بریده‌های کتاب ابراهیم شجاعت

بریدۀ کتاب

صفحۀ 102

مخلوقات ما یعنی ماشین‌هایی که در هر کارخانه و زمین و دفتری نصب شده‌اند به ما در تولید مقدار زیادی محصول کمک کرده‌اند و به شدت زندگی ما را تغییر داده‌اند اما آنها فقر، گرسنگی، نابرابری، کارهای مشقت بار یا تشویش ما در مورد نیازهای ضروری آینده را ریشه کن نکرده‌اند. آیا ممکن است چنین کاری بکنند؟ از برخی جهات چیزی برخلاف این در حال وقوع است. ماشین‌ها کار می‌کنند و محصولات حیرت انگیزی را به مقدار خیلی زیاد تولید می‌کنند اما به جای اینکه این زندگی ما را آسان‌تر کند ما بیش از هر زمان دیگری زیر فشاریم. البته که دیگر بچه‌ها را به ماشین‌های نساجی کارخانه‌ها زنجیر نمی‌کنیم اما مثل هر کارفرمایی که مجبور است به خاطر رقابت آخرین ابداعات را به کار بگیرد، بیشتر ما نیز حس می‌کنیم به فناوری خود زنجیر شده‌ایم و بابت وفق یافتن با الزامات آن در عذابی روزافزون به سر می‌بریم بیشتر ما حالا مشاغل دون پایه‌تری نسبت به قبل داریم و بیش از هر زمانی احساس ناامنی می‌کنیم - و اضطراب بیشتری در این باره داریم که آیا بچه‌هامان شغلی خواهند یافت که به آنها اجازه دهد به سختی در یک کار بی روح جان بکند تا سقفی بالای سرشان داشته باشند. از جهات مهمی ما شبیه موش‌هایی هستیم که درون چرخ‌های گردان‌اند. هر قدر هم که تند بدویم واقعاً به جایی نمی‌رسیم. پر بیراه نیست که نتیجه بگیریم ماشین‌ها به نفع ما به برده تبدیل نشده‌اند؛ گاهی حتی به نظر می‌رسد که ما سخت کار می‌کنیم تا آنها را حفظ کنیم.

3

بریدۀ کتاب

صفحۀ 85

در سال ۱۹۸۹ دوست من واسیلی، که تازه دکتری اقتصادش را گرفته بود، در تلاش و تقلا بود تا شغلی پیدا کند و هیچ کاری گیر نمی‌آورد. هر ماه که می‌گذشت واسیلی بیشتر به در بسته می‌خورد و روز به روز برای شغل‌های پست‌تری درخواست می‌داد و باز هیچ خبری از کار نبود. در نهایت کاملا سرخورده برای من، که همان اواخر از انگلستان به استرالیا رفته بودم نوشت: «بدترین چیزی که می‌تواند برای انسان پیش بیاید این است که به قدری مستأصل شود که بخواهد روحش را به شیطان بفروشد و ببیند شیطان هم آن را نمی‌خرد.» این درست همان حسی است که بیکاران دارند، وقتی تحت فشار نیاز شدید قرار می‌گیرند. وقتی در می‌یابند که هیچکس نمی‌خواهد استخدامشان کند خود را راضی می‌کنند که در ازای چندرغاز کار کنند. امیدوارم و اطمینان دارم که هیچ وقت خودت را در این شرایط نبینی، اما باید بدانی که میلیون‌ها نفر در این وضعیت به سر می‌برند. همین طور امیدوارم تحت تأثیر آنهایی قرار نگیری که سرسختانه روی دادن این اتفاق را انکار می‌کنند و برای توضیح این که چرا انکار می‌کنند بگذار داستانی برایت بگویم که به آندریاس،چ دوست دیگرم مربوط است. آندریاس داشت به من گلایه می‌کرد که نمی‌تواند خانه‌ی ییلاقی‌اش را در جزیره‌ی پاتموس بفروشد. من به او گفتم که من خانه‌اش را می‌خرم به ۱۰ یورو و با درک نکته‌ی ملانقطی من خندید چون تفاوت زیادی هست میان این که نتوانی چیزی را بفروشی و این که نتوانی قیمتی را که برای آن می‌خواهی بگیری. با این حال همین نکته زیربنای اعتقاد راسخ برخی افراد به این است که چیزی به نام بیکاری وجود ندارد، فقط کارگرانی هستند که نمی‌خواهند کارشان را به اندازه‌ی کافی ارزان بفروشند.

