یادداشتهای معصومه السادات صدری (73) معصومه السادات صدری 1403/8/23 فرسودگی 3.5 1 . کریستین بوبن که در قم ما، بوبن صدایش می کنیم، نویسنده محبوب من است! نویسنده ی فلسفه خوانده ای که ساده می نویسد. قلمش شما را اذیت نمی کند و کتابش کند پیش نمی رود. ولی این کتابش ضعیف تر از بقیه بود. شاید ضعف ترجمه بود، نمی دانم! ولی بیشتر به گمانم پراکنده گویی های داخل کتاب اذیت می کرد. نویسنده یکهو از جایی به جایی دیگر جهش می زد در حالی که موضوع قبلی برای من خواننده حل نشده است. ضعف را گفتم، قوت را هم بگویم. چیزی که توی کتاب بوبن دوست داشتم ارجاعاتی بود که به فیلم ها می داد. فیلم های قدیمی که به سختی توی سرچ گوگل پیدایشان می کنید. امیدوارم روزی حوصله کنم و ببینمشان. ولی هم چنان برای من آقای بوبن در صدر است. از کتاب: تنهایی، همانند بیماریست که تنها راه علاج آن واگذاری او به حال خودش است. این که اجازه دهیم هر کاری می خواهد انجام دهد و برای علاج آن هیچ اقدامی نکنیم. #فرسودگی #بوبن . 2 19 معصومه السادات صدری 1403/8/15 ارزیابی شتابزده جلال آل احمد 3.6 4 . دلم نمی خواست برای معرفی اش، عکس خود کتاب را بذارم. آن موقع بیشتر شبیه ژانر وحشت می شد! کی باید وقتش برسد فکری برای تصویر روی جلد کتاب ها کنیم؟هان؟ عکس آشپزخانه سیمین خانم، به نظرم برای نوشته ام مناسبتر بود. منتهی نمیدانم عکاس چرا فکر کرده مراسم جهاز برون آمده و در کابینت ها را چهارطاق باز گذاشته که فنجان و بشقاب ها دیده شود.. امان از این اداهای اهل فن! احتمالا روح خود سیمین خانم هم در عذاب است و می گوید: ببند در آن کابینت را ظرف ها را تازه گردگیری کرده ام... بگذریم. کتاب را به توصیه زهرا کاردانی توی یکی از کلاس هایش خواندم! چقدر آدمی باید از خود مچکر باشد وتا نام جلال بیاید بادی به غبغب بندازد که همه ی کتاب هایش را خوانده است و بعد تا استاد نام کتاب را بگوید بادش خالی شود و خفه خون بگیرد.(آن آدم خودم بودم) بگذارید یک چیز درگوشی بهتان بگویم، من قلم جلال را بیشتر از نادر ابراهیمی دوست میدارم. باور کنید!صراحت جلال را هیچ کس ندارد. اسم کتاب ارزیابی شتابزده است و خود جلال توی مقدمه به تفصیل توضیح می دهد چرا نامش را اینطور گذاشته. شامل چند سفرنامه از یزد و مشهد اردهال است و چند مصاحبه و الخ.. کتاب برای دهه1133 و اینهاست مثلا.. بعد شما ببیند الان چقدر فرق کرده اوضاع شهر ها.. ولی نگاه جلال همان زمان هم درست بوده.. جلال رک است و با هیچ کس تعارف ندارد، همانجایی که می گوید کاشانی ها فلان هستند و یزدی ها بهمان..مراسم قالب شویی مشهد اردهال را می شکافد که بیا و ببین.. اصلا عالی است. وسطش هم چندتا مصاحبه با خود جلال دارد، که خواندش خالی از لطف نیست. یک چیز در گوشی دیگر هم بگویم؟ بیشتر قسمت های کتاب را نفهمیدم. سطح فرهیختگی اش خیلی بالا بود به سواد ام قد نمیداد. بخوانیدش؟ اگر سفرنامه و مستند نگاری دوست میدارید، چرا که نه؟ البته اگر ناراحت نمی شوید نویسنده وسط کتاب بگوید چس سواد و فلان.. این قسمتش را به خواهر نوجوانم نشان دادم که نویسنده رو داری چه باحاله؟ پشت چشم نازک کر و گفت: از سنت خجالت بکش، کی میخوایی بزرگ بشی؟ بگذریم.. امتیاز 9از 10 #کتاب_خواندم . 0 3 معصومه السادات صدری 1403/8/15 چراغ ها را من خاموش می کنم زویا پیرزاد 3.8 113 . چراغ ها را من خاموش می کنم! اولین بار اسم پیرزاد را توی کتاب پیمان هوشمند زاده شنیدم. همان قسمتی که عکس هایی که از زویا پیرزاد گرفته را توضیح و تفصیل می داد و من دیوانه ی همین قسمت از کتابش هستم. با خودم فکر می کنم اگر روزی نویسنده شوم شبیه پیرزاد می شوم. نویسنده ایی که به قول هوشمند زاده، غیر قابل دسترسی است و در نشست ها و محافل ادبی ظاهر نمی شود. دختر ارمنی که ساده می نویسد، ولی عمیق! هوشمند زاده پیرزاد را خوب شناخته! کتاب روایت یک عشق ممنوعه است! کلاریس زن توی داستان، از روزمرگی و پخت غذا خسته شده و به قول خودش هیچ وقت دیده نمی شود. نه خودش، نه خواسته هایش! داستان در دهه 40 روایت می شود و همین کار را برای نویسنده راحت می کند. برای چون مایی که هیچ ذهنیتی از فضای آن زمان آبادان نداریم و در تصویر سازی شاید دچار مشکل شویم. فیلم کیمیا چاره کار است. اندکی، نه خیلی! من در کنج خانه ایی توی تهران، دستم را توی دست کلاریس گذاشتم، و توی خیابان های جلفای اصفهان از جلوی خانه ی دخترکی که در جلفا خوش نام نبود، گذشتم و به کلیسای حضرت مریم رسیدم. بعد هم از بازارچه هفتگی زنان کلیسا که برای خانواده های بی بضاعت ارمنی برپا می شود، رومیزی قلاب بافی خریدم. کتاب را کجا خواندم؟ در کنج مطبخ زندایی! وقتی سفارش می کرد سرم را از کتاب بیرون بیاورم تا سیب زمینی ها را نسوزانم ولی من آنقدر غرق کتاب شدم که سوزاندمشان! نثرش را، داستانش را، توصیفاتش را، تعلیق ش را، همه را پسندیدم، عالی بود! ولی با پایان باز، مشکل دارم. امتیاز 9از10 #کتاب_خواندم . 0 15 معصومه السادات صدری 1403/7/28 لبنان زدگی حسین مرکبی 1.5 1 توقع ام را برآورده نکرد. 0 2 معصومه السادات صدری 1403/7/28 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.0 55 عالی بود بدون غل و غش آدم های واقعی.. نه سفید نه سیاه خاکستری 0 2 معصومه السادات صدری 1403/7/28 این مادر آن پسر: زندگینامه و خاطرات خانم فاطمه سادات موسوی رینه مادر شهید جاویدالاثر جمال محمدشاهی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.2 1 عجیب بود. در واقع عجب مادری عجب زنی 0 1 معصومه السادات صدری 1403/7/28 رنج آدم شدن: در احوال دینداری و زندگی امروز سیدمحمد سادات اخوی 3.9 2 درنوجوانی خواندمش و آن زمان عاشقش بود. 0 0 معصومه السادات صدری 1403/7/28 شاقلوس امید مهدی نژاد 4.0 3 بامزه بود. همین 0 2 معصومه السادات صدری 1403/7/28 باشگاه 5 صبحی ها رابین شیلپ شارما 4.1 2 کتاب خواندن چه آسان. آدم شدن چه مشکل 0 0 معصومه السادات صدری 1403/7/28 پرتقال در جعبه ابزار احمد ملکوتی خواه 3.9 5 دوستش داشتم. زبان طنز خوبی داشت. 0 0 معصومه السادات صدری 1403/7/27 باران خلاف نیست کورش علیانی 3.7 4 . #کتاب_خواندم #باران_خلاف_نیست من طرفدار اسلام رحمانی ام.. رحمانی نه به معنایی که الان مرسوم است و تاوان اش خلع لباس است.. رحمانی درادبیات من، یعنی رحمت و عشق بالاسری را طوری بچشانی که باور کنم دوستم دارد..