لیدی شکس جوان

لیدی شکس جوان

@parand8492

40 دنبال شده

42 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        عادت دارم به غرق شدن در کتاب ها و نشنیدن و ندیدن وقتی که می خوانم. اما این کتاب لذت غریبی داشت. از آن هایی که دلتنگشان می شوی. از آن هایی که میخندی و گریه می کنی و " کاش تمام نمی شد".
این کتاب همه آن چیزیست که باید باشد. بی کم و کاست. داستان و روایت است اما شاعرانه. تاریخ است اما شاید هم افسانه و خیال‌.
بعد از سال ها با این کتاب دوباره عاشق مرد هایی از جنس میر مهنا و و عبدالله و محمد خورموجی شدم، درحالی که عادت کرده بودم به خواندن از مرد های جذابی که سلطه گرند ولی پرشور و مردانی که به چیزی جز خودشان و آنچه دلشان می خواهد اهمیت نمی دهند. میر مهنا ها اما دلایل بیشتری برای دوست داشته شدن دارند. عادل و میهن پرست و با خدا و آزادند. صبور و مهربان و قاطع. و هزاران صفت دوست داشتی دیگر که در آن دیگران جا نمی شوند.
مثل شوخ طبعیشان شاید. خندیدم. زیاد. برای دیگران هم خواندم که بخندند.
و بجز این ها، داستان همان قدر بر دوش زن ها بود که مرد ها. نمی‌دانم این هم خیال شاعرانه ی آقای ابراهیمی است یا هم میهنانمان در جنوب، آن زمان ها حتی، "زن و مردشان باهم می جنگیدند" و باهم تاریخ می ساختند. 
به هر حال زنان این کتاب، آگاه بودند و زیرک. تیر می انداختند و حاضر جوابی می کردند. در عین حال، معشوق هم بودند. مورد دوست داشتن واقع می شدند و در مقابل عشق می ورزیدند.
و من این زنان و مردان را، با تمام قلبم دوست دارم.
این کتاب را
و میر مهنای قهرمانمان را
و میر مهنا های دیگر تاریخ سرزمینم را

      

29

        باید بگم، وقتی اومدم سراغ این کتاب انتظارات بالایی داشتم چون همه خیلی ازش تعریف کرده بودن. خب، نا امید شدم.
داستان به شدت قابل پیش بینی بود. ۳۰۰ صفحه اول کاملا شبیه یه مقدمه بود( درسته که مجموعه ۳ جلدیه ولی دیگه انقدر؟؟) حتی پیچش پیرنگ اونقدرا چنگی به دل نمی زد.
شخصیت پردازی؟ 
خب بجز این که چرا اون شخصیت کله شق که به حرف هیچکس گوش نمیده همیشه باید شخصیت اصلی باشه، نه اون شخصیت عاقل یا کسی که شرافتمنده، باید بگم شخصیت پردازی خوب نبود.
معلوم نبود هرکس دقیقا چه فازی داره. البته این شخصیت سیال بین شخصیت های بزرگسال کمتر به چشم می خورد.
مثلا رودین. اول کتاب شروع خوشایندی نداشت وقتی سیبو از سیج قاپ زد و براش مهم نبود که عوضی بنظر برسه. ولی هرچی بیشتر گذشت قالب اون مدل شخصیت های شجاعی رو گرفت که به شمشیر بازی علاقه دارن، شرافتمند و شجاعن و مطیع. اواسط کتاب با توبیاس گلاویز شد که چرا به سیج آسیب زده ولی آخرش؟ دوباره شد همون عوضی اول کتاب. چرا؟ چون منِ خواننده باید شوکه بشم!
انگار که نویسنده برنامه ریزی کرده که یسری اتفاقا بیوفته و اصلا براش مهم نیست که این کارا به شخصیت میشینن یا نه.
و توبیاس. بچه ی عاقل و محافظه کار داستان که همش سرش تو کتابه یهو شجاع میشه. مدام سیجو تهدید می کنه که جلوی راهش قرار نگیره با این که در ظاهر سیج رقیب سختی محسوب نمیشه. و بعد از شیرین کاریش با چاقو یهو شخصیتش برمیگرده و تبدیل به یه پسر بچه ی مطیع میشه. واقعا چرا؟
حالا می‌رسیم به ایموجین. دختری که وانمود می کرد لاله و بی هیچ دلیلی به سیج اعتماد می کنه. ایموجین یه دختر خدمتکاره و این سرنوشتو پذیرفته و حاضر نیست ازش دل بکنه. اما برای خدمتکار بودن زبونش زیادی با سیج تیزه و غروری داره که بازم به شخصیتش نمیشینه. 
من حتی بخش زیادی از مقاومت های سیجو نمیفهمیدم. چته خب پسر جون؟
به علاوه دیالوگ ها مصنوعی بودن. شایدم مشکل از ترجمست. نویسنده بزور میخواست شوخی کنه که نمیتونست. و به شدت تلاش می کرد نکات فلسفی و اخلاقی مثل آزادی و اختیار توی داستان جا بده. اما نتونست خوب عمل کنه. 
شخصیتا خودشون حرف نمی‌زدن، اون بود که بجاشون حرف می‌زد و میخواست چیزایی بگه که اون جا جا نمی شدن.
و محض رضای خدا، این همه ماجرا جویی برای بچه هایی که ۱۴ سالشونه؟؟؟؟
اون موقع که جارون غرق شد ۱۰ سالش بود. اما ویژگی ها و کاراش برای پسر لااقل ۱۴ ساله مناسب بود. به همین نسبت زمانم حال هم با ۱۷، ۱۸ سالگی بیشتر همخوانی داشت.

