یادداشت معصومه السادات صدری
3 روز پیش
. «رفیق ناباب» احتمالا همه توی زندگی شان یکی از همین رفقای ایتایی دارند که کرور کرور ویدیوی مذهبی و ارزشی و انگیزشی برایشان بفرستد و او هم بدون این که بازشان کند پیامها را با عذاب وجدان صفر کند و خلاص. همه چیز برای من از همین جا شروع شد. ویدیویی که صفرش نکردم. سخنرانی شخص توی تصویر، انگار ترکیب فیلمهای بالیودی و هالیودی با کیفیف۴kبود؛ ۱۸ گلوله خوردم، تیر خلاص و زدن کنار قلبم ولی نمردم. گذاشتنم توی سردخونه. یکی فهمید زنده ام و رفتم اتاق عمل. به دکتر گفتم:« اگه قلبم وایساد دوباره من و نفرست سردخونه!» خندید و گوش نکرد. دوباره رفتم سردخونه بعدش دوباره برگشتم اتاق عمل و.. چند خط از زندگی اکشن آقای رفیعی کافی بود که کتاب را بخوانم. همهی ماجراهای زندگیش یک طرف، آنجایی که نقل دیدارش با امام زمان بود یک طرف دیگر. نه توی خواب بلکه بیداری..نه یک بار بلکه چند بار.. یک جایی وسط کتاب به خودت می گفتی:« حاجی اینا واقعیه؟چطوری آخه؟» بعد خودت جواب خودت را میدادی که؛ خودت و نزن به خریت زن. خودت میدونی چطوری.» بگذریم. نمیدانم کتاب را میشود به همه معرفی کرد یا نه! ولی شما بخوانیدش. هر چند انگار انتشارات ابراهیم هادی قسم خورده مثل دهه شصت کتاب چاپ کند و کمترین سلیقه ایی نه در متن نه در جلد آرایی به خرج ندهد. ولی شما بخوانید. انگار مثل یک سیلی توی صورت آدم است وسط روزمرگی دنیا که اگر شماها زندگی کردید ما چه می کنیم پس؟ (برای مقتصدینی چون خودم،با قیمت هفت هزار تومان توی طاقچه موجود است.) .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.