معرفی کتاب انگار لال شده بودم: یک مردم نگاری از کودکان کارگر افغانستانی در تهران اثر سپیده سالاروند

انگار لال شده بودم: یک مردم نگاری از کودکان کارگر افغانستانی در تهران

انگار لال شده بودم: یک مردم نگاری از کودکان کارگر افغانستانی در تهران

سپیده سالاروند و 1 نفر دیگر
4.3
8 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

17

خواهم خواند

17

شابک
9786009766192
تعداد صفحات
228
تاریخ انتشار
1399/10/29

توضیحات

کتاب انگار لال شده بودم: یک مردم نگاری از کودکان کارگر افغانستانی در تهران، نویسنده سپیده سالاروند.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به انگار لال شده بودم: یک مردم نگاری از کودکان کارگر افغانستانی در تهران

بریدۀ کتاب

صفحۀ 9

"انگار لال شده بودم" تأملی طولانی بر بوطیقا و سیاست سخن گفتن در جریان چند سال زندگی با کودکان کارگر افغانستانی در تهران، آموختن‌شان و آموختن در کنارشان، جامعه‌پذیر شدن با آن‌ها، و تغییر کردن در این مسیر است. تردید در سخن گفتن ("شاید اگر کمی شجاع تر بودم کل این پژوهش باید تبدیل میشد به جمع آوری رپ‌هایی که توسط خود این بچه‌ها ساخته می‌شوند و نوشته‌نشده از یادها می‌روند اما من به قدر کافی شجاع نبودم. پس تلاش کردم بنویسم، با آگاهی از موقعیت خودم")، ناامیدی از آن ("وقتی هر روز نوشته‌های مربوط به انواع کار کودک زیاد می‌شود و مدام همه جا حرف کودکان کار است اما برخوردهای ضربتی ادامه دارد، رد مرز کودکان ادامه دارد، کار سخت بچه‌ها ادامه دارد و انگار هیچ تغییر مثبتی رخ نمی‌دهد")، و در عین حال ناگزیری آن و ضرورتش در وادار کردن ما به خواندن و شنیدن و دیدن و احساس کردن شکل‌هایی از بودن در جهان، که گرچه با زندگی همه‌ی ما گره خورده‌اند یا نمی‌بینیم یا نمی‌خواهیم ببینیمشان، حتی اگر این سخن گفتن لجوجانه تکراری باشد یا یک جای کارش بلنگد. این آخری را سالاروند از متفکران/هنرمندان/شاعران فلسطینی آموخته است که "مدام در مورد فلسطین می‌نویسند و دوباره می‌نویسند و باز می‌نویسند" و مسئله‌ی آن‌ها همچنان حل نشده است. [از مقدمه، نوشته‌ی نهال نفیسی]

3

پارمیدا

پارمیدا

2 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 189

روی دست چپش حد فاصل مچ تا آرنج با قلمی مشکی نوشته بود: «یا الله من تن‌ا است‌ام». از دور که می‌آمد معلوم بود چیزی روی دستش نوشته اما جزئیات را نمی‌دیدم. ازش پرسیدم «چی نوشتی رو دستت؟» حرکتی کرد انگار که بخواهد دستش را پنهان کند و با خجالت همیشگی‌اش گفت: «هیچی.» رحیم‌گل آن سوتر داشت زباله هایش را تمیز می‌کرد و به خنده گفت: «نوشته یا الله دوستت دارم» و بعد رو به لاجورد ادامه داد: «گناه داره اسم خدا رو روی دستت نوشتی.» رحیم‌گل بلد است بخواند. چهار صنف در افغانستان درس خوانده اما همه کلاس‌ها را از ترس چوب معلم فرار کرده خودش هم نمی‌داند چطور قبول می‌شده و می‌رفته سال بالاتر تا اینکه یک روز به این نتیجه می‌رسد که چیزی توی مدرسه یاد نمی‌گیرد و بهتر است دیگر نرود. اول آنجا می‌رود سر کار و یکی دو سال بعدتر هم با پدر راهی ایران و زباله‌گردی شده است. رحیم‌گل راست می‌گوید، سوادش اندازه یک بچه کلاس چهارمی نیست، حروف را کاملاً بلد است اما به‌سختی می‌تواند از حروف کلمه بسازد. مطمئن بودم روی دست لاجورد را نخوانده و نوشته‌اش را حدس می‌زند. کس دیگری هم به نوشته‌ی روی دست بچه توجه نکرده بود. لابد برای همین می‌شد به آن درشتی روی دستش از تنهایی‌اش رو به خدا بنویسد. انگار مخاطب آن نوشته فقط خود خدا باشد.

3

یادداشت‌ها

Payam Mosleh

Payam Mosleh

6 روز پیش

          انگار لال شده بودم را در بیست‌ویکم تیر ۱۴۰۴، کمتر از یک ماه پس از آغاز جنگ ۱۲ روزه خواندم؛ در روزهایی که اخبار اخراج بیش از هفتصد هزار افغان از ایران، بیش از سایر اخبار که تمام کریه بودند ویرانم کرد. 
نخستین بار با واژه‌ی «مردم‌نگاری» در اندیشکده‌ی علوم انسانی آشنا شدم؛  همزمان  آن روزها  محسن آزرم در کتابفروشی از جستارهای روایی برای‌مان می‌گفت، و ما تازه با مسکوب، اخوت و برخی از آثار ناصر فکوهی به عنوان «جستار» از نو مواجه شده بودیم. آن زمان، مردم‌نگاری را به جستار نزدیک می‌دیدم. بعدها، تعریف‌های دقیق‌تری خواندم. شاید آوردن بخشی از مقدمه‌ی همین کتاب و نقل قول دبیر مجموعه از تیم اینگولد مفید باشد:
«توصیف زندگی مردمانی غیر از خودمان، با دقت و حساسیتی ساخته و پرداخته‌شده در بوته‌ی تجربه‌ی دست اول، درازمدت و مشاهده‌ای ریزبینانه است.»
«تجربه‌ی دست اول»، واژه‌ی کلیدی مردم‌نگاری‌ است. و سپیده سالاروند در انگار لال شده بودم، از تجربه‌ی زیسته‌اش در دو میدان اصلی—خانه‌ی کودک ناصرخسرو و گود سعید—و روزها و ساعت‌ها مجاورت با کودکان کار افغان می‌گوید؛ از منظر یک پژوهشگر مشارکتی و رفاقت با  جمعه‌گل، ظاهر، آیت‌الله، برادران و رفقا.

سپیده، در همان سال‌هایی که من نیز در خانه‌ی کودک ناصر خسرو  موسیقی درس می‌دادم، آنجا حضور داشته و از همان بچه‌ها روایت می‌کند. با این‌همه، با تالیف این کتاب او را می‌شناختم و نه در  آن خانه، بعدها فقط  در خبرهای دستگیری، بازداشت ، و احکام قضایی  نام او را شنیدم.
در پایان، خواندن این کتاب را پیشنهاد میکنم و اگر علاقه‌مند به این زمینه هستید، مناظره‌ حسام سلامت و سالار سیف‌الدینی در کانال یوتیوب «آزاد» منبع مناسبی است برای شنیدن دو سر طیف.
        

4