این جا یکم اسپویا داره*
توی اصل این ماجرا که چرا پادشاه به جارون گفت برنگرد، خدای بزرگ! جارون قبل از این که دزدای دریایی که کشتی حمله کنن ازش بیرون رفته بود. یعنی درواقع هیچوقت با کشتی نرفته بود که بتونه شاهد چیزی باشه! 
میتونستن واقعیتو بگن بدون این که نیاز باشه اعلان جنگ کنن کشورو به آشوب بکشن!
خلاصه که این کتابو پیشنهاد نمی کنم. ولی جلدای بعدم می خونم که ببینم آیا به همین اندازه بدن یا نه.
اما در کل، به خاطر سادگی و کوتاه بودن فصل ها راحت خوان بود و سریع خوندمش. اما اینجوری نبود که کتابو نزارم زمین چون میخوام بدونم قراره چی بشه.

      

7

        بالاخره تموم شد...نمیدونم چطوری باید ازش بنویسم. 
کتاب دوتا بخش داشت، دوتا بخشی که در هم تنیده بودن.
 یه بخش داشت کارایی که کرده بود رو تعریف می کرد. مرحله به مرحله، تصمیم به تصمیم. این که یه آدم واقعی تو همین کشور خودمون از کجا شروع کرده و حالا کجاست. این که سر راهش سنگ انداختن، هدفشو درک نکردن، از طرف مقام های بالادستی دست کم گرفته شد. ولی کمم نبودن آدمای خوب، و دست خدا بالای دست همست.
بخش بعدی ولی، به نظرم جاهایی بود که از عقایدش می گفت. از چیزایی که تو این مسیر فهمیده بود. و من به جفت این قضایا نیاز داشتم. خیلی زیاد. البته روش انجام کار چون یه چیز عملیه، باید رو خودم کار کنم اما لااقل میدونم این روشم هست. و داستان عقاید...همه جای کتاب مدام یادآوری می کرد که باید به خدا اعتماد داشت، باید برای خدا و وظیفه ای که در قبال مردم داریم کار کنیم، این که برکت  و روزی دست خداست و ...
ولی یه چیزی بود مخصوص حال الان من .
"اصلا عادت کرده ایم همه چیز را خیلی زود بفهمیم. یعنی وقتی هم قبول می کنیم خدا برای ما برنامه ای دارد، می خواهیم خیلی زود بفهمیم چه برنامه ای. من فکر می کنم باید راه بیفتیم و با پیام ها و نشانه ها جلو برویم تا به مرور برنامه خدا را هم بفهمیم. شاید هنوز ظرفیتش را پیدا نکرده ایم. باید به مرور در مسیر ظرفیتش به وجود بیاید تا خدا هم برنامه اش را نشانمان بدهد." 
خیلی راست میگه. خیلی زیاد. وقتی که خوندمش انگار خدا بود که داشت بهم می گفت: وایسا! آروم بگیر...برو جلو، خودم می رسونمت به اون جایی که باید. انگار اون بود که بهم می گفت تنها و رها نیستی، نا امید نشو.
پس حالا که کتاب برای من شد دست خدا، به قول آقای نجات بخش اینو میگیریم یه نشونه از طرف خدا که حواسش بوده و هست. میریم که ببینیم آخر این جاده، به کجا ختم میشه.