رحمانی یعنی خدای ترسناک ذهن من آنقدر هم ترسناک نیست.. شاید بخاطر همین هم بود که تمام نوجوانی ام را دنبال استاد اخلاق و عرفان بودم.. چیزی شنیده بودم و نمیدانستم چیست ولی دوست داشتم تجربه کنم و بدانم.. الغرض طبل تو خالی بودم و مدتی بعد از سرم افتاد.. واما آقای دولابی... این پیرمرد، با این قریحه و ذوق عرفانی اش.. خوش بحالش که خدای ذهن اش آنقدر زیبا است. هم خوف دارد هم رجا.. هم عشق دارد هم بلا.. کتاب قشنگی بود. درطاقچه هم وجود است.. .. #پیر_ما . 0 4 معصومه السادات صدری 1403/7/27 اربعین طوبی سیدمحسن امامیان 3.7 12 . #اربعین_طوبی در صفحهی اول کتاب نوشته ام: سال 96 وقتی دخترم شش ماهه بود خریدمش و داستانش را خیلی دوست دارم! هرچند الان چیزی از ماجرای کتاب در خاطرم نیست! ما که تلویزیون ایران را نداریم، ولی شنیدم گویا یک سریال از همین کتاب ساخته شده و درحال پخش است. (دلم خواست دختری داشتم نامش طوبی بود، هجایش زیباست! ) #امانت 0 0 معصومه السادات صدری 1403/7/27 پیراهن های همیشه: مردان فوتبال: تک نگاری ها حمیدرضا صدر 4.2 3 این دومین کتاب است. اگر مجبور نبودم نمی خواندمش. باز هم می گویم اطلاعاتش بی نقص است.. بلکه بی نظیر انگار خوره فوتبال و آدم هایش بوده! قلمش را دوست دارم هر چند بعضی جاها زیادی طول و تفصیل می دهد و دلزده ات می کند. 0 0 معصومه السادات صدری 1403/7/27 پسری روی سکوها: وقایع نگاری چهار دهه ای فوتبال ایرانی حمیدرضا صدر 3.8 3 قلم آقای صدر متفاوت است. در نوع خودش بدیع و تازه! اطلاعات فوتبالی اش آدم را شگفت زده می کند. این همه چیز را از کجا می داند این مرد؟ پسری روی سکو خودش است.. خودِ خودش با تمام عشق فوتبالی اش. 0 0 معصومه السادات صدری 1403/7/27 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.1 19 . آقا ایوب توی شهر ما معروف است به پیدا کردن کتاب های کمیاب و نایاب برای خوره کتابها.. چندباری رفته بودم التماس دعا، که این کتاب را برایم پیدا کنید! گفت چاپ تمام است و نیست و نگرد و الخ.. چندماه بعد دست تقدیر به گوشم رساند که فلان سایت در فلان جا ثبت سفارش می کند. دست به دامان جیب همسر شدیم که این را برای ما بخرید، قول میدهیم تا آخر عمر که نه، تا آخر ماه هم نه، ولی قطعا تا 24 ساعت دیگر چیزی نخواهیم! حتی نان بربری تازه! الغرض امروز چشممان به جمال کتاب روشن شد و توانستیم با ذاریارتی از چنگ خواهر محترم درآوریم که فکر میکرد برای تولد او سفارش داده ایم.. خواندمش؟ به واقعه بلعیدمش. من معترفم که به قلم این زن مومنم.. (کتاب، مجموعه ناداستان های منتشر شده حبیبه است در همشهری داستان.) #حبییه_ما . 