4

بریدۀ کتاب

صفحۀ 239

برای تساوی حقوق زن و مرد یا بهتر بگویم پیرمرد و پیرزن به اتاق پیرزن‌ها هم سری زدم. گفت و گوی بین دکتر و حاج خانمی جالب و جذاب بود. دکتر از او می‌خواست نوشابه نخورد؛ چون ممکن بود دیابتش عود کند و کرونا هم مزید بر علت شود و جان او را بگیرد. ولی او با خونسردی جواب داد: - اگر نوشابه نخورم می‌میرم! دکتر که رفت، نوشابه داخل کیفش را درآورد و قورت قورت خورد! ناخودآگاه یاد رسول افتادم. آن شبی که در «زهکلوت» برای تدوین شبانه درخواست دو تا نوشابه خانواده کرد. بالای سر پیرزن رفتم تا نصحیتش کنم. قبل از اینکه لب به سخن باز کنم، گفت: - پسرجان نوشابه ضرر نداره! هرکی نخوره ضرر می‌کنه! از این جمله‌بندی متجانسش خوشم آمد. ساکت ماندم تا بیشتر بگوید. چشم‌هایش را بست و گفت: - نوشابه چشم‌ها رو کور می‌کنه! دست به شکمش کشید و گفت: معده رو زخم می‌کنه! دست به پایش کشید و گفت: پاها رو لنگ می‌کنه! دست گذاشت روی قلبش و گفت: فشار رو بالا و پایین می‌بره! قندی از قندان کنار دستش برداشت و گفت: قند رو بالا می‌بره! سپس لبانش خندان شد و گفت: همینا رو می‌خواستی بگی پسرم؟! من خودم از تو بهتر بلدم به اندازه سن تو این حرف‌ها رو تو گوشم خوندن! ولی من و شوهرم با همین نوشابه کلی عشق‌بازی می‌کنیم. نوشابه نقطه تفاهم مونه. روزی دو سه تا نوشابه خانواده نخوریم، روزمون شب نمی‌شه! شوهرم قندش پونصده و من هفتصد! اون داره تمام تلاششو می‌کنه تا قندش به من برسه! این زوج هم برای خودشان سوژه‌ای بودند. همان روز این پیرزن از بیمارستان مرخص شد. شوهرش آمد دنبالش و شیرینی ترخیصش نفری یک نوشابه به کادر درمان بود. خودشان هم نوشابه خوران از بخش خارج شدند. اگر همه بیماران روحیه این پیرزن را داشتند، بیمارستان‌ها نصفه می‌شد و مرگ و میرها کاهش می‌یافت.

2

5

بریدۀ کتاب

صفحۀ 142

درد و رنج آدمی از بیرون نیست. از برخورداری و محرومیت نیست که آدمی می‌تواند در متن محرومیت، با امید و عشق به راحتی تنفس کند و آدمی نمی‌تواند حتی در اوج برخورداری و سرشاری از ترس آینده و هراس تحول و رنج جدایی و صدای پای سنگین مرگ، آرام و بیخیال باشد. چه فرق می‌کند که زن باشد یا مرد، شاهزاده یا فقیر، برخوردار یا محروم؟ شاید بتوان گفت که رنج برخوردار بیشتر از محروم است؛ چون برخوردار از جدایی می‌ترسد و محروم امید دارد و با امید سرشار است. کسانی که می.خواهند با سپیده دم شب را بر خود آسان کنند، نمی.توانند با غروب سنگینی روز را و سختی روز را بردارند که تحول بر روز و شب رحم نمی‌کند و پادشاه و فقیر نمی‌شناسد. درد آدمی، درد وسعت و محدودیت است؛ دردِ آگاهی و خودآگاهی و فراباشی است؛ درد حضور و شهود است نه درد محرومیت و برخورداری؛ که آدمی می‌تواند در محرومیت، با نشاط مبارزه کند و می‌تواند در برخورداری با ترس و هراس به ذلت برسد و این است که این درد را جز با شرح صدر و وسعت سینه و دریادلی نمی‌توان درمان کرد و فشار رنج‌ها را جز در این وسعت نمی‌توان به حقارت کشید.

