Tales from the Café

Tales from the Café

Tales from the Café

3.6
106 نفر |
50 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

22

خوانده‌ام

186

خواهم خواند

101

In a small back alley in Tokyo, there is a café which has been serving carefully brewed coffee for more than one hundred years. But this coffee shop offers its customers a unique experience: the chance to travel back in time... From the author of Before the Coffee Gets Cold comes a story of four new customers each of whom is hoping to take advantage of Cafe Funiculi Funicula's time-travelling offer. Among some faces that will be familiar to readers of Kawaguchi's previous novel, we will be introduced to: The man who goes back to see his best friend who died 22 years ago The son who was unable to attend his own mother’s funeral The man who travelled to see the girl who he could not marry The old detective who never gave his wife that gift... This beautiful, simple tale tells the story of people who must face up to their past, in order to move on with their lives. Kawaguchi once again invites the reader to ask themselves: what would you change if you could travel back in time?

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به Tales from the Café

یادداشت‌های مرتبط به Tales from the Café

نرگس

1403/1/14

          برگشتن به گذشته یا سفر به آینده همیشه از آرزوهای انسان بوده! اگه بتونی به گذشته برگردی یا اصلاً به آینده سفر کنی، چیکار می‌کردی؟ ̃o.O

کتابی با سبک رئالیسم جادویی: 
داستانه فونیکولی فونیکولا؛ کافه‌ای کوچک در توکیو، که علاوه بر سرو نوشیدنی به مشتریانش فرصت سفر در زمان رو هم میده! و البته با کلی قانون (ˇ^ˇ)! یکی از قانوناش اینه که باید قبل از سرد شدن قهوه‌شون به زمان حال برگردند! چه فرصت کوتاهی..

داستان‌ به صورت کاملا روان روایت میشه؛ شروع میکنه به معرفی صاحبان کافه و مشتریاش که ۴تاشون در طول این کتاب در زمان سفر می‌کنند که و هرکدوم رو در یک فصل می‌خونیم:
عاشق و معشوق
زن و شوهر
خواهرها
مادر و فرزند

شخصیت‌پردازی خیلی قوی‌ای نداره! آدم‌ها کاملاً معمولی هستن و دیالوگ‌هاشونم معمولیه! へ‿(ツ)‿ㄏ
اما فکر‌می‌کنم از علت‌های معروف شدن این کتاب: ساده بودنشه و همینطور پرداختن به یکی از دل‌مشغولی‌های مهم آدما: گذر زمان، گذشته و آینده.
اگر به گذشته برگردیم قادر هستیم که چیکار می‌کنیم یا چیکار می‌تونیم بکنیم!؟ آیا عوض میشیم؟ این حسرت گذشته، باعث میشه که قدر زمان و حال رو بیشتر بدونیم یا نه؟ آینده چطور؟ 

برای سفر در زمان، توی این کافه، باید روی صندلی خاصی بنشینید که خیلی کم خالی میشه! یک نفر از مشتری‌های قدیمیه این کافه وقتی در زمان سفر میکنه و به گذشته برمی‌گرده، انقدر درون غرق میشه که دیگه نمی‌تونه به زمان حال برگرده و مثل یک روح میشه! روحی سرگردان و بی‌هدف. این برجسته‌ترین نکته‌ی کتاب بود برام.
زمان‌های زیادی بوده که به گذشته برگشتمو غرق شدمو مدت‌ها خودمو گم کردم..! الان خیلی بهتر درکش کردم. اگه قراره به گذشته نگاه کنیم باید این نگاه کوتاه باشه و عبرت‌آموز؛ انقدر مارو غرق نکنه که زندگی حال و آیندمون رو درگیر کنه.‌

🌱اما او همچنان بر این باور است که آدم‌ها با هر مشکلی مواجه شوند، همیشه توان مقابله با آن را دارند. موضوع، شهامت است و اگر صندلی بتواند شخصیت کسی را عوض کند، مشخصاً هدفی دارد. اما بجای گفتن این‌ها، با قیافه‌ی بی‌تفاوتش فقط می‌گوید: «قبل از اینکه قهوه سرد بشه، بخورش.»

در کل اگر از این سبک (رئالیسم جادویی) خوشتون میاد، پیشنهاد خوبیه. سبک، روان و بدون پیچیدگی.
حس میکنم خیلی بیشتر میشه در موردش نوشت مخصوصا در مورد هر داستان و نکاتی که داشت؛ اما نمیدونم الان چرا هرچی تلاش کردم نتونستم🫠



❌⚠️احتمال لو رفتن داستان: 
شخصیت‌ها با این قانون: «حتی وقتی به گذشته سفر می‌کنید، نمی‌تونید چیزی رو تغییر بدید» خیلی راحت کنار اومدن. حسرت خوردن واقعا چیزی رو عوض نمیکنه🤷🏻‍♀️.
        

43

          بخوان، تمام که شد، فکر کن؛ ارزشش را دارد

از داستان‌هایی که نویسنده منظورش را خیلی فاش نمی‌گوید ولی خواننده بعد از خواندنش حساب کار دستش می‌آید، خوشم می‌آید. این نویسنده‌ی ژاپنی هم همین کار را کرده. آمده گفته «شما با رعایت یک‌سری قوانین، می‌تونی برگردی به گذشته و یا بری به آینده. اون‌جا می‌تونی یه نفر رو ببینی، اما نمی‌تونی چیزی رو تغییر بدی.» این ایده‌ی سفر در زمان، اگر با قصه‌های درجه یکی پرداخته شود، می‌تواند خواننده را بعد از مطالعه‌ی کتاب، به فکر وا دارد. فکری با این مضمون که «قدرِ اون‌هایی که دور و برم هستن رو بدونم.» به همین سادگی و ظرافت.
رمان در چهار فصل روایت می‌شود. تمام اتفاق‌ها هم در کافه‌ای می‌افتد که افرادش در همه‌ی روایت‌ها ثابت هستند. هر فصل یک نفر قصدِ سفر در زمان را دارد با یک هدف خاص و دیدن یک نفرِ خاص. یکی را لو بدهم، خواننده چیزی را از دست نمی‌دهد: تأثیرگذارترینش، زنی بود که شوهرش آلزایمر داشت و دیگر او را نمی‌شناخت. او می‌خواست به گذشته برود تا... تا همین‌جا بس است.
و اما چند نکته:
ظاهرِ شخصیت‌ها و لباس‌هایشان و غیره خوب پرداخته می‌شد و گاهی هم زیاده‌روی داشت. اما معلوم نبود چند سالشان است. از همه مهم‌تر، دختر و پسر یا مرد و زن‌شان هم گنگ بود. از بس اسم‌های ژاپنی شبیه همدیگر است، شاید تا فصلِ آخر نفهمیدم توماکو، فوساگی، کِی، کومی، هیرای، فومیکو، کازو، ناگاره و چندتای دیگر، مذکر هستند یا مؤنث!
این را نمی‌دانم در ترجمه این‌طور درآمده یا در نسخه ژاپنی هم همین قضیه وجود داشته که همه مثل هم حرف می‌زدند. همه عادی حرف می‌زدند. نمی‌شد تشخیص داد این مدل دیالوگ فقط می‌تواند از دهانِ فلان شخصیت در بیاید.
من به این رمان امتیاز «دوست داشتم» می‌دهم و به راحتی می‌توانم به نوجوان تا مسن، پیشنهاد بدهم بخوانند و فکر کنند.
        

6