      

22

17

        دومین کتاب از تولستوی✨️
داستان میخواد بگه چیزی که گناهه گناهه. حالا تو هی توجیح کن. تهش که بدبخت شدی میبینمت و شاید بهت بخندم چون خودت کردی که لعنت بر خودت باد.
و میخواد بگه شهوت میتونه آدمو اسیر خودش کنه. بدجور. حتی اگه به ظاهر همه چی برات محیا باشه و خوب باشه، شهوت کاری می کنه چیزایی که داری به نظر کافی نیان و فقط اون میوه ی ممنوعه ی جذابو بخوای. حتی اگه کل زندگیت در شرف تباه شدن باشه به خاطرش.
اما در مورد پایان بندی ها، 
من پایان دومو ترجیح میدم. پایان اول اینجوری بود که: اوکی ۹۰ صفحست با بلاتکلیفی های این مرتیکه درگیریم. دیگه هم کاریش نمیشه کرد در نتیجه:  ✍️
ینی خیلی غیر منطقی و یهویی بود به نظرم‌. آدم انقدر يهو به این مرحله نمی رسه.
و پایان دوم. خب اونم به نظرم خیلی منطقی نبود اما بهتر از اولی بود. درواقع مشکلی باهاش نداشتم، اما جاش به نظرم مناسب نبود. ینی بعضی جاها بود که اوج بلاتکلیفی و کلافگی رو می‌بینیم تو یوگینی. و هی از اون موقعیت در میاد و حالش بهتر میشه. و دوباره از اول. این جا درواقع به اون اوج نرسیده بودیم. انگار یوگینی از ترس اون حالت دست به اون کار زد. که خب به نظرم اگه یه روز تو اوج اون کششه مثلا توی جنگل و تو خلوت همچین اتفاقی می افتاد بهتر بود.
(وقتی میخوای اسپولر نزنی و سعی میکنه به هیچی اشاره مستقیم نکنی: ) 
به هر حال داستان خوبی بود. سر حماقتهای یوگینی خیلی حرص خوردم، اما بازم قلم تولستوی خیلی خوبه. مثل این نیست که تو کتاب زندگی کنی. انگار خودش نشسته جلوت و داره برات یه داستان با جزئیات تعریف می کنه. مدلشو دوست دارم:) 
اعصاب خورد کن ولی پند آموزه  و تو زندگی واقعی جریان داره.
همین:) فعلا خداحافظ-
      

12

        خب، کتاب واقعا مثل اسمش در مورد مرگ ایوان ایلیچ بود. ( اره میدونم باورش سخته😔)
مردی که توی زندگیش انواع موفقیت هارو بدست آورده ولی طی یه حادثه، دچار مشکلاتی توی کلیه و  پانکراسش میشه که اونو روز به روز به مرگ نزدیک تر می کنن.
نکته قوت کتاب دقیقا همین آشنایی با احساسات و افکار شخص در حال مرگ بود.
کتاب جزئیات اعصاب خورد کن نداشت و به نظرم شخصیت پردازیش عالی بود. میدونید، حجم کتاب کمه و قاعدتا نویسنده فرصت نداره مارو با شخصیت ها همراه کنه و کاری کنه دوستشون داشته باشیم یا براشون اشک بریزیم؛ اما با تمام این اوصاف شخصیت ایوان ایلیچ از همون لحظه ای که دوران پیش از ازدواجش رو روایت می کنه تا لحظه مرگ، یک شخصیت کاملا حساب شده و منطقیه. و خیلی چیزاش با مطالب روانشناسی جور در میاد و یجورایی نکتست.
یچیز دیگه که خیلی جالب بود برام، این بود که همینطور که جلو تر  می ریم و حال ایوان بدتر میشه، فصل ها هم کوتاه تر میشن.
انگار میتونیم ترس و ملال شخصیت اصلی رو توی این کم شدن صفحات و تند تر شدن ریتم داستان ببینیم.
در آخر هم، این اولین تجربه من با تولستوی بود.
باید بگم حقیقتا 🤌🤌🤌
خوشمان آمد.
و خوشحالم که خوندمش. قطعا ارزش وقتتونو داره. شمام بخونین✌️


      

36

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.