1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 81

این حرف فرنود درست است که ما برای زندگی مبارزه می‌کنیم و کشته می‌شویم، نه این که برای کشته شدن زندگی می‌کنیم؛ ولی حرف درست‌تر این است که ما به گونه‌ای زندگی می‌کنیم که مرگ ما تقاطع زندگی نباشد و استمرار و ادامۀ آن باشد و به گونه‌ای بمیریم که زندگی کرده بودیم که این گونه به زندگی و مرگ محمد و آل محمد (ص) راه یافته‌ایم و با مرگ خود به بن بست نرسیده‌ایم و با زندگی خود مغرور نمانده‌ایم و تکرار را تلاوت نکرده‌ایم. با این نگاه، دیگر به بهره برداری از نیروهای کور و کینه های سرکش دل خوش نمی‌شویم و انگل خشم‌ها و غضب‌های گوناگون نمی‌گردیم که باید تمامی راه را دید و آمد باید با بصیرت آغاز کرد و باید شهید شد و جهاد کرد نه آنکه با جهاد به شهادت رسید. شهادت و آگاهی پیش از جهاد و مرگ سرخ آغاز می‌شود. آنها که با این بلوغ و شهود حرکت نکرده‌اند از میان راه باز می‌گردند و دوباره در شکم دنیاشان پنهان می‌شوند و با خواب و خورشان گره می‌خورند؛ اما آنها که رشد کرده‌اند و از پوست‌هاشان بیرون آمده‌اند دیگر نمی‌توانند به پوست‌هاشان را بازگردند و دیگر نمی‌توانند به زندان روی بیاورند؛ زیرا وسعت وجودی آنها در این را تنگنا نمی‌گنجد و این حرفی است که باید ستار و فرنود و دولت آبادی، همه با هم به آن بیندیشند و از رشد و وسعت و سعه وجودی انسان، به راز شهادت و اشتیاق به مرگ برسند. آب‌ها به ته کاسه‌ها قانع هستند.

5

بریدۀ کتاب

صفحۀ 148

نتایج دومین دهه عمرانی بهتر از نتایج دهه اول نخواهد بود مگر آنکه به نحوی آگاهانه و مصمم توجه از کالاها برگرفته شود و به مردم معطوف گردد. در حقیقت بدون چنین انتقال توجه از کالا به مردم، نتایج کمک‌ها به نحو فزاینده‌ای ویرانگر خواهد بود. هنگامی که در مورد بهبود عمران و توسعه سخن میگوییم چه در نظر داریم - کالاها یا آدمها؟ اگر آدمها را در نظر داریم - آنها کدام گروه از آدمها هستند؟ آنها چه کسانی هستند؟ آنها کجا هستند؟ چرا به كمك نیازمندند؟ اگر نمیتوانند بدون کمک زندگی کنند، دقیقاً به چه نوع کمک نیاز دارند؟ چگونه باید با آنها ارتباط برقرار کنیم؟ توجه به مردم چنین پرسشهای بیشماری را مطرح میسازد لیکن کالاها نمیتوانند موجب طرح این همه سؤال باشند. به ویژه هنگامی که اقتصاد سنجان و آمارگران به آنها می‌پردازند، کالاها دیگر حتی هویت خاص خود را از دست خواهند داد و به صورت تولید ناخالص ملی (GNP)، واردات، صادرات، ذخیره‌ها، سرمایه گذاری، زیربنا و غیره در می‌آیند. میتوان براساس این تجریدات مدل‌های چشمگیری بنا ساخت که به ندرت در آنها آدمیان واقعی مورد اعتنا قرار گیرند، البته جمعيت‌ها احتمالاً رقمی در آنها خواهند داشت لیکن اهمیت آنها چیزی بیشتر از یک کمیت محض نیست که به عنوان مقسوم علیه بعد از مشخص شدن مقسوم، یعنی کمیت کالاهای موجود مورد استفاده قرار می‌گیرند. آنگاه مدل نشان میدهد که «توسعه» یا رشد، مقسوم در صورتی که مقسوم علیه نیز رشد کند، بازداشته و یا عقیم میشود.

