mohammad Hasan gohargazi

mohammad Hasan gohargazi

@mohammadHasan

8 دنبال شده

5 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        هر کتاب دنیای خاص خود را دارد ،حال و هوای خود را دارد،از یک طرفی دیگر کتاب های یک برهه زمانی خاص دنیای شبیه به همین دارند و تقریباً به یک صورت نوشته شده اند و شبیه اند
این کتاب,آنقدر سرد که برف ببارد،دنیای متفاوت داشت.برخلاف بقیه کتاب ها  که خیلی سریع همه چیز در آنها اتفاق می افتد و آدم دلش میخواهد آنها را سریع بخوان تا تمام شوند و بفهمد آخر داستان چه می شود.
ولی این کتاب اینطور نبود،حدالقل برای من.مسیر داستان با آرامی و با تمام جزئیات بیان میشود،اینجا جزئیات داستان را می سازد .هیچ اتفاقی خاصی در این ادبیات اتفاق نمی افتاد به جز بیان جزئیات و توصیف وقایع و مکان ها برای مخاطب. 
شاید همین ویژگی ادبیات آسیایی(خصوصا ادبیات ژاپن است )،بیان دقیق جزئیات و همراه کردن مخاطب با وقایع همراه با بیان همین جزئیات ،جزئیاتی که یا دنیا ناشناخته ای را به مخاطب نشان می دهد یا دنیا مخاطب را به طور دیگری نشان او میدهد و برای لحظه ای او را از دنیای پر سر صدای خود جدا می‌سازد .
در کل کتابی بود خوب و خوش نویس.ولی ممکن است بنا به دلایلی (جریان غیر منتظره ای اتفاق نمی افتاد و پلات خاصی ندارد)برای بقیه کتاب خوبی نباشد و حوصله سر بر باشد ،ولی برای من کتاب خوبی بود و به من یاد داد برای لذت بردن و در ک کردن کامل از یک کتاب نباید کتاب خواندن را مسابقه در نظر گرفت و آن را سریع خواند ،بلکه باید آرام آرام خواند و از مسیر لذت برد.
      

3

        سلام 
چشم هایش تموم شد!
چشم هایش،رمانی اثر بزرگ علوی در مورد ی عشقی که به خوبی و خوشی ختم نشد.
نوشتار این رمان با وجود سادگی خودش ،روایت را بصورت قوی و ریچ می برد جلو . جزئیات لازم رو می‌گفت و از چیزی کم نمی گذاشت.
بزرگ علوی در این رمان شخصیت فرنگیس را بخوبی به تصویر کشیده بود؛تک به تک جزئیات را به نقش بسته بود و باعث شده بود در ذهن مخاطب تصویر این شخصیت به خوبی و راحتی شکل بگیرد(برای من فرنگیس خیلی شبیه اویلین هیوگو توی هفت شوهر اولین هیوگو بود )برای بقیه شخصیت ها هم کار کرده بود ولی نه به خوبی فرنگیس.که به نظرم برای این بود که روایت داستان یکطرفه است و شخصی که داره براش تعریف میشه ماجرا(ناظم)استاد مامان رو به خوبی می‌شناسه .
داستان کلا در یک زمان اتفاق میوفته و شما ذکر زمان اصلی رو توی داستان حس نمی کنید؛۸۰_۹۰درصدداستان از زبان شخصیت اصلی در یک شب بیان میشه .
در کل  داستان خوبی و خوش خوانی بود؛ولی فک نمی کنم به اندازه یک اثر فاخر و بزرگ و خفن خوب باشه.
      

