یادداشت‌های ꕤ اخگر (58)

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

18 ساعت پیش

          کتاب "میدگارد" رو تموم کردم. خیلی قشنگ بود لذت بردم از خوندنش. فضاسازی و شخصیت‌پردازی عالی‌ای داشت. تک تک شخصیت‌هارو میتونستم تصور کنم و دنیای خیلی قشنگی داشت. کلیشه نداشت و شخصیت‌های دلنشین و دوست‌داشتنی‌ای داشت. از شخصیت پروفسور سوده و قطمیر بیشتر خوشم میومد. شخصیت قَطمیر منو یاد دامبلدور توی هری پاتر مینداخت و آریا هم منو یاد خود هری. اولش فکر نمی‌کردم فانتزی خفنی باشه ولی وقتی پیش رفتم دیدم نویسنده خیلی خوب تونسته بود دنیای پریان و ... رو به تصویر بکشه. پلات توئیست‌های جالبی داشت واقعا و شوکه شدم. شخصیت آریا در طول داستان پیشرفت کرد؛ پسری رنج کشیده و درمونده از دنیا بود ولی به تدریج قوی، قدرتمند، شجاع و ... شد. فداکاری‌هایی کرد و خودش رو توی دل خانواده‌ی جدیدش جا کرد و بالاخره خانواده‌ای رو بدست آورد که همیشه آرزوش رو داشت. کشش داستان هم خوب بود چون معمولا پی‌دی‌اف که می‌خونم زمان می‌بره و زیاد حوصلم نمی‌کشه ولی این جوری بود که مشتاق بودم ببینم تهش چی میشه. خلاصه به علاقه‌مندان فانتزی پیشنهاد می‌کنم حتما این کتاب رو بخونن؛ چون خودم خیلی دوست دارم جلدای بعدش رو مطالعه کنم!✨
        

9

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

19 ساعت پیش

          کتاب "بادیگارد" رو تموم کردم. خب راستش اولش فکر می‌کردم از این عاشقانه‌های زرد باشه ولی بنظرم جدا قشنگ و ناز بود و لذت بردم از خوندنش. ایرادش در کند بودن داستان بود؛ یا نویسنده باید تو ۲۰۰ صفحه جمعش می‌کرد یا یه هیجانی بهش می‌داد تا مشتاق بشی ادامه بدی. اینکه نویسنده اومده بود کلیشه رو از بین برده بود و یه زن با قد کوتاه و تو پُر بود و معمولی بود برام جالب بود. و اینکه شخصیت‌هاش کلیشه اخلاقی و رفتاری نداشتن برام لذت‌بخش بود. طنز جالبی داشت بخصوص آخرش واقعا خندیدم. مفهمومای قشنگی هم داشت واقعا؛ مثلا اینکه عشق توی ظاهر آدما خلاصه نمیشه و هوس رو با عشق اشتباه نگیریم. خودمون رو دوست داشته باشیم به خودمون اهمیت بدیم برامون مهم باشه خوشحالیم یا نه. یا اینکه خانواده‌ی واقعی کسانی هستن که در هر شرایطی کنارت باشن کمکت کنن؛ ممکنه یه غریبه برات خانواده باشه. خلاصه مفاهیم قشنگی داشت. یه چیزی که نشون داد زندگی سلبریتی‌ها بود، نمیتونیم از روی ظاهر زندگیشون قضاوتشون کنیم و بگیم زندگیشون گل و بلبله (وی همین‌گونه فکر می‌کند). فضاسازی داستان خوب بود مزرعه خانوادگی جک رو دوست داشتم. شاید زیاد کتاب قوی‌ای نباشه و نظرتون رو جلب نکنه ولی برای فارغ شدن از غم و ناراحتی گزینه‌ی مناسبیه. در کل کتاب قشنگی بود اگر به عاشقانه علاقه دارید پیشنهاد می‌کنم مطالعش کنید.💎
        