1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 43

از دیگر مدیران موفق استان دکتر مسعود پزشکیان بود. ایشان را برای تصدی پست ریاست دانشگاه علوم پزشکی تبریز، به دکتر مرندی وزیر بهداشت معرفی کردم. دکتر مرندی گفت: پزشکیان از نیروهای بسیار خوب است اما با اخلاق او آشنایی ندارم مبادا سختگیری کند و این مسئله پزشکان را آزرده خاطر کند. به دکتر مرندی اطمینان دادم که با آقای پزشکیان صحبت خواهم کرد و مشکلی پیش نخواهد آمد. به صراحت با آقای پزشکیان صحبت کردم و گفتم که دکتر مرندی نگران نوع برخورد شما با پزشکان‌اند؛ همان طور که خودتان می‌دانید باید با پزشکان به نرمی برخورد کرد تا آزرده خاطر نشوند. آقای پزشکیان گفتند که من پزشکم و می‌دانم که با آنها چه طور رفتار کنم. وقتی که پزشکیان ریاست دانشگاه را پذیرفت، اوضاع دانشگاه کمی آشفته بود. دانشجویان مذهبی با مدیریت دانشگاه اختلاف نظر داشتند. با انتخاب پزشکیان که از تندروترین افراد مذهبی بود، دانشگاه علوم پزشکی بسیار آرام شد و خبری از درگیری و تنش نبود. هر از چندگاهی با آقای پزشکیان درباره نوع رفتار با پزشکان و نحوه برخورد با بیماران و مشکلات و موانع جامعه پزشکی صحبت می‌کردیم و بدین ترتیب هرگز میان ایشان و جامعه پزشکی اختلافی پیش نیامد. چندی بعد، با کمک و راهنمایی دکتر پزشکیان و کمک‌های مالی استانداری، مرکز جراحی قلب تبریز را بازسازی کردیم و آن را به مرکزی مدرن تبدیل کردیم و دکتر پزشکیان مسئولیت آنجا را نیز پذیرفت و امکانات پزشکی را در استان ارتقا داد.

1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 134

انتقال دارایی‌های مالی از کشورهای مصرف کننده نفت به بسیاری از کشورهای تولید کننده نفت از جمله اقتصادهای بزرگتر اوپک مانند عربستان سعودی، ایران، عراق، نیجریه و ونزوئلا باعث تبدیل شدن این کشورها به اقتصادهایی به اصطلاح نفتی شده است که در نتیجه دغدغه اصلی آنها نیز افزایش حداکثری فرصت‌های رانت جویی از محل فروش نفت است. این موضوع اغلب به قیمت لطمه خوردن نوآوری‌های داخلی، سخت کوشی، خطرپذیری کارآفرینی و توسعه اقتصادهای رقابت محور با حضور بخش‌های خصوصی اقتصاد در کشورهای تولید کننده تمام شده است. نفت به جای اینکه عاملی برای رونق این اقتصادها و ویژگی‌های مثبت اجتماعی باشد، در بسیاری از کشورهای نفتی به بلایی تبدیل شده که نتیجه آن غلبه بخش دولتی بر تمامی جنبه‌های اصلی اقتصاد و زندگی اجتماعی بوده و دیوان سالاری‌هایی عریض و طویل یارانه‌های ناکارآمد، مدیریت جزء نگر و فساد از دل آن سر به درآورده است. فعالیت‌های سیاسی در چنین کشورهایی حول محور توزیع درآمدهای نفتی و نه ایجاد منابع پایدار تولید و توزیع ثروت خصوصی می‌چرخد. مفهوم نفرین منابع به خوبی در ادبیات این حوزه نهادینه شده و از آن با عنوان بیماری هلندی نیز یاد می‌شود. این اصطلاح به توضیح عواقب اقتصادی تکیه بر یک منبع طبیعی اصلی نظیر صادرات نفت و گاز اشاره دارد که در دهه ۱۹۶۰ اقتصاد هلند را تحت تأثیر قرار داد. در این دوره با ورود درآمدهای سرشار ناشی از صادرات گاز به اقتصاد هلند، سایر بخش‌های اقتصاد این کشور دچار رکود شدند و با افزایش ارزش پول این کشور، هزینه صادرات بخش‌های غیرگازی افزایش یافت و کسب و کارهای داخلی نیز قدرت رقابت خود را از دست دادند. به منظور غلبه نسبی بر این مشکل، صندوق‌های مستقل مالی تشکیل شد تا درآمدهای عظیم ناشی از صادرات انرژی را جذب خود کرده و از ورود آن به بخش‌های مختلف اقتصاد جلوگیری و به این ترتیب کسب و کارهای داخلی از آثار مخرب آن در امان بمانند. با این حال نفرین واقعی نفت را می‌توان در وابستگی زیاد دولت‌های نفتی به درآمدهای نفتی و اتکای بیش از حد بودجه به درآمدهای این بخش و ناتوانی در افزایش سهم دیگر اشکال درآمدی در بودجه دولت‌ها دانست که به طور خاص در دوره‌های کاهش قیمت نفت خود را نشان می‌دهد. در میان تولیدکنندگان نفت، حتی کشورهایی مانند کویت که ذخایر ارزی خارجی قابل توجهی دارند، پس از مشورت با صندوق بین المللی پول نیز تلاش می‌کنند از طریق وضع مالیات بر شرکت‌های داخلی منابع درآمدی دولت‌های خود را متنوع سازند. وضع مالیات بر فعالیت شرکت‌های مختلف می‌تواند یک سیاست بزرگ و حساس نه تنها برای کویت، بلکه برای دیگر کشورهای عرب تولیدکننده نفت حاشیه خلیج فارس باشد. بسنده کردن به مالیات وضع شده بر شرکت‌ها و افزایش ناچیز قیمت سوخت‌های یارانه‌ای نمی‌تواند در مقایسه با تنوع بخشی واقعی به اقتصاد، تغییرات قابل توجهی در درآمدهای این دولت‌های نفتی ایجاد کند.

2

بریدۀ کتاب

صفحۀ 135

به عبارت دیگر محاسبات اقتصادی که موفقیت را به لحاظ بازده یا درآمد، بدون توجه به شمارهٔ مشاغل ارزیابی میکند، در اوضاع و احوالی که در اینجا مورد ملاحظه است کاملاً نامناسب است، زیرا برداشتی ایستا را نسبت به مسئله توسعه در بر دارد. برداشت پویا به نیازها و بازتاب‌های مردم توجه می‌کند. نیاز نخستین آنها، آغاز نوعی کار است که اجری هر چقدر هم کوچک برای آنها به بار آورد؛ فقط هنگامی که تجربه کنند که وقت و کارشان حائز ارزش است میتوانند به ارزشمندتر ساختن آن ذیعلاقه شوند. از این رو بهتر است همه افراد به کار اشتغال داشته باشند و تولیدی انجام دهند تا آنکه فقط شماره معدودی از آنها با کارآیی بیشتر اشتغال داشته باشند و حتی اگر در حالت دوم بازده کل بیشتر از حالت اول باشد، چیزی از اهمیت این موضوع نخواهد کاست. لیکن مسلماً بازده حالت اول در همان حد کمتر باقی نخواهد ماند زیرا این يك حالت پویاست که قابلیت رشد را در نهاد دارد. يك فرد بيكار يك انسان مایوس است و عملاً به مهاجرت وادار می‌شود. این توجیه دیگری است برای این بیان که موجودیت فرصت‌های کاری، نیاز اصلی است و باید هدف اصلی برنامه ریزی اقتصادی باشد. بدون آن نمی‌توان سیل مردم به طرف شهرهای بزرگ را تخفیف داد تا چه رسد به اینکه از حرکت بازداشت.

0

بریدۀ کتاب

صفحۀ 97

جان قبلاً گفته بود که یک بچۀ پنج ساله دارد و دلش می‌خواهد دومی در آمریکا به دنیا بیاید تا عاقبت به خیر شود! برایم عجیب بود که یک کره‌ای با آن پاسپورت قوی چنین نگاهی به آمریکا داشت. همین طور که مشغول غذا بود گفت: من کره که بودم تو وزارت دادگستری کار میکردم، مدیر کل بودم. کارمم دوست داشتم ولی به هر حال اومدم آمریکا و دوست دارم اینجا پام سفت بشه. نوک چنگال را به گردن یک گل کلم زدم و پرسیدم وزارت دادگستری کشور که بد جایی نیست چرا اومدی اینجا که جاپا تو سفت کنی؟ سؤالی کردم که ممکن بود هر کس یک جور دیگر از خودم بپرسد. صورت بی‌مویش را خاراند و گفت: نگران اوضاع کره‌ام. میترسم با وضع موجود همه چیز برگرده به دهه نود. نمیدونم یادت هست یا نه یا اصلاً شنیدی که یه زمانی دلار تو کشور ما پیدا نمیشد و اقتصادمون تا مرز فروپاشی رفت؟ نوک چاقویش را بی‌هدف بین سیب زمینی و سس و پیاز در بشقاب تکان می‌داد. غصه‌هایش را ریخته بود آن جا و جدایشان می‌کرد. جمله‌هایش شبیه هر مهاجری بود که می‌شد جای او میزبان یا میهمان من باشد. یک عده شاکی یا نگران از وضع کشورشان که با هم یک کل غیرمنسجم از ساکنان آمریکا بودند. دوباره سرش را بلند کرد و ادامه داد: کره جنوبی تو جبههٔ چینه و آمریکا از این قضیه شاکیه و مدام و به هر بهونه‌ای تهدیدمون می‌کنه که نیروهای نظامی‌شو از کره بیرون میبره. من اما، فهمی از این همه ادعای قدرتمند بودن و در عین حال وابستگی یک کشور به کشور دیگر را نداشتم. همین عبارت «نیروهای آمریکایی» مسئله را برایم ناملموس میکرد چه با قید «حضور» همراه می‌بود و چه با قید «خروج». نگاهش کردم و گفتم خب این چه نوعی از نگرانیه؟ اولاً تو که اینجایی ثانیاً ورود و خروج قوای نظامی آمریکا مگه نون و آبتون رو قطع می‌کنه؟ لیوان نیمه پُر را نزدیک دهانش برد و نوشید با دستمال لب‌هایش را پاک کرد و گفت: آمریکا اگه بره همه سرمایه گذارای خارجی هم میرن و ما اگه ضعیف شیم کره شمالی با اون قدرت نظامی و سلاح‌های شیمیاییش امون نمیده، چین هم دنبالش. قطره‌های ریز استرس روی پیشانی‌اش عرق شده بود. دوست داشتم موضوع را عوض کنم که بفهمد چه می‌خورد. گفتم: اینا همه ترشی هستن؟ ما تو فرهنگ غذایی مون به خوراکی‌های کنار غذا به اندازه خود غذا اهمیت می‌دیم. خندید. دندان‌های مرتبش پیدا شدند موفق شده بودم.

1