بریدهای از کتاب جهادگرد: روایتی از گردش های جهادی اثر محسن ذوالفقاری
1403/12/27
صفحۀ 239
برای تساوی حقوق زن و مرد یا بهتر بگویم پیرمرد و پیرزن به اتاق پیرزنها هم سری زدم. گفت و گوی بین دکتر و حاج خانمی جالب و جذاب بود. دکتر از او میخواست نوشابه نخورد؛ چون ممکن بود دیابتش عود کند و کرونا هم مزید بر علت شود و جان او را بگیرد. ولی او با خونسردی جواب داد: - اگر نوشابه نخورم میمیرم! دکتر که رفت، نوشابه داخل کیفش را درآورد و قورت قورت خورد! ناخودآگاه یاد رسول افتادم. آن شبی که در «زهکلوت» برای تدوین شبانه درخواست دو تا نوشابه خانواده کرد. بالای سر پیرزن رفتم تا نصحیتش کنم. قبل از اینکه لب به سخن باز کنم، گفت: - پسرجان نوشابه ضرر نداره! هرکی نخوره ضرر میکنه! از این جملهبندی متجانسش خوشم آمد. ساکت ماندم تا بیشتر بگوید. چشمهایش را بست و گفت: - نوشابه چشمها رو کور میکنه! دست به شکمش کشید و گفت: معده رو زخم میکنه! دست به پایش کشید و گفت: پاها رو لنگ میکنه! دست گذاشت روی قلبش و گفت: فشار رو بالا و پایین میبره! قندی از قندان کنار دستش برداشت و گفت: قند رو بالا میبره! سپس لبانش خندان شد و گفت: همینا رو میخواستی بگی پسرم؟! من خودم از تو بهتر بلدم به اندازه سن تو این حرفها رو تو گوشم خوندن! ولی من و شوهرم با همین نوشابه کلی عشقبازی میکنیم. نوشابه نقطه تفاهم مونه. روزی دو سه تا نوشابه خانواده نخوریم، روزمون شب نمیشه! شوهرم قندش پونصده و من هفتصد! اون داره تمام تلاششو میکنه تا قندش به من برسه! این زوج هم برای خودشان سوژهای بودند. همان روز این پیرزن از بیمارستان مرخص شد. شوهرش آمد دنبالش و شیرینی ترخیصش نفری یک نوشابه به کادر درمان بود. خودشان هم نوشابه خوران از بخش خارج شدند. اگر همه بیماران روحیه این پیرزن را داشتند، بیمارستانها نصفه میشد و مرگ و میرها کاهش مییافت.
برای تساوی حقوق زن و مرد یا بهتر بگویم پیرمرد و پیرزن به اتاق پیرزنها هم سری زدم. گفت و گوی بین دکتر و حاج خانمی جالب و جذاب بود. دکتر از او میخواست نوشابه نخورد؛ چون ممکن بود دیابتش عود کند و کرونا هم مزید بر علت شود و جان او را بگیرد. ولی او با خونسردی جواب داد: - اگر نوشابه نخورم میمیرم! دکتر که رفت، نوشابه داخل کیفش را درآورد و قورت قورت خورد! ناخودآگاه یاد رسول افتادم. آن شبی که در «زهکلوت» برای تدوین شبانه درخواست دو تا نوشابه خانواده کرد. بالای سر پیرزن رفتم تا نصحیتش کنم. قبل از اینکه لب به سخن باز کنم، گفت: - پسرجان نوشابه ضرر نداره! هرکی نخوره ضرر میکنه! از این جملهبندی متجانسش خوشم آمد. ساکت ماندم تا بیشتر بگوید. چشمهایش را بست و گفت: - نوشابه چشمها رو کور میکنه! دست به شکمش کشید و گفت: معده رو زخم میکنه! دست به پایش کشید و گفت: پاها رو لنگ میکنه! دست گذاشت روی قلبش و گفت: فشار رو بالا و پایین میبره! قندی از قندان کنار دستش برداشت و گفت: قند رو بالا میبره! سپس لبانش خندان شد و گفت: همینا رو میخواستی بگی پسرم؟! من خودم از تو بهتر بلدم به اندازه سن تو این حرفها رو تو گوشم خوندن! ولی من و شوهرم با همین نوشابه کلی عشقبازی میکنیم. نوشابه نقطه تفاهم مونه. روزی دو سه تا نوشابه خانواده نخوریم، روزمون شب نمیشه! شوهرم قندش پونصده و من هفتصد! اون داره تمام تلاششو میکنه تا قندش به من برسه! این زوج هم برای خودشان سوژهای بودند. همان روز این پیرزن از بیمارستان مرخص شد. شوهرش آمد دنبالش و شیرینی ترخیصش نفری یک نوشابه به کادر درمان بود. خودشان هم نوشابه خوران از بخش خارج شدند. اگر همه بیماران روحیه این پیرزن را داشتند، بیمارستانها نصفه میشد و مرگ و میرها کاهش مییافت.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.