بریده‌ای از کتاب انگار لال شده بودم: یک مردم نگاری از کودکان کارگر افغانستانی در تهران اثر سپیده سالاروند

پارمیدا

پارمیدا

2 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 189

روی دست چپش حد فاصل مچ تا آرنج با قلمی مشکی نوشته بود: «یا الله من تن‌ا است‌ام». از دور که می‌آمد معلوم بود چیزی روی دستش نوشته اما جزئیات را نمی‌دیدم. ازش پرسیدم «چی نوشتی رو دستت؟» حرکتی کرد انگار که بخواهد دستش را پنهان کند و با خجالت همیشگی‌اش گفت: «هیچی.» رحیم‌گل آن سوتر داشت زباله هایش را تمیز می‌کرد و به خنده گفت: «نوشته یا الله دوستت دارم» و بعد رو به لاجورد ادامه داد: «گناه داره اسم خدا رو روی دستت نوشتی.» رحیم‌گل بلد است بخواند. چهار صنف در افغانستان درس خوانده اما همه کلاس‌ها را از ترس چوب معلم فرار کرده خودش هم نمی‌داند چطور قبول می‌شده و می‌رفته سال بالاتر تا اینکه یک روز به این نتیجه می‌رسد که چیزی توی مدرسه یاد نمی‌گیرد و بهتر است دیگر نرود. اول آنجا می‌رود سر کار و یکی دو سال بعدتر هم با پدر راهی ایران و زباله‌گردی شده است. رحیم‌گل راست می‌گوید، سوادش اندازه یک بچه کلاس چهارمی نیست، حروف را کاملاً بلد است اما به‌سختی می‌تواند از حروف کلمه بسازد. مطمئن بودم روی دست لاجورد را نخوانده و نوشته‌اش را حدس می‌زند. کس دیگری هم به نوشته‌ی روی دست بچه توجه نکرده بود. لابد برای همین می‌شد به آن درشتی روی دستش از تنهایی‌اش رو به خدا بنویسد. انگار مخاطب آن نوشته فقط خود خدا باشد.

روی دست چپش حد فاصل مچ تا آرنج با قلمی مشکی نوشته بود: «یا الله من تن‌ا است‌ام». از دور که می‌آمد معلوم بود چیزی روی دستش نوشته اما جزئیات را نمی‌دیدم. ازش پرسیدم «چی نوشتی رو دستت؟» حرکتی کرد انگار که بخواهد دستش را پنهان کند و با خجالت همیشگی‌اش گفت: «هیچی.» رحیم‌گل آن سوتر داشت زباله هایش را تمیز می‌کرد و به خنده گفت: «نوشته یا الله دوستت دارم» و بعد رو به لاجورد ادامه داد: «گناه داره اسم خدا رو روی دستت نوشتی.» رحیم‌گل بلد است بخواند. چهار صنف در افغانستان درس خوانده اما همه کلاس‌ها را از ترس چوب معلم فرار کرده خودش هم نمی‌داند چطور قبول می‌شده و می‌رفته سال بالاتر تا اینکه یک روز به این نتیجه می‌رسد که چیزی توی مدرسه یاد نمی‌گیرد و بهتر است دیگر نرود. اول آنجا می‌رود سر کار و یکی دو سال بعدتر هم با پدر راهی ایران و زباله‌گردی شده است. رحیم‌گل راست می‌گوید، سوادش اندازه یک بچه کلاس چهارمی نیست، حروف را کاملاً بلد است اما به‌سختی می‌تواند از حروف کلمه بسازد. مطمئن بودم روی دست لاجورد را نخوانده و نوشته‌اش را حدس می‌زند. کس دیگری هم به نوشته‌ی روی دست بچه توجه نکرده بود. لابد برای همین می‌شد به آن درشتی روی دستش از تنهایی‌اش رو به خدا بنویسد. انگار مخاطب آن نوشته فقط خود خدا باشد.

19

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.