اسب ها اسب ها از کنار یکدیگر
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
2
خواندهام
28
خواهم خواند
11
توضیحات
«ملک پروان. اگر نتوانم خط و خبری از ثَری برایش ببرم می میرد. و اگر ملک بمیرد، اگر دق کند نمی دانم من سروکارم به چه روزگاری بیفتد! کمِ کمش این است که گوروگم می شوم از این عالم اگر تو لجن جوی نفله نشوم. پس اگر راهی به گمانت می رسد کاری بکن. من خیالت را از بابت ذوالقدر راحت کردم. آن یکی دیگرم پیداش می کنم، پیداش می کنیم. گفتی اسمش چی بود؟» کریما گفت که مهم نیست؛ «نشد هم نشد!» و چندی گذشت تا بگوید « این هم زنده بودیِ ماست. به یکدیگر می رسیم و از کنار هم می گذریم. یادی - چیزی از خودمان در دیگری باقی می گذاریم یا باقی نمی گذاریم؛ و هر کدام به محض گذر از کنار شانه ی هم در پاشنه ی پای دیگری گم می شویم؛ چه اهمیتی دارد! مرحب جنم خوبی بود، خیلی فکری اش می شوم. نگرانم حیف شده باشد با آن بی باکی ای که داشت.»
لیستهای مرتبط به اسب ها اسب ها از کنار یکدیگر
یادداشتها