9

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

2 روز پیش

          کتاب "تاکسی‌سواری" رو تموم کردم. راستش زیاد خوشم نیومد. با اینکه خیلی کوتاه بود ولی نظرم رو جلب نکرد. ۱۰۲ تا داستان کوتاه بود در مورد مسافری که سوار تاکسی میشه تا سوژه پیدا کنه برای چاپ توی روزنامه یا مجله و اینجور چیزا. ایده‌ی جالبیه جدا ولی از یه جایی به بعد خیلی تکراری شد داستان‌ها. با اسامی مختلف یک مطلب رو تکرار می‌کرد. کتابی بود که مفهوم‌های مختلفی اعم از تنهایی، گذر عمر، عشق، دوستی و ... داشت؛ ولی همون‌طور که گفتم مثلا مطلب دوستی رو چندبار با اشخاص مختلف تکرار کرد. لااقل من این برداشت رو از اون داستان‌های کوتاه کردم. اینکه تک تک داستان‌ها توی تاکسی رخ می‌داد و هیچ فضای دیگه‌ای نبود آزاردهنده بود. راستش هیچ تصوری از شخصیت اصلی و بقیه‌ی مسافران و راننده‌های تاکسی‌ها نداشتم خودم همینشکلی تصور می‌کردم. بعضی از داستان‌ها برام بی‌مفهوم بود خیلی؛ لااقل من مفهومی ازش درک نکردم. اواسطش نمی‌خواستم ادامه بدم ولی خب چون کلا ۱۶۰ صفحه بود گفتم نصفه رها نکنم کتاب رو. بیشترین مفهومی که ازش درک کردم گذر سریع عمر بود. بنظرم اکثر انسان‌ها بیشتر وقتشون رو به بطالت میگذرونن؛ یا اونجوری که باید زندگی نمی‌کنن. توی زمان اضافه‌ای که دارن میتونن کارهای مفیدی انجام بدن. واقعا وقتی میگن یه پلک رو هم بذاری گذشته همینه. هممون داریم سال به سال بزرگ‌تر میشیم و یه قدم به مرگ نزدیک‌تر، و یهو به خودت میای و میگی چه زمانی رو از دست دادم. خلاصه کتابیه که باید مفهوم داستان‌هاش رو درک بکنی یا حتی بعد از هر داستان دست نگهداری و یکم بشینی با خودت فکر کنی؛ بگی کجای زندگی هستم؟ چیکار دارم با خودم و زندگیم می‌کنم؟ و ....🚕
        

21

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

5 روز پیش

          کتاب "قصر آبی" رو تموم کردم. با تک تک کتابایی که از ال ام مونتگمری می‌خونم بخشی از قلبم رو درش جا میذارم. بس که کتاب‌هاش قشنگ، پرمفهوم، ناز و دوست‌داشتنی هست. خیلی کتابای قشنگی نوشته. داستان زندگی ولنسی داستان زندگی خیلیامون هست. اکثرمون تلاش می‌کنیم دیگران رو راضی نگه داریم؛ از نشون دادن چیزی که هستیم می‌ترسیم؛ از اینکه حرف دلمون رو بزنیم واهمه داریم. فقط باید تلاش کنیم که دیگران از ما راضی باشن و به خواست و میل اونها رفتار کنیم. این رهایی که ولنسی حس کرد رو خیلیامون بهش نیاز داریم. مونتگمری نشون میده انسان قدرت اندیشه داره و نباید فقط در تلاش برای جلب رضایت اطرافیان باشه؛ باید به خودش هم توجه کنه، باید خودش رو از زندگیش راضی نگه داره. خانواده‌ی ولنسی نشون‌دهنده‌ی بعضی از اطرافیانمون هستن که اجازه هیچ کاری رو بهت نمیدن و تورو محدود می‌کنن. ولنسی از اون قید و بند خودش رو رها کرد و به زندگی‌ای که می‌خواست رسید. یک مفهوم دیگرش هم به نظرم امید داشتن بود و اینکه هر روزتون رو جوری زندگی کنید که انگار روز آخر زندگیتونه، برای خودتون زندگی کنید. مونتگمری فضاسازی شاعرانه‌ای توی کتاباش داره و جدا لذت‌بخشه. البته ممکنه بعضی افراد به خاطر توصیفات بیش از حد خسته بشن که خب البته یکی از خصوصیات بارز ژانر کلاسیک توصیفات زیاد از محیط و اشخاص هست. کلیشه نداشت بنظرم و این برام لذت‌بخش بود. در کل خیلی کتاب قشنگی بود به علاقه‌مندان کلاسیک پیشنهاد می‌کنم این کتاب رو مطالعه کنن. 🏰
        