5 3 معصومه السادات صدری 1403/7/27 ویرانه های من ؛ جستارهایی درباره ی روان رنجور و آدم ها محمد طلوعی 3.4 12 . #کتاب_خواندم ویرانه های من از #محمد_طلوعی اگر به جستار علاقه دارید، بخوانیدش. محمد طلوعی از روان رنجور خودش، در رابطه با اتفاقات زندگی می گوید. چیز هایی که برای من و شما هم اتفاق می افتد. از سوگ و حیرانی و ملال و سرگردانی گرفته، تا اشتباهات جوانی و چالش های میانسالی. کتاب را تمام کردم اما می توانم بگویم آقای طلوعی، جستار نویس مورد علاقه ام نیست! متن کتاب: بجنگ یا بمیر، جوانی برای من اینطور بود! . 2 2 معصومه السادات صدری 1403/7/27 خون می گذشت: سرگذشت داستانی حاج محمد آقا رسول زاده هادی لطفی 3.7 2 . #کتاب_خواندم #خون_می_گذشت همین قدر بگویم که شخصیت اصلی داستان، حاج محمد رسول زاده مرد بهایی را که در کاشان پزشک بود و دست از پا خطا می کرد چه با دادن داروی اشتباه به مردم و کشتن آن ها چه با بهایی کردن زنان و دختران و چه با سوزاندن قرآن.. با حکم مرجع وقت سرش را زیر آب کرد و بعد هم خودش را به کلانتری تحویل داده.(همین قدر سورئال) این کتاب تاریخچه کوچکی از کاشان است. گاهی اسامی زیادی وارد ماجرا می شود و ممکن است گیج تان کند. هر چند نویسنده در بعضی موارد به گزارش نویسی روی آورده و کتاب از حالت داستانی خارج شده اما در شناساندن شخصیت رسول زاده به عنوان یک بازاری و شخصیت انقلابی و حال و هوای آن زمان کاشان موفق بوده. اگر به تاریخ شفاهی علاقه دارید و کاشان شهر مورد علاقه شماست، بخوانیدش. @hadilotfi . 0 0 معصومه السادات صدری 1403/7/27 گورهای بی سنگ بنفشه رحمانی 4.1 19 . #کتاب_خواندم #گور_های_بی_سنگ در گوشی ام فهرستی از نام های کتاب های مختلف دارم که قرار است هر وقت دستم به دهانم رسید بخرمشان. این کتاب هم جزو لیستم بود و هرازگاهی مثل قیمت دلار، بالا و پایین رفتن قیمتش را رصد می کردم. نمیدانم شما هم معتقدید یا نه ولی طاقچه برنامه نجیبی است،گاهی تخفیف های خوبی میگذارد که به جیب همه بخورد و حتی منی که از کتاب الکترونیک بدم میآید وسوسه شوم و کتاب را بخرم. شروع کتاب میخکوب کننده بود طوری که نگاه جنسیت زده ام می گفت: وه که زن ها چه جستار نویس های قوی هستند. درد و بلایشان بخورد توی سر هر چی مرد است. و ذهنم میرفت سراغ آخرین کتاب جستاری که خوانده ام و دوستش نداشتم. کائنات نمیگذارد خیلی از نگاهم بگذرد و آخر های همان صفحه می فهمم آقای طلوعی استاد نویسنده بوده و همو توی یک جلسه ی صبحانه به خانم رحمانی گفته: این کتاب کوفتی را بنویس. کتاب را خواندم. به فاصله ی یک تعقیبات بعد از نماز صبح با پس زمینه صدای گربه های محله که پشت بام ما شده مکان همیشگی، برای هم خوابی هایشان. چندی قبل به شوهرم میگفتم هر حیوانی که میخریم عقیم است. انگار الهه ی زایش از خانه ی ما خوشش نمی آید و مشتری هایش را از جاهای دیگر انتخاب می کند. این حرفم درست بود تا زمانی که گربه های ولگرد مرحمت نمودند و بالای پشت بام مان سه قلو زاییدن. خواندن این کتاب صحنه های زیادی را زنده کرد.انگار وسط ظهر توی صحن نجمه خاتون نشسته ام و دوستم روبرویم است، وسط حرف هایش گریز می زند که تازه آی وی اف کرده و این بار هم نشده و می گوید و می گوید تا وقتی که اشک جفتمان دربیاید. و آخر سر به این نتیجه می رسیم که تف به گور هر چی فلان است و بهمان است.. خدا بخواهد می شود. من نظرات شاذ زیاد دارم! یکیش را همانجا رونمایی کردم و به دوستم گفتم،ناباروری ثانویه از ناباوری اولیه سختر است. اولی لذتی را چشیده و بعد محروم شده و مدام از خودش می پرسد چرا؟ کجا کفران نعمت کردم؟ دومی لذتی را اصلا نچشیده، در تلاش است که بچشد.دوستم نظرم را قبول ندارد، شوهرمم هم همینطور. برایم مهم است؟ نه! نظرم برای من است نه دیگری. چندی قبل که مجلس تشیع پدر دوستم بود رفتم جلوی قبر ایستادم. با جزئیات تمام، میت را دیدم. دوستم بالای قبر از حال رفته بود و بردارش آب میزد به صورتش. فکرم پیش دوستم نبود. این را وقتی به زبان آورم که پشت سینک ظرف می شستم و همسرم سرش توی گوشی بود. نگاهش کردم و گفتم: اگر من بمیرم کی من و توی قبر میذاره؟من که مَحرمی ندارم؟ نه برداری نه پسری. (میدانم برای ظهر تابستان بحث مفرحی نبود..) همسرم سرش را برگرداند و نگاهم کرد از همان نگاه هایی که آدم ها می کنند، زمانی که ناغافل توی تله افتاده اند و هر جوابی بدهند محکومند به سقوط. گفت: خودم میذارمت! و دوباره سرش را کرد توی گوشی. آنقدر جوابش عادی بود که انگار روزی چند بار کسی این سوال ها را می پرسد. جوابش رمانتیک نبود. این را هم میدانم! نامردی نکردم و گفتم: اون موقع تونیستی. احتمالا مردی! ذهنیت همیشگی ام این است که همسرم یحتمل زودتر از من جهان را ترک می کند چون تاب آوری من نسبت به او بیشتر است. (هرچند شاید درواقعیت، حقیقت چیز دیگری باشد) وسط بحث بی فایده مان از این که چه کسی اشک های دخترمان را پاک می کند و چه کسی من را توی قبر بگذار، یاد خاله اش افتادم. زنی بود بدون فرزند که شوهرش سال ها قبل فوت شده بود. برای مراسم دفنش، دایی همسرم که تنها محرمش بود، دیر رسید و مردِ همسایه که به گفته ی زنش، خاله او را مثل پسر نداشته اش میدانسته، خاله را در قبر گذشته بود.یعنی حال خاله آن زمان چطور بوده؟ چند وقت بعدش توی اینستا که چرخ میخوردم کلیپی دیدم از دختری که خواهرش را توی قبر می گذارد.گریه نمی کند ولی رنگش مثل گچ سفیدشده.لرزش دستانش را نمی تواند مخفی کند، ولی مسلط است..خواهرش را تکان می دهد تلقین می خواند، چوب زیر بغلش می گذارد و خلاصه حق خواهری را تمام می کند. پس ذهنم میرسم به دوستم که غسال است. یک بار وسط خاطرهای غسالی اش دیدم تنور داغ است و نان را چسباندم گفتم اگر موقع مرگم بودی من را خودت بشور.. در عالم رفاقت دستم را رد نکرد و باشه ایی گفت که یا به معنای خفه شو بود یا به معنای باشه بذار ببینم کی سَقط میشی حالا.. نمی شد برای توی قبر گذاشتن هم بهش رو زد. از لیست گزینه هایم حذفش کردم.این ها را گفتم که بگویم گورهای بی سنگ را که خواندم یاد همه این ماجراها افتادم. قبل از خواندنش دلم میخواست چندین جلد از این کتاب را بخرم و به دوستانم هدیه بدهم. چه زنانی که چند فرزند دارند و فاتحانه روی قله های زایش ایستاده اند چه زنانی که فرزندی ندارند و خجلند.اما حالا که خواندمش دلم نمیخواهد به کسی هدیه بدهم. نمی گویم نخواندیش ولی شاید نخوانید بهتر باشد. الغرض آخرِ تمام داستان ها این است که، انسان در رنج است! . 0 0 معصومه السادات صدری 1403/7/27 جمعه را گذاشتم برای خودکشی : پنج تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن پیمان هوشمندزاده 3.9 9 . #کتاب_خواندم "جمعه را گذاشتم برای خودکشی" هروقت دل و دماغ داشتم درباره اش می نویسم! . دو ساعت بعد: قبلا از این نویسنده یک کتاب خوانده بودم، صراحت و نگاهش به جزئیات را می پسندم هر چند گاهی زیاده روی می کند مثل همان جستاری که در کتاب لذتی که حرفش بود نوشته بود از عکس برهنه ایی که گرفته و الخ.. ! هرچند اسم کتاب هیچ ربطی به تکه نگاری های داخل کتاب ندارد ولی قسمت، شخصیت و حلقه ی جم را بیشتر پسندیدم. هوشمند زاده به واسطه شغلش که عکاسی است. خوب می بیند! همان فرمولی که پرستو عسکر نژاد بهمان گفت و سفارش مان کرد که همین یک نکته را بدانید برایتان کفایت می کند، خوب ببینید، خوب نگاه کنید، به جزئیات توجه کنید! کتابِ مختصر و خوش خوانی است بلاخص در ساعات انتهایی طاقچه بی نهایت! راستی طاقچه و اسنپ چرا انقدر افزایش قیمت داده اند؟ ارث پدرشان دست ما به امانت است و خودمان خبر نداریم؟ هق هق . 0 0 معصومه السادات صدری 1403/7/27 شهاب دین زهرا باقری 4.6 35 . #کتاب_خواندم #شهاب_دین اوضاع کتاب خواندنم افتضاح است. رویم به دیوار، شهاب دین، آنقدر از این سر خانه به آن سر خانه سر خورد تا توانستم تمامش کنم. علتش چیست؟ کاهلی .. تنبلی.. شاید هم گ ش ا دی بگذریم. نویسنده ی کتاب، شخصیت آقای مرعشی را از زبان سوم شخص نقل می کند و این وسط ها گریزی به وصیت نامه شهاب الدین هم می زند. کتابِ شسته رفته ی تمیزی است و حق مطلب را توانسته ادا کند. الغرض این ها را گفتم که بگویم، امروز که رفته بودم حرم حضرت معصومه ناراحتی ام را ابراز بنمایم و بگویم چرا حاجت بنده را نمی دهید؟ یاد شهاب الدین افتادم که هر وقت تقی به توقی می خورد بلند می شد میرفت سر کوچه شان که اگر نجف بود می شد حرم امیر المومنین اگر کربلا بود می شد حرم اباعبدالله و اگر سامرا بود می شد سرداب مقدس.. حاجتش را که می گرفت هیچ. یک دور هم باچشم دل که نه با چشم سر اهلبیت را زیارت می کرد و خوش خوشان بر میگشت خانه اش . این درست است آخر؟ امان از ما مردم عوام.. باقری دستمریزاد❤️ هرچند شهاب الدین هروقت کسی از او کتاب امانت می خواست این شعر را می خواند: الا يا مستعیر الکتب دعنی/فان اعارتی الکتب عار فمحبوبب من الدنیا کتابی/وهل رایت محبوبت یعار؟ ای کسی که از من کتاب امانت می خواهی/مرا رها کن که امانت دادن کتاب ننگ است محبوب من در این دنیا کتاب است/آیا کسی محبوب خود را به کسی امانت می دهد؟ 0 0