بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

اسب ها اسب ها از کنار یکدیگر

اسب ها اسب ها از کنار یکدیگر

اسب ها اسب ها از کنار یکدیگر

3.3
14 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

26

خواهم خواند

10

«ملک پروان. اگر نتوانم خط و خبری از ثَری برایش ببرم می میرد. و اگر ملک بمیرد، اگر دق کند نمی دانم من سروکارم به چه روزگاری بیفتد! کمِ کمش این است که گوروگم می شوم از این عالم اگر تو لجن جوی نفله نشوم. پس اگر راهی به گمانت می رسد کاری بکن. من خیالت را از بابت ذوالقدر راحت کردم. آن یکی دیگرم پیداش می کنم، پیداش می کنیم. گفتی اسمش چی بود؟» کریما گفت که مهم نیست؛ «نشد هم نشد!» و چندی گذشت تا بگوید « این هم زنده بودیِ ماست. به یکدیگر می رسیم و از کنار هم می گذریم. یادی - چیزی از خودمان در دیگری باقی می گذاریم یا باقی نمی گذاریم؛ و هر کدام به محض گذر از کنار شانه ی هم در پاشنه ی پای دیگری گم می شویم؛ چه اهمیتی دارد! مرحب جنم خوبی بود، خیلی فکری اش می شوم. نگرانم حیف شده باشد با آن بی باکی ای که داشت.»

لیست‌های مرتبط به اسب ها اسب ها از کنار یکدیگر

یادداشت‌های مرتبط به اسب ها اسب ها از کنار یکدیگر

            #اسب_ها_اسب_ها_از_کنار_یکدیگر 
(#معرفی_دومین_کتاب_سال_۱۴۰۰)📚
این کتاب جدیدترین اثر محمود دولت آبادی ست که همانند آثار دیگر این نویسنده نثری شیوا،منحصربه فرد و‌گیرا دارد.

شخصیت اصلی این کتاب پریشان احوال است و واگویه های ذهنی زیادی با خود دارد.محور اصلی این داستان گنگی و رویاست و شخصیت های این داستان آدم های تنهایی هستند که گمشده هایشان آنها را به هم پیوند می دهد.

داستان این کتاب مکان و زمان مشخصی ندارد،گویی نویسنده میخواهد دست تخیل خواننده را باز بگذارد تا بتواند در هر زمان و مکانی که میخواهد آن را تصور کند.

به نظر من نثر این کتاب و ماجرای آن یا شما را سرذوق می آورد و یا دل زده تان میکند،حد وسطی برای آن وجود ندارد.

اگر شما هم مثل من جزو طرفداران پروپاقرص آثار  دولت آبادی هستید پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونید؛اما اگر تا به حال کتابی از این نویسنده نخوندید،این کتاب انتخاب خوبی برای شروع آشنایی با قلم او نیست.
پیشنهاد من اینه که با کتاب #جای_خالی_سلوچ و یا #کلیدر شروع کنید.☺️

شروع:پنجم🌱
پایان: نهم فروردین۱۴۰۰🌱
          
صَعوِه

1402/10/09

            قبل اینکه شروع کنم به نوشتن از این خوانش فوق العاده عجیب؛ باید منم یکسری یادآوری ها از یکسری آدم رو گویه کنم اینجا که آروم بگیرم.
اول کریما. این اسم برای من قشنگ یک شخص واقعیه؛ یه جناب خاکی و مهربان که رفیق خیلی خوبی هم بوده یه زمانی برای من. کاش خودشم این کتابو خونده باشه.
دوم جیران. اگه کل کل با اون رو نداشتم احتمالا حوصلم نمی کشید تموم کنم این کتابو؛ مرسی ازش.
حالا کتاب.
شاید اولین کتاب رمانی بود که چنین نثر خاص و منظمی داشت. کلمات و اصطلاحاتی تو این کتاب پیدا می شد که من یکی هیچ جا شبیهشون رو ندیده بودم؛ و چقدر زیبا بودند و قشنگ و نو.
به شدت از فضا سازی و آدم سازی آقای دولت آبادی لذت بردم. این توصیف دقیق کردن و البته به اندازه روح منو ارضا می کنه موقع خوندن کتاب؛ هر چند به خاطر تاثیرات پس از جنگ کنکور(!) دیگه هیچ کتابی رو نمی تونم یه کله و با سرعت تموم کنم.
اتفاقات این کتاب برای من ۲ سال پیش قطع به یقین غیر قابل فهم و شاید احمقانه بود؛ ولی الان نه. الان یه رگه هایی از موجودی شبیه کریما توی من هست که اتفاقا اصلا دوستش ندارم؛ و آرزو دارم که کاش هیچ وقت نبود.
نمی دونم که آیا حضور پر رنگ خود نویسنده و پریشانی هایی که مشخصه خودش یه برهه ای تجربه شون کرده و این چنین استوار ازشون نوشته در بقیه کتاب هاش هم هست؟
سخته بگم کیا بخونن لذت می برن از محتواش؛ اما به واقع یادم نمی آد از کتابی به خاطر آوا و هجا و کلمه سرایی های به جا و جذاب به اندازه «اسب ها...» لذت برده باشم در طول عمرم.
یعنی اگر مثل من کلمات رو وقتی کنار هم می چینین رنگ و طرح خاصی تو ذهنتون نقش می بنده ازشون؛ به نظرم یه نگاه به این کتاب؛ و شاید قلم آقای دولت آبادی بندازید.