1

        این کتاب،این کتاب،این کتاب...
از زاویه دید های متفاوتی میشه در موردش حرف زد که هرکدومش درست باشه و منطقی به نظر برسه.
اول از متن و نحوه نوشتن بگم ،واقعا متن و مدل نوشتن خاص و متفاوتی داره این نویسنده.داستان از دید یک نفر نیست و جا به جای داستان راوی عوض میشه،جالبیش اینجاست که نویسنده نمیگه که کی راویه و شما خودت بعد از مدتی متوجه میشی که راوی کیه.
شخصیت ها به خوبی ترسیم شدن و ساخته شدن هر کدوم شخصیت خاص خودشون رو تا آخر داستان حفظ کردن .
کتاب ادبیات قدرتمندی داره و نسبت به بقیه کتاب هایی که وایرال میشن سنگین تره .فصل ها نسبتا بلند اند و کتاب صفحات زیادی داره که این موضوعات ممکنه خوندن  رو مقداری سخت تر از حد معمول کنه.
خب داستان...داستان این کتاب خوشبختانه کاملا فرضی هست و واقعیتی نداره.برای این میگم خوشبختانه چون که موضوعات مطرح شده در این کتاب و اتفاقاتی که برای نقش اول  افتاده واقعا دارک و سنگین بودن و هیچ کس هر کار ک کرده باشه لیاقت نداره که این اتفاقات براش بیوفته.
داستان غمگینه ،غم سنگینی داره ،اما نه اون نوع غمی که معمولا توی کتاب ها و حتی شاید زندگی باهاش مواجه میشین ،غمش خیلی سنگین تره.غمش توی کل کتاب پخشه.بخوام دقیقتر بگم دو نوع غم داره این کتاب؛یکی غمی که خود شخصیت اول  داره و دومی غمی که برای اطرافیانش فراهم می‌کنه،ک بعضاً دومی سنگین تره.
 شخصیت های زیادی توی این داستان بود ولی شخصیت مورد علاقه من هارولد بود،پدر خوانده جود.جوری که این مرد بعد از این مشکلات زندست غیر قابل وصفه،بعد از مرگ پسرش،بعد از مشاهده وضعیت جود و زجری که می‌کشه و تلاش برای زنده نگه دانش ، بعد از مرگ جود  ،بعد از مرگ اندی و بقیه.چطوری این مرد به همه خصوصا جود امید داد و کمکش کرد و باز هم به زندگی ادامه داد و دست از زندگیش نزد.هارولد دیدگاه نشون من داد که تا حالا  درست درکش نکرده بودم ،دیدگاه والدین ،دیدگاه یک پدر.
و اما جود ،شخصیت اصلی کتاب.شخصی که به علت حرص و شهوت و خودخواهی بقیه اینقدر ازش استفاده شد ک دیگه نابود شد و از دست رفت.کسی که به بدبخت بودن عادت کرده بود،کسی به درماندگی آموخته شده آغشته بود.جود تا حدی بعضی جاها شبیه من بود (عذر خواهی های فراوان ،ندیدن استعداد خودش و....)و اینو بهم یاد داد که انسان ها خودشان خوبی و استعداد های خودشون رو اونجوری که باید نمی بینند و بیشتر اوقات از اون چیزی که فکر میکنن بهترن
این کتاب اینقدر خوب نوشته بود و داستان قوی داشت که اگه هنوز ۴۰۰ص دیگه با اضافه ۸۰۰ص  هم بود احتمالا میخوندمش و هنوز خیلی جا داشت برای ادامه دادنش.
این کتاب یه جوری به ما داره میگه ک ما افراد زیادی رو اون بیرون میبینیم ولی هیچی از گذشتشون نمی‌دونیم حتی اگه از نزدیک ترین های شون باشیم.
در کل این کتاب ،نوشتار خوب،داستان قوی و ریچ ،ایده مریض داشت.تا حدی هم بعضی از گروه های خاص رو بد نشون میداد .و خواندنش ممکنه سخت و اذیت کننده باشه ،هم‌از نظر داستان و هم از نظر سنگین بودن نوشتار...

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

کآشوب: بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم

1

Tales from the Café

5

تکه هایی از یک کل منسجم

2