56

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

6 روز پیش

          کتاب "تراژدی در سه پرده" رو تموم کردم. از تک تک کتاب‌های آگاتا کریستی لذت می‌برم حتی اگر بدونم پلات توییستش چیه باز هم آگاتا کریستی یه چیزی برای شوکه کردن خواننده داره. کتاب‌هایی از بانوی جنایی بیشتر دوست دارم که شخصیت هرکول پوآرو درش حضور داره. اصلا با ورود این شخصیت جالب و زیرک و باهوش داستان یه رنگ و بوی دیگه‌ای می‌گیره. می‌تونم بگم کتاب‌های آگاتا کریستی هیچ کلیشه‌ای اعم از شخصیتی و ظاهری و داستانی ندارن. تا به الان دوتا کتابش شبیه هم نبوده؛ با توجه به این حجم از کتاب‌هایی که نوشته میتونست کتاباش شبیه هم باشه اما من شباهتی اصلا ندیدم؛ البته هنوز اونقدر زیاد نتونستم ازش کتاب بخونم. با اتمام هر کتاب ازش دلم می‌گیره و می‌ترسم یه روز دیگه کتابی نمونده باشه ازش که نخونده باشم. روند داستان خیلی خوب و عالی بود و مشتاق میشدی ببینی قاتل کیه. کلا کتاب‌های ملکه‌ی جنایی به این صورتن که تو با شخصیت‌ها همراه میشی که پرونده‌ی قتل رو حل کنی؛ رسما یک پرونده‌ی جنایی رو تلاش می‌کنی به سرانجام برسونی. کریستی از اول تا آخر کتاب کلی سرنخ بهت میده تا بتونی قاتل رو پیدا کنی اما در آخر شگفت‌زدت می‌کنه. این کتاب رو اسپویل‌هایی ازش شده بودم مثلا از سریال کیش و مات یه تیکش رو میدونستم چی میشه، حتی حدسم هم درست از آب دراومد ولی دلیلش رو اشتباه گفته بودم. شخصیت هرکول پوآرو برام خیلی دلنشین و دوست‌داشتنیه. قلم آگاتا کریستی واقعا قشنگ و روون هست. نمیدونم چرا بعضی افراد میگن ترجمه‌ی نشر هرمس خوب نیست؛ اتفاقا بنظرم خیلی ترجمه روون و خوبی بود و لذت بردم و دست مترجمشون درد نکنه. در کل به جنایی‌پسند‌ها پیشنهاد می‌کنم این کتاب رو هم تو لیست مطالعشون قرار بدن.🍾
        

18

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

1404/7/8 - 17:30

          کتاب "دود روشن آتش سرد²" رو تموم کردم. خیلی این مجموعه رو دوست دارم. جدا یک دنیای خاصی داره. بشدت فضای دارکی داره و مطمئنم هرکسی نمیتونه ارتباط بگیره با کتاب. چون کل کتاب در مورد مرگ و خون‌ریزی و بازگشتگان و .... هست ممکنه زیاد نشه تحمل کرد. ولی خب من لذت بردم از خوندنش. شخصیت‌پردازیش رو دوست دارم شخصیت‌هاش کلیشه ندارن. و همون‌طور که گفتم فضاسازی دارکی داره و خیلی دوستش داشتم. نویسنده تخیل خیلی بالایی داره جدا؛ چون دنیای خیلی جالب و خاصی رو طراحی کرده. هیجان کتاب اواخرش زیاد شد بنظرم میتونست به اوایل کتاب هیجان بیشتری بده. پایان جالبی هم داشت ولی می‌تونست بهتر باشه بنظرم. شخصیت جولیت رو خیلی دوست داشتم خیلی دختر شجاع و قوی‌ای بود و همیشه به فکر مردمش بود و فقط این فکر بهش کمک می‌کرد تا به راهش ادامه بده تا با کمک روناجو به ویرانگی پایان بدن. دوستی‌هایی که بین روناجو و جولیت و رومئو و پاریس شکل گرفت خیلی قشنگ بود. وفاداری‌ای که بهم داشتن. عشقی که رومئو به جولیت داشت و بالعکس خیلی قشنگ و ستودنی بود. و اینکه چون برگرفته از رومئو و ژولیت شکسپیر بود جالب بود برام. در کل بنظرم فانتزی خفن و خاص و بدون کلیشه‌ای بود. به علاقه‌مندان فانتزی پیشنهاد می‌کنم این کتاب رو مطالعه کنن.☠
        

26

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

1404/6/31 - 23:20

          کتاب "وب‌گرد" رو تموم کردم. خب داستان جالبی داشت در کل ولی رسما جلد یک مقدمه بود. هیجان خاصی نداشت که منو وادار کنه که پشت سر هم بخونم. جدا روند کندی داشت و توقع داشتم که نویسنده بهش هیجان بده. تازه صفحات آخر کتاب داستان اوج گرفت. نقطه مثبت کتاب بنظرم نداشتن کلیشه شخصیتی و ظاهری بود؛ هر کدوم از شخصیت‌ها فیافه‌های ساده و اخلاق متنوعی داشتن. ولی راستش زیاد با شخصیت‌ها جز گلارین ارتباط نگرفتم یکم دور از دسترس بودن جدا دنیای جالبی رو نویسنده خلق کرده بود. دنیایی آخرالزمانی، عصری که تکنولوژی همه چیز رو فرا گرفته. انسان‌ها بدن‌های عادی ندارن و تشکیل شده از ربات هستن. البته این موارد رو توی کتاب و فیلم و سریال‌های زیادی خوندیم و دیدیم. ولی همیشه برام این نوع موضوعات جذابه. البته باید بگم که این مجموعه دنباله‌ی مجموعه سقوط مرگبار هست و اگر اون رو اول بخونی خیلی بهتر با داستان ارتباط می‌گیری. به خاطر همین اوایل داستان جدا برام همه‌چی گنگ بود و نمیتونستم ارتباط بگیرم با داستان. در کل دوست دارم جلدای بعدی رو هم بخونم و از جلد اول قضاوت نکنم کتاب رو. به علاقه‌مندان ژانر علمی‌تخیلی پیشنهاد می‌کنم کتابای برادران فرد رو امتحان کنن.🤖
        

10

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

1404/6/30 - 21:52

          کتاب "اخگری در خاکستر" رو تموم کردم. خب اولش زیاد نظرم رو جلب نکرد و روندش تا اواخر کند بود. از بین کتابای مجازی که تا الان خوندم کلیشه‌ی خیلی کمی داره تقریبا میتونم بگم نداره. شخصیت‌ها فاقد کلیشست پسر مغرور و جذاب و ... نبود الایس یه پسری بود که می‌ترسید از اینکه بی‌رحم و سنگدل بشه، می‌ترسید به بقیه صدمه بزنه؛ از اون طرف لایا یه دختری بود که می‌ترسید ولی تلاش می‌کرد شجاع باشه الکی غر نمیزد و تلاشش رو می‌کرد؛ خلاصه کلیشه‌ی شخصیتی نداشت. فضاسازیش هم خوب بود دنیای خاص خودش رو داشت و کاملا میتونستم تصور کنم. از شخصیت هلین خوشم میومد این از خود‌گذشتگی و سرسختی که داشت رو دوست داشتم. از اینکه بین اون همه پسر دووم آورده بود و انقدر شجاع بود که در برابر خطرات مقاومت کنه و همه پسرا در برابرش حرفی نداشته باشن. حالا نقاط منفی‌ای که بنظرم داشت این بود که هیجان نداشت. خیلی زود آزمون‌ها تموم میشد. لایا قرار بود کاری رو انجام بده ولی خب عملا کاری انجام نمی‌داد و خسته‌کننده شده بود برام منتظر بودم کار هیجانی‌ای انجام بده. یا آزمون‌های الایس خیلی زود حل و فصل میشد هیجانی بهش نداده بود نویسنده. منظورم اینه که یه کتاب باید چندتا هدف رو دنبال کنه و بر یک محور نباشه و خب اخگری در خاکستر بر دوتا محور لایا و الایس پیش می‌رفت؛ و نظر من اینه که کاش یکم بهش اهداف بیشتر اضافه می‌کرد نویسنده و هیجانیش می‌کرد. مفهومی که ازش درک کردم این بود که اکثر آدم‌ها برای عشقی که به خانوادشون دارن تموم تلاششون رو می‌کنن از جونشون مایه میذارن تا کمکشون کنه. یا عشقی که هلین به الایس داشت باعث شد از خودش بگذره و کمکش کنه. خلاصه کتاب قشنگی بود و بی‌صبرانه منتظر جلدهای بعدیشم. به علاقه‌مندان فانتزی پیشنهاد میکنم این کتاب رو مطالعه کنید.🐉
        

19

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

1404/6/28 - 19:05

          کتاب "تمساح" رو تموم کردم. جدا توقع زیادی از داستایوفسکی داشتم. این کتاب نتونست زیاد نظرم رو جلب کنه. خیلی بی‌منطق بود برام. اصلا اتفاقات کمی که توش میفتاد خیلی بی‌معنی بود و واقعا امکان نداشت. شما تصور کنید یه مردی رو تمساح میخوره؛ یک زنده میمونه و خوشحاله، دو توی شکم تمساح از اقتصاد صحبت می‌کنه و اصلا براش مهم نیست که چه اتفاقی براش افتاده. از اونور زنش انگار نه انگار که مردِ تو چه موقعیتی قرار گرفته و خوش و خرم به جشن بالماسکه می‌پردازه. خب واقعا برام خیلی بی‌منطق بود. مفهومی که می‌خواست برسونه این بود که پول نسبت به هر چیزی ارجحیت داره و خب کاملا قبولش دارم ولی آخه مرد، توی اون موقعیت در مورد اقتصاد سخنرانی می‌کنی؟! به خاطر این بی‌منطق بودنش زیاد خوشم نیومد. منتظر بودم ببینم ۹۶ صفحه تهش بالاخره چی میشه ولی پایانش باز بود و خورد تو ذوقم. البته کتابایی مثل کتابای داستایوفسکی نیازمند فکرِ زیادن تا مفهومش رو بکشی بیرون و ممکنه این تمساح هم نماد یه چيزی باشه که خب من لااقل درکش نکردم و چون این کتاب‌ها مال خیلی وقت پیشه ممکنه داستانش در مورد شرایط اون موقع بوده باشه. البته ممکنه خیلیا از دوستان خوششون بیاد.🐊
        

18

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

1404/6/25 - 21:31

          کتاب "عادت می‌کنیم" رو تموم کردم. خب باید بگم که زیاد با کتابای زویا پیرزاد ارتباط نمی‌گیرم. برام خسته‌‌کننده میشه همون اوایل. کلا مفهوم کتابای خانوم پیرزاد رنج‌هایی هست که زنان توی زندگی می‌کشن. فداکارای‌هایی که برای دیگران و خانوادشون می‌کنن؛ از خودشون می‌گذرن تا حال خانوادشون خوب باشه. خوشی‌های زندگی رو فراموش می‌کنن و تمام فکر و ذهنشون میشه بقیه. و تا وقتی میان یکم هم به خودشون توجه کنن بقیه ایراد می‌گیرن که فلان کار درست نیست و اینا. داستان این کتاب هم در مورد آرزو هست زنی که از همسرش جدا شد تا زندگی آرومی رو با دخترش و مادرش داشته باشه تا اینکه پای سهراب توی زندگیش باز میشه و خلاصه وقتی می‌خواد یکم به فکر زندگی خودش باشه عالم و آدم ایراد می‌گیرن. در کل مفهوم زیبایی داره ولی بنظرم میتونست یکم بهتر باشه و به داستان کشش بدن تا خواننده خسته نشه و ادامه بده. زیاد تصوری از شخصیت‌ها نداشتم ولی فضاسازی خوبی داشت. فقط من بالاخره نفهمیدم آخرش چیشد و پایانش برام باز بود. در کل پیشنهاد میکنم این کتاب رو مطالعه کنید.🎐
        

15

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

1404/6/21 - 16:47

          کتاب "مزرعه حیوانات" رو تموم کردم. خب باید بگم جز اون دسته از کتاباست که بعد از خوندنش باید بشینی خوب بهش فکر کنی ببینی چی ازش درک کردی. کتابی کوتاه اما پرمفهوم! کتابی که ۷۰ سال پیش نوشته شده اما حکومت‌های توی جهانِ حال حاضر رو داره توصیف میکنه. جرج اورول با داستانی به ظاهر ساده، مفهومی عمیق رو به خواننده نشون میده. هر حیوانی نماد یه قشری از جامعه‌ست؛ مثلا گوسفندان آدمای زودباوری که هر شعاری که بنظرشون قشنگ باشه رو تکرار می‌کنن حتی اگر بدون مفهوم باشه؛ خوک‌ها افراد سلطه‌گری که میخوان به بقیه حکومت کنن و .... مفهومایی که ازش درک کردم این بود که آدمای اطرافمون رو نمیتونیم راحت بشناسیم؛ انسان‌ها توی شرایط مختلف رنگ عوض می‌کنن، عقایدشون رو عوض می‌کنن. و اینکه قدرت میتونه بهترین آرمان‌ها و ارزش‌ها رو به فساد و تباهی بکشونه. پایان گنگی داشت و معلوم نشد تهش چی میشه. خوبی این کتاب این بود که با اینکه قدیمی بود ولی هنوز که هنوزه این داستان واقعیت داره. خلاصه کتاب پرمفهوم و قشنگی بود ولی زیاد نظر منو جلب نکرد. بنظرم ارزش یکبار خوندن رو داره و اگر مفهومی درک نکردی میتونی چندبار بخونی چون خیلی کوتاهه.🕊
        

36

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

1404/6/20 - 18:49

          کتاب "محدوده‌ی مرگ" رو تموم کردم. خیلی کتاب قشنگی بود واقعا. هیجان زیادی داشت برام. از ۵ ستاره بهش ۴/۵ میدم اونم فقط به خاطر اینکه کم بود تعداد صفحاتش. بنظرم باید طولانی‌تر بود. اینم به خاطر این میگم که هیجانش بیشتر می‌شد. البته خب ۴ جلده ولی می‌تونست هر جلد رو طولانی‌تر کنه تا همراه کوکو و برایان و الی ماجراجویی‌های بیشتری کنیم. خیلی شخصیت‌پردازی و فضاسازی خوبی داشت. کاملا میتونستم همه اشخاص و فضا‌ها رو تصور کنم. خیلی از شخصیت‌هایی که قوی هستن خوشم میاد. اُلی دختری که به خاطر مرگ مادرش ضربه خورده اما سعی می‌کنه قوی باشه. همون‌طور که از اتفاقاتی که براشون میفته می‌ترسه اما سعی می‌کنه باهاشون مقابله بکنه. تلاش می‌کنه در کنار دوستانش با مشکلاتی که براشون پیش میاد کنار بیاد. همون‌طور که یه سری تو نظراتم گفتم بنظرم شجاعت مقابله با ترساست. اُلی شخصیت بی‌نقصی نبود و همین جذابش میکرد. ولی از شخصیت مرد همیشه خندان خوشم میاد با اینکه شخصیت منفیه ولی جذاب بود برام. در کل کتاب خیلی قشنگی بود پیشنهاد می‌کنم مطالعش کنید.🃏
        

10

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

1404/6/16 - 17:44

          کتاب "آخر هفته‌ی دخترانه" رو تموم کردم. خب نقد زیادی بهش دارم. اون جنایی‌ای که باید نبود. معماهاش خیلی کم بود. بر یک خط، داستان پیش می‌رفت. یعنی فقط یه هدف داشت. اونشکلی که تو خلاصه گفته بود هر کدوم یه رازی در گذشتشون دارن نبود واقعا من دنبال یه راز دهشتناک بودم ولی خب اصلا راز خاصی نداشتن و سوپرایزم نکرد. اولش پلات توییستش رو حدس زده بودم ولی خب چون تعداد شخصیت‌ها زیاد بود برای هر کدوم حدس زدم که چرا میتونن گناهکار باشن. خیلی روند کندی داشت. نویسنده میتونست توی ۲۰۰ صفحه کتاب رو جمع کنه. به قول گوینده، توصیفات خیلی زیادی داشت الکی خیلی چیزا رو توصیح می‌داد. حتی گوینده گفت بعضی جاهاش رو نخوندم مثلا وسط مکالمه یهو جنگل رو توصیف می‌کرد. توقع داشتم یکم هیجانی‌تر باشه. شخصیت‌های خیلی رو اعصابی داشت برام. اصلا نمیتونستم با هیچ‌کدوم ارتباط بگیرم. شخصیت‌ها پر از نقص بودن. شخصیت اصلی که همش جلوی مرد‌ها وا می‌داد (دوتا مرد توی عمارت بودن). حسادت زیاد از حدش خیلی رو مخم بود. و بقیه‌ی شخصیت‌ها هم همینطور. منفورترین شخصیت برام سدی بود همش میخواست همه‌رو تحت کنترل خودش در بیاره. از اولش معلوم بود چه بلایی سر شخصیت گمشده افتاده نیاز به حدس و گمان نداشت. فضاسازیش ولی خوب بود می‌تونستم تصور کنم. ولی این کلیشه‌ی بعضی از کتابای جنایی رو نداشت که توی عمارتی گیر کردن و آنتن و گوشی ندارن و ...؛ شاید برای اولین جنایی مناسب باشه که اونم پیشنهاد نمی‌کنم چون ممکنه خسته‌کننده باشه. ولی خب از اینکه خوندمش پشیمون نیستم. با این ایرادات هم لذت بردم از خوندنش.🌟
        

17

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

1404/6/16 - 05:52

          کتاب "لاک وود و شرکا" رو تموم کردم. هر چقدر از قشنگی این کتاب بگم کم گفتم. ۵ ستاره براش کمه واقعا. خیلی شخصیت‌پردازی خوبی داشت یعنی من کلیشه‌ای توش ندیدم. شخصیت‌های مختلفی داشت و هر کدوم منحصر‌به‌فرد بودن. بیشتر کتابایی که سه‌تا دوست هستن همیشه یکیشون شوخ‌طبع اون یکی جدی و یه دختر خیلی باهوش هم همراهشونه؛ ولی تو این کتاب این کلیشه رو نداشت. فضاسازی هم عالی بود. یعنی تک‌تک لحظات رو تصور می‌کردم. انگار داشتم روح‌ها رو جلوی خودم می‌دیدم. خیلی هیجان‌انگیز بود برام. قشنگ آدرنالین‌تون میره بالا باهاش. بعد از دو روز ریدینگ اسلامپی نجاتم داد و نذاشت ادامه‌دار بشه. یه مفهومی که داشت بنظرم این بود که به هر طریقی بالاخره عدالت اجرا میشه چه همون موقع چه ۵۰ سال بعد. مفهموم بعدی دوستی‌ای بود که بینشون شکل گرفته بود. تو لحظات سخت به همدیگه کمک می‌کردن. مفهوم بعدی شجاعت بود. بنظرم شجاعت به اینه که با ترسات رو‌به‌رو بشی و باهاشون مقابله کنی. لاک وود و لوسی و جرج با اینکه خودشونم می‌ترسیدن ولی برای مقابله با اشباح مبارزه می‌کردن. خلاصه خیلی کتاب قشنگی بود پیشنهاد می‌کنم حتما مطالعش کنید. بنظرم در حقش ظلم شده و باید معروف میشد این مجموعه. امیدوارم معروف بشه و افرادی که به ژانر جنایی و وحشت علاقه دارن از خوندنش لذت ببرن.☠
        

13

ꕤ اخگر

ꕤ اخگر

1404/6/10 - 19:45

          کتاب "بی حد و مرز" رو تا نصفه خوندم. واقعا داشتم روانی می‌شدم دیگه. فهمیدم که اصلا نمیتونم با کتاب‌های روانشناسی کنار بیام و ارتباط بگیرم. چند صفحه اول خوب بود که داشت با تعریف زندگی خودش مفهومی رو می‌رسوند. ولی صد صفحه بعد همش داشت یه چیزی رو تکرار می‌کرد و واقعا خسته شدم. به زور داشتم میخوندم. ولی دیدم دارم ریدینگ اسلامپ میشم و گفتم زودتر بذارم کنار تا بدتر نشده. من کلا با کتابای روانشناسی مشکل دارم احساس می‌کنم همش شعاره. فلان کار رو بکن تا فلان بشه. انسان خودش بهتر خودش رو می‌شناسه خودش بهتر میدونه باید چیکار کنه تا حالش بهتر بشه. احساسات مردم یکی نیستن زندگیشون یکی نیست که بخواد بر اساس یه فرمول پیش بره. اون صد و خورده‌ای صفحه‌ایم که خوندم چیزایی بود که خودم میدونستم. نباید به خودت بگی نمیتونم و نمیدونم و نمیشه و ... باید از این محدودیت‌های ذهنی که برای خودت درست کردی خودت رو رها کنی. در کل مفهومش این بود که خواستن توانستن است. شاید کسایی که به روانشناسی علاقه دارن خوششون بیاد.🗞
        

16