یادداشت‌های باران (31)

باران

باران

1404/3/3

44

باران

باران

1404/2/30

          یک‌باری، روبه‌روی غرفه اطراف، داشتیم از این می‌زدیم که چقدر کتاب‌های اطراف عنوان‌های خوبی دارند. جلدهای خوب، اسم‌های خوب و حتی فهرست خوب. این همه خوبی توقع آدم را بالا می‌برد. 
مثل جستار اول این کتاب، که به‌قدری خوب بود که توقعم از کتاب را خیلی بالا برد. در جای مناسبی خواندمش و کاملاً روی زندگی‌ام نشست. اما ادامه‌ی کتاب برایم آن‌قدر سرگرم کننده نبود. دلم نمی‌خواست این را قبول کنم و خیلی سعی کردم پیش بروم و از دل متن چیزهایی که لازم دارم را بیرون بکشم. از حق نگذریم، زبان روایت نویسنده خودش به‌قدری شیرین هست که تو را با خودش همراه کند. مترجم از کلمه‌های خوبی استفاده کرده و جمله‌های زیبایی ساخته است. جستار اول را اگر نادیده بگیریم، همین تک‌جمله‌های ادامه‌ی کتاب نجاتم دادند.
نمی‌دانم، ولی شاید قالب جستار همواره همچین مشکلی را با خودش به دوش می‌کشد. نویسنده در نوشتن جستار، خودش را می‌اندازد توی نوشته‌اش. طبیعی است که همه‌ی اجزای نویسنده برای همه‌ی خواننده‌هایش جالب نباشد. بعضی چیزها را فقط دوست‌های خودش می‌فهمند، بعضی‌ها را هم‌شهری‌هایش و بعضی وقت‌ها هم همکارهای نویسنده می‌توانند حرفش را تأیید کنند. شاید بتوان گفت جستار خوب جستاری است که دایره‌ی مخاطب‌هایش بزرگتر از بقیه باشد. شاید هم صرف همین جسارتی که نویسنده به‌خرج می‌دهد و از زندگی روزمره و شخصی خودش برایمان می‌گوید کافی است تا از کتابش لذت ببریم.
ولی هر چه هست قالب جالبی است. چون قصه‌ی زندگی کسی را روایت می‌کند، به سبک خودش. جستار، نزدیک‌ترین روایتی است که یک‌نفر می‌تواند از مواجهه‌اش با دنیای پیرامون خودش داشته باشد.
زندگی ربکا سولینت، پر بوده از سکوت‌هایی به رنگ آبی، که با خواندن جستارهایش تا حدی ما را به جهان خودش نزدیک می‌کند. 
دلم می‌خواهد از جلد کتاب هم بگویم. در همین حد که، از بس با محتوای کتاب مرتبط است که اگر رنگ و شکلی جز این داشت باید تعجب می‌کردیم.

*این ستاره‌ها را  هم به‌خاطر بلایی که یادداشت اول بر سرم آورد می‌دهم. خدا زیاد کند این‌جور روایت‌ها را از گم شدن در جهانی وهم‌آلود.
        

31

باران

باران

1403/12/1

          برای اینکه اعصابم بیشتر این خورد نشود از تهران شلوغ و پیچیده و قواعد بی معنی‌ای که بر تک‌تک اجزائش حاکم است، تصمیم گرفتم کتابم را تمام کنم. در واقع خودش این را یادم داد. جسیکا اِو در حالی که داشتم به آمار امید در زندگی جوان‌ها و درصد خودکشی فکر می‌کردم، گفت گاهی لازم است فقط تماشا کنیم؛ نیاز نیست معنی همه چیز را بفهمیم. می‌توانیم فقط ببینیم و به‌خاطر بسپاریم.
حرفش را گوش دادم چون چاره‌ای نداشتم. هر چه تا به‌اینجای زندگی یادگرفته بودم از امیدواری و انگیزه داشتن، فراموشم شده بود. خیال کردم پیش او و مادرش در حال گردش در خیابان‌های توکیو هستم. از سفرشان خوشم آمده بود‌؛ برخلاف سفری که در حال طی کردنش بودم. اِو استاد جزئیات است. کل کتاب فقط از یک‌چیز برایمان حرف می‌زند. یک سفر مادر دختری. چیزی که می‌شود در "من به همراه مادرم به سفری کوتاه رفتیم" ساده شود. اما جسیکا به‌قدری همه‌چیز را با جزئیات شرح می‌دهد که تقریبا مطمئن می‌شوی همسفر سوم آن‌ها هستی.
        

4

باران

باران

1403/7/16

          ماجرا خیلی فراتر از "بهمن جلالی که بود و چه کرد" است.
چیزی که با خواندن این کتاب تجربه کردم یک نوع از زندگی کردن، به سبک بهمن جلالی بود. همراه شدن با کسی که از زاویه دید دیک عکاس دنیای اطرافش را نگاه می‌کند و به آن پر و بال می‌دهد، می‌تواند تجربه‌ی جالبی باشد. 
او برایم از معنی مرگ گفت، زندگی را تعریف کرد، جایگاه عکاسی مستند را در ذهنم تثبیت کرد و نسبت عکاسی را با جامعه‌مان مشخص کرد.
کتاب را که می‌خواندم، همراه با پیمان‌هوشمند‌زاده در بنفشه‌ده قزل‌آلا سرخ کردم، به حرف‌های جلالی پشت تلفن گوش دادم و به‌خاطر وقت‌ تلف‌کردن دعوا شدم.
صبر کردم از روستا برگردیم تا دوباره برایم از عکس بگوید. از اینکه فکر می‌کند جوان‌های عکاس‌مان این روزها کار نمی‌کنند؛ برعکس روزهایی که خودش را به هر زحمتی که بود به اهواز می‌رسانده و از گوشه و کنار شهر عکس می‌گرفته تا آن چیزهایی که کسی نمی‌بیند را در معرض دید قرار دهد.
نوع روایتگری در روزگار خودش را برایم می‌گفت. یک‌جا از مردی گفت که هر روز صبح با یک پالتوی مشکی پر از عکس کنار خیابان می‌ایستاده تا مردم عکس‌هایش را ببیند و بفهمند دور و برشان دارد چه اتفاقی می‌افتد.
تاریخ عکاسی و سیر پیشرفت و پسرفت آن در زمان جنگ را با زبانی گیرا روایت می‌کند و تحلیل می‌کند. می‌گوید سعی می‌کرده آدم‌ها خودشان عکس‌شان را پیدا کنند، نه اینکه از روی دستش کپی کند. به دانشجوهایش سخت می‌گرفته و به‌ندرت عکس‌هایشان را تأیید می‌کرده؛ خود هوشمند‌زاده این را می‌گوید و آدم‌های دیگری که نسبتی با جلالی داشته‌اند. 
کتاب مجموعه‌ای است از مصاحبه‌هایی که بهمن جلالی با روزنامه‌ها انجام داده و روایت‌هایی که پیمان هوشمند‌زاده با عنوان "بنفشه‌ده" نوشته است. همه چیز به‌قدری روان و جذاب پیش‌می‌رود که رها کردنش سخت می‌شود.

حتی اگر خودتان را از عکاسی دور می‌بینید یک‌بار این کتاب را بخوانید. زندگی این آدم حرف‌های خوبی برای گفتن دارد.
        

31

باران

باران

1403/5/19

18