خیلی از این کتاب خوشم اومد. شبیه کتاب "ما تمامش می کنیم" باهاش زندگی کردم و درکش کردم. خیلی شخصیت 'رحیم' و مادرش رو اعصابم بودن میخواستم برم بکشمشون. این کتاب واقعا نشون میده عشق های دوره نوجوانی و بچگی چیزی نیستن جز هوس. جز بدبختی، چیزی به بار نمیارن. و اینکه پدر و مادر و بزرگترای آدم بدمون رو نمیخوان فقط صلاحمون رو میخوان اگه میگن فلان کار رو بکن یا نکن حتما به نفع ماست بهم ثابت شده این مورد. اوایل که محبوبه عاشق رحیم(شاگرد نجار) شده بود و نویسنده رحیم رو خیلی حقیر جلوه میداد ناراحت میشدم می گفتم خب اونا (خود رحیم و مادرش) هم آدمن حالا فقط پول ندارن ولی بعد که داستان پیش رفت دیدم نه درسته کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز! محبوبه در یک خانواده آبرودار و اسم و رسم دار بزرگ شده بود تو خانواده از گل نازک تر به هم نمی گفتن و احترام هم رو نگه میداشتن و ... ولی رحیم تو کوچه خیابون بزرگ شده بود و احترام به بزرگتر حالیش نمیشد چیه و مادرش یکی بدتر از خودش بود؛ محبوبه و رحیم هیچ تطابقی باهم نداشتن اصلا به هم نمیومدن ولی خب محبوبه در یک نگاه عاشق رحیم شده بود و هیچ کس مانعش نبود. سرگذشت عمه (محبوبه) واقعا دردناک بود. چندتا جاش گریم گرفت. صدای گوینده هم خیلی تاثیرگذار بود و باعث شد خیلی با کتاب ارتباط بگیرم. گوینده انگار سرگذشت زندگی خودش رو داشت میخوند. خیلی با احساس روایت میکرد و من خیلی خوشم اومد. در کل کتاب رو خیلی دوست داشتم و پیشنهاد می کنم کسانی که تو دوران نوجوانی و خامی عاشق شدن این کتاب رو بخونن.✨