یادداشت‌های احمد کولی وندی (37)

سونات کرویتسر و چند داستان دیگر

26

رستاخیز
          خیلی طول کشید تا برای این رمان دست به قلم شوم. نمی‌دانم چرا حس می‌کنم برخلاف تمام تعریف‌ها و تمجیدها رمان متوسطی است. اثر عالی آغاز می‌شود و تا ۳۰۰ صفحه نخست توفانی پیش می‌رود، اما انگار یکهو داستان فراموش می‌شود و گره آفرینی در داستان جایش را به لجن مال کردن حکومت می‌دهد. 
دیدید بعضی وقت‌ها وقتی از یک نفر عصبانی هستی هرچه تلاش می‌کنی از چیز دیگر حرف بزنی باز می‌رسی به گلایه و زاری از فرد مذکور. در این رمان هم همین اتفاق می‌افتد. موضوعِ جذاب و رخدادِ نادر ابتدای داستان به یکباره برای ۳۰۰ صفحه رها می‌شود و جایش را به نقد از نظام حاکم می‌دهد. من همین دیدگاه را در "خاطرات خانه اموات" داستایوفسکی تحسین کردم، ولی اینجا جای تحسین ندارد. چون اولا اینجا جایش نبود و ثانیاً، خدا پدرت را بیامرزد، ۳۰۰ صفحه؟
البته مشکل من با قصه فقط خارج شدن نویسنده از خط داستان نیست. به گمانم شخصیت دیمیتری هم به عنوان قهرمان داستان جا نمی‌افتد. نمی‌فهمیم چرا یک نفر باید تا این اندازه در یک مدت کوتاه تغییر کند. گیریم که اتفاق رخداد خیلی نادر باشد ولی چون شناخت ما از دیمیتری کم است گاهی حرف‌ها و کارهایش در کت‌مان نمی‌رود. نویسنده چندان به گذشته نورانی او نمی‌پردازد و در چند سطر فقط می‌گوید که قبلاها آدم خوبی بوده. کاش آن ۳۰۰ صفحه میانی به ابتدای قصه می‌آمد و شخصیت پردازی می‌کرد. 
البته وقتی داستان نگارش این رمان را می‌خوانید متوجه می‌شوید که رفقای تولستوی هم کمی به او تذکر داده‌اند (البته کسی نمی‌دادن این تذکرات چه بوده) اما انگار به خرجش نرفته، یا شاید دلش نیامده یا شاید...
به هر حال این رمان پیری‌های تولستوی است. خواندنی است، خصوصا برای ما گیر کرده‌های زمان و مکان حالا.
        

3

نیرنگستان
          تیغ صادق همیشه بران و تیز است. از بیخ می‌زند. اما شاید در هیچ یک از آثارش تا این اندازه صریح به جان سنت و آیین ما ایرانیان نیافتاده باشد. مستقیم رفته در دل خاله شلخته‌ها و خانم خانباجی‌ها، و تا توانسته آنها را به لجن کشیده. هیچ چیز را از قلم نیانداخته و هیچ مرزی میان آئین، مذهب، سنت و خرافه قائل نشده. به شخصه، به عنوان ریزه‌خوار قلم "صادق" می‌گویم، هیچگاه هدایت را فردی سلیم العقل نپنداشته‌ام و همیشه اعتقاد داشته‌ام که او در افکارش از دایره انصاف خارج می‌شود. همیشه تند می‌رود، اما قلمش آنقدر خواندنی است که پیش خودت می‌گویی که حالا عیب ندارد بذار حرف‌های حسابش را بغل چهارتا اراجیف بگوید و ما حالش را ببریم. اما یکی در این کتاب، یکی در "علویه خانم" و سوم در "توپ مرواری" گاهی آنقدر مواضعش تندروانه و بندتنبانی می‌شود که دیگر تحملش سخت می‌شود. در مجموع از خواندنش لذت نبردم و همیشه می‌گویم که حیف نام صادق روی جلد این کتاب.

ستاره‌هایم یکی برای نکات جسته و گریخته جالب اثر بود و دومی برای خود صادق.
        

3

یادداشتهای زیرزمینی با چهارده تفسیر
          یاداشت‌های زیرزمینی اثری است عجیب. بیشتر بذر است تا میوه. درست همان طور که می‌گویند است: سرآغازی برای تمام شاهکارهایی که قرار است فئودور خلق کند. بذر آشفته تمام میوه‌هاییست که قرار است ادب دوستان جهان طعمش را زیر دندان حس کنند:
۱. انسانی آواره میان خیر و شر
۲. دختری به نام لیزا
۳. و خدایی که در این نزدیکی است
نویسنده درست همان  "ابلهی" است با سری مالامال از حرف، اما مجبور است آنها را با حود به دیار دگر ببرد، که در وصف نگنجد...
داستایوفسکی انسان‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کند:
اول آدم‌های احمقی که سریع در هر موقعیت تصمیمی عاقلانه می‌گیرند و مثل یک گاو وحشی هر مانعی را می‌شکنند تا به دیوار بربخورد.
و دوم، آدم‌های عاقلی که عالمانه دیوار پشت هر موقیعت طلایی را می‌بینند و مثل یک موش ترسو از خیر آن می‌گذرند. حقیر می‌شود، کثیف می‌شوند و در نهایت  در به در و درمانده در لاک بی‌حاصلی خود غرق می‌شود.
پس در این تعریف آدم‌ها یا گاوند یا موش... چقدر تلخ که آدم ته دلش می‌گوید، خیلی بی راه هم نمی‌گوید.
        

26