بریده‌ای از کتاب حرف هایی با دخترم درباره ی اقتصاد تاریخ مختصر سرمایه داری اثر یانیس واروفاکیس

بریدۀ کتاب

صفحۀ 85

در سال ۱۹۸۹ دوست من واسیلی، که تازه دکتری اقتصادش را گرفته بود، در تلاش و تقلا بود تا شغلی پیدا کند و هیچ کاری گیر نمی‌آورد. هر ماه که می‌گذشت واسیلی بیشتر به در بسته می‌خورد و روز به روز برای شغل‌های پست‌تری درخواست می‌داد و باز هیچ خبری از کار نبود. در نهایت کاملا سرخورده برای من، که همان اواخر از انگلستان به استرالیا رفته بودم نوشت: «بدترین چیزی که می‌تواند برای انسان پیش بیاید این است که به قدری مستأصل شود که بخواهد روحش را به شیطان بفروشد و ببیند شیطان هم آن را نمی‌خرد.» این درست همان حسی است که بیکاران دارند، وقتی تحت فشار نیاز شدید قرار می‌گیرند. وقتی در می‌یابند که هیچکس نمی‌خواهد استخدامشان کند خود را راضی می‌کنند که در ازای چندرغاز کار کنند. امیدوارم و اطمینان دارم که هیچ وقت خودت را در این شرایط نبینی، اما باید بدانی که میلیون‌ها نفر در این وضعیت به سر می‌برند. همین طور امیدوارم تحت تأثیر آنهایی قرار نگیری که سرسختانه روی دادن این اتفاق را انکار می‌کنند و برای توضیح این که چرا انکار می‌کنند بگذار داستانی برایت بگویم که به آندریاس،چ دوست دیگرم مربوط است. آندریاس داشت به من گلایه می‌کرد که نمی‌تواند خانه‌ی ییلاقی‌اش را در جزیره‌ی پاتموس بفروشد. من به او گفتم که من خانه‌اش را می‌خرم به ۱۰ یورو و با درک نکته‌ی ملانقطی من خندید چون تفاوت زیادی هست میان این که نتوانی چیزی را بفروشی و این که نتوانی قیمتی را که برای آن می‌خواهی بگیری. با این حال همین نکته زیربنای اعتقاد راسخ برخی افراد به این است که چیزی به نام بیکاری وجود ندارد، فقط کارگرانی هستند که نمی‌خواهند کارشان را به اندازه‌ی کافی ارزان بفروشند.

در سال ۱۹۸۹ دوست من واسیلی، که تازه دکتری اقتصادش را گرفته بود، در تلاش و تقلا بود تا شغلی پیدا کند و هیچ کاری گیر نمی‌آورد. هر ماه که می‌گذشت واسیلی بیشتر به در بسته می‌خورد و روز به روز برای شغل‌های پست‌تری درخواست می‌داد و باز هیچ خبری از کار نبود. در نهایت کاملا سرخورده برای من، که همان اواخر از انگلستان به استرالیا رفته بودم نوشت: «بدترین چیزی که می‌تواند برای انسان پیش بیاید این است که به قدری مستأصل شود که بخواهد روحش را به شیطان بفروشد و ببیند شیطان هم آن را نمی‌خرد.» این درست همان حسی است که بیکاران دارند، وقتی تحت فشار نیاز شدید قرار می‌گیرند. وقتی در می‌یابند که هیچکس نمی‌خواهد استخدامشان کند خود را راضی می‌کنند که در ازای چندرغاز کار کنند. امیدوارم و اطمینان دارم که هیچ وقت خودت را در این شرایط نبینی، اما باید بدانی که میلیون‌ها نفر در این وضعیت به سر می‌برند. همین طور امیدوارم تحت تأثیر آنهایی قرار نگیری که سرسختانه روی دادن این اتفاق را انکار می‌کنند و برای توضیح این که چرا انکار می‌کنند بگذار داستانی برایت بگویم که به آندریاس،چ دوست دیگرم مربوط است. آندریاس داشت به من گلایه می‌کرد که نمی‌تواند خانه‌ی ییلاقی‌اش را در جزیره‌ی پاتموس بفروشد. من به او گفتم که من خانه‌اش را می‌خرم به ۱۰ یورو و با درک نکته‌ی ملانقطی من خندید چون تفاوت زیادی هست میان این که نتوانی چیزی را بفروشی و این که نتوانی قیمتی را که برای آن می‌خواهی بگیری. با این حال همین نکته زیربنای اعتقاد راسخ برخی افراد به این است که چیزی به نام بیکاری وجود ندارد، فقط کارگرانی هستند که نمی‌خواهند کارشان را به اندازه‌ی کافی ارزان بفروشند.

12

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.