی چیزها از بمب هم بدترن».

بله، بعضی چیزها. مثل اسیر بودن در دستان یک مادر بی عاطفه و بی رحم. 
آدا و برادرش جیمی، گرفتار یک مادر روان پریش و سرکوبگر هستند. آدا که یکی از پاهایش از همان بدو تولد معیوب است، تمام عمر در خانه زندانی بوده چون به عقیده مادرش پایش آنقدر زشت است که حال هر آدمی را به هم می‌زند.

اما با شروع جنگ، آدا به همراه برادرش و تعداد زیادی از بچه‌ها، لندن را ترک می‌کنند و به روستایی نزدیک اقیانوس میروند، جایی که زنی مهربان و فرهیخته به نام سوزان اسمیت مراقبت از او و برادرش را به عهده می‌گیرد.

آدا در روستا فرصت می‌کند محیط اطرافش را ببیند و بشناسد، او با همان پای علیل سوارکاری یاد می‌گیرد، دوست پیدا می‌کند و.... نجات پیدا می‌کند، در واقع این جنگ است که او را نجات می‌دهد.

داستان روند آرام و دلچسبی دارد. گیراست و خواندنش لذت‌بخش.
آدا، برادرش جیمی و خانم اسمیت به خوبی شخصیت پردازی شده‌اند و هرسه با وجود نقطه ضعف‌هایی که دارند بسیار دوست داشتنی هستند.
روایتِ جنگی که نجاتم داد از جنگ جهانی دوم کاملا انگلیسی است.

انگلستان یک کشور مظلوم و قهرمان است و چرچیل یک نخست وزیر دانا و وطن پرست.

من فکر میکنم لازم است که نوجوان ایرانی با روایت ایرانی از جنگ جهانی دوم هم آشنا شود. مثلا اینکه ایران با وجود اعلام بی طرفی ناخواسته آلوده به جنگ شد و سربازان شوروی و همین انگلستانِ، شهرهایش را یک به  یک اشغال کردند.

شاید بگویید خب نویسنده‌ی کتاب انگلیسی است و هر ملت روایت خودشان را از یک واقعه ارائه می‌دهند. 

در صورت قبول این مطلب ما با یک پرسش مهم روبرو میشویم:

برای ایجاد حس غرور ملی و اتحاد و انسجام میان یک ملت، تا چه حد مُجازیم بخش‌های تاریک روایت ملی مان را نادیده بگیریم؟

مثلا نویسنده‌های انگلیسی مجاز هستند جنایات ملت خودشان را در جنگ جهانی و در قبال ملت‌هایی مانند ایران نادیده بگیرند؟ یا از چرچیل یک قهرمان ملی بسازند و به او افتخار کنند، در حالی که در سطح جهانی دست به جنایات بزرگی زده‌است؟ 

آیا ما مجازیم از لشکرکشی ها و خشونت‌های کوروش کبیر چشم پوشی کنیم چون نیاز داریم به یک پادشاه عادل و خردمند و قدرتمند افتخار کنیم؟ 

یا در برابر بازگویی بخش‌هایی از انقلاب یا جنگ هشت ساله مقاومت کنیم چون با غرور ملی مان گره خورده؟ 

یا بخش سیاه زندگی بسیاری از عارفان و ادبای مشهورمان را نادیده بگیریم و چون میراث ملی و ادبی هستند، ادعا کنیم می‌توانند الگوهای اخلاقی هم باشند؟

گفتن یا نگفتن بخش‌های تاریکِ تاریخ یک ملت، چه منافع یا ضررهایی برای مردم آن ملت می‌تواند داشته‌باشد؟

🔹تاکید می‌کنم اینها فقط پرسش‌های ذهنی من هستند که بلند بلند مطرحشان کردم. هنوز پاسخ دقیق و مشخصی برایشان ندارم.
          
            ▫️آیا ازدواج کرده اید؟!

▪️آیا اختلافاتی که پس از ازدواج میان شما و همسرتان رخ نمایی کرد، برایتان غیرمنتظره و حتی شوکه آور بودند؟ 

▫️آیا تا سالها پس از ازدواج با خودتان فکر می‌کردید بی کار بودم خودم رو تو هچل انداختم؟! 😆

▪️آیا تمام عمر گول رمان‌ها و فیلم‌هایی را خورده بودید که آخرش میگفتند  «این دو جوان به هم رسیدند و پس از آن سالها با خوشبختی در کنار هم زیستند»؟

▫️ آیا تا قبل از ازدواج عشق  «آسان مینمود» و بعد از چند روز از عروسی تان بخش  «ولی افتاد مشکلها» مانند یک سیلی آبدار به گوشتان نواخته شد؟!

نگران نباشید!
شما تنها نیستید!

همه‌ی زن و شوهرهای دنیا تا مدتها بعد از رفتن زیر یک سقف، همین حال و روز شما داشته اند.

باور نمی‌کنید؟!

سیر عشق را بخوانید تا ببینید گرفتاری‌های کریستن و ربیع در آن سوی دنیا چقدر شبیه گرفتاری‌های شماست.

آلن دو باتن از آشنایی ربیع و کریستن تا میانسالی آن دو ما را همراه می‌کند، به ذهن و روان هردو سرک می‌کشد و نشان‌مان می‌دهد اینکه اختلافات فرهنگی، شخصیتی، و حتی سلیقه‌های متفاوت در امور کوچک و بزرگ در سایه‌ی عشق رنگ می‌بازند و مشکلی ایجاد نمی‌کنند، افسانه‌ای بیش نیست.

سیر عشق روایت زندگی مشترک یک زوج در دنیای مدرن است که تلاش می‌کنند در فراز و نشیب‌های کوچک و بزرگ زندگی مشترک، بنایی را که باهم ساخته‌اند حفظ کنند.

اگر متاهل هستید، خواندنش را از دست ندهید.

🔶مثل تمام آثار آلن دوباتن، از این کار هم ترجمه‌های متعددی وجود دارد. من نسخه‌ای که در عکس هست را خواندم و بد نبود. از پنج ستاره، سه تا بهش میدهم.
از بقیه ترجمه‌ها خبر ندارم.
          
            چند سالی است که کتاب رمان و داستان نمی‌خرم. از دوستان امانت میگیرم، یا روی اپ های کتابخوانی میخوانم.

به سه دلیل:

۱) جا کم دارم.

۲) رمان و داستان از آن کتاب‌هایی است که معمولا بعد از یک بار خواندن دیگر به آن رجوع نمیکنم.

۳) گرونه آقا! گرووونه! و ترجیح می‌دهم پولش را صرف کتاب‌هایی کنم که می‌دانم دیرتر هم به آن رجوع میکنم. 

این دوستی را که در تصویر می‌بینید بعد از سالها خریدم چون فکر میکردم تافته جدا بافته است. به سه دلیل: 

۱) نویسنده‌اش یک زنِ عرب است ( ترکیب کمیاب در بین نویسنده‌ها!) 

۲) نشر محبوبم چاپش کرده (اطراف)
 
۳) رمان نوجوان بود با شخصیت اول زن، آن هم یک زن ماجراجو که به سرزمین‌های عربی سفر می‌کند. (زنِ عربِ ماجراجو، یک ترکیب کمیاب دیگر).

دوستش داشتم؟
راستش نه.

چرا؟
چون تقریبا هیچکدام از انتظاراتم را برآورده نکرد.

چه انتظاراتی؟

🔸از آنجایی که نشر اطراف سالهاست در حوزه‌ی روایت فعالیت تخصصی دارد، توقع داشتم رمانی را برای ترجمه انتخاب کند که روایت جان دار تری داشته باشد.

 داستان اما طرح مشخصی ندارد، گره ی خاصی هم ندارد. پر است از اتفاقات و فراز و فرودهای متعدد که هیچکدام عمق پیدا نمی‌کنند. از آن داستان‌های تقریبا پرکشش که خیلی زود از خاطر می‌روند.

🔸از آنجایی که شخصیت اول داستان یک دختر ماجراجو است، انتظار داشتم وقتی این دختر در موقعیت‌های ماجراجویانه ای که اغلب پسرانه یا مردانه تلقی می‌شوند قرار می‌گیرد، به مسائل خاصی که با آن درگیر می‌شود بیشتر پرداخته شود و مخاطب نوجوان درک عمیقتری نسبت به کلیشه‌ها و محدودیت‌های فرهنگی که در جوامع مختلف وجود دارد پیدا کند. اما نویسنده فرصت‌های خوبی که برای عمیقتر شدن درباره این موضوعات دارد را به راحتی هدر می‌دهد، و حتی از آن بخشی که  «قمر» مجبور می‌شود برای کار در کشتی لباس مردانه بپوشد، بدون ایجاد چالش خاصی در داستان، یا ایجاد سوال یا تلنگری در ذهن مخاطب، عبور می‌کند.

🔸نویسنده عرب است، قهرمانش هم به سرزمین‌های عربی زیادی سفر می‌کند. انتظار داشتم از منظر نگاه قمر، با حال و هوا و فرهنگ خیلی از سرزمین‌های عربی و تفاوتهایی که با هم دارند آشنا شویم. اما جز تغییر نام کشورها، تقریبا تفاوت دیگری در مکان‌ها نمی‌بینیم.

🔸توقع داشتم ترجمه‌ی خوبی داشته باشد، که انصافا ترجمه خیلی خوب بود و این انتظارم برآورده شد😁

🔹اگر کتاب را خوانده‌اید و دوستش داشته‌اید، خوشحال میشوم نظرتان را در موردش بدانم. 

          
            خانه‌ی شما کجاست؟
جایی که به نامتان است؟
جایی که شبها در آن می‌خوابید؟
جایی که در آن احساس راحتی میکنید؟
جایی که آدم‌هایش دوستتان دارند؟

وطن کجاست؟
جایی که در آن متولد شده‌اید؟
جایی که در شناسنامه تان ثبت شده؟
وطن پدر یا مادرتان؟
جایی که از آن خاطره دارید؟
جایی که زبان مردم‌ش را می‌فهمید؟

دین شما چیست؟
دین پدر و مادرتان؟
دینی که از بچگی با مناسک و آیین‌هایش بزرگ شده‌اید؟
دینی که اکثر مردم جامعه‌ای که به آن تعلق دارید، به آن باور دارند؟ 
دینی که به نظرتان منطقی‌تر است؟ یا عاشقانه‌تر؟

خانواده‌ی شما کیست‌؟....

جواب هرکدام این سوال‌ها هرچه باشد، مصداقش برای بیشتر افراد دنیا یک چیز است. 
بیشتر آدمهای دنیا در پاسخ به این سوال‌ها، نام یک کشور، یک دین و نشانی یک خانه را می‌گویند. 
 «عیسی» یا  «خوزه» ، به تمام آنهایی که برای این سوالات یک پاسخ واضح و مشخص دارند، رشک می‌برد. چون او حتی برای سوالِ  «نامت چیست» هم یک پاسخ مشخص ندارد. 
  مادرش که یک خدمتکار فقیر فیلیپینی است نام خوزه، قهرمان ملی فیلیپین را برایش انتخاب کرده و پدرش که یک روشنفکر ثروتمند و وطن‌پرست  کویتی است نام پدرش عیسی را روی او گذاشته. 
پدر و مادر ما در بدو تولد، ملیت، وطن، خانواده و بسیاری دیگر از اجزای هویت را به ما هدیه می‌دهند. هرچند خیلی از ما ممکن است در طول زندگی بارها آرزو کنیم که کاش توان تغییر یک کدام از آنها را داشتیم، اما حواسمان نیست که وضوح و ثبات هرکدام از اینها و اینکه تکلیفمان را از خیلی جهات از همان اول معلوم می‌کند، چه نعمت بزرگی است. 
قدر این نعمت را کسی مثل خوزه (عیسی) می‌داند. او که نه تنها وطن، خانواده و دین مشخصی ندارد، بلکه خدایش را هم باید از نو بیابد.

 «ساقه بامبو» بر اساس یک داستان کاملا واقعی نوشته شده، شخصیت‌های  رمان و حتی اسامی آنها واقعی هستند و با کمی جستجو، عکس‌هایشان را هم می‌توانید پیدا کنید! 
ساقه بامبو پرکشش است، سخت می‌شود زمینش گذاشت، خواندنش پر از لذت کشف است و در مورد هویت، فرهنگ، وطن و خدا  شنیدنی برایمان زیاد دارد.

          
            سوژه جذاب و بکر است: 
یک زن تحصیلکرده و فعال در اجتماع، شیفته ی هنر و پژوهش و در اوج فعالیت‌های اجتماعی، ناخواسته باردار می‌شود.
این بارداری ناخواسته و بعد تولد فرزند، تمام تعادل زندگی‌اش را به هم می‌ریزد، اختلافات و گره‌های ارتباطی پنهانی که با همسرش دارد از لایه‌های زیرین ذهن و زندگی اش به سطح می آید، تنهایی و دلتنگی اش در شهر تهران نفس گیرتر می‌شود و اختلافات فرهنگی و اخلاقی با خانواده‌ی همسرش پررنگ تر و آزاردهنده‌تر به چشم می‌آید.

این سوژه بکر به ویژه با قلم گرم و قصه‌گوی نویسنده و پرداختنش به جزئیات زندگی یک زن متاهل ایرانی، کافی است تا دل هر مخاطب زن با شرایط مشابه را ببرد. 
ما در اوج خستگی و ناامیدی  «مستوره» با او به زادگاهش، بندرعباس می‌رویم، با شخصیت‌ جذاب تک تک اعضای خانواده و رفقای قدیمی‌اش آشنا می‌شویم. در کنارش به تمام خاطرات گذشته‌اش سفر میکنیم، دلتنگ می‌شویم، به شوق می‌آییم و افسوس میخوریم. بعد دوباره به تهران برمیگردیم و تا می‌خواهیم آرام آرام مسیر خودیابی و تعادل را با او پی بگیریم، نویسنده‌ی محترم با سر ما را به زمین میکوبد! 
به این نحو که در یک سوم پایانی کتاب با ملغمه‌ای از نکات روانشناسی، اخلاقی، عرفانی و فلسفی که از کتاب‌ها و نویسنده‌های مورد علاقه‌اش دستچین کرده، نسخه‌ای برای حل مشکلات مستوره به دست او و البته ما می‌دهد و مستوره دوست داشتنی من را تبدیل به یکی از آن زنان و مادران و همسران موفق می‌کند که خوراک برنامه‌های خانواده صدا و سیما هستند.
خیلی عصبانی هستم؟
بله!
چون توقع دارم وقتی رمان دست میگیرم، نویسنده برایم داستان بگوید، وقتی برایم بالای منبر برود عصبانی می‌شوم.

چرا دلخورم؟

چون مستوره را دوست داشتم، کلی خاطره‌ی خوب ازش داشتم، دوست نداشتم با چندتا نصیحت و رهنمود، برود و یک دفعه اینطوری وسط برهوت رهایم کند.

چرا خیلی‌ها اینقدر این کتاب را دوست دارند و از دست نویسنده دلخور نیستند؟
 
چون از خواندن فلسفه و روانشناسی و اخلاق اسلامی به صورت گل درشت در داستان ناراحت نمی‌شوند و اینطوری بیشتر به دلشان می‌نشیند.

این بد است؟

به هیچ وجه. اما از منظر حرفه‌ای ، قطعا این به کیفیت رمان ضربه‌های جدی وارد می‌کند و مخاطب جدی ادبیات را پس می‌زند.
          
            دقت کرده‌اید وقتی با دوست و فامیلی به رستوران می‌رویم، سر اینکه کدام یک صورتحساب آن دیگری را پرداخت کند دعوا می‌شود؟! این تعارف به حدی معمول است که حتی اگر اتفاقی هم همدیگر را در رستوران ببینیم، باز اصرار به پرداخت هزینه‌ی غذای هم داریم. در حالی که اگر مثلا برای خرید لباس یا چیزی غیر از غذا با هم بیرون برویم، دیگر از تعارفات نمی‌کنیم.
یا مثلا وقتی کسی سرزده برای کاری به منزلمان بیاید و زود هم بخواهد برود، اصرار داریم در همان زمان کوتاه حتما مهمان را به یک یا چند خوردنی مهمان کنیم. حتی اگر مطمئن باشیم میل ندارد و به آن لب نمی‌زند. 
راستی ما ایرانی‌ها چرا اینقدر پارتی بازی را دوست داریم؟ چرا برای اثبات صداقت ساده‌ترین حرفها برای هم قسمهای غلیظ میخوریم یا برای اثبات دوستی و ارادتمان به هم از عبارات تحقیر آمیزی مثل: نوکرتم، خاک پاتم، منِ حقیر و... استفاده می‌کنیم؟
طاهره شیخ الاسلام با زبان خیلی ساده و ارجاع به خاطرات و اتفاقات واقعی تاریخی، بسیاری از عادات و رفتارهای ما ایرانی‌ها را ریشه‌یابی می‌کند.
خوشخوان و جذاب است و کاش همه ایرانیها آن